همین دیشب خواب دیدم یه وزغ همش میومد دنبالم حالا من از ترس درحال سکته کردن و گریه میکردم هی می رفتم تو یه اتاق اونم میومد دنبالم نمیدونم چجوری از زیر در رد میشد انقدر اینکارو کرد که دیگه بهش عادت کردم تازه حرفم میزد
یکی دیگه هم این بود که دراکولا بهم حمله کرده
و اینکه یه بارم داشتم از یه سرسره پایین میومدم اسمیگل(یه موجود تو اربـاب حلقه ها) از اون طرف میومد بالا هی از ترس از خواب میپریدم باز میخوابیدم ادامشو می دیدم
جدیدا که نه
ولی بچه بودم یادمه دو هفته ، هر شبش خواب میدیدم یه دزد میخواست منو بدزده
همون دزده که تو هوش سیاه بود
انگار روح بودم چون هیشی غیر از اون منو نمیدید
خوب من خواب زیاد میبینم ولی بیشترشون خواب چرت و پرت و کابوس مانند نیست و خوب مثل خوابین که الان میگم کنار دریا یه کتاب فروشی بود من خیلی آروم بودم و میشه گفت به صورت روح وار بودم شب بود هوا تاریک بود ولی کتاب فروشی باز بود داخل رفتم بین کتابا میگشتم و خوب یه کتاب پیدا کردم با جلد سبز بهاری و قدیمی و انگار یه جورایی خیلی مقدس بود و انگار من بهش خیلیی احترام میزاشتم اون کتاب رو نوشته بود دختر امام و بعدش بیدار شدم
عجیب ترین خوابی که دیدم، بچه بودم و این بود که یه سوسک داره میاد طرفم، منم یهو بیدار شدم دور و اطرافو نگاه کردم دیدم واقعا یه سوسک داره میاد سمتم!
ترسیدم خواهرمو بیدار کردم، کشتش!