مطالب طنز طنز؛ بروتالیتیِ شمس بر مولانا

  • شروع کننده موضوع BARANA.R
  • بازدیدها 170
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

BARANA.R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/29
ارسالی ها
2,921
امتیاز واکنش
20,204
امتیاز
746
سن
23
شمس و مولانا که فردا امتحان داشتند را در حال «فیفا 1338» پلی استیشن دیدم. سخت به ارض هم می تاختند و شمس، «روبرت بن کارلوس» بر نوک حمله نهاده، فرت و فرت دروازه مولانا را می گشود و کُری در می داد که «جلال الدین محمد بلخی اف سی اَم و جلال الدین محمد بلخی اف سی اَم و جلال الدین محمد بلخی اف سی اَم و جلال الدین محمد بلخی اف سی امَ، این بود جلال الدین محمد بلخی اف سی اَت؟!»

و مولانا گردن کج تر نهاده و زبان به ماله کشی و توجیه می گشود که «معاذا... که مریدی دروازه مراد خویش بگشاید.» سیزده هیچ بودند که مولانا شَلَخی روانه ساخت از میانه زمین و به سه کنج دروازه نشست، پس شاگرد بلخی دست بگذاشت و به سماع آمد.

درهمین اثنا، حافظ در بگشود و فریاد برآورد که: «صاحبدلان خدا را! بر اعصاب ما طبقه پاینیان ارابه می رانید؟» لیکن او هم که چشمش به سیستم افتاد، صیحه ای درداد و از ردایش کتیبه مورتال کامبت جدید را بیرون کشید و هر سه تن ذوق زده به لعب مشغول و مغفول گشتند.

در میانه بازی، آنجا که ساب زیرو، جِید را خشکانده و بر اون بروتالیتی همی زد، سعدی اذن ورود خواست و شمس فرمود: «بازه بیا تو!» و پس از دقایقی نظامی و باباطاهر عـریـان هم به جمع شان اضافه شدند.

پس پکیج تاریخ ادبیات این مرز و بوم کامل شد و تخمه ها شکستند و بازی ها کردند و داشتند فوتبال ها می دیدند که شاخه نبات، در به لگد گشود و حافظ را گفت: «مگه سه ساعت پیش نگفتم بچه رو ببر حموم، گفتی الان می برم؟ معلوم هست کدوم گوری هستی!» باباطاهر ملافه ای دور خود پیچید.

حافظ سریع تبلت کشید تا در دیوانش به دنبال شعر عاشقانه ای برای نرم کردن شاخه نبات بگردد اما شاخه نبات امانش نداد و گفت: «منت کشیات رو واسه اون خواهرای دریده ات نگه دار، سر و تهت رو می زنن پا میشی میای پیش این...» شمس و مولانا دوتایی میان حرفش پریدند و گفت: «ما دوتا فقط همخونه ایم!»

هر چه بود شاخه نبات گوش حافظ گرفت و او را برد و به بچه شویی گمارد. سعدی که این حال دید فریاد برآورد: «عشق است همه مجردا!» و دست در تشت پفک کرد که ناگاه هاتف از غیب تماس گرفت و گفت که از سه کتاب، دو کتابش مجوز ارشاد نگرفته و خود را فی الفور برساند! پس سعدی نیز از در بشد و نظامی هم موعد شیفت گشتش بود و باباطاهر هم که چیز چندانی تنش نبود و پیش آن دو یار شفیق و پر حاشیه، شرم حضور داشت، از کادر خارج شد. دوباره ماندند شمس و مولانا و فیفا و تا صبح بازی کردند و فردا دهی – دوازدهی گرفتند و به شکرانه پاسی، یک روز کامل دیگر هم بازی کردند.

از طرفی پروین اعتصامی که جزوه ها چاک داده بود و صداهای ضبط شده استاد را به گوش جان جویده بود، استرس گرفت و 8.75 شد و هر چه «استااااد، استااااد» کرد، افاقه نکرد و شد آنچه که شد.

ما از این داستان نتیجه می گیریم که پاس شدن و افتادن، دست استاد است و شما نباید شب امتحان بیخود خودتان را خسته کنید.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
12
بازدیدها
271
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,707
پاسخ ها
0
بازدیدها
477
پاسخ ها
2
بازدیدها
207
پاسخ ها
0
بازدیدها
231
پاسخ ها
0
بازدیدها
197
پاسخ ها
0
بازدیدها
223
پاسخ ها
0
بازدیدها
177
پاسخ ها
0
بازدیدها
156
پاسخ ها
16
بازدیدها
576
پاسخ ها
0
بازدیدها
176
پاسخ ها
0
بازدیدها
164
بالا