مرکز کتاب ℘

Mårzï¥ē

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/18
ارسالی ها
10,419
امتیاز واکنش
37,579
امتیاز
1,051
محل سکونت
TehRan
b0rx_429715351_288801.jpg



#ریشهای_خوشبو

‍ تازه ترین اثر دکتر«عباس نوروزی» رمان «ریش های خوش بو» در 568 صفحه، اردیبهشت ماه سال جاری توسط «نشر پُرسمان» منتشر شد. نسخه ی دیجیتال اثر هدیه ای رایگان از طرف نویسنده است که در دسترس علاقه مندان ادبیات قرار می گیرد. این رمان با ساختار زمانی شکسته در پی خلق قالبی جدید برای هم پوشانی روایت شخصیت های در زمان و مکان مشترک است. از ویژگی های کتاب بن مایه ای انکارگرایانه و دادائیستی است که بسیاری از ارزش های کلیشه ای زندگی مدرن را در ابعاد اجتماعی، هنری و فرهنگی... به سخره گرفته است و بی پرده بسیاری از تابوهای فکری و نوشتاری حال حاضر را کنار گذاشته و روایتی جدید از دنیای پنهان پیرامون که زندگی انسان ها را سمت و سو می دهد پیش روی خواننده آشکار می کند. همچنین روابط موجود در داستان بر اساس مولفه های انسان قرن بیست ویکم بسیار خشن و نامتعارف نمود دارد تا خواننده را وادار به انکار آنچه بر او می گذرد، کند.

#ریشهای_خوشبو
#عباس_نوروزی
#نشر_پرسمان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    ytfu_img_20170706_004834.jpg

    ‍ بعضی چیزها را نمی شود گفت ،بعضی چیزها را احساس می کنید.
    رگ و پی شما را می تراشد ،دل شما را آب می کند، اما وقتی می خواهید بیان کنید، میبینید که بی رنگ و جلاست ...
    مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد،عینا همان تابلوست. اما آن روح،آن چیزی که دل شما را میفشارد،در آن نیست .

    #چشمهایش
    #بزرگ_علوی

     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    Shazde%20Kuchulu.jpg


    - خب، پس خودت را محاکمه کن.
    این کار مشکل‌تر هم هست.
    محاکمه کردن خود از محاکمه‌کردن دیگران خیلى مشکل تر است.
    اگر توانستى در مورد خودت قضاوت درستى بکنى معلوم مى‌شود یک فرزانه‌ى تمام عیارى.


    قسمتی از کتاب "شازده کوچولو"
    نویسنده : آنتوان دوسنت اگزوپری

    مترجم : احمد شاملو
     

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    uw94_zoya1.jpg


    یک تابلو می تواند از دور واضح باشد و از نزدیک فقط لکه های سرخ و سبز ببینی.
    «شاید باید به زندگی از دور نگاه کنی. از خیلی جلو فقط لکه می بینی.»

    قسمتی از کتاب "عادت می کنیم"
    نویسنده : زویا پیرزاد
     

    cinder

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/21
    ارسالی ها
    4,447
    امتیاز واکنش
    35,494
    امتیاز
    856
    20170706_120714.jpg 20170706_120734.jpg


    - چه شد که از مبارزه دست کشیدید؟ خسته شدید یا امیدتان را از دست دادید؟

    چه بایدمی گفت؟ شاگردان روژه لوکنت در "سوربن" ، به مناسبت جشن هفتاد سالگی اش ، از او پرسیده بودند مایل است چه چیزی را به عنوان هدیه به او بدهند و روژه لوکنت ، بدون لحظه ای تردید ، گفته بود " شمایلی رنگ روغنی از خودم. " آشنایی یکی از شاگردان با کمال ، پای او را به خانه ی این استاد باز کرده بود ، فرصتی طلایی که نباید از دست می رفت . گفت: " نمی دانم باغ بزرگ انستیتو پاستور تهران را دیده اید یا نه . درختان سپیدار بلند و بسیار زیبایی دارد . دوستی داشتم که آنجا کار می کرد . این دوست با زنی شوهر دار رابـ ـطه داشت . هر وقت که زن می آمد بچه اش را هم می آورد . دوستم تفنگی بادی داشت . زن را به دفترش هدایت می کرد ، بعد تفنگ را از پشت یکی از قفسه ها بر می داشت ، دست بچه را می گرفت و می آمد به باغ . کلاغ هایی را که رو ی شاخه های سپیدار نشسته بودند ، نشان می داد و می گفت .: این کلاغ ها را می بینی ؟ همه اش مال توست ! تا دلت می خواهد شکارشان کن . تنفگ را به بچه می داد و می آمد به دفترش ، سراغ زن. این دوست همیشه به من می گفت : اگر آن کلاغ ها فهمیدند برای چه کشته می شوند تو هم می فهمی !"

    روژه لوکنت چنان به خنده افتاد که سرفه اش گرفت ، عذر خواهی کرد و گفت :" این دوست شما اگر چه جایش در جهنم است ، اما آدم فرزانه ایست . و او خودش در آنجا مانده؟"

    -گمان می کنم کلاغ های "انستیتو پاستور " حالا حالا ها تمامی ندارد!*



    قسمتی از کتاب( چاه بابل )
    نویسنده رضا قاسمی​
     

    پیوست ها

    • 20170706_120758.jpg
      20170706_120758.jpg
      726.4 کیلوبایت · بازدیدها: 0
    • 20170706_120809.jpg
      20170706_120809.jpg
      618 کیلوبایت · بازدیدها: 0

    cinder

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/21
    ارسالی ها
    4,447
    امتیاز واکنش
    35,494
    امتیاز
    856
    20170706_120825.jpg 20170706_120847.jpg


    اتحان گریختکان را پی گرفتند ؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری به اندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند ؛شصت هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای بـرده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند ؛ هنگامی که این خبر بگوش عمر رسید دستها را بهم کوفت.
    دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند. می گویند بیش از ۴۲ هزار زن ایرانی در میان اعراب به عنوان کنیز تقسیم کردند. چندین هزار پسر نوجوان ایرانی را با سوزن دوک… ( قدرت ج ن س ی را از آنها گرفتند) و به عنوان غلام مانند حیوان آنها را بکار گرفتند.

    قسمتی از کتاب دو قرن سکوت
    نویسنده دکتر عبدالحسین زرین کوب

     

    cinder

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/21
    ارسالی ها
    4,447
    امتیاز واکنش
    35,494
    امتیاز
    856
    20170706_120902.jpg

    20170706_120909.jpg

    20170706_120917.jpg

    پدر نماز وحشت خواند،و بعد که هوا گرگ و میش شد،بی آن که با کسی حرف بزند به حیاط رفت.در زیرزمین را با لگد گشود،و درست در لحظه ای که خورشید از تیرگی در آمد ،آن اتاق را با تمام اثاثیه و کتاب هایش به آتش کشید.روی لکه ی سیاهی که کنار حوض از ماه ها پیش مثل عنکبوت سیاه لش خود را پهن کرده بود،قدم میزد و می گفت:"این روح شیطان است که دارد می سوزد."
    غروب پیش از تاریک شدن هوا آیدین آمد .خانه در سکوت غم انگیز ی فرو رفته بود.گویی یکی از افراد خانواده مرده است،و دیوار ها راز مرگی را پنهان نگه میدارن.و سال ها بعد هنگاهی که آیدین این روزها را به یاد می آورد به مادر گفت : " خیلی غم انگیز بود.
    بوی سوختگی می آمد.بوی دود می آمد.و آیدین انگار که میداند چه اتفاقی افتاده ،با خونسردی تمام به حیاط رفت،به دخمه نزدیک شد ،و در برابر آن سیاهی احساس میکرد بی وزن شده است. نمیتوانست باور کند و از خشم به خود می لرزید.از پله های زیرزمین پایین رفت.آن جا فقط سیاهی و نیستی بود.آب سیاهرنگی کف زمین را پوشانده بود.بوی ویرانی و مرگ می آمد،بوی بشر اولیه،و بوی حیوانیت.انگار کسی را سوزانده اند و خاکسترش را به در و دیوار مالیده اند.اتاق پر از خاکستر و چوب نیم سوخته بود. و کتاب ها و شعر ها همراه شعله ی آتش به آسمان رفته بودند.حتی چیزی هم پیدا نمیشد که آیدین بتواند لحظه ای روی آن بنشیند.یک لحظه تصمیم گرفت با سنگ تمام شیشه های خانه را بریزد پایین .بعد هوار بکشد:"اگر زندگی ات را آتش نزنم بچه ی تو نیستم."

    قسمتی از کتاب سنفونی مردگان
    نویسنده عباس معروفی
     

    cinder

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/21
    ارسالی ها
    4,447
    امتیاز واکنش
    35,494
    امتیاز
    856
    20170706_120929.jpg

    در سطوری از فصل پنجم با عنوان «بابل سقوط می‌کند» آمده است: «در این بامداد، کوروش زیور شاهی و تاج مرصع مادی و قبای ارغوانی کناره‌دار آشوری بر تن داشت. از لحاظ اسلحه، فقط برای نمونه خنجر جواهر نشانی از کمرش آویزان بود و علامت قدرت در دست نگرفته بود. در طرفین پادشاه، شمشیردار و کماندارش می‌رفتند و پشت سرش، سرداران و داوران و مترجمان بودند. وی با ریش مایل به سفیدی و صورت آفتاب سوخته و چشمان خاکستری رنگ، شخصیت بارزی به نظر می‌آمد و خود نیز همت چنان شخصیت را مالک بود و با هوشی که داشت، در این شهر ملتقای مهم قرار به نوازش مردم داد و به حرف‌های آنان گوش کرد و قصد فدا کردن رهبران آنها به خدای ناشناخته خودش نداشت و از این حیث خیلی مردم در معبد ازدحام کردند و به عملیات بابلی‌ها شهادت نمودند و کوروش با بردباری اظهارات آنان را استماع نمود و در پایان چنین اظهار داشت: «قضاوت من این است که سلطانی که خلف صدق بخت‌النصر نیست خود را روحانی اعظم اعلان کرده، ولی حکومت را با سپاهی که هستی شما را مانند ملخ می‌خورند به‌دست پسرش سپرده. نگهدار شما یعنی شمش را به در بـرده و با این ترتیب مراسم عبادت شما را موقوف ساخته. پس او در واقع فقط اسمش فرمانرواست. اکنون این فساد که او بار آورده چاره‌جویی خواهد شد. این است گفته من، کوروش پادشاه بزرگ!» (ص 287)

    قسمتی از کتاب کوروش کبیر
    نویسنده هارولد لمب
    مترجم دکتر رضازاده شفق
     

    cinder

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/21
    ارسالی ها
    4,447
    امتیاز واکنش
    35,494
    امتیاز
    856
    20170706_120941.jpg

    20170706_120957.jpg



    20170706_121054.jpg

    20170706_121102.jpg

    4_یانوشکا موقع رفتن به من گفت: "مردکه به دختر خودش تجـ*ـاوز کرده، می دانستید؟ " "راستی؟" "وقتی می بینمش حال تهوع می گیرم." مرد باز تکرار کرد "دخترم دوستم ندارد" به فارسی گفتم به ...م و سی و هشتمین چوب خطم را زدم.

    از فرصت استفاده کردم و گفتم: "ساعت چهار صبح است. تا این لحظه شما سی و هشت بار گفته اید که دخترتان دوست تان ندارد. شما به من تجـ*ـاوز کرده اید آقای محترم!"

    5_ آدمها تيغ موكت بري دست شان بود؛ جر مي دادند. چه اين طرفي چه آن طرفي؛ هركس سينه به سينة كسي در مي آمد تيغ را از بالا مي كشيد و خون فواره مي زد.

    قسمتی از کتاب تماما مخصوص
    نویسنده عباس معروفی​
     

    cinder

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/21
    ارسالی ها
    4,447
    امتیاز واکنش
    35,494
    امتیاز
    856
    20170706_121114.jpg
    20170706_121145.jpg

    اخیراً هم گوسفندان آموخته بودند که همیشه بع بع راه بیاندازند و با این کار جلسات را منحل کنند. خصوصاً ملاحظه شده بود که در لحظات حساس سخنرانی اسنوبال را با بع بع کردن "چهارپا خوب دوپا بد" برهم بزنند.
    .
    دوستان تصور نکنید که رهبری لـ*ـذت بخش است! برعکس, کار خطیر و پر مسئولیتی است. هیچ کس بیشتر از رفیق ناپلئون به تساوی حیوانات اعتقاد ندارد. خیلی هم خوشحال می شد که می گذاشت خودتان در امور تصمیم بگیرید. اما امکان دارد که بعضی اوقات تصمیمات غلطی اتخاذ کنید...

    قسمتی از کتاب قلعه حیوانات
    نویسنده جورج ارول
    مترجم امیر امیر شاهی
    .
     
    بالا