مطالب طنز طنز؛ آسمون ما همیشه یه رنگه

  • شروع کننده موضوع MASUME_Z
  • بازدیدها 99
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

MASUME_Z

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/18
ارسالی ها
4,852
امتیاز واکنش
29,849
امتیاز
1,120
دانیال فتحی در روزنامه شهروند نوشت:

از خواب بیدار شدم. رفتم بیرون دهنم باز موند. خیابون‌ها خلوت و هوا تمیز. جل‌الخالق. همین‌طور که تو پیاده‌رو قدم می‌زدم، یکی از کنارم رد شد. با انگشتش داشت رو هوا یه چیزایی می‌زد. مثل این فیلمای تخیلی که آینده‌رو نشون میدن. از بالا صدای فحش و بوق می‌اومد.

فکر کردم آلودگی هوا کلاغ‌ها رو هم عصبی کرده، بالارو نگاه کردم، دیدم دو تا تاکسی سمند دارن تو آسمونا سر مسافر دعوا می‌کنن. شوخی لوس «دنده هوایی» که راننده‌ها به کار می‌بردن، تحقق پیدا کرده بود ظاهرا. همه چیز عجیب و غریب شده بود.

یک خانم شیک‌پوش با سرعت داشت قدم می‌زد و می‌اومد طرف من. فکر می‌کردم مسیرش‌رو عوض می‌کنه ولی نکرد. خودم‌رو کنار کشیدم ولی به فاصله ٢٠سانتیمتری از من که رسید، غیب شد. به یکی از پیاده‌ها گفتم: دیدی؟ گفت: چی‌رو؟ گفتم: این خانومه که الان رفت تو روحم! گفت: تو روحت نرفت خنگول، غیب شد! حیرت کرده بودم. گفتم: چی؟ گفت: داداش تو باغ نیستیا. تازه اومدی؟ گفتم: من خواب بودم. گفت: الان چند وقته اینجوری شده. مایه‌دارا دیگه نه ماشین دارن نه سوار تاکسی و مترو و اتوبوس میشن. به جاش اشتراک «حنبز» می‌گیرن.

گفتم: حنبز چیه؟ گفت: حمل‌ونقل بدون زحمت. یه پول کلونی به وزارت ارتباطات و وزارت راه‌وترابری میدی اونا هم بهت اشتراک حنبز میدن. گفتم: یعنی با این حنبز می‌تونن غیب شن؟

گفت: آره، غیب میشن و هرجایی که میخوان ظاهر میشن. این‌رو گفت و رفت اون سمت خیابون. جایی که ماشین گشت ارشاد توقف کرده بود و چند تا از مأموران زن هم جلوی ون ایستاده بودن. مردم از کنار مأمورهای گل به دست رد می‌شدن و مأمورها به دخترا تذکر می‌دادن.

منتها تذکراتشون با تصورات من همخوانی نداشت. -خانومم، گلم، عزیزم. - مواظب خوشگلیات که هستی؟ - چه بوت قشنگی، از کجا خریدی؟- ملت غالبا واکنشی نشون نمی‌دادن، خانم گشت ارشاد یک ریموت کنترل دستش بود.

آن را فشار داد و دخترک غیب شد. کمی جلوتر یک سالن بود. ملت فوج‌فوج واردش می‌شدن. من هم کنجکاو شدم. رفتم تو.

از گفت‌وگوها و بنرهایی که زده بودن، فهمیدم قراره سخنرانی یه شخصیت مهم برگزار بشه.

من هم قاطی جمعیت رفتم که ببینم طرف چی میگه. جا واسه نشستن نبود. رفتم جلوتر که ببینم سخنران کیه. چشم‌هام ضعیف بود. جلوتر رفتم، هنوز تار بود. وقتی رفتم روی سن و دومتری سخنران ایستادم، فهمیدم ایراد از چشم‌هام نیست. سخنران حرف می‌زد اما نه دیده می‌شد و نه صداش‌رو کسی می‌شنید. جمعی از دانشجوها شعار می‌دادن «دکتر فلانِ فلانی آنبلاک باید گردد».

یک صفحه تلویزیونی بالای سر سخنران نصب شده بود. سروصدا نمی‌گذاشت صداش به خوبی شنیده بشه.

رفتم زیر صفحه، صدای ضعیفی می‌گفت: «به درخواست مکرر مردم عزیز و با کمک دانشمندان زحمتکش این مرزوبوم امروز توانستیم با موفقیت آقای فلانی را بلاک ‌اند ریپورت کنیم. یک‌بار دیگر لازم است به متخلفان هشدار دهیم که دایرکت به اذهان عمومی و نشر اکاذیب مساوی است با بلاک. با تشکر از تمامی شهروندان فهیم و آگاه، در ادامه توجه شما را به سرود گل می‌روید به باغ جلب می‌کنیم».
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
12
بازدیدها
269
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,654
پاسخ ها
0
بازدیدها
475
پاسخ ها
2
بازدیدها
205
پاسخ ها
0
بازدیدها
228
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
پاسخ ها
0
بازدیدها
221
پاسخ ها
0
بازدیدها
175
پاسخ ها
0
بازدیدها
154
پاسخ ها
16
بازدیدها
568
پاسخ ها
0
بازدیدها
172
پاسخ ها
0
بازدیدها
162
بالا