مطالب طنز طنز؛ دور باید شد از این خاک عجیب

  • شروع کننده موضوع BARANA.R
  • بازدیدها 124
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

BARANA.R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/29
ارسالی ها
2,921
امتیاز واکنش
20,204
امتیاز
746
سن
23
نام؟/ +نلسون ماندلا، محمد مصدق، مهاتما گاندی، طارق بن زیاد./ -عجب اسم روی‌هم‌رفته‌ای! حالا به طور خلاصه چی صدا کنم تو رو؟/ +شما بگو حمید./ -شما همونی نیستی که می‌خوای نامزد ریاست جمهوری بشی؟/ +دکتر دیگه دوران نامزدی ما گذشته، ما قطع به یقین مزدوج شدیم، به زودی به شما اثبات خواهد شد، همین دو سه ماه آینده./ -فکر نمی‌کنی دچار خودشیفتگی شدی؟/ +خودشیفتگی چیه، عبدالرضا داوری‌مون هر دفعه من رو می‌بینه میگه رای بیار من کیه؟/ -خدایی چقدر به توانایی‌ها و قدرتت اِشراف داری؟ / اصلا به من میگن حمید اِشراف، یه بار كلي اشیای باستانی فرستادم خارج، دو سه نفر اونم کور و کچل برگشت.

یعنی می‌خوام وسعت اِشراف رو با پوست و استخونت درک کنی./ -موافق خواب مصنوعی هستی؟/ +من کلا موافقم. مخصوصا از اوناش که خودت رو به خواب میزنی هرچی صدات می‌کنن بیدار نمیشی... به قول شاعر: خواب رویای فراموشی‌هاست، خواب را دریابم، که در آن دولت محمودی‌هاست.../ -پس با شمارش من به خواب مصنوعی میری و هرچی در عالم رویا می‌بینی رو دقیق برام تعریف میکنی. یک، دو، سه.../ +وسط یه زمین خیلی بزرگ با یه آقای لاغر و دیلاقی دارم راه میرم. اطراف‌مون پر از آثار باستانیه، از کنار هرکدوم که رد میشم پودر میشه.

اسمش رو می‌پرسم، میگه بابی ساندز. بهش میگم چقدر اسمت آشناست! شما این هفته مهمون برنامه خندوانه نبودی؟ به اطرافم نگاه می‌کنم، می‌بینم همه چی پودر شده. به بابی میگم نظرت چیه اینجا یه ستاد انتخاباتی بزنیم. من و تو و دکتر محمود و مهندس اسفندیار. یه دفعه بابی هم پودر میشه. زنگ می‌زنم به محمود، میگه من از کسی حمایت نمی‌کنم، بعد ریز ریز می‌خنده. زنگ میزنم اسفندیار، میگه بابا ساعت ۵ صبحه‌ها؟ چرا جوگیر شدی؟ مگه نگفتیم رد صلاحیت میشی؟ یهو عبدالرضا داوری نمی‌دونم از کجا میپره وسط خوابم و میگه: من این حرف مهندس مشایی را به صورت شوخی می‌فهمم...

-بسه دیگه. بیدار شو. یه سوال ازت می‌پرسم، راستش رو بگو. اگه همین الان بهت بگن رییس‌جمهور شدی، چی کار می‌کنی؟ وحشت نمی‌کنی از مسئولیتی که رو دوشته؟/ +نخیر، مفتخرم که به اطلاع‌تون برسونم مردم ایران خیلی خوش‌شانسن چون معجزه هزاره سوم به من در مملکت‌داری مشاوره میده. / -ببین میگم تو همین جا تو مطب بمون، من و کل مملکت از اینجا می‌ریم. قربون دستت جای پول ویزیت هم یه دونه از اون سرستون‌های پاسارگاد بده، به جای پول بدم به این قاچاقچی‌های انسان با قایق بریم یونان. خانوم منشی، نمی‌خواد وسایل‌ رو جمع کنی، فقط فرار کن... .
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
68
پاسخ ها
12
بازدیدها
267
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,615
پاسخ ها
0
بازدیدها
474
پاسخ ها
2
بازدیدها
205
پاسخ ها
0
بازدیدها
228
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
پاسخ ها
0
بازدیدها
220
پاسخ ها
0
بازدیدها
174
پاسخ ها
0
بازدیدها
154
پاسخ ها
16
بازدیدها
566
پاسخ ها
0
بازدیدها
172
پاسخ ها
0
بازدیدها
162
بالا