مطالب طنز طنز؛ قلب بزرگ كي بودم من؟

  • شروع کننده موضوع MASUME_Z
  • بازدیدها 112
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

MASUME_Z

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/18
ارسالی ها
4,852
امتیاز واکنش
29,849
امتیاز
1,120
زهرا فرنيا در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

بزرگ‌ترين آرزوي من پيشرف علم پزشكيه. مي‌بينين چه آرزوي قشنگي دارم؟ كي آرزوي پولدار شدن و خوشگل و جوون موندن رو ول مي‌كنه، همچين آرزويي مي‌كنه؟ انقدر كه قلبم بزرگه! مثلا يه روز برم دكتر، دكتر هم بعد از ديدن آزمايشات و معاينه، با دستاي دستكشيش كه روي هوا نگهشون داشته از مطب بزنه بيرون، رو كنه به همراهام و بگه:« متاسفم! ايشون از سندرم «درس‌زدگي» رنج مي‌بره» (كسي به اينكه دكتر چرا بايد از مطب بزنه بيرون دقت نكنه. خب به‌نظرتون چرا بايد از اتاق عمل بياد بيرون؟ يعني كجا رو داشته عمل مي‌كرده كه به اين سندرم پي بـرده؟) با بغض خاصي ادامه بده:«يعني ايشون تا سراغ درس مي‌ره، ذهنش به‌طور غيرقابل كنترلي داره براي بحران انقراض پانداهاي تك‌رنگ راه حل پيدا مي‌كنه.

بعد كه اين قضيه تموم مي‌شه، بالاجبار مي‌ره كه تلگرامش رو چك كنه و دوست قديميش بعد از چهارماه پيامش رو جواب مي‌ده و شما به‌نظرتون نبايد جواب بده؟ نبايد خودش بحث رو كش بده؟» رو ‌مي‌كُنه به استادام كه علم بايد اونقدر پيشرفت كنه كه حضور اون‌ها توي مطب رو هم توجيه بكنه، و مي‌گـه:« علم پزشكي هنوز درماني براي اين بيماري پيدا نكرده. با قرباني بدرفتاري نكنيد اين دم آخري» (البته بيماريم كُشنده نيست، منظورش اينه كه هممون مسافر اين دنياييم) استاداها هم مي‌شينن به گريه كه:« پس بگو چرا سر كلاسا همش مي‌خوابيد...» يا اوني‌كه همش مي‌گفت:« بگو الآن چي گفتم؟» مي‌گـه:« اين اواخر خيلي به درس بي‌توجه بوووو...ووو..دد».

همگي با هم خودكارها رو از جيب درآورده و نه تنها نمره‌ پاسي، بلكه بيست مي‌دن. يهو رييس دانشگاه مي‌آد اين وضع رو مي‌بينه و مي‌گـه:« يعني چه؟ چرا نمره مي‌دين؟ بياين اين مدرك رو تحويل ايشون بدين، برن خونه استراحت كنن با اين حالشون. راستي هماهنگ كردم برين يه جا مشغول به‌كار بشين». بعد تا توي همون مطبيم و يه‌بار پول ويزيت داديم دوباره علم پزشكي پيشرفت مي‌كنه و مي‌فهمن كه مبتلا به يه سندرم ديگه‌ام هستم كه همونجا با خرد جمعي تصميم مي‌گيرن اسمم رو بذارن روي سندرمه، منتها به اين معني كه هفت‌صبح نمي‌تونم از خواب بيدار شم، نمي‌تونم با همكاراي بداخلاق يا خوش‌اخلاق بسازم، نمي‌تونم تا محل كارم با وسايل نقليه‌ عمومي برم، با ماشين شخصي هم درصورتي‌كه ترافيك نباشه و علم اونقدر پيشرفت كنه كه خودش رانندگي كنه و البته يكي هم برام همچين چيزي بخره.

بعد همين‌جا علم دوباره از پيشرفت مي‌ايسته و از درمان من قاصر مي‌شه. خلاصه كارفرمام اين قضيه رو مي‌فهمه، اون هم مي‌گـه:« نمي‌خواد كلي به خودت زحمت بدي و تا اينجا بياي. صبح به صبح ساعت يازده زنگ بزن دفترم فوت كن تا حقوق بدم بهت، نمي‌خواد كاري بكني اصلا... فقط مرسي كه هستي. بودنت براي همه‌ ما درس زندگيه». مي‌خوام بگم اينكه كارت بانكي من موجودي نداره و اين ترم قراره مشروط بشم فقط و فقط تقصير علمه كه پيشرفت نمي‌كنه. محققاي عزيز دست بجنبونيد، جور تنبلي شما رو هم ما بايد بكشيم؟ (راستي بزرگي قلب، بيماري محسوب نمي‌شه؟)
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
12
بازدیدها
268
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,644
پاسخ ها
0
بازدیدها
475
پاسخ ها
2
بازدیدها
205
پاسخ ها
0
بازدیدها
228
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
پاسخ ها
0
بازدیدها
221
پاسخ ها
0
بازدیدها
174
پاسخ ها
0
بازدیدها
154
پاسخ ها
16
بازدیدها
567
پاسخ ها
0
بازدیدها
172
پاسخ ها
0
بازدیدها
162
بالا