![oa93_screenshot_20170409-123940.png](http://uupload.ir/files/oa93_screenshot_20170409-123940.png)
-هه... اگه ما هم نخوایم فکر کنیم و بجنگیم پس فرق ما با اون احمقا چیه؟
-《فرق زیادی نداریم! فقط ما حماقت رو انتخاب کردیم به جای این که انتخاب بشیم؛ که میدونیم اگه چشامونو وا کنیم چه حجم عظیمی از گند و گـه دنیا رو فرا گرفته. واسه همین چشامونو میبندیم و سعی میکنیم احمقِ خوبی باشیم! کافیه قرص و نوشیدنی و کوفت و زهرمارمون کم بشه یه دفه واقعیّت آوار میشه رو سرمون. یه دفه وسط عروسی میزنیم زیر گریه. یه دفه با مشت میکوبیم تو شیشهی خونهمون و حتی نمیفهمیم چرا همه جا رو خون برداشته؛ ما حتی توی احمق بودنم خوب نیستیم...!》
به من نگاه نمیکند، چشمهایش را بسته و دارد در سرزمین دیگری قدم میزند. سیگار بعدی را روشن میکنم و به دور دست ها خیره میشوم
_________
قسمتی از کتاب گفتگو در تهران اثر دکتر سید مهدی موسوی