مطالب طنز طنز؛ ماجرای عشق در بی آر تی

  • شروع کننده موضوع BARANA.R
  • بازدیدها 174
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

BARANA.R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/29
ارسالی ها
2,921
امتیاز واکنش
20,204
امتیاز
746
سن
23
بنده در این شهر به دنیا آمده و در همین شهر مدرسه و دانشگاه رفتم و اگر از نظر شما خواننده عزیز موردی نداشته باشد، در همین شهر عاشق شدم و در همین شهر ازدواج کردم. در حقیقت هدفم از ذکر نکته بالا این است که من تمام سوراخ سمبه های این شهر را می شناسم و ریه ای را در دود این شهر عزیز و آلاینده های آن سیاه کرده ام.

اگر می گویم تمام سوراخ سمبه هایش را می شناسم باور کنید که دروغ نمی گویم. خب مشخصا اگر کسی در این شهر رانندگی کند و به شغل شریف مسافرکشی مشغول باشد، چاله های خیابان ها را می شناسد. به عنوان مثال خیابان شریعتی بعد از سه راه ضرابخانه نرسیده به آبمیوه فروشی عباس آقا یک چاله کوچک هست. بنده بعد از دوران دانشجویی مدتی مسافرکشی کردم، به همین علت چاله ها را می شناسم.

اما عجیب اینجاست که نگارنده تمام سوراخ های این شهر را هم می شناسد، باز به عنوان مثال ضلع جنوب غربی میدان انقلاب گوشه پایین سمت چپ دیوارش چهار عدد سوراخ دارد که البته جا دارد اینجا از همین تریبون از مسئولان تشکر کنم که به فکر اشتغال ما جوانان هستند. به هر حال اگر آنها نبودند من الان این همه اطلاعات مفید نداشتم.

اما برگردیم به اصل مطلب؛ بنده در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی با یک همکلاسی با رعایت تمام قوانین شرعی و عرفی، سر و سری داشتم. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان منظور از سر و سر، همان بده بستان جزوه است.

این بده بستان در حالی بود که آن هم کلاسی مذکور از بدخط ترین و در نوع خود خنگ ترین دانشجوهای تاریخ دانشگاه تهران بود و با سهمیه هیئت علمی پدرش وارد دانشگاه شده بود اما چه کنم که به قول مشهدی ها با چمخدون نگاهش جقک دل مو رو زده بود. به همین دلیل با بد خطی و خنگی او می ساختم.

معضل دیگر این مسئله بود که او به طول کل بیرون باغ بود و اصلا متوجه قضیه نبود و فکر می کرد که من برای پیشرفت درسی از او جزوه می گیرم. به همین خاطر من که دیدم از جزوه آبی گرم نمی شود به این فکر افتادم که در راه منزل با او سر صحبت را باز کنم تا کم کم زمینه آشنایی دو خانواده را فراهم کنم اما از بد ماجرا خانه ما در میدان المپیک بود و خانه آنها در فلکه دوم تهران پارس؛ از آنجایی که دانشجوی ادبیات بودم با خودم فکر می کردم که این مشکلات همان خار مغیلان است و من نباید کم بیاورم و غم بخورم.

به همین خاطر به این خانم عرض کردم که منزل ما هم تهرانپارس است و بعد از کلاس با یکدیگر به خانه برویم که تنها نباشیم اما نکته این بود که سراسر مسیر تنها بودیم و صرفا در یک وسیله نقلیه قرار می گرفتیم.

به این صورت که بنده بعد از اتمام کلاس به خودم می رسیدم و سعی می کردم ظاهر خود را آراسته کنم و از درب دانشگاه تا بی آر تی های میدان انقلاب با یکدیگر قدم می زدیم و راجع به درس و دانشگاه صحبت می کردیم و زمانی که بی آر تی می رسید او به قسمت بانوان می رفت و بنده هم به قسمت آقایان می رفتم و چهل و پنج دقیقه با فاصله خیلی خیلی نزدیک از آدم هایی که نمی شناختم می ایستادم و اصلا نمی توانستم محبوب را ببینم!

البته جا دارد که در اینجا اضافه کنم که بعد از مدتی مسافرها همدیگر را می شناسند. به همین خاطر شما یاد می گیرید کنار مردی که هر روز فقط یک پیراهن را می پوشد نایستید. چندین بار هم دوستان جیب بر لطف کردند جیب بنده را زدند که اواخر آنها نیز با من دوست شدند و چون پولی در کیف پولم پیدا نکردند، خیلی محترمانه کیف پول ها را پس دادند.

از مزایای دیگر سفر با این وسیله نقلیه این است که شما در عرض یک ماه به صورت اجباری وزن کم می کنید. به این معنا که اگر می خواهید در این وسیله نقلیه جایی برای ایستادن پیدا کنید، دور کمرتان نباید بیش از 62 سانت باشد. به همین خاطر شما بر اثر فشارهای وارده در مسیر و اصل بقای داروین لاغر می شوید.

دیگر سرتان را درد نمی آورم. بنده هشت ترم متوالی جزوه گرفتم و مسیر انقلاب تا تهران پارس را با بی آر تی طی کردم و با تمام راننده های خط آشنا شدم و همه آنها از قصد و غرض بنده خبردار شدند جز آن کسی که باید خبردار می شد. در نهایت هم روز فارغ التحصیلی متوجه شدم که قرار است با پسر عمویش ازدواج کند.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
230
پاسخ ها
0
بازدیدها
175
پاسخ ها
12
بازدیدها
267
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,546
پاسخ ها
0
بازدیدها
474
پاسخ ها
2
بازدیدها
204
پاسخ ها
0
بازدیدها
228
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
پاسخ ها
0
بازدیدها
219
پاسخ ها
0
بازدیدها
174
پاسخ ها
0
بازدیدها
154
پاسخ ها
16
بازدیدها
565
پاسخ ها
0
بازدیدها
172
بالا