نقد و بررسی فیلم ایرانی فیلمی ناامیدکننده از یک فیلمساز بااستعداد

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 89
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
d9b4a574c148b8955fa1b7bbc15a08bb_M.jpg
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]کافه‌سینما – سید آریا قریشی: ... وقتی فیلم در ته‌نشین کردن مهم‌ترین خصوصیت درونی شخصیت اصلی ناتوان است و رو به زیاده گویی می‌آورد، عجیب نیست که روابط میان شخصیت‌ها هم عمق نمی‌یابد...[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
به نظر می‌رسد همه چیز برای تماشای شاهکاری مخصوص خوره‌های سینما آماده است. اهریمن نئونی، تازه‌ترین ساخته نیکلاس ویندینگ رفن، یادآور (اگر نگوییم تحت تأثیر) آثاری است که همگی در مدل خود اصل جنس هستند: جالوهای ایتالیایی که غریزی‌ترین وحشت‌ها را از دل زمینی‌ترین روابط بشری بیرون می‌کشیدند، فیلم‌های ترسناک دهه 1970 دیوید کراننبرگ که خواهــش نـفس جنـ*ـسی و وحشت فراگیر عمومی را جداناپذیر می‌دانستند، دختران نمایش (پل ورهوفن) که داستانی از خواهــش نـفس‌ها و حسادت‌های ویرانگر زنانه را به سبکی یادآور پاورقی‌های عامه‌پسند و پر زرق و برق به تصویر می‌کشید، و جاده مالهالند (دیوید لینچ) که نمونه‌ای نبوغ‌آمیز از خلق فضایی توهمی برای نمایش تصویری انتقادی از صنعت نمایش به مثابه عنصری مسخ کننده است. به خصوص این که همه این ارجاعات در فیلمی به کارگردانی نیکلاس ویندینگ رفن به چشم می‌خورند: فیلمسازی که در فیلم‌های اخیر خود – از فیلم تحسین شده درایو تا اثر بسیار رادیکال، نفرین شده و به نظر دست کم گرفته شده‌اش، تنها خدا می‌بخشد – نشان داده که تخصص غریبی در نمایش لحظات عبور از آستانه زندگی روزمره دارد. علی‌رغم این نکات کنجکاوی‌برانگیز و با وجود شروع تأثیرگذار و درست اهریمن نئونی، تازه‌ترین ساخته ویندینگ رفن نه تنها فیلم خوبی نیست، بلکه تلاش فیلمساز برای حقنه کردن «مفهوم» به تماشاگر در برخی از دقایق غم‌انگیز به نظر می‌رسد. پوستری از فیلم که در این مطلب به کار رفته، گول‌تان نزند. اهریمن نئونی آن قدر که در این پوستر نشان داده می‌شود فیلم وحشی و برانگیزاننده‌ای نیست بلکه بیشتر اثری است که سازندگانش به شکلی خودنمایانه تلاش می‌کنند فریاد بزنند که «ببینید چطور داریم حرف‌های گنده‌ای در مورد صنعت نمایش می‌زنیم.»
اهریمن نئونی، داستان دختری 16 ساله به نام جسی (با بازی ال فانینگ) را روایت می‌کند که برای تبدیل شدن به یک مدل مشهور راهی لس‌آنجلس می‌شود؛ غافل از این که ورودش به آنجا سرآغاز رشته‌ای از توطئه‌ها و تباهی‌ها از سوی کسانی است که هر کدام می‌خواهند یا به شکلی از او سوءاستفاده کنند یا او را از سر راه بردارند.
شروع فیلم بسیار حساب‌شده و کوبنده است: نه فقط مقدمه‌ای منطقی از نظر داستانی، که همچنین استعاره‌ای از تمام آن چه قرار است در این فیلم به ما نمایانده شود؛ از معدود سکانس‌های استعاری فیلم که از جهان اثر بیرون نزده و اتفاقاً به پیچیدگی حسی آن لحظه کمک می‌کند. در اینجا تمام اجزاء در یک راستا قرار دارند؛ حتی وجه استعاری. اما هر چه جلوتر می‌رویم با فیلمی رو به رو می‌شویم که از این دست ظرافت‌ها خیلی کم دارد. پایه این مشکل در همان اوایل فیلم گذاشته می‌شود: در اولین سکانس گفت و گوی شخصیت اصلی (جسی) با مدل‌های حرفه‌ای‌تری که دارند حضور او را به عنوان یک تازه‌وارد ارزیابی می‌کنند. این سکانس به جز یکی دو ایده ظریف در دیالوگ‌نویسی، در باورپذیر کردن رفتار شخصیت‌ها ناتوان است به طوری که کاراکترها در این صحنه بیشتر عروسک‌های خیمه شب بازی به نظر می‌رسند تا شخصیت‌های واقعی و پیچیده. رویکرد شیرفهم کننده فیلمساز در ادامه خودش را بیشتر نشان می‌دهد؛ از جمله زمانی که با ماجرای ورود پوما به اتاق جسی در هتل رو به رو می‌شویم که به کل ایده زایدی است و نه به فضاسازی کمکی می‌کند و نه هیچ گونه نقشی در پیشبرد ماجرا دارد. انگار فقط ماجرای بی‌ربطی است که به فیلم الصاق می‌شود تا باز هم وجه استعاری ماجرا را مورد تأکید قرار دهد اما این بار (بر خلاف سکانس ابتدایی اهریمن نئونی) بدون این که حفظ یکدستی روایی فیلم اهمیتی داشته باشد. جایی دیگر از فیلم، عکاس حرفه‌ای صنعت مد، اندام شخصیت اصلی را به رنگ طلایی آغشته می‌کند و ویندینگ رفن آن قدر صحنه را با استفاده از حرکت آهسته کش می‌دهد که بار نمادین این صحنه را به زور به هر تماشاگر کم‌هوشی هم بفهماند: صنعتی که از نیروهایش زرورق می‌سازد؛ عنصری غیر طبیعی و غیر واقعی.
این‌ها فقط مثال‌هایی از تلاش فیلمساز برای معناسازی و نمادسازی هستند. می‌توان کلی مثال دیگر در طول فیلم پیدا کرد. کار به جایی می‌رسد که حتی سکانس‌های سوررئال فیلم هم به جای انتقال حسی از ناپایداری و عدم قطعیت قرار است در درجه اول کیفیتی نمادین بیابند و همین، پایه اصلی‌ترین مشکل فیلم است: ناتوانی در انتقال احساسات به شکلی روان و طبیعی. در طول فیلم مدام بر «آن»ی تأکید می‌شود که جسی دارای آن است و در دیگر مدل‌ها دیده نمی‌شود؛ آنی که پایه تفاوت‌هاست و تعارض‌های خونین فیلم به دلیل همین تفاوت ذاتی ایجاد می‌شوند. اما چیزی از این تفاوت احساس نمی‌کنیم. فقط دیالوگ‌ها و واکنش‌های اغراق‌شده شخصیت‌های دیگران قرار است به زور به ما بقبولانند که این آدم با دیگران تفاوت دارد. رویکرد ویندینگ رفن برای فهماندن این تفاوت آن قدر گل‌درشت است که باورش برای تماشاگری که پیش از این برانسون و درایو و تنها خدا می‌بخشد را از این فیلمساز دیده کار سختی است. در یکی از سکانس‌های کلیدی فیلم که در مورد تست مدلینگ است، مسئولی که قرار است نظر نهایی را اعلام کند هنگام تست نفر قبل از جسی به طرز آشکاری به او بی‌توجهی کرده و مشغول کارهای شخصی خودش می‌شود و حتی بعد از پایان تست هم به مدل نگاه نکرده و جواب او را نمی‌دهد اما زمانی که نوبت جسی می‌رسد، در یک نمای متوسط نزدیک می‌بینیم که با شیفتگی به جسی خیره شده، آب دهانش را قورت می‌دهد، لبخندی واضح بر لبانش نقش بسته و تست او را با علاقه و دقت دنبال می‌کند و بعد از پایان تست هم آن قدر محو جسی است که در لحظه اول نمی‌تواند نظرش را اعلام کند. فکر می‌کردیم این میزان از اغراق‌شدگی رقت‌انگیز را فقط می‌توان در سکانس‌های گل‌درشت فیلم‌های زیر متوسط سینمای خودمان پیدا کرد و حالا مشخص می‌شود که می‌توان در فیلمی از کارگردان بسیار مستعدی چون نیکلاس ویندینگ رفن هم چنین لحظاتی پیدا کرد. ایده‌های دیگر فیلم برای نمایش تفاوت میان جسی و دیگران هم چیزی بیش از گپ‌های خاله زنکی رقبای جسی و تأکید آن‌ها بر نوعی جذابیت درونی در جسی – یا از آن سطحی‌تر؛ تأکید خود جسی بر زیبایی‌اش در میان دیالوگ‌ها – نیستند. پس با فیلمی طرفیم که با تمام زرق و برق گول‌زننده تصویری‌اش حتی در ایجاد احساسیِ تفاوتی که قرار است پایه و اساس تمام تصمیمات کلیدی فیلم باشد ناتوان نشان می‌دهد و ناچار به استفاده از دیالوگ‌های بسیار آشکارساز و واکنش‌هایی بسیار اغراق شده می‌شود. وقتی فیلم در ته‌نشین کردن مهم‌ترین خصوصیت درونی شخصیت اصلی ناتوان است و رو به زیاده گویی می‌آورد، عجیب نیست که روابط میان شخصیت‌ها هم عمق نمی‌یابد. حتی تنها رابـ ـطه دوتایی اهریمن نئونی که به نظر می‌رسد در تضاد با سیاهی و تباهی فزاینده فیلم، رویکردی انسانی و مثبت دارد هم آن قدر معلق است که مشخص نمی‌شود چطور شکل گرفته و چگونه گسترش می‌یابد. به طوری که اصلاً مشخص نیست فقط با رفاقت معمولی طرف هستیم، یا آن چه که می‌بینیم شکلی از احساس علاقه با حتی ترحم است.
نیکلاس ویندینگ رفن نه فقط در بهترین فیلمش - درایو - که حتی در اثری بسیار افراطی همچون تنها خدا می‌بخشد هم در میان خشونت هولناک و به سختی قابل تحمل فیلم و در دل روایت مرکزگریز و گیج کننده‌اش به شیوه‌ای از ستایش فردیت و رستگاری در دل چرک و خون رسیده بود که برای رساندن آن به تماشاگر نیاز به هیچ دیالوگ گل‌درشت و کنش یا واکنش اغراق‌آمیزی وجود نداشت. ناامید کننده است که حالا با فیلمی رو به رو هستیم که نه فقط به خاطر دیدگاه یکجانبه‌اش نسبت به مفاهیمی چون صنعت نمایش و متروپلیس، که همچنین به خاطر رویکرد سطحی و نچسبش، فاصله زیادی با بهترین فیلم‌های ویندینگ رفن دارد.

سید آریا قریشی/ کافه‌سینما
[/BCOLOR]
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
124
پاسخ ها
0
بازدیدها
174
پاسخ ها
0
بازدیدها
221
بالا