با صدای چند ضربه به شیشه از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد، تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...
« ارواح اغلب از آیینه ها با دنیای انسان ها ارتباط برقرار میکنند ... »
-----------------------------------
زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...
« تصور کنید اجنه ای در کنار شما نفس می کشـــد ... »
-----------------------------------
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
« اَجِنِهـــ ... »
-----------------------------------
من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم ذل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من ذل میزده...
« گربه ها با ارواح و اجنه ارتباط دارند ... »
« یک جن یا روح میتواند در قالب یک گربه ی ملوس ظاهر شود ...»
-----------------------------------
هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست به غیر از زمانی که ساعت 1 شب باشه وتو هم بچه ای نداشته باشی...
« بعضی اجنه در قالب نوزادان و کودکان در جنگل ها و فظاهای باز برای گول زدن انسان ها ظاهر میشوند...»
-----------------------------------
بچم رو بقل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم.
زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...
-----------------------------------
یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
« ارواح سرگردانــــ »
-----------------------------------
یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شد که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامنش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
« .... »
-----------------------------------
آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد... یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم،که چشمم به ساعت رومیزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد...
« بعضی از خواب و خیالات می توانند طبیعی ترین اتفاق در زندگیتان باشد ... »
________
این نه جمله ی ترسناک به عنوان بهترین جملات ترسناک در گینس به ثبت رسیده اند ...
و توسط نویسندگان خارجی نوشته شده اند ...
« ارواح اغلب از آیینه ها با دنیای انسان ها ارتباط برقرار میکنند ... »
-----------------------------------
زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...
« تصور کنید اجنه ای در کنار شما نفس می کشـــد ... »
-----------------------------------
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
« اَجِنِهـــ ... »
-----------------------------------
من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم ذل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من ذل میزده...
« گربه ها با ارواح و اجنه ارتباط دارند ... »
« یک جن یا روح میتواند در قالب یک گربه ی ملوس ظاهر شود ...»
-----------------------------------
هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست به غیر از زمانی که ساعت 1 شب باشه وتو هم بچه ای نداشته باشی...
« بعضی اجنه در قالب نوزادان و کودکان در جنگل ها و فظاهای باز برای گول زدن انسان ها ظاهر میشوند...»
-----------------------------------
بچم رو بقل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم.
زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...
-----------------------------------
یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
« ارواح سرگردانــــ »
-----------------------------------
یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شد که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامنش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
« .... »
-----------------------------------
آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد... یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم،که چشمم به ساعت رومیزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد...
« بعضی از خواب و خیالات می توانند طبیعی ترین اتفاق در زندگیتان باشد ... »
________
این نه جمله ی ترسناک به عنوان بهترین جملات ترسناک در گینس به ثبت رسیده اند ...
و توسط نویسندگان خارجی نوشته شده اند ...
آخرین ویرایش توسط مدیر: