دنباله دار متن نفر قبلی تمومش کن

  • شروع کننده موضوع _Fateme_
  • بازدیدها 3,520
  • پاسخ ها 133
  • تاریخ شروع

Flaming flower

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/03/19
ارسالی ها
1,422
امتیاز واکنش
16,232
امتیاز
706
محل سکونت
نگاه دانلود :)
نمیدونم تا کی قراره باهام بازی کنن! ولی اینو میدونم که تقاص کارهاشونو بدجوری پس میدن. دستامو زدم زیر چونمو زوم کردم روی شخص رو به روم، بهترین رفیقم، کسی که خیال می‌کردم معرفت حالیشه. اما نبود؛ چون اگه حالیش بود برای نابودیم با اون پست فطرت‌ها دست به یکی نمی‌کرد. نمیدونم چه خطایی مرتکب شدم که همچین چیزی سزاوارمه! اما، من دیگه خیلی وقته به این چیزا عادت کردم. من عادت کردم به ضربه خوردن از کسایی که دوسشون دارم، عادت کردم به سر پا شدن، عادت کردم به تظاهر، تظاهر به خوب بودن به زنده بودن! من خیلی وقته عادت کردم به بازی نابرابر سرنوشت... خیلی وقته!


پشت پنجره ایستادم و به خیابون خلوت پر از برف خیره شدم. لبخند تلخی روی لبام جا خوش کرد. یادمه اون روز هم یه روز برفی بود! همون روز نحسی که بهم گفت دیگه دوستم نداره! پوزخندی زدم و بیخیال فنجان قهوه رو نزدیک لبام بردم و جرعه‌ای ازش نوشیدم. با صدای در زدن بفرمایید گفتم و به سمت میزم رفتم. صدای پاشنه‌‌ی کفش‌هاش، توی اتاق میپیچید. سرم رو بلند کردم با دیدنش شوکه شدم. حیرت زده و عصبی گفتم:...
 
  • پیشنهادات
  • *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    - تو اینجا چه غلطی می کنی.
    دسته گلی به طرفم گرفت و مانند قبل، خود را معصوم نشان داد. اگر چند سال پیش بود با این کارش قند در دلم آب می شد. چهره ام سخت شد و محکم گفتم:
    - این چیه؟
    برایم از سختی هایی که بدون من کشیده بود گفت؛ نمی دانم اما هیچ حس نسبت بهش نداشتم. او، در قلب من مرده بود.

    هوا بارانی بود. سرم درد می کرد. آرام در خیابان قدم می زدم و به رهگذران خیره می شدم. امروز چه بلایی سرم آمده بود؟ انگار دیگر روحی در تن نداشتم. احساس می کردم دیگر قرار نیست، پایان داستان زندگی ام، به زیبایی داستان پریان باشد. سرم را چرخانم و...
     

    Flaming flower

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/19
    ارسالی ها
    1,422
    امتیاز واکنش
    16,232
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    نگاه دانلود :)
    با دیدن پارچه‌ی سیاه رنگی که سر در خانه زده بودند لبخند تلخی زدم. بالاخره رسیدم. بالاخره برگشتم اما او، دیگر رفته بود. کوه غم بود که در دلم سرازیر شد. خاطرات تلخ گذشته یک به یک از جلوی چشمانم می‌گذشتند. تمام اشک‌هایی که برای ماندنم ریخت، تمام دوستت دارم‌هایی که زیر گوشم نجوا می‌کرد، تمام... آهی کشیدم و قدمی رو به جلو برداشتم. افکارم دست از سرم برنمی‌داشتند و قصد منصرف کردن من را داشتند. میخوای بری چیکار کنی؟ داغ دلشونو تازه منی؟ نمک بپاشی رو زخمشون؟ مقصر مرگ اون تویی! اگه بری چه جوابی داری بهشون بدی؟ برگرد،‌! تو خیلی وقته سرنوشتت از این خانواده جدا شده. برگرد... برگرد...!

    سیل اشک از روی گونه‌هام سرازیر شده بود. نمیتونستم باور کنم. مثل دیوونه‌ها دور خودم می‌گشتم و به سر و صورتم چنگ می‌انداختم! اون نباید میرفت نباید منو تنها می‌ذاشت. اون هنوز تقاص کارهایی که با من کرده بود و پس نداده بود.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    87
    بازدیدها
    4,025
    پاسخ ها
    29
    بازدیدها
    736
    پاسخ ها
    66
    بازدیدها
    1,220
    پاسخ ها
    98
    بازدیدها
    3,434
    پاسخ ها
    102
    بازدیدها
    3,048
    پاسخ ها
    1,879
    بازدیدها
    14,262
    پاسخ ها
    110
    بازدیدها
    2,664
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار تیپ نفر قبیلت رو بگو!
    پاسخ ها
    49
    بازدیدها
    1,143
    بالا