شعر غزلیات عبدالقادر گیلانی

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 1,086
  • پاسخ ها 73
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
در غم عشق تو زان بگذشت کاردل مرا

کز وفایت کم شود یک لحظه باردل مرا

فارغم از گشت گلشن کزغم تو هرزمان

بشکفد صد گونه گل از خارخار دل مرا

بردلم باری حوالت کن غم اندوه خود

چون توان کردن که کردی غمگساردل مرا

ماهی ای کو برکنار افتدز دریا چون بود

همچنان باشد بلا دور ازکنار دل مرا

آنکه روزم شدسیه باشد زبی صبری دل

چون تو بودی و فراق یار کار دل مرا

باز آمد روز هجران ناله کن باری زدل

تیره تر بادا ز روزم روزگار دل مرا

چند چون محیی کشد دل در ره تو انتظار

سوخت همچون سایه بر ره انتظار دل مرا
 
  • لایک
واکنش ها: Diba
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    گرندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا

    زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا

    سرومن آغشته دراشک جگرخون من است

    فارغم گرباغبان نگذاشت در بستان مرا

    نیست فرقی درمیان شخص من با سایه ام

    بس که در آتش فکنده این دل سوزان مرا

    حال من چون پیر کنعان شد کنون چون بینمت

    بس که آمد سیل اشک از دیده گریان مرا

    جامه جان چاک شد در وادی عشق وهنوز

    هرطرف صد خارغم بگرفته دامان مرا

    همچو من یارب که گردد بی نصیب از وصل یار

    ای که دور انداختی از صحبت جانان مرا

    این که با مردم مدارا می کنم از بهر توست

    ورنه کی پروا بود ازقول بدگویان مرا

    خانه من گلخن وفرش من از خاکستر است

    تاکه چون محیی بخوانی بی سروسامان مرا
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ای بلبل شوریده دیوانه توئی یا ما

    جویای رخ خوب جانانه توئی یا ما

    تو عاشق گلزاری من عاشق دیدارم

    در درد فراق او مردانه توئی یا ما

    تو در قفسی و ما در خلوت خود تنها

    ای گوشه نشین مـسـ*ـت دیوانه توئی یا ما

    در فصل بهار ودی از عشق جمال وی

    با نعره و فریادی مسـ*ـتانه توئی یا ما

    عشق تو به ما بلبل اندر رگ و پی رفته

    آن باده خونین را پیمانه توئی یا ما

    توجزگل وماجزدوست چیزی چو نمی بینیم

    ازغیر حبیب خویش بیگانه توئی یا ما

    تو زخم خوری از خار مارا بکشد بردار

    آیا به زبان خلق افسانه توئی یا ما

    تو عاشق وما عاشق دم درکش و حاضر باش

    ورنه به خدا امروز در خانه توئی یا ما

    گویند که گنجی هست اندر دل هر سرمست

    از بهر چنین گنجی ویرانه توئی یا ما

    محیی به گلستان شد با بلبل نالان شد

    کای بلبل نالنده جانانه توئی یا ما
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    بی حجابانه درآ از در کاشانه ما

    که کسی نیست به جز وردِ تو درخانه ما

    گر بیائی به سر تربت ویرانه ما

    بینی از خون جگر آب زده خانه ما

    فتنه انگیز مشو کاکل مشکین مگشای

    تاب زنجیر ندارد دل دیوانه ما

    مرغ باغ ملکوتیم و دراین دیر خراب

    می شود نور تجلّای خدا دانه ما

    با احد در لحد تنگ بگوئیم که دوست

    آشنایم توئی و غیر تو بیگانه ما

    گر نکیر آید و پرسد که بگو ربّ تو کیست

    گویم آنکس که ربود این دل دیوانه ما

    منکر نعره ما کو که به ما عربده کرد

    تا به محشر شنود نعره مسـ*ـتانه ما

    شکر الله که نمردیم و رسیدیم به دوست

    آفرین باد بر این همت مردانه ما

    محیی بر شمع تجلای جمالش می سوخت

    دوست می گفت زهی همت پروانه ما
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ازجمال لایزالی برنداری گرنقاب

    عاشقان لاابالی رابماند دل کباب

    صدرجنت گربود بی دوست گو قعرجهیم

    هرکه شدکوته نظرگوسوی این ها می شتاب

    عاشقان نه حورخواهند نه بهشت ازبهرآن

    فارغند ازکدخدایی خانمان کرده خراب

    قاصرات الطرف عین باشند حوران بهشت

    خیمه های عاشقان بینی طناب اندر طناب

    پرده محشر بدرند عاشقان چون از لحد

    سربرون آرند دل پرآتش وچشم پرآب

    بادل مجروح می گریندو می گویند کو

    آن که کرده وعده دیدار خود روز حساب

    بی تماشای جمالت محیی گوید روز حشر

    درصف بیگانگان یالیتنی کنت تراب
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    آه دردآلود مردم جان جانها را بسوخت

    سـ*ـینه مجروح هر مجنون و شیدا را بسوخت

    درجگرهای کباب این آه من زد آتشی

    آه زین آه جگرسوزی که دلها را بسوخت

    بامدرّس گفتم از سوز دل خود شمّه ای

    آتشی افتاده درجانش سراپا را بسوخت

    پیش یوسف گر رسی روزی بگو ای عزیز

    آتش عشق تو سرتا پا زلیخا را بسوخت

    نو بهاران اشک ریزان جانب صحرا شدم

    آه گرمم سبزه های کوه و صحرا رابسوخت

    محیی نادان است کان یاران به غفلت می روند

    خرقه و تسبیح و مسواک و مصلّا را بسوخت
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    سیصد و شصت نظر راتبه بنده ماست

    بنده را مرتبه بنگرزکجا تا به کجاست

    بیوفائی مکن و ازدرِ ما دور مرو

    زانکه ما را ز ازل تا به ابد باتوصفاست

    روی ناشسته چرکین شده از چرک گـ ـناه

    آبِ گرمی کاز او شسته شود رحمت ماست

    هم بدست تو دهم نامه تو روزحساب

    تا نداند کسِ دیگر که در این نامه چه هاست

    یک نکوئی تو را دَه بدهم در دنیا

    باز در آخرت آن هفصد و هفتاد تراست

    گر بَدی از تو بر آید به کرم عفو کنم

    این چنین لطف و کرم غیرِ من ای بنده که راست

    نار دوزخ چه کند با تو چرا ترسی از او

    ظاهروباطن تو چون همه از نور خداست

    هرچه خواهی بطلب تو زمن و شرم مدار

    برمن ای بنده اجابت بود و بر تو وفاست

    تو زمن هیزم و شیرو نمک و دیگ بخواه

    من وکیل توام از من بطلب هر چه سزاست

    من عطا کرده ام ایمان عطا کرده خویش

    کی ستانم زگدائی که بر او صدقه رواست

    با توام من همه جا ،ترسِ تو از شیطان چیست

    چون پناهت منم ، ابلیس بیا گو که صلاست

    بیوفائی همه از جانب توست ای محیی

    ورنه از ما که خدائیم همه مهر و وفاست
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    غم مخوری که عاقبت جای تو صدر جنت است

    روی دل تو تا ابد سوی رضای حضرت است

    غم مخوری که مرغ جان چون زتنت همی پرد

    منزل آشیان او مقعدصدق نیت است

    غم مخوری که این تنت چون به لحد فرو رود

    خاک تن تو تا به حشرغرقه آب رحمت است

    غم مخوری که حق تو را از همه خلق برگزید

    این زجمال لطف او نه زکمال خدمت است

    غم مخوری که روزوشب سیصدوشصت لطف حق

    در توهمی نظرکند اینهمه از محبت است

    غم مخوری که هر کجا که تویی خدای توست

    درطلب خدا ترا بنده بگو چه زحمت است

    غم مخوری که عشق خود با گل تو به هم سرشت

    عشق خدای تو به تو همدم اصل خلقت است

    غم مخوری که با تو هست آن دگری به غیر تو

    او نه تو هست ؛نه تو او گفتن او به رحمت است

    غم مخوری که بی نوشید*نی مـسـ*ـت وخراب گشته ای

    محتسبان شهررا گو که نوشید*نی جنت است

    غم مخوری که حق ترا بنده خویش خوانده است

    بندگی خدا ترا؛ محیی نشان دولت است
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    می صافی طلب جانا که دردی کش گرانخوار است

    تو از ساقی نشانی گو که اینجا مـسـ*ـت بسیار است

    از این سودای عشق آخر سرت بر باد خواهی داد

    سرت چون می رود خواجه چه جای فکر دستار است

    ز پر کیسه ترا نقدی برون می باید آوردن

    چنین کار آید از دزد سبکدستی که طرّار است

    در دکان هر مردی منادی کرد شبگردی

    که شب غافل مشو خواجه، عَسَس با دزد همیار است

    چو سلطان یار دزدان شد بشارت ده تو دزدان را

    نه دست و پای می برند نه زندانست ونه داراست

    بشارت دادآن سلطان مترسید ای تهی دستان

    آه گنجِ رحمتِ رحمان نثار هر گنه کار است

    شب اندرخورکه چون سلطان به جاسوسی همی گردد

    کسی واقف شود زین سرکه او شبگرد عیار است

    به محشر چون شوی حاضر گناهانت شود ظاهر

    نترسی زان تو ای عاصی خداوند تو ستار است

    چرائی بنده غمگین چو از لطف و آرم آخر

    ترا با عیب های تو خدای تو خریدار است

    خدا می گوید ای بنده من آن سلطان با لطفم

    آه بر درگاه من هر گـه که می آیی ترا بار است

    برخ گر زرد شد عاشق نه یرقان باشد ونه دق

    طبیب عاشقان داند که از بهر چه بیمار است

    نوشید*نی عشق چندان خور که سرازپای نشناسی

    که سرمستان حضرت را زهشیاری بسی عار است

    شتر چون مـسـ*ـت می گردد دهانش از علف بندد

    اگر مـسـ*ـت خدائی تو چرا حرص توبا خاراست

    اگر مـسـ*ـتی تو پاکوبان همی پرّی بیابان را

    اگر هوشیار می ترسی که راه کعبه پر خاراست

    ترا یک حج بود سالی ولی در کوی یار ما

    گذارد هر زمان حجّی کسی کو عاشق زار است

    طواف کعبه کن حاجی مرا بگذار در کویش

    که حجّ اکبر عاشق طواف کوی دلدار است

    شهیدان را نمی شویند شهید دون مشو محیی

    که اندر مذهب رندان کسی کو مُرد مردار است
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    هرچه ازسنگین دلان بر جان ما آیدخوش است

    گروفا آیدخوش وگرهم جفا آیدخوش است

    بشنوم تا چند بوی گل زباد صبحدم

    بوی او گر همره باد صبا آیدخوش است

    راضیم از هرچه پیش آید به درد عشق تو

    گرهمه برجان من دردوبلا آید خوش است

    روز ابر اینچنین داری چو سر در کاسه ای

    گربه جای قطره ها سنگ ازهوا آیدخوش است

    عشق زیبا مینماید محیی هرکس را که هست

    بوی گل گر همره باد صبا آید خوش است
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba
    بالا