- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
ایندیرا گاندی، دختر جواهر لعل نهرو و نخستوزیر هندوستان که در جریان یک سوءقصد کشته شد، در خاطرات خود از مبارزات مردم هند و سختیها و مشقاتی که این مردم در عصر استعمار انگلستان کشیدند، داستانهایی نقل میکند.
میگوید انگلیسیها ورود هندیان را به بعضی از مناطق ممنوع اعلام کرده بودند. در این میان بعضی از مردم آزاده به مقاومت در مقابل این فرمان برخاستند. وی در این باره مینویسد:
«در اوتارپرادش منطقهای کوهستانی به نام «نائنیتال» وجود دارد که دریاچه زیبایی در آنجاست. هیچ هندی حق شنا یا قایقرانی در این دریاچه را نداشت. پدربزرگم گفت: میخواهم در اینجا قایقرانی کنم.
چند روزی او را روزانه 50 روپیه جریمه کردند. باور کنید که در آن روزها 50 روپیه پول کمی نبود، اما او گفت: اگر این کار به ورشکستگی من هم بینجامد هر روز برای قایقرانی به اینجا خواهم آمد تا این که مردم عادت کنند یک هندی را روی این دریاچه ببینند و بگویند چرا یک هندی در اینجا قایقرانی نکند.
این چیزی بود که رخ داد. سراسر یک فصل، برنامه پدربزرگم این بود که هر روز جریمه بپردازد و پلیس هم او را از محوطه دریاچه دور کند. فصل بعد ناگزیر پذیرفتند که جلوگیری هندیها از قایقرانی بر دریاچه کار پردردسری است. اگر این مرد میخواهد در اینجا قایقرانی کند بگذارید چنین کند و صدالبته وقتی او توانست این کار را انجام دهد، سایر مردم نیز میتوانستند.
این موضوع، خیلی ناچیز به نظر میرسد و اهمیتی ندارد که شما قایقرانی بکنید یا نکنید؛ ولی این داستان را به عنوان مثال تعریف کردم تا ببینید چگونه باید حتی برای مسائل ناچیز هم پیوسته مبارزه کنید تا بتوانید به هدفهای بزرگتری دست یابید».
میگوید انگلیسیها ورود هندیان را به بعضی از مناطق ممنوع اعلام کرده بودند. در این میان بعضی از مردم آزاده به مقاومت در مقابل این فرمان برخاستند. وی در این باره مینویسد:
«در اوتارپرادش منطقهای کوهستانی به نام «نائنیتال» وجود دارد که دریاچه زیبایی در آنجاست. هیچ هندی حق شنا یا قایقرانی در این دریاچه را نداشت. پدربزرگم گفت: میخواهم در اینجا قایقرانی کنم.
چند روزی او را روزانه 50 روپیه جریمه کردند. باور کنید که در آن روزها 50 روپیه پول کمی نبود، اما او گفت: اگر این کار به ورشکستگی من هم بینجامد هر روز برای قایقرانی به اینجا خواهم آمد تا این که مردم عادت کنند یک هندی را روی این دریاچه ببینند و بگویند چرا یک هندی در اینجا قایقرانی نکند.
این چیزی بود که رخ داد. سراسر یک فصل، برنامه پدربزرگم این بود که هر روز جریمه بپردازد و پلیس هم او را از محوطه دریاچه دور کند. فصل بعد ناگزیر پذیرفتند که جلوگیری هندیها از قایقرانی بر دریاچه کار پردردسری است. اگر این مرد میخواهد در اینجا قایقرانی کند بگذارید چنین کند و صدالبته وقتی او توانست این کار را انجام دهد، سایر مردم نیز میتوانستند.
این موضوع، خیلی ناچیز به نظر میرسد و اهمیتی ندارد که شما قایقرانی بکنید یا نکنید؛ ولی این داستان را به عنوان مثال تعریف کردم تا ببینید چگونه باید حتی برای مسائل ناچیز هم پیوسته مبارزه کنید تا بتوانید به هدفهای بزرگتری دست یابید».