معرفی_کتاب
کتاب:مجموعه اربـاب میراث گم شده
نویسنده:کاترین فیشر
بخشی از کتاب:
«فشاری که به ماهیچههای بازویش وارد میشد عذابآور بود. طناب را محکم گرفته، یک دستش را جلوی دست دیگر میگذاشت و با کمک زانوها و قوزک دردناک پایش خودش را بالا میکشید.
«عجله کن!» سکویی با نگرانی از لبه برج خم شد و دست هفت انگشتیاش را برای کمک به او دراز کرد. دیوارهایی که سازندگان ساخته بودند، پشت سرش در نور ماه برق میزدند.
رافی برای آخرین بار خودش را بالا کشید و دستش را دراز کرد. سکویی دستش را محکم گرفت و او را روی لبه ایوان کشید. رافی درحالیکه نفسنفس میزد و خیس عرق شده بود خودش را به دیوار چسباند.
جانور در گوشش زمزمه کرد: «بد نبود، حالا اون پایینو نگاه کن.»
زیر پایشان کاملاً تاریک بود. گالن مانند سایهای پایین برج منتظر ایستاده و با صورت عقابیاش بالا را نگاه میکرد. رافی حتی از آن بالا هم توانست اضطرابش را احساس کند.》
کتاب:مجموعه اربـاب میراث گم شده
نویسنده:کاترین فیشر
بخشی از کتاب:
«فشاری که به ماهیچههای بازویش وارد میشد عذابآور بود. طناب را محکم گرفته، یک دستش را جلوی دست دیگر میگذاشت و با کمک زانوها و قوزک دردناک پایش خودش را بالا میکشید.
«عجله کن!» سکویی با نگرانی از لبه برج خم شد و دست هفت انگشتیاش را برای کمک به او دراز کرد. دیوارهایی که سازندگان ساخته بودند، پشت سرش در نور ماه برق میزدند.
رافی برای آخرین بار خودش را بالا کشید و دستش را دراز کرد. سکویی دستش را محکم گرفت و او را روی لبه ایوان کشید. رافی درحالیکه نفسنفس میزد و خیس عرق شده بود خودش را به دیوار چسباند.
جانور در گوشش زمزمه کرد: «بد نبود، حالا اون پایینو نگاه کن.»
زیر پایشان کاملاً تاریک بود. گالن مانند سایهای پایین برج منتظر ایستاده و با صورت عقابیاش بالا را نگاه میکرد. رافی حتی از آن بالا هم توانست اضطرابش را احساس کند.》
دانلود رمان و کتاب های جدید