#نقد_سرمایهداری: از ۱۹۳۰ تا امروز
چرا نقدهای فراموششدۀ #مکتب_فرانکفورت هنوز به کارمان میآید؟
پرولتاریا نهتنها طبق پیشبینی مارکس کاپیتالیسم را دفن نکرد، بلکه ابزار ادامۀ حیات آن شده است
بیش از هفتاد سال پیش متفکران و نویسندگان مکتب فرانکفورت دربارۀ حرکت تدریجی کاپیتالیسم بهسمت آخرالزمانِ فرهنگی هشدار دادند. آیا این اتفاق افتاده است اما ما غیرانتقادیتر از آن هستیم که متوجه آن شده باشیم؟ شاید اگر متفکرانِ آن روزها امروز زنده شوند، از شدتِ ناهنجاریهایی که در تندترین نقدهایشان هم تصورش را نمیکردند، سر به بیابان بگذارند. آیا نقدهای مکتب فرانکفورت در دهۀ ۱۹۳۰ میتواند امروز هم به کارمان بیاید؟
حالا میفهمم که فرهنگ سفارشیشده، که امروز تا حد بسیار زیادی همه جا هست، نسخۀ جهشیافتۀ همان چیزی است که، هفت دهه پیش، #آدورنو و #هورکهایمر در متن کلاسیک مکتب فرانکفورتشان، دیالکتیک روشنگری، دربارهاش نوشتند. حرف آنها این بود که آزادی انتخاب، که جوامع پیشرفتة کاپیتالیستیِ غرب خیلی به آن مینازیدند، چیزی خیالی است. نهتنها در انتخاب چیزی که همیشه یکسان بوده آزادی داریم، بلکه میشود ادعا کرد که شخصیت انسانی آنقدر با آگاهی کاذب فاسد شده است که دیگر چیزی شایستۀ نامِ «شخصیت» وجود ندارد. آنها نوشته بودند: «شخصیت، بهندرت، به چیزی بیش از دندان سفیدِ براق و رهایی از شر بوی بدن و احساسات دلالت میکند.» انسانها بدل به کالاهای مرغوب و آمادهبهتعویض شدهاند و از حق انتخاب فرد فقط این مانده که بداند با او بازی میشود. «پیروزی تبلیغات در صنعت فرهنگ این است که مصرفکنندهها حس کنند مجبور به خرید و استفاده از محصولاتِ آنها هستند، بااینکه واقعیت ماجرا را میبینند.» مکتب فرانکفورت حالا به کار ما میآید، زیرا چنین نقدی از جامعه، امروز، حتی حقیقیتر از زمانی است که آن کلمات نوشته شده بودند...
چرا نقدهای فراموششدۀ #مکتب_فرانکفورت هنوز به کارمان میآید؟
پرولتاریا نهتنها طبق پیشبینی مارکس کاپیتالیسم را دفن نکرد، بلکه ابزار ادامۀ حیات آن شده است
بیش از هفتاد سال پیش متفکران و نویسندگان مکتب فرانکفورت دربارۀ حرکت تدریجی کاپیتالیسم بهسمت آخرالزمانِ فرهنگی هشدار دادند. آیا این اتفاق افتاده است اما ما غیرانتقادیتر از آن هستیم که متوجه آن شده باشیم؟ شاید اگر متفکرانِ آن روزها امروز زنده شوند، از شدتِ ناهنجاریهایی که در تندترین نقدهایشان هم تصورش را نمیکردند، سر به بیابان بگذارند. آیا نقدهای مکتب فرانکفورت در دهۀ ۱۹۳۰ میتواند امروز هم به کارمان بیاید؟
حالا میفهمم که فرهنگ سفارشیشده، که امروز تا حد بسیار زیادی همه جا هست، نسخۀ جهشیافتۀ همان چیزی است که، هفت دهه پیش، #آدورنو و #هورکهایمر در متن کلاسیک مکتب فرانکفورتشان، دیالکتیک روشنگری، دربارهاش نوشتند. حرف آنها این بود که آزادی انتخاب، که جوامع پیشرفتة کاپیتالیستیِ غرب خیلی به آن مینازیدند، چیزی خیالی است. نهتنها در انتخاب چیزی که همیشه یکسان بوده آزادی داریم، بلکه میشود ادعا کرد که شخصیت انسانی آنقدر با آگاهی کاذب فاسد شده است که دیگر چیزی شایستۀ نامِ «شخصیت» وجود ندارد. آنها نوشته بودند: «شخصیت، بهندرت، به چیزی بیش از دندان سفیدِ براق و رهایی از شر بوی بدن و احساسات دلالت میکند.» انسانها بدل به کالاهای مرغوب و آمادهبهتعویض شدهاند و از حق انتخاب فرد فقط این مانده که بداند با او بازی میشود. «پیروزی تبلیغات در صنعت فرهنگ این است که مصرفکنندهها حس کنند مجبور به خرید و استفاده از محصولاتِ آنها هستند، بااینکه واقعیت ماجرا را میبینند.» مکتب فرانکفورت حالا به کار ما میآید، زیرا چنین نقدی از جامعه، امروز، حتی حقیقیتر از زمانی است که آن کلمات نوشته شده بودند...