مطالب طنز طنز؛ حکایت های تیمارستانی

  • شروع کننده موضوع dinaz
  • بازدیدها 138
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

dinaz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/04
ارسالی ها
31,702
امتیاز واکنش
68,366
امتیاز
1,329
محل سکونت
کرمانشاه
طنز؛ حکایت های تیمارستانی

ماهنامه خط خطی - مهرشاد مرتضوی:
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» گفت: «دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم؛ دیروز، یک خاطره بود، حسرتش را نمی خورم؛ امروز، یک هدیه است، قدرش را می دانم؛ فردا، یک راز است، نگرانش نیستم.»

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» گفت: «دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم؛ دیروز، یک خاطره بود، حسرتش را نمی خورم؛ امروز، یک هدیه است، قدرش را می دانم؛ فردا، یک راز است، نگرانش نیستم.» گفتند: «پس فردا چی؟» و هارهار خندیدند. بزرگ پوکرفیس نگریست. خجالت کشیدند.

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» گفت: «دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم؛ دیروز، یک خاطره بود، حسرتش را نمی خورم؛ امروز، یک هدیه است، قدرش را می دانم؛ فردا، یک راز است، نگرانش نیستم.» گفتند: «می ذاری توییتر که ری توییت کنیم؟» بزرگ گفت: «بالای 140 کاراکتره.» جامه ها دریدند.

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» گفت: «دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم؛ دیروز، یک خاطره بود، حسرتش را نمی خورم.» گفتند: «داداش، شما دیروز کارِ نکرده باقی نذاشتی.»
بزرگ تابلو شد.

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» گفت: «دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم...» حرفش را قطع کردند و گفتند: «اوه اوه! اینم می خواد پند و اندرز بده!» و گریختند.

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» گفت: «دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم. دل بر آنچه می رود می بندم و تا صبح ضجه می زنم. بعد، خل می شوم و از کار خود می خندم.»

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» گفت: «دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم؛ عوضش، در به روی هرچه تاریکی است می بندم؛ غم ها رو دور می ریزم، می خندم.» سپس، نقابش را برداشت، هرمز شجاعی مهر بود. جیغ زنان گریختند.

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» پایش را بالا آورد و تن تاکش را نشان داد.
***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» سپس، بویی از آشپزخانه استشمام کردند و خودشان فهمیدند داستان چیست. رفتند.

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» گفت: «قیمت اجناس در سال 92 به یادم آمد، مخم رد کرد!»
***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» گفت: «چون بزرگم.» و از آن ها پرسید کلاس چندم اند.
لرزان، از پنجره گریختند.

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» بزرگ کتاب راز شاد زیستن را به آن ها معرفی کرد و پورسانتش را گرفت.

***
بزرگی را گفتند: «راز همیشه شاد بودنت چیست؟» سرش را بلند کرد و غمگین به آن ها نگریست. فهمیدند باید زنگ بالایی را می زدند.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
12
بازدیدها
260
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,511
پاسخ ها
0
بازدیدها
471
پاسخ ها
2
بازدیدها
199
پاسخ ها
0
بازدیدها
227
پاسخ ها
0
بازدیدها
193
پاسخ ها
0
بازدیدها
219
پاسخ ها
0
بازدیدها
173
پاسخ ها
0
بازدیدها
151
پاسخ ها
16
بازدیدها
563
پاسخ ها
0
بازدیدها
170
پاسخ ها
0
بازدیدها
162
بالا