نقد و بررسی بازی | دو دوست ، دو زندگی

  • شروع کننده موضوع Maedeh.z
  • بازدیدها 192
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Maedeh.z

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/13
ارسالی ها
605
امتیاز واکنش
1,150
امتیاز
391
محل سکونت
تهران
Life Is Strange از همان زمان معرفی عنوانی دوست داشتنی ، متفاوت و به مانند نام خود عجیب بود . این موضوع سبب شده بود که با وجود تبلیغات نسبتا کم ناشر ، Life Is Strange در فضای مثبتی توسعه پیدا کرده و نهایتا عرضه شود . تقریبا پیش از عرضه نیز مشخص بود که Life Is Strange یک اثر دوست داشتنی با رویکردی مثبت است و این موضوع را نیز ما در زمان تجربه بازی کاملا درک می کنیم . ما در بازی نقش دختری نوجوان به نام مکس (Max) را بازی می کنیم . دختری آرام ، درون گرا ، متفاوت ، احساساتی ، رویاپرداز و در نهایت دوست داشتنی که در ابتدای بازی ما او را در یک محیط تاریک و طوفانی مشاهده می کنیم . او که دلیل وجودش در این محیط را درک نمی کند در طوفان شدید به سمت یک فانوس دریایی حرکت می کند اما ناگهان در همان لحظه از خواب بر می خیزد و خود را درون کلاس درس و در محضر استاد جفرسون ( Mr Jefferson ) می یابد .
7801142348625245219_2015-02-03_00016.jpg

مکس در رشته عکاسی فعالیت می کند و عکاسی یکی از ارکان اصلی بازی به ویژه در طراحی بصری و حالت قرارگیری دوربین نیز بحساب می آید . او در جریان کلاس متوجه بدست آمدن یک استعداد عجیب در خود یعنی بازگرداندن زمان می شود و دلیل این اتفاق را نمی داند . بدست آمدن این استعداد پس از آن خواب عجیب چیزی است که دلیل آن به هیچ عنوان در بازی توضیح داده نمی شود . پس از پایان کلاس مکس با چهره ای متعجب به سوی دستشویی می رود و این مقطع در واقع شروع داستان اصلی بحساب می آید . او زمانی که در دستشویی است متوجه دعوای دو نفر از دانش آموزان می شود یکی نیتن ( Nathan ) و دیگری از قضا کلویی ( Chloe ) دوست قدیمی مکس . در این دعوا اتفاقی رخ می دهد که نقطه عطف داستانی بازی را رقم می زند اما مکس توسط استعداد خود مانع آن می شود و این موضوع زمینه ساز رابـ ـطه جدید کلویی و مکس می شود .
چالش اصلی بازی و نکته ای که فلسفه Life Is Strange را تشکیل می دهد همین بحث برگرداندن زمان است . مکس در طول روند بازی تمامی انتخاب ها و تصمیمات خود را می تواند با تغییر در زمان اصلاح کند . به شخصه سیستم تغییر در زمان Life Is Strange را دوست دارم و این موضوع به شیوه جالبی در اثر پیاده شده است اما این توانایی هم نکته متمایز کننده اصلی اثر بحساب می آید و هم نکته منفی آن در روند روایت داستان و تاثیرگذاری در انتخاب ها . مسئله اول سر گنگ بودن علت بدست آمدن این استعداد در مکس است که حس تعلیق عمیقی را در مخاطب ایجاد می کند و این حس حتی در شخصیت مکس نیز وجود دارد .
کاملا مشخص است که این موضوع یکی از سوالات بزرگ بازی است که در طول اپیزودهای آینده به آن پرداخته می شود اما شیوه درست تعلیق این است که ما در کنار ارائه اطلاعات لازم به بیننده ، روند کار به پیش ببریم اما در قسمت اول هیچگونه پرداختی به این مسئله صورت نمی گیرد . بحث بازگرداندن زمان نیز بیشتر احساس یک کار جذاب و هیجانی را به ما می دهد تا یک تصمیم بزرگ . توانایی بازگرداندن زمان نامحدود نیست و باز هم مکس دلیل این موضوع را نمی داند و باز هم اطلاعات کافی در این زمینه به مخاطب داده نمی شود اما همانطور که گفتم با وجود این نکات مبهم توانایی بازگشت در زمان همچنان جذاب است و احساس خوبی را بوجود می آورد .
4364614234862715905_2015-02-05_00020.jpg

توسط این توانایی مکس می تواند زمان را به عقب برگرداند و اشتباه خود را جبران کرده و معلم خود را خشنود کند ، امری ساده که البته برای هر مخاطبی احساس مثبتی دارد . مکس حتی می تواند زمان را به عقب برگرداند و از مرگ یک دوست جلوگیری کند . تمامی این عناصر جذاب ، دوست داشتنی و مثبت هستند اما کدام یک از این عوامل در زمینه روایت داستان نقش مهمی را ایفا می کند ؟
بحث زمان پاشنه آشیل داستان بازی بحساب می اید ، با استفاده درست می تواند خروجی مثبتی را در پیشبرد داستان داشته باشد و با استفاده نا به جا صرفا باعث پدید آمدن احساسی مثبت شده است که البته در داستان تاثیری ندارد . نکته قابل ذکر این است که توانایی بازگرداندن زمان دقیقا باعث کاهش اهمیت اتفاقات بازی می شود . در اکثریت مواقع شما براحتی می توانید تصمیمات خود را در صورت لزوم تغییر دهید . بازی در قسمت اول تقریبا 3 نقطه مهم داستانی دارد که به یکدیگر متصل هستند . در کنار این سه نقطه پایه ، 4 مقطع داستانی نیز وجود دارد که هر بازیکن باید یک تصمیم مهم و تاثیرگذار در روند بازی بگیرد . نکته قابل تامل در این مورد این است که گاهی اوقات براساس عناوین این سبک ، بازی صرفا براساس یک انتخاب ما را به اجبار به یک مسیر دیگر می برد و گاهی نیز براساس کنش خود در زمان چالش احساسی یک مسیر را انتخاب می کنیم . Life Is Strange بیشتر در زمینه اول ( که ایجاد آن سهل تر است ) موفق عمل کرده اما ما کمتر در بازی شاهد ایجاد چالش های قوی بدلیل برقراری دیالوگ های عمیق بین شخصیت ها هستیم و یا کمتر شاهد قرارگیری خود در مسیر انتخاب یک تصمیم احساسی مهم هستیم امری که در بازیهای درام تعاملی حتما باید وجود داشته باشد .
اما اگر از بحث کلیت داستان و فلسفه ایده بازگشت در زمان دور شویم به یکی از نکات مثبت بازی یعنی شخصیت های آن می رسیم . از نظر من بهترین شخصیت بازی دوست مکس یعنی کلویی بحساب می آید . چالش های احساسی که بیشتر من توقع داشتم در کاراکتر اصلی بازی یعنی مکس بیابم را در کلویی مشاهده کردم . داستان زندگی کلویی ، نوع لباس پوشیدن ، لحن گفتار و شیوه اعمال او در قبال مکس همگی مجموعه ای منجسم را تشکیل داده اند که بدون شک خروجی آن یک کاراکتر قوی است که بیشتر به نام بازی می خورد . سایر کاراکتر های بازی نیز تعامل جالبی را با شخصیت اصلی دارند و البته بازی نیز در مواجهه شخصیت های بازی رویدادهای جالب و دوست داشتنی را ایجاد کرده است .
37779142348627718577_2015-02-07_00010.jpg

فراتر از تمامی این عناصر از نظر من بزرگترین نکته مثبت Life Is Strange توانایی ایجاد احساس مثبت و دلنشین در مخاطب است . بعید میدانم شخصی باشد که در زمان تجربه بازی با وجود مشاهده کاستی ها و نبود چالش لازم احساس منفی درون خود داشته باشد . این موضوع به خودی خود امری بسیار قابل توجه است . عناصری نظیر داستان و شخصیت ها در شکل گیری چنین فضای مثبتی تاثیرگذار هستند اما از نظر من دو بخش موسیقی و گرافیک نیز بشدت به این امر کمک کرده اند . موسیقی بازی کاملا حال و هوای شاد و دوستانه بازی را تقویت می کند و مارا به دوران نوجوانی و البته اینبار در شخصیت یک دختر عکاس می برد . جدای از این مسئله از بحث گرافیک بازی به ویژه در بُعد هنری نیز نباید غافل شد .
سبک گرافیکی Life Is Strange نه در حد آثار Telltale Games تماما سل شید و انیمه مانند است و نه به مانند اثار Quantic Dream کاملا واقع گرایانه و سازندگان سبکی میان این دو را در بازی انتخاب کرده اند و این موضوع سبب شده است که بتوانند از نکات مثبت هر دو بهره ببرند . انیمیشن های حرکتی بازیکنانی برخلاف آثار Telltale قابل قبول است و از سوی دیگر استفاده بسیار خوبی از منبع نور خورشید برای ایجاد محیط های بصری زیبا انجام شده است . بازی به یکی از ارکان خود یعنی عکاسی نیز در طراحی محیط پایبند است و شما در طول بازی کاملا متوجه کارگردانی هنری خوب بازی در زمینه زاویه قرارگیری دوربین و و چینش مناسب اجسام در محیط می شوید و به طور کلی نقش کارگردان در دکوپاژ صحنه با موفقیت انجام شده است .
اما یکی از نکات جالب دیگر بحث گیم پلی بازی است که اینبار نیز سازندگان راهی میان آثار تماما مینیمال Telltale Games و آثار واقع گرایانه Quantic Dream را برگزیده اند . بازی نه در حد بازیهای Telltale یک گیم پلی کاملا مینیمال را به مخاطب ارائه می دهد و نه آزادی عمل بازیهای Quantic Dream و این تصمیم بسیار خوبی از طرف کارگردان بازی است . Life Is Strange یک تجربه ایده آل و دوست داشتنی را رو به روی شما قرار می دهد . بازی از برخی عناصر لازم در این سبک نظیر چالش های لازم در مواجهه شخصیت ها ، قرارگیری در موقعیت های احساسی مهم و ... عقب مانده است و از سوی دیگر کیفیت دیالوگ های بازی و به طور کلی نویسندگی نیز در حد اثار بزرگ این سبک نیست اما کاملا مشخص است که سازندگان با عشق و علاقه این اثر را خلق کرده اند و این رویکرد مثبت در زمان تجربه بازی به ما نیز منتقل می شود .
10739142348628634002_2015-02-07_00016.jpg

در نهایت اگر می خواهید در سبک درام تعاملی اثری دوست داشتنی و جذاب را تجربه کنید Life Is Strange گزینه مناسبی برای شما است . بازی در اپیزود اول بخوبی بستر لازم برای پرداخت داستان اصلی را فراهم می کند ، بخوبی کاراکترهای بازی را معرفی کرده و زمینه همذات پنداری را در مخاطب ایجاد می کند و بخوبی با عناصر فنی نظیر موسیقی و گرافیک هنری به دلنشین تر کردن تجربه اثر کمک می کند . نقطه عطف پایانی داستان بازی کمی غافلگیر کننده و فراتر از سطح داستانی اثر بود و باید دید در قسمت های آینده آیا سازندگان می توانند این مسیر و ایده بلندپروازانه را بخوبی ارائه دهند یا خیر ...
 

برخی موضوعات مشابه

بالا