مرکز کتاب ℘

Aster

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/11
ارسالی ها
2,803
امتیاز واکنش
45,910
امتیاز
956
محل سکونت
شمال
khishavandane_dur.jpg


وقایعی هستند که فقط چون ما از آن‌ها می‌ترسیم، اتفاق می‌افتند.
اگر ترس ما آن‌ها را احضار نمی‌کرد، تو هم قبول داری دیگر که برای همیشه نهفته می‌ماندند؟
یقیناً تخیل ماست که اتم‌های احتمال را فعال می‌کند و آن‌ها را گویی از عالم بالا بیدار می‌کند!


از کتاب خویشاوندان دور
اثر کارلوس فوئنتس
 
  • پیشنهادات
  • Aster

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/11
    ارسالی ها
    2,803
    امتیاز واکنش
    45,910
    امتیاز
    956
    محل سکونت
    شمال
    نظر دشمنان ما درباره ما نسبت به نظر خودمان درباره خودمان صادقانه‌تر است. ولی بسیاری از آنانکه به این عقیده ایمان دارند، وقتی کسی از ایشان انتقاد کند خشمگین شده و از کوره در می‌روند.

    این اشخاص قبل از اینکه درست به انتقاد گوش بدهند، وضع حمله به جای دفاع به خود می گیرند و آرام نمی شینند تا آنکه یک کلمه را با دو کلمه پاسخ گویند.

    ما به طور کلی از انتقاد بدمان می آید و از تعریف مسرور می شویم بی آنکه ببینیم کدامیک صحیح است. عاطفه و احساسات ما همیشه قویتر از منطق ماست و آنچه از دور یا نزدیک، گوشه از عاطفه و احساس ما را جریحه دار سازد، عقل ما بیم دارد که آن را مورد بحث و تحقیق قرار دهد و واقع امر را روشن سازد.

    از کتاب آیین کامیابی
    اثر دیل کارنگی
    قابل دانلوده حتما بخونیدش.
     

    Aster

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/11
    ارسالی ها
    2,803
    امتیاز واکنش
    45,910
    امتیاز
    956
    محل سکونت
    شمال
    مردم ما کار خوب را برای خوب بودنِ فی نفسه آن انجام نمی‌دهند بلکه آن را برای بدست آوردن جایگاهی در بهشت انجام می‌دهند. این یعنی معامله کردن با خدا.

    خدایا من کارهایی که تو گفتی را انجام می‌دهم و از کارهایی که نهی کردی دوری می‌کنم, تو هم به جاش یه قصر از طلا تو بهشتت به من بده و باغ‌هایی که توش جوی شیر و عسل روونه و حوری و غلمان و ...!

    این طرز تفکریست که در جامعه ی ما وجود دارد. اما آیا ما فقط برای همین است که وجود داریم و چسبیده‌ایم به این کره‌ی کوچک که به دور ستاره‌ای کوچک می‌چرخد در کهکشانی که خود ذره ی غباری بیش نیست از عظمت چیزهایی که در این جهان وجود دارد؟

    آیا همه‌ی این‌ها وجود دارد که ما جاودانه شیر و عسل بخوریم و با حور و پری بپریم و اون هم خالدین فیها؟ آخرش که چی؟


    از کتاب واقعا فوق‌العاده‌ی صحرای محشر
    اثر محمد علی جمالزاده
     

    Mojtaba

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/04
    ارسالی ها
    2,741
    امتیاز واکنش
    43,440
    امتیاز
    1,256
    محل سکونت
    Eden
    درباره‌ی مگسانِ بازار

    بگریز، دوستِ من، به تنهایی ات بگریز! تو را از بانگِ بزرگ‌مردان کَر و از نیشِ خُردان زخمگین می‌بینم.
    جنگل و خرسنگ نیک می‌دانند که با تو چه‌گونه خاموش باید بود. دیگربار چونان درختی باش که دوست‌اش می‌داری؛ همان درختِ شاخه گستری که آرام و نیوشا بر دریا خمیده است.
    پایانِ تنهایی آغازِ بازار است؛ و آن جا که بازار آغاز می‌شود، همچنین آغاز هیاهوی بازیگرانِ بزرگ است و وِز وِزِ مگسان زهرآگین.
    در جهان بهترین چیزها را نیز ارجی نیست تا آنکه نخست کسی آنها را به نمایش گذارد. مردم این نمایشگران را «مردانِ بزرگ» می‌خوانند.
    مردم از بزرگی، یعنی از آفرینندگی، چیزی چندان نمی‌دانند. اما کششی‌ست ایشان را به نمایشگران و بازیگرانِ چیزهایِ بزرگ.
    جهان گِردِ پایه گذارانِ ارزش‌هایِ نو می‌گردد: با گردشی ناپیدا. امّا مردم و نام گردِ نمایشگران می‌گردند: چنین است «راه و رسمِ جهان.»
    نمایشگر را جانی‌ست؛ اما جانی نه چندان با وجدان. ایمان او همواره به چیزی‌ست که بیش از همه دیگران را وادار به ایمان آوردن به آن می‌کند - ایمان به خویشتنِ خویش!
    فردا او را ایمانی تازه است و پس فردا ایمانی تازه‌تر. او، همچون مردم، حسّی تند دارد و حال و هوایی گردنده.
    در نظرش وارونه کردن یعنی دلیل آوردن و عقلِ مردم را دزدیدن، یعنی باوراندن. و خون نزدِ او بهین حُجّت است.
    حقیقتی راکه جز به گوش‌های تیز راه نیابد، دروغ می‌خواند و یاوه. همانا که او تنها به خدایانی ایمان دارد که در جهان غوغا برپا می‌کنند!
    پُر است بازار از دلقکانِ باوقار. و ملت از مردانِ بزرگِ خویش بر خویش می بالد! اینان برای او خداوندگارانِ این دَم اند.
    امّا دَم بر ایشان زور می‌آورد و آنان بر تو زور می‌آورند و از تو نیز «آری» یا «نه» می‌طلبند. وای بر تو که می خواهی کُرسی ات را میانِ «باد» و «مَباد» بگذاری!
    ای عاشق حقیقت، بر این مطلق‌خواهانِ زورآور رشک مَوَرز! شاهباز حقیقت هرگز بر ساعِدِ هیچ مطلق‌خواه ننشسته است.
    ازین ناگهانیان به پناهگاهِ خویش بازگرد. تنها در بازار است که با «آری؟» یا «نه؟» ناگهان بر انسان می‌تازند.
    چاه‌هایِ ژرف همه کُند درمی‌یابند. می‌باید دیری منتظر مانند تا بدانند چه به ژرفناشان فروافتاده است.
    کارهایِ بزرگ را همه دور از بازار و نام‌آوری کرده‌اند. پایه‌گذرانِ ارزش‌های نو همیشه دور از بازار و نام‌آوری زیسته اند.
    بگریز، دوستِ من، به تنهایی‌ات بگریز! تو را از مگسانِ زهرآگین، زخمگین می‌بینم. بگریز بدان‌جا که بادِ تند و خُنَک وزان است.
    به تنهایی‌ات بگریز! به خُردان و بیچارگان بس نزدیک زیسته‌ای. از کینِ پنهانِ‌شان بگریز. آنان در برابرِ تو سراپا کین‌اند و بس.
    بیش از این برای راندنشان دست میاز! آنان بسیار اند و سرنوشتِ تو مگس تاراندن نیست.
    این خُردان و بیچارگان بسیار اند و ای بسا بناهایِ سرفراز که از چکّه‌هایِ باران و رویشِ گیاهانِ هـ*ـر*زه از پای درآمده‌اند.
    سنگ نیستی، اما چکّه‌های بسیار تو را سفته‌اند و همچنان چکّه‌هایِ بسیارِ دیگر تو را از هم خواهند درید.
    تو را از مگسانِ زهرآگین بستوه می‌بینم و می‌بینم زخم‌هایِ خون‌آلوده را بر صد جای تن‌ات. امّا غرورت از خشم‌گرفتن نیز پروا دارد.
    آنان با بی‌‎گناهی تمام از تو خون می‌طلبند. روان‌هایِ بی‌خونشان تشنه‌ی خون است. از این رو با بی‌گناهی تمام نیش می‌زنند.
    امّا، تو ای ژرف، رنج‌ات از زخم‌هایِ خُرد نیز بس ژرف است و هنوز بهبود نیافته، باز همان کرمِ زهرآگین بر دست‌ات می‌خزد.
    مغرورتر از آنی که به کُشتنِ این ریزه‌خواران دست یازی. امّا بپای که سرنوشت‌ات برتافتنِ همه‌ی بیدادهایِ زهرآگین‌شان نشود!
    با ستایش‌هاشان نیز وِز وِز کُنان گِردت می‌گرند. امّا ستایشگری‌شان نیز پیله کردن است و بس. می‌خواهند به پوست و خون‌ات نزدیک باشند.
    تو را می‌ستایند همچون خدایی یا شیطانی. نزدت لابه می‌کنند، چنان که نزدِ خدایی یا شیطانی. از این چه سود! اینان ستایشگران‌اند و لابه گران و دیگر هیچ.
    بسا مهربانانه به نزدِ تو می‌آیند. امّا این همانا زیرکیِ ترسویان است. آری، ترسویان زیرک‌‎اند.
    با روان‌های تنگِ‌شان به تو بسیار می‌اندیشند و همواره از تو اندیشناک‌اند! سرانجامِ اندیشیدن بسیار به هر چیز اندیشناکی است!
    تو را به خاطرِ تمام فضیلت‌هایت کیفر می‌دهند و آن چه بر تو می‌بخشایند تنها لغزش‌های توست.
    از آنجا که مهربانی و دادگر، می‌گویی: «گـ ـناهِ‌شان چیست اگر که زندگی‌شان کوچک است!» اما روانِ تنگِ‌شان می‌اندیشد که «هر زندگیِ بزرگ گـ ـناه است.»
    چون با ایشان مهربان باشی نیز خود را خوار شده می‌بینند و خوش رفتاری‌ات را با بدرفتاری نهانی پاسخ می‌گویند.
    غرورِ خاموش‌ات ایشان را ناخوشایند است. و هرگاه چندان فروتن باشی که سبک جلوه کنی، شاد خواهند شد.
    با شناختنِ هر چیزی در کسی آن چیز را در او شعله‌ور می‌کنیم. پس از خُردان بپرهیز!
    در برابرت خود را کوچک می‌بینند و پَستی‌شان در کینِ نهانِ‌شان به تو کورسو می‌زند و می‌تابد.
    ندیدی که بسا هنگام چون نزدیکِ‌شان می‌شدی چه‌گونه دَم درمی‌کشیدند و نیروشان چون دودِ آتش میرنده ترکِ‌شان می‌گفت؟
    آری دوستِ من، تو همسایگانِ خویش را مایه‌یِ عذابِ وجدانی. زیرا شایسته‌ی تو نیستند. از این رو از تو بیزار اند و آرزومندِ مکیدنِ خونِ تو اند.
    همسایگان‌ات همیشه مگسانِ زهرآگین خواهند بود و آن‌چه در تو بزرگ است، همان بایدِشان زهرآگین‌تر و هرچه مگس‌وارتر کند.
    بگریز، دوستِ من، به تنهایی‌ات بگریز! بدان‌جا که بادی تند و خنک وزان است! سرنوشتِ تو مگس تاراندن نیست.


    چنین گفت زرتشت.
     

    Mojtaba

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/04
    ارسالی ها
    2,741
    امتیاز واکنش
    43,440
    امتیاز
    1,256
    محل سکونت
    Eden
    ‎آدما نیاز دارن یه دوره‌هایی تنهایی رو توی زندگیشون تجربه کنن. اما بهتر می‌شه اگه به اینم فکر کنن که یه روزی قراره این دوره‌ها تموم بشن

    ‎از کتاب #دیروز
    #هاروکی_موراکامی
     

    minoo.346

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/15
    ارسالی ها
    1,366
    امتیاز واکنش
    5,860
    امتیاز
    606
    سن
    22
    محل سکونت
    «کُنْجٍِ اُتاقَمْ»
    41356_600_800.jpg
    کتاب تب مژگان یه داستان امنیتیه که درمورد دختری بنام مژگان نوشته شده وپدرش هم جزو افرادامنیتی بوده درشیرازهم اتفاق افتاده این دختر بخاطر دوست شدن با دختری ک نمیدونسته کیه و وابستگی زیادی هم نسبت بهش پیداکرده بوده وارد یک بازی کثیفی میشه ک هم برادرش وهم پدرش رو به بازی میکشونه ک دقیقا قصد دوست مژگان و بقیه خلافکارانی ک پشت این قضیه بودن هم همین بوده
     

    minoo.346

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/15
    ارسالی ها
    1,366
    امتیاز واکنش
    5,860
    امتیاز
    606
    سن
    22
    محل سکونت
    «کُنْجٍِ اُتاقَمْ»
    1521010449_8540.jpg
    مستند کف خیابون واقعا جالبه بین اینهمه کتابی ک خوندم این یکی از بهترین کتابها بوده زنی ک هم خودش و هم شوهرش جزو نیروهای امنیتی بودند و دوبچه داشتند اما این خانم223دراون لحظه به هیچکدوم از اینا فکرنمیکنه و با میلگردکف خیابون به شادت میرسه
     

    Mojtaba

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/04
    ارسالی ها
    2,741
    امتیاز واکنش
    43,440
    امتیاز
    1,256
    محل سکونت
    Eden
    در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند

    از کتابِ #بوف_کور
    #صادق_هدایت
     

    Mojtaba

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/04
    ارسالی ها
    2,741
    امتیاز واکنش
    43,440
    امتیاز
    1,256
    محل سکونت
    Eden
    ‎چه فایده‌ای دارد که آدم بخواهد دائم رنج و اندوهش را بازنگری کند؟
    ‎مثل اینکه یکسره با یک زخم وَر بروی و نگذاری التیام پیدا کند

    ‎از کتاب #پس_از_تو
    #جوجو_مویز
    ترجمه: #مریم_مفتاحی
    #نشر_آموت
     

    Juliet

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/27
    ارسالی ها
    8
    امتیاز واکنش
    43
    امتیاز
    41
    محل سکونت
    شـاید زیـر سقـف خـدا
    زنـدگـی یه پاراگراف نیست
    و مـرگ هم جمله ی معترضه نیست:)

    +دختری در قطار
    +اثری از:پائولا هاوکینز
     
    آخرین ویرایش:
    بالا