طنز؛ فیتنِسیسم
علی مسعودینیا در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوست:
هیکلم شده شبیه خمرهای که بد ساخته باشندش و برآمدگی میانگاهش قدری بالاتر ایجاد شده باشد. اینها چربی اضافه است. محصول نبودن لوازم مقتضی برای گرفتن آب هندوانه و نتیجه استیلای امپراتوری فستفود بر مجمعالجزایر گوارش. من اینطوری نبودهام. ترکهای هم نبودهام، اما این شمایل جدید واقعا نوبر است. بیریخت یعنی همین. یعنی بالا و پایین و اطراف و اکنافش را هم هرچه درست کنی، این ولشدگی شکم و پهلو دفرمه جلوهات میدهد و بیریخت میشوی.
حالا به لاغرها، به سیکسپکدارها و به عکسهای جوانی خودم هم حسودی میکنم. هر روز توی وب میگردم دنبال درمان فوری و بدون نیاز به لوازم مقتضی برای گرفتن آب هندوانه؛ کرانچ، پلانک، دراز و نشست، ریورس کرانچ، ساید کرانچ... نه. از من برنمیآید. من خستهام. تازه مهم هم هستم. یعنی باید یک روزی مهم بشوم و این است که وقتم را میریزم پای فرهنگ و فعالیت فکری. دیگر برای فعالیت جسمی نه وقتی میماند و نه نایی. باز وبگردی: آب حاصل از پختن زنجبیل و لیموترش، ماست ، آناناس و جوانه گندم، آب کرفس و لیموترش... با خوردن اینها میشود فکر کرد و کارهای مهم انجام داد؟ نه. مطمئنم که مثلا اگر سارتر هم صبح به صبح آب کرفس و لیموترش میخورد، به جایی نمیرسید مگر دستشویی خانه و بعد هم لابد سیمون دوبوآر از تعدد بیرونروی او کلافه میشد و ترکش میکرد.
البته سارتر انگار خودبهخود لاغر بود. لابد آنورکسیا داشت که اسم کتابش را گذاشته «تهوع» باز وبگردی: کمربند لاغری، ویبراتور پهلو، گن حرارتی آقایان، گوشواره لاغری... نه! آدم که روی ویبره باشد و از چاکهای مختلف بدنش عرق بریزد که نمیتواند فکر کند. همهشان چرند میگویند. هیچکس برای لاغری روشنفکرها چارهای نیندیشیده. همهچیز مال آدمهای معمولی است. ویبره ببندی به خودت و در باب اسنوبیسم در هنر معاصر فکر کنی؟ اصلا میشود؟ بعدش هم 10 جا نوشته این کوفتیها بدتر چربی را متراکم و سفت میکنند و کلا خالیبندی هستند. تازه با گن که نمیشود رفت توی کافه و درباره افول سینمای ترنس مالیک حرف زد. وبگردی: لیپوساکشن، لیفت چربی اضافی، روش حرارتی و رادیویی، لیزر... نه. پولش را ندارم اولا و دوران نقاهتش طولانی است ثانیا و خیلیها بابتش جانشان را از دست دادهاند ثالثا. باید بیخیالش شد. باید نرودا و هیچکاک و فلوبر و هگل و امثال آنها را الگو قرار داد که همگی بیریخت بودند.
پای وبگردی خوابم میبرد. خواب میبینم روی سنگی در قطعه هنرمندان بهشت زهرا خوابیدهام و هیچکاک چراغ مطالعهای گرفته روی شکمم و سارتر دستکش به دست کرده و با آن چشمهای قیقاجش توی دلم را میجورد. چیزی مییابد و کسی را صدا میزند. از میان تاریکی نرودا پیش میآید و لگنی فلزی میآورد. هیچکاک نور میاندازد روی آن سارتر یک جلد «کتاب مستطاب آشپزی» خیس و خونآلود از دلم بیرون میکشد و توی لگن میاندازد. میخواهد شکمم را بدوزد اما هیچکاک سری به علامت نهی تکان میدهد. نرودا میگوید: «جایی را بدوز که باید بدوزی». فلوبر روی تخته نقاله تعویض روغنی درازکش به سمتم میخزد. از خواب میپرم. درد عجیبی دارم که نمیدانم از کجای تنم میآید.
علی مسعودینیا در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوست:
هیکلم شده شبیه خمرهای که بد ساخته باشندش و برآمدگی میانگاهش قدری بالاتر ایجاد شده باشد. اینها چربی اضافه است. محصول نبودن لوازم مقتضی برای گرفتن آب هندوانه و نتیجه استیلای امپراتوری فستفود بر مجمعالجزایر گوارش. من اینطوری نبودهام. ترکهای هم نبودهام، اما این شمایل جدید واقعا نوبر است. بیریخت یعنی همین. یعنی بالا و پایین و اطراف و اکنافش را هم هرچه درست کنی، این ولشدگی شکم و پهلو دفرمه جلوهات میدهد و بیریخت میشوی.
حالا به لاغرها، به سیکسپکدارها و به عکسهای جوانی خودم هم حسودی میکنم. هر روز توی وب میگردم دنبال درمان فوری و بدون نیاز به لوازم مقتضی برای گرفتن آب هندوانه؛ کرانچ، پلانک، دراز و نشست، ریورس کرانچ، ساید کرانچ... نه. از من برنمیآید. من خستهام. تازه مهم هم هستم. یعنی باید یک روزی مهم بشوم و این است که وقتم را میریزم پای فرهنگ و فعالیت فکری. دیگر برای فعالیت جسمی نه وقتی میماند و نه نایی. باز وبگردی: آب حاصل از پختن زنجبیل و لیموترش، ماست ، آناناس و جوانه گندم، آب کرفس و لیموترش... با خوردن اینها میشود فکر کرد و کارهای مهم انجام داد؟ نه. مطمئنم که مثلا اگر سارتر هم صبح به صبح آب کرفس و لیموترش میخورد، به جایی نمیرسید مگر دستشویی خانه و بعد هم لابد سیمون دوبوآر از تعدد بیرونروی او کلافه میشد و ترکش میکرد.
البته سارتر انگار خودبهخود لاغر بود. لابد آنورکسیا داشت که اسم کتابش را گذاشته «تهوع» باز وبگردی: کمربند لاغری، ویبراتور پهلو، گن حرارتی آقایان، گوشواره لاغری... نه! آدم که روی ویبره باشد و از چاکهای مختلف بدنش عرق بریزد که نمیتواند فکر کند. همهشان چرند میگویند. هیچکس برای لاغری روشنفکرها چارهای نیندیشیده. همهچیز مال آدمهای معمولی است. ویبره ببندی به خودت و در باب اسنوبیسم در هنر معاصر فکر کنی؟ اصلا میشود؟ بعدش هم 10 جا نوشته این کوفتیها بدتر چربی را متراکم و سفت میکنند و کلا خالیبندی هستند. تازه با گن که نمیشود رفت توی کافه و درباره افول سینمای ترنس مالیک حرف زد. وبگردی: لیپوساکشن، لیفت چربی اضافی، روش حرارتی و رادیویی، لیزر... نه. پولش را ندارم اولا و دوران نقاهتش طولانی است ثانیا و خیلیها بابتش جانشان را از دست دادهاند ثالثا. باید بیخیالش شد. باید نرودا و هیچکاک و فلوبر و هگل و امثال آنها را الگو قرار داد که همگی بیریخت بودند.
پای وبگردی خوابم میبرد. خواب میبینم روی سنگی در قطعه هنرمندان بهشت زهرا خوابیدهام و هیچکاک چراغ مطالعهای گرفته روی شکمم و سارتر دستکش به دست کرده و با آن چشمهای قیقاجش توی دلم را میجورد. چیزی مییابد و کسی را صدا میزند. از میان تاریکی نرودا پیش میآید و لگنی فلزی میآورد. هیچکاک نور میاندازد روی آن سارتر یک جلد «کتاب مستطاب آشپزی» خیس و خونآلود از دلم بیرون میکشد و توی لگن میاندازد. میخواهد شکمم را بدوزد اما هیچکاک سری به علامت نهی تکان میدهد. نرودا میگوید: «جایی را بدوز که باید بدوزی». فلوبر روی تخته نقاله تعویض روغنی درازکش به سمتم میخزد. از خواب میپرم. درد عجیبی دارم که نمیدانم از کجای تنم میآید.
دانلود رمان و کتاب های جدید