- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
انوشه روان فردوسی، بزرگترین حماسه سرای ایران، قیام ملی کاوه آهنگر برعلیه آژیدهاک را به استناد خدای نامه های پهلوی با بیانی شیرین در اثر جاودانی خود به رشته نظم درآورده است. فردوسی شرح این رویداد ملی را در هفت سد بیت خلاصه کرده و از بیان این واقعه به زیبایی نتیجه گیری نموده است...
به روایت فردوسی، در دوران جمشید در دشت سواران نیزه گذار نیک مردی به نام «مرداس» بود که پسری زشت سیرت و ناپاک و سبکسار اما جنگنده و چابک داشت که او را به نام آژیدهاک (ضحاک) می شناسیم. او به فریب اهریمن (انگره مئین یوه = اندیشه بد، گفتاربد، کردار بد) پدر خویش مرداس را بکشت و برجای او نشست. آن گاه اهریمن به صورت جوانی نیک روی بر او ظاهر شد و خوان سالار او گشت و به بـ..وسـ..ـه ی او از شانه های آژیدهاک دو مار برآمد و باز دوباره همان جوان به صورت پزشکی بر او پدیدار شد و گفت چاره ی آن دو مار تنها سیر کردن آنها با مغز جوانان است تا این خورش اندک اندک در وجود آنها کارگر افتد و بمیرند.
از سوی دیگر همزمان با این احوال در ایران به دنبال گراییدن جمشید به خودرایی و کژاندیشی مردم از او روی گردان شدند و بیهوده پنداشتند که فرمانروایی آژیدهاک بیگانه فرهنگ ، مایه آسایش آنان را فراهم خواهد آورد و ندانستند که از کژدم به اژدها پناه بردن جز باختن جان و میهن حاصلی ندارد.( 1 )
آژیدهاک به ایران آمد، با یارانی از تازیان و ایرانیان بیگانه پرست و جمشید را سرنگون ساخت و قدرت را به دست گرفت. جمشید مدتی به تلخی و نامرادی زیست و در آوارگی جانش را ستاندند. در دوران حکومت آژیدهاک کردار نیک فرزانگان از میان رفت و کشور به کام فرو مایگان و بی فرهنگان گرفتار شد. هنر و مردمی خوار شد و دروغ و ریا ارزش شد. راستی و درستی و رادی و بزرگواری نابود شد و پستی و تبهکاری کشور گیر شد.
دست ستمگران و پلیدان بر مردمان دراز گردید و هیچ کسی از بیم کشته شدن جرأت نداشت غم دل جز به راز در مکانی خلوت با نزدیک ترین کسان خود گوید. اختیار جان و شرف بزرگان و دانایان به دست عده ای دزد و نابکار و فرزندان آنها که در لباس یاران آژیدهاک خون آشام درآمده بودند، افتاده بود. خادمان آژیدهاک دوشیزگان و زنان پاکدامن ایرانی را می آلودند و جوانان پرمغز ایرانی را یا از کشور فراری می دادند و یا گرفتارشان می کردند و آنان را خوراک نیات اهریمنی آژیدهاک می کردند و مردم از بیم کشته شدن خاموش مانده بودند و همه سر به گریبان اندوه و درد فرو بـرده بودند و هیچ کس را یارای دادخواهی نبود.
سال ها می گذشت و آژیدهاک پیوسته از بیم فریدون و انتقام جویی او پریشان دل و آشفته خیال بود، چون پدر فریدون را قربانی مارهای اهریمنی خویش کرده بود. از این روی بر آن شد تا مهتران کشور را فراخواند و از همه آنان گواهی گیرد که جز راه نیاکان نسپرده است و سخن جز به راستی نگفته است. گروهی از حاضران از بیم خشم آژیدهاک بیدادگر گواهی نوشتند. اما همان زمان فریاد دادخواهی به گوش رسید.
آژیدهاک دادخواه را فراخواست. دادخواهنده گفت : ای بیدادگر سیه اندرون، آهنگری هنرور و بی آزارم که از تونابکار برمن رنج بسیار رسیده است. چندتن از فرزندانم قربانی نیازهای اهریمنی تو شدند. این آخرین پسر من است. او را به من بازده.
خروشید و زد دست بر سر زشاه
کـه شـاها منـم کــاوه ی دادخــواه
زنـی بـر دلم هــر زمــان نیشتــر
ز تــو بــر مـن آمــد ستـم بیشتـر
ستـم گـرنـداری تـو بـر مـن روا
بـه فـرزند من دست بـردن چـرا ؟
مـرا بـود هـژده پسـر در جهـان
از ایشان یکی مانده است این زمان
ببخشـای بـر مـن یـکی را، نـگــر
که سـوزان شـود هر زمـانـم جـگـر
جـوانی نمـاندست و فـرزند نیست
به گیتی چـو فــرزنـد پیـونـد نیست
ستـم را میــان و کـرانـه بـود
همیــدون ستـــم را بـهـانه بــود
یـکی بی زیـان مــرد آهنگــرم
ز تــو آتـش آیــد همی بــر سـرم
اگر هفت کشور به شاهی توراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست ( 2 )
آژیدهاک مصلحت دید که فرزند کاوه را آزاد کند و آن گاه به او گفت که تو نیز چون دیگران به راستی و درستی من گواهی ده. کاوه بر مردمانی که گواهی داده بودند و همه پرسی فرمایشی آژیدهاک را یاری رسانده بودند، فریاد زد که چرا تن به زبونی و پستی سپرده اید و برای خوشایند این ستمگر به راستی پشت کرده اید ؟ داد خود را از این ستمگران بستانید و به پشتوانه فرهنگ سترگ نیاکان خود و با یاری اهورا آنها را از کشورتان بیرون برانید.
همی بـرخـروشید و فـریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چـرم کاهنگـران پشت پـای
بپـوشنـد هنگـام زخــم درای
همان کاوه آن بـر سر نیـزه کـرد
همان گـه ز بازار برخاست گـرد
خروشان همی رفت نیزه به دست
کـه ای نـامــداران یـزدان پرست
کسی کـــو هـوای فــریدون کنـد
سـر از بنـد ضحاک بیرون کنــد
همی رفت پیش اندرون مرد گرُد
سپاهی بر او انجمن شد نه خُـرد
بدانست خود کافریدن کجاست
سراندر کشید و همی رفت راست (3 )
عموم مردم به ستوه آمده از دست آژیدهاک تازی صفت نیز صدای اعتراض خود را بلند کردند و یک صدا در پشتیبانی از کاوه فریاد برآوردند :
نخـواهیم برگــاه ضحــاک را
مــر آن اژدهـا دوش ناپـاک را
سپاهی و شهری به کردار کـوه
سراسر به جنگ اندرون هم گروه
ازآن شهرروشن یکی تیره گرد
بـر آمد که خـورشید شد لاجورد ( 4 )
در ادامه فروسی روایت می کند که مردم به پیشوایی کاوه به دیدار فریدون می شتابند و او نیز به پشتیبانی از قیام مردم می پردازد و خود را برای نبرد با آژیدهاک آماده می سازد و سرانجام در نبردی دشوار گرزی گران بر سر آژیدهاک می کوبد. همان گاه « سروش خجسته » یا ندای وجدان به او نهیب می زند که اگر چه او ناراستی پیشه کرد، تو راستی پیشه کن و مبادا او را بکشی. تنها می توانی او را به کوه ببری و در بندکنی. اما نباید جان او را بستانی که دادن و ستاندن جان در دست خداست. فریدون چنین می کند و او را بر بالای کوه دماوند فرو می بندد.
فریدون فرخ با این کردار نیک خود به جهانیان یاد آور شد که ایرانیان با دشمنان خود نیز هنگامی که دربندند مدارا می کنند و در فرهنگ راستین ایران اعدام وجود ندارد و خون را نباید با خون شُست.
فـریـدون فـرخ فـرشتـه نـبــود
ز مشک و ز عنبــر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
فریدون زکاری که کرد ایزدی
نخستین جهان را بشست از بدی
یکی بیش تر بند ضحاک بود
کـه بیـدادگـر بود و ناپـاک بـود ( 5 )
جابری انصاری روایت می کند که در زمان او هنوز هم یادگارهایی از جشن پیروزی مردم برضحاک در روز جشن مهرگان در روستاهای دماوند باقی مانده است.(6 )
از دیدگاه نگارنده اگر چه رویداد قیام ملی کاوه آهنگر در اوستا و شاهنامه به عناصر داستانی آمیخته، نمادها و رمزها به آن افزوده شده و رنگ و بوی استوره ای به خود گرفته و برخی روایات در این مورد آشفتگی دارد اما مثل هراستوره دیگر از بن مایه هایی واقعی و تاریخی برخوردار است و نمی توان و نباید آن را دروغ و فسانه دانست.
در اوستا چندین بار در یشت پنجم (آبان یشت)، یشت نهم (گئوش یشت)، یشت چهاردهم (بهرام یشت)، یشت پانزدهم (رام یشت)، یشت هفدهم (اَرتَ یشت)، یشت نوزدهم (زامیاد یشت) از آژیدهاک نام بـرده می شود. (7 )
از فریدون نیز در اوستا بارها با نام اوستایی (ثرائتون) نام بـرده می شود و به نبردی که بین او و آژیدهاک روی می دهد، اشاره می شود. ( 8 )
به استناد اوستا آژیدهاک در کشور بوری ( Bawri ) حکمرانی می کرد که همان سرزمین بابل قدیم است که در دوران هخامنشی بابیرو یا بابیروش گفته می شد. (9 ). (دلیل حذف لام بابل در این هر دو مورد آن است که در الفباء اوستایی و هخامنشی حرف لام موجود نیست و از این روی لام در هر دو زبان به «ر» بدل شده است ).
به استناد اوستا، مرکز حکومت آژیدهاک نیز شهر «کوی ریَنتَ» نزدیک بابِل بود و این نام را می توان با شهر «کِرنَد»در غرب ایران تطبیق داد. (10 )
از مجموع این روایات چنین بر می آید که اژیدهاک یکی از مردان سرزمین های غربی ایران بوده و به ظاهر از آشور یاکلده بر ایران تاخته و چنان که می دانیم پیش از تشکیل دولت های مادی و هخامنشی ایران چند بار مورد هجوم لشکرکشان کلدانی و آشوری که در خونریزی شهرتی داشتند قرار گرفته و از این یورش ها و خونریزی ها خاطراتی در ذهن ایرانیان باقی مانده است و در روزگارانی که ایرانیان تاریخ کلده و آشور را فراموش کردند، آژیدهاک را به نژاد تازی که البته از قبایل سامی و با آشوریان و کلدانیان از یک اصل هستند، نسبت دادند.(11)
و اما پایه و اساس اصلی مارهای روئیده بر دوش آژیدهاک را نیز که در داستان ها به زبان رمز در آمده در اوستا می توان به درستی دریافت. چنان که در پشت نوزدهم (زامیاد یشت) آنجا که درباره رویارویی سپنتامینو (اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک) با انگره مینو یا اهریمن (اندیشه بد، گفتار بد، کردار بد) سخن به میان می آید، از دو یار مهم آژیدهاک با نام های (اَکَ مَنَ) به معنی اندیشه یا منش زشت و اَاِشمَ (کردار خشم آلود یا دیو خشم) نام بـرده می شود و یادآوری می شود که آژیدهاک برای به دست آوردن فرّکیانی با یاری « اَکَ مَنَ » و « اَاِشمَ » که در حقیقت صفات درونی و ذاتی و زاینده ی انگره مینو یا اهریمن درون خود او بودند با سپنتامینوی درون خود نبرد می کند.( 12 )
از اینرو در روایات بعدی که با عناصر رمز آمیز آمیخته می شوند، همه جا آژیدهاک به صورت موجودی سه سر که یک سر آن «اَکَ مَنَ» و یک سر دیگرش « اَاِشم َ» است، مجسم می شود و این سه سر طبیعتاً باید دارای سه پوزه و شش چشم باشند و برهمین پایه آژیدهاک در روایات بعدی به صورت کسی در آمده است که دو مار (که نماد اهریمن است) بر شانه های او روییده و او با دو مار خود، سه پوزه و سه سر و شش چشم دارد. چون این تجسم تباهی باید سه دهان داشته باشد تا بیشتر از یک بدن بدرد و ببلعد و سه سرداشته باشد تا بیشتر از یک سر حیله گری و بداندیشی کند و شش چشم داشته باشد تا چابک تر از همگان از مهلکه بگریزد.(13 )
در حقیقت آژیدهاک به واسطه ی خونخواری و آزار و آسیب فراوان بر مردم به مار یا پدیده ای اهریمنی تشبیه شده و آژیدهاک نام یافته و خاطره ی همین اسم هم در روایت رمزی جدیدتر به شکل برامدن دومار بر شانه او در آمده است و چنانکه می دانیم ضحاک ( آژیدهاک ) در شاهنامه چند بار به نام اژدها خوانده شده و این نام علاوه بر آن که ممکن است شکل مخففی از آژیدهاک باشد به بهترین صورت می تواند نشانه عقیده ریشه ای ایرانیان قدیم نسبت به ویران کننده ی گیتی و جهان راستی باشد.(14 )
به روایت فردوسی، در دوران جمشید در دشت سواران نیزه گذار نیک مردی به نام «مرداس» بود که پسری زشت سیرت و ناپاک و سبکسار اما جنگنده و چابک داشت که او را به نام آژیدهاک (ضحاک) می شناسیم. او به فریب اهریمن (انگره مئین یوه = اندیشه بد، گفتاربد، کردار بد) پدر خویش مرداس را بکشت و برجای او نشست. آن گاه اهریمن به صورت جوانی نیک روی بر او ظاهر شد و خوان سالار او گشت و به بـ..وسـ..ـه ی او از شانه های آژیدهاک دو مار برآمد و باز دوباره همان جوان به صورت پزشکی بر او پدیدار شد و گفت چاره ی آن دو مار تنها سیر کردن آنها با مغز جوانان است تا این خورش اندک اندک در وجود آنها کارگر افتد و بمیرند.
از سوی دیگر همزمان با این احوال در ایران به دنبال گراییدن جمشید به خودرایی و کژاندیشی مردم از او روی گردان شدند و بیهوده پنداشتند که فرمانروایی آژیدهاک بیگانه فرهنگ ، مایه آسایش آنان را فراهم خواهد آورد و ندانستند که از کژدم به اژدها پناه بردن جز باختن جان و میهن حاصلی ندارد.( 1 )
آژیدهاک به ایران آمد، با یارانی از تازیان و ایرانیان بیگانه پرست و جمشید را سرنگون ساخت و قدرت را به دست گرفت. جمشید مدتی به تلخی و نامرادی زیست و در آوارگی جانش را ستاندند. در دوران حکومت آژیدهاک کردار نیک فرزانگان از میان رفت و کشور به کام فرو مایگان و بی فرهنگان گرفتار شد. هنر و مردمی خوار شد و دروغ و ریا ارزش شد. راستی و درستی و رادی و بزرگواری نابود شد و پستی و تبهکاری کشور گیر شد.
دست ستمگران و پلیدان بر مردمان دراز گردید و هیچ کسی از بیم کشته شدن جرأت نداشت غم دل جز به راز در مکانی خلوت با نزدیک ترین کسان خود گوید. اختیار جان و شرف بزرگان و دانایان به دست عده ای دزد و نابکار و فرزندان آنها که در لباس یاران آژیدهاک خون آشام درآمده بودند، افتاده بود. خادمان آژیدهاک دوشیزگان و زنان پاکدامن ایرانی را می آلودند و جوانان پرمغز ایرانی را یا از کشور فراری می دادند و یا گرفتارشان می کردند و آنان را خوراک نیات اهریمنی آژیدهاک می کردند و مردم از بیم کشته شدن خاموش مانده بودند و همه سر به گریبان اندوه و درد فرو بـرده بودند و هیچ کس را یارای دادخواهی نبود.
سال ها می گذشت و آژیدهاک پیوسته از بیم فریدون و انتقام جویی او پریشان دل و آشفته خیال بود، چون پدر فریدون را قربانی مارهای اهریمنی خویش کرده بود. از این روی بر آن شد تا مهتران کشور را فراخواند و از همه آنان گواهی گیرد که جز راه نیاکان نسپرده است و سخن جز به راستی نگفته است. گروهی از حاضران از بیم خشم آژیدهاک بیدادگر گواهی نوشتند. اما همان زمان فریاد دادخواهی به گوش رسید.
آژیدهاک دادخواه را فراخواست. دادخواهنده گفت : ای بیدادگر سیه اندرون، آهنگری هنرور و بی آزارم که از تونابکار برمن رنج بسیار رسیده است. چندتن از فرزندانم قربانی نیازهای اهریمنی تو شدند. این آخرین پسر من است. او را به من بازده.
خروشید و زد دست بر سر زشاه
کـه شـاها منـم کــاوه ی دادخــواه
زنـی بـر دلم هــر زمــان نیشتــر
ز تــو بــر مـن آمــد ستـم بیشتـر
ستـم گـرنـداری تـو بـر مـن روا
بـه فـرزند من دست بـردن چـرا ؟
مـرا بـود هـژده پسـر در جهـان
از ایشان یکی مانده است این زمان
ببخشـای بـر مـن یـکی را، نـگــر
که سـوزان شـود هر زمـانـم جـگـر
جـوانی نمـاندست و فـرزند نیست
به گیتی چـو فــرزنـد پیـونـد نیست
ستـم را میــان و کـرانـه بـود
همیــدون ستـــم را بـهـانه بــود
یـکی بی زیـان مــرد آهنگــرم
ز تــو آتـش آیــد همی بــر سـرم
اگر هفت کشور به شاهی توراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست ( 2 )
آژیدهاک مصلحت دید که فرزند کاوه را آزاد کند و آن گاه به او گفت که تو نیز چون دیگران به راستی و درستی من گواهی ده. کاوه بر مردمانی که گواهی داده بودند و همه پرسی فرمایشی آژیدهاک را یاری رسانده بودند، فریاد زد که چرا تن به زبونی و پستی سپرده اید و برای خوشایند این ستمگر به راستی پشت کرده اید ؟ داد خود را از این ستمگران بستانید و به پشتوانه فرهنگ سترگ نیاکان خود و با یاری اهورا آنها را از کشورتان بیرون برانید.
همی بـرخـروشید و فـریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چـرم کاهنگـران پشت پـای
بپـوشنـد هنگـام زخــم درای
همان کاوه آن بـر سر نیـزه کـرد
همان گـه ز بازار برخاست گـرد
خروشان همی رفت نیزه به دست
کـه ای نـامــداران یـزدان پرست
کسی کـــو هـوای فــریدون کنـد
سـر از بنـد ضحاک بیرون کنــد
همی رفت پیش اندرون مرد گرُد
سپاهی بر او انجمن شد نه خُـرد
بدانست خود کافریدن کجاست
سراندر کشید و همی رفت راست (3 )
عموم مردم به ستوه آمده از دست آژیدهاک تازی صفت نیز صدای اعتراض خود را بلند کردند و یک صدا در پشتیبانی از کاوه فریاد برآوردند :
نخـواهیم برگــاه ضحــاک را
مــر آن اژدهـا دوش ناپـاک را
سپاهی و شهری به کردار کـوه
سراسر به جنگ اندرون هم گروه
ازآن شهرروشن یکی تیره گرد
بـر آمد که خـورشید شد لاجورد ( 4 )
در ادامه فروسی روایت می کند که مردم به پیشوایی کاوه به دیدار فریدون می شتابند و او نیز به پشتیبانی از قیام مردم می پردازد و خود را برای نبرد با آژیدهاک آماده می سازد و سرانجام در نبردی دشوار گرزی گران بر سر آژیدهاک می کوبد. همان گاه « سروش خجسته » یا ندای وجدان به او نهیب می زند که اگر چه او ناراستی پیشه کرد، تو راستی پیشه کن و مبادا او را بکشی. تنها می توانی او را به کوه ببری و در بندکنی. اما نباید جان او را بستانی که دادن و ستاندن جان در دست خداست. فریدون چنین می کند و او را بر بالای کوه دماوند فرو می بندد.
فریدون فرخ با این کردار نیک خود به جهانیان یاد آور شد که ایرانیان با دشمنان خود نیز هنگامی که دربندند مدارا می کنند و در فرهنگ راستین ایران اعدام وجود ندارد و خون را نباید با خون شُست.
فـریـدون فـرخ فـرشتـه نـبــود
ز مشک و ز عنبــر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
فریدون زکاری که کرد ایزدی
نخستین جهان را بشست از بدی
یکی بیش تر بند ضحاک بود
کـه بیـدادگـر بود و ناپـاک بـود ( 5 )
جابری انصاری روایت می کند که در زمان او هنوز هم یادگارهایی از جشن پیروزی مردم برضحاک در روز جشن مهرگان در روستاهای دماوند باقی مانده است.(6 )
از دیدگاه نگارنده اگر چه رویداد قیام ملی کاوه آهنگر در اوستا و شاهنامه به عناصر داستانی آمیخته، نمادها و رمزها به آن افزوده شده و رنگ و بوی استوره ای به خود گرفته و برخی روایات در این مورد آشفتگی دارد اما مثل هراستوره دیگر از بن مایه هایی واقعی و تاریخی برخوردار است و نمی توان و نباید آن را دروغ و فسانه دانست.
در اوستا چندین بار در یشت پنجم (آبان یشت)، یشت نهم (گئوش یشت)، یشت چهاردهم (بهرام یشت)، یشت پانزدهم (رام یشت)، یشت هفدهم (اَرتَ یشت)، یشت نوزدهم (زامیاد یشت) از آژیدهاک نام بـرده می شود. (7 )
از فریدون نیز در اوستا بارها با نام اوستایی (ثرائتون) نام بـرده می شود و به نبردی که بین او و آژیدهاک روی می دهد، اشاره می شود. ( 8 )
به استناد اوستا آژیدهاک در کشور بوری ( Bawri ) حکمرانی می کرد که همان سرزمین بابل قدیم است که در دوران هخامنشی بابیرو یا بابیروش گفته می شد. (9 ). (دلیل حذف لام بابل در این هر دو مورد آن است که در الفباء اوستایی و هخامنشی حرف لام موجود نیست و از این روی لام در هر دو زبان به «ر» بدل شده است ).
به استناد اوستا، مرکز حکومت آژیدهاک نیز شهر «کوی ریَنتَ» نزدیک بابِل بود و این نام را می توان با شهر «کِرنَد»در غرب ایران تطبیق داد. (10 )
از مجموع این روایات چنین بر می آید که اژیدهاک یکی از مردان سرزمین های غربی ایران بوده و به ظاهر از آشور یاکلده بر ایران تاخته و چنان که می دانیم پیش از تشکیل دولت های مادی و هخامنشی ایران چند بار مورد هجوم لشکرکشان کلدانی و آشوری که در خونریزی شهرتی داشتند قرار گرفته و از این یورش ها و خونریزی ها خاطراتی در ذهن ایرانیان باقی مانده است و در روزگارانی که ایرانیان تاریخ کلده و آشور را فراموش کردند، آژیدهاک را به نژاد تازی که البته از قبایل سامی و با آشوریان و کلدانیان از یک اصل هستند، نسبت دادند.(11)
و اما پایه و اساس اصلی مارهای روئیده بر دوش آژیدهاک را نیز که در داستان ها به زبان رمز در آمده در اوستا می توان به درستی دریافت. چنان که در پشت نوزدهم (زامیاد یشت) آنجا که درباره رویارویی سپنتامینو (اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک) با انگره مینو یا اهریمن (اندیشه بد، گفتار بد، کردار بد) سخن به میان می آید، از دو یار مهم آژیدهاک با نام های (اَکَ مَنَ) به معنی اندیشه یا منش زشت و اَاِشمَ (کردار خشم آلود یا دیو خشم) نام بـرده می شود و یادآوری می شود که آژیدهاک برای به دست آوردن فرّکیانی با یاری « اَکَ مَنَ » و « اَاِشمَ » که در حقیقت صفات درونی و ذاتی و زاینده ی انگره مینو یا اهریمن درون خود او بودند با سپنتامینوی درون خود نبرد می کند.( 12 )
از اینرو در روایات بعدی که با عناصر رمز آمیز آمیخته می شوند، همه جا آژیدهاک به صورت موجودی سه سر که یک سر آن «اَکَ مَنَ» و یک سر دیگرش « اَاِشم َ» است، مجسم می شود و این سه سر طبیعتاً باید دارای سه پوزه و شش چشم باشند و برهمین پایه آژیدهاک در روایات بعدی به صورت کسی در آمده است که دو مار (که نماد اهریمن است) بر شانه های او روییده و او با دو مار خود، سه پوزه و سه سر و شش چشم دارد. چون این تجسم تباهی باید سه دهان داشته باشد تا بیشتر از یک بدن بدرد و ببلعد و سه سرداشته باشد تا بیشتر از یک سر حیله گری و بداندیشی کند و شش چشم داشته باشد تا چابک تر از همگان از مهلکه بگریزد.(13 )
در حقیقت آژیدهاک به واسطه ی خونخواری و آزار و آسیب فراوان بر مردم به مار یا پدیده ای اهریمنی تشبیه شده و آژیدهاک نام یافته و خاطره ی همین اسم هم در روایت رمزی جدیدتر به شکل برامدن دومار بر شانه او در آمده است و چنانکه می دانیم ضحاک ( آژیدهاک ) در شاهنامه چند بار به نام اژدها خوانده شده و این نام علاوه بر آن که ممکن است شکل مخففی از آژیدهاک باشد به بهترین صورت می تواند نشانه عقیده ریشه ای ایرانیان قدیم نسبت به ویران کننده ی گیتی و جهان راستی باشد.(14 )