نمایشنامه‌ی ویزیت مفتی | نادیا سیف کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

nadia.seif

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/01/01
ارسالی ها
331
امتیاز واکنش
1,229
امتیاز
401
محل سکونت
یزد
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
نام نمایشنامه: ویزیت مفتی
نویسنده: نادیا سیف کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: طنز
خلاصه: در محله‌ای خبر می‌پیچد که دکتری مطبی در این نزدیکی زده است و بیماران را رایگان ویزیت می‌کند. اهالی محله با آگاهی از این موضوع عزم خود را جزم می‌کنند و به آن مطب می‌روند تا دکتر آن‌ها را مفتی، ویزیت کند.
«شخصیت‌های داستان»
منیره‌خانم: یکی از اهالی محله
عباس‌آقا: بقال محله
خانم منشی: منشی مطب
آبدارچی: آبدارچی مطب
پلیس

*نمایشنامه رادیویی است.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • nadia.seif

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/01
    ارسالی ها
    331
    امتیاز واکنش
    1,229
    امتیاز
    401
    محل سکونت
    یزد
    پرداخت صحنه: همه‌ی اهالی روی صندلی نشسته‌اند و منتظر هستند تا نوبتشان شود. البته همه‌ی اهالی ساکت نشسته‌اند و به مکالمه‌ی منیره‌خانم و عباس‌آقا گوش می‌دهند.
    ***
    صدای جیغ بچه‌ی ده‌ساله آمد.
    عباس‌آقا یک گاز به خیارش زد.
    عباس‌آقا (بقال): فکر کنم بچه به دنیا اومد.
    منیره‌خانم چادرش را به دندان گرفته بود و صدایش به‌سختی بیرون می‌آمد.
    منیره‌خانم: خاک عالم! کی آخه بچه ده سال، دُرسته به دنیا میاره؟
    صدای ملچ‌وملوچ عباس‌آقا: ویزیت که مفتی باشه آدم ده سال زور می‌زنه بعد ده سال به دنیا میاره.
    منیره‌خانم: بلا به دور عباس‌آقا! فیل با اون عظمتش دو سال بیشتر زایمانش طول نمی‌کشه.
    یک گاز دیگه به خیارش زد.
    عباس‌آقا: شما خبر نداری مادر خدا بیامرز من، من رو توی سه‌سالگی به دنیا آورد. به خاطر همین بزرگیمه که دکترها میگن خیار که می‌خوری، صداش که زیر دندونت میاد، حس قدرت بهت میده.
    منیره‌خانم: بله می‌بینم ماشاءالله مثل خرگوش باهوشید.
    منیره‌خانم زیر لب با خود زمزمه کرد.
    منیره‌خانم: مثل خر هم دروغ میگی. مردم با سیب و گلابی حس قدرت می‌گیرن، ایشون با خیار!
    عباس‌آقا با صدای خسته‌ای آه و ناله کرد.
    عباس‌آقا: این مطب چقدر گرمه.
    داد زد.
    عباس‌آقا: یکی این خنک‌کننده رو روشن کنه.
    منیره‌خانم: وا! خنک‌کننده دیگه چه چیزشه؟
    عباس‌آقا گازی به خیارش زد.
    عباس‌آقا: معادل فارسی کولر میشه خنک‌کننده منیره‌خانم.
    منیره‌خانم: شما خودتون خیار وارداتی می‌خورید بعد به کولر می‌گید خنک‌کننده؟(خنک‌کننده را با لحنی توأم با تمسخر ادا می‌کند.)
     
    آخرین ویرایش:

    nadia.seif

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/01
    ارسالی ها
    331
    امتیاز واکنش
    1,229
    امتیاز
    401
    محل سکونت
    یزد
    عباس‌آقا قهقهه‌ای زد و همان‌طور که خنده در صدایش آشکار بود جواب منیره‌خانم را داد.
    عباس‌آقا: ازاین‌به‌بعد هر خیاری خواستم بیارم توی مغازه‌م، میارم خونه‌تون با شوهرتون بشینید بررسی کنید ببینید کالا ایرانیه یا نه! مثل‌اینکه شما واردترید.
    خانم منشی: هیس! ساکت باشید دیگه. مثلاً اینجا مطب دکتره!
    منیره‌خانم با صدای آرامی خطاب به منشی شروع به حرف‌زدن کرد.
    منیره‌خانم: خدا دهنت رو طلا بگیره. یه چیزی باید به این عباس‌آقا بقال بگی که منو با شبکه نسیم برنامه‌ی خندوانه اشتباه گرفته.
    عباس‌آقا دست‌هایش را از هم باز کرد. (خطاب به ابعاد منیره‌خانم)
    عباس‌آقا: اختیار دارید شما بیشتر شبیه شبکه‌ی مستند، برنامه‌ی حیاط‌وحش، قسمت حمله‌ی فیل‌ها می‌مونید.
    منیره‌خانم با صدایی پر تعجب جواب داد.
    منیره‌خانم: این حجم از چِرت‌و‌چولا و بی‌ادبی نوبره به خدا!
    منشی پنجره را باز کرد که پنجره صدای بدی از خود بیرون داد.
    منیره‌خانم: خیر ببینی دخترم، میشه یه لیوان آب برام بیاری؟
    عباس‌آقا: منیره‌خانم یه لیوان آب صرفتون نمی‌کنه. سیم‌ثانیه صبر کنی، سیل گلستان به این سمتم سرایت می‌کنه.
    منیره‌خانم: والا چی بگم عباس‌آقا؟ شما مراقب باش سازمان حفاظت از محیط زیست، روی شما به‌عنوان آفت گیاه سم نپاشه. والا دیگه خیار برای این مملکت جا نذاشتین. اگه رو خودتون کار کنید و ملخ بخورید نصف دعاهای این مردم مستجاب میشه.
     
    آخرین ویرایش:

    nadia.seif

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/01
    ارسالی ها
    331
    امتیاز واکنش
    1,229
    امتیاز
    401
    محل سکونت
    یزد
    منشی: هیس! ساکت شید دیگه. خانم، مشکل شما چیه؟ بگید می‌خوام یادداشت کنم.
    عباس آقا یک گاز دیگر به خیارش زد.
    عباس‌آقا: گمونم کنم منیره‌خانم مشکل اضافه‌وزن دارن. فکر کنم به‌جای کمربند لاغری صبر کنن زلزله بیاد، مشکلشون حل بشه.
    منیره‌خانم پرخاش کرد.
    منیره‌خانم: شما خیارتون رو از پهنا بخورید زودتر تموم شه.
    منشی با کلافگی سؤالش را دوباره تکرار کرد.
    منشی: نگفتین، مشکلتون چیه؟
    منیره‌خانم صدایش را پایین آورد و دست جلوی دهانش گذاشت تا فقط منشی بفهمد.
    منیره‌خانم: دخترجان، فقط ویزیت مفتیه؟
    منشی: تست قند خون و فشار خون هم رایگانه و اینکه می‌تونید قرص و داروی تجویزی هم تا یه هفته از همین‌جا رایگان دریافت کنید.
    منیره‌خانم: جدی؟! (این کلمه را باذوق ادا کرد.)
    منیره‌خانم: من... من... اها! من دندون درد دارم، کمر درد دارم، همه‌چیز دارم. چسب زخمم می‌خوام، بی‌زحمت بنویس همراه با تست فشار خون و قند.
    عباس‌آقا: خانم ایشون سواد ندارن همه کاری رو برعکس می‌کنن، شیاف رو با آب می‌خورن، قرص کپسولی رو...
    منشی کلامش را قطع کرد.
    منشی: کافیه! شما مشکلتون چیه آقا؟
    عباس‌آقا آخرین گازش را به خیار زد.
    عباس‌آقا: عرضم به حضورتون که من دیشب تا حالا سعی کردم هرچی خیار می‌خورم نشُسته باشه که دل‌درد بشم، متأسفانه هنوز نشدم. چندتای دیگه خیار همراهم هست، نوبت منو بدین به بقیه، دل‌درد شدم بهتون میگم.
    منشی سری تکان داد و زیر لب با خود سخنی گفت.
    منشی: اینا جدی‌جدی مریضنا! واسه خاطر یه چیز مفتی دارن خودشونو داغون می‌کنن.
    صدای محکم کوبیده‌شدن در اتاق دکتر با صدای گریه‌ی کودک ده ساله آمیخته شد.
    منشی: مریضی بعدی لطفاً.
    مریض بعدی وارد اتاق شد و در را محکم‌تر کوبید.
    منشی: اینجا همه دیوونه‌ن!
    عباس‌آقا یک خیار دیگر از جیبش درآورد و گاز زد.
    منیره‌خانم: این‌طور پیش بره عباس‌آقا نهایتاً دکتر براتون قرص بیزاکودیل بنویسه که سر مستراح اذیت نشید. این قرص‌ها توی خونه‌ی ما هم هست حداقل یه درد و مرض دیگه‌ای انتخاب می‌کردین کلاس داشته باشه، سرطانی، طاعونی چیزی.
    آبدارچی از آبدارخانه با یک سینی چای بیرون آمد.
    منشی: بفرما! آبدارچی جدیدمونم اومد.
    صدای برخورد لیوان‌های چای به هم دیگر به گوش می‌رسید. چای را به همه تعارف کرد.
    آبدارچی: عمو خیار فروش!
     

    nadia.seif

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/01
    ارسالی ها
    331
    امتیاز واکنش
    1,229
    امتیاز
    401
    محل سکونت
    یزد
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS]
    عباس‌آقا و همه‌ی مریض‌های مطب: بله! (صدای عباس‌آقا بلندتر از حضار گرامی‌ست)
    آبدارچی: خیارات گِل داره؟
    عباس‌آقا و همه‌ی مریض‌های مطب: بله!
    آبدارچی: دردِ دل داره؟
    عباس‌آقا و همه‌ی مریض‌های مطب: بله!
    آبدارچی: خب مرد حسابی منیره‌خانم راست میگن دیگه! حداقل یه بیماری آبرومند می‌گرفتی، این دیگه چه مریضی‌ایه؟ چند روز دیگه تو محله چو بیفته عباس‌آقا را میره کارشو همون‌جا در مسیر می‌کنه واقعاً شایسته نیست.
    عباس‌آقا غمبرک زد.
    عباس‌آقا: خب میگی چی‌کار کنم؟ چه درد و مرضی بگیرم توی این چند روز که برم مفتی ویزیت بشم؟
    آبدارچی سینی را روی میز گذاشت که صدای تِقی کرد.
    آبدارچی: کاری نداره که، این دست منو می‌بینی شَل شده؟ زدم کوبیدمش به دیوار الان هیچی ‌به‌جز سینی نمی‌تونم باهاش بلند کنم.
    منیره‌خانم: والا عباس‌آقا هم هیچی به‌جز خیار نمی‌تونن بلند کنن، بهتره اونم مثل شما این مدلی بره ویزیت بشه.
    آبدارچی: حالا منیره‌خانم، قبول دارین من زرنگ بودم این فکر به سرم زد؟
    عباس‌آقا محکم روی پای آبدارچی کوبید.
    عباس‌آقا: ولی خداییش خیلی تیزی! چطوری به ذهنت رسید بزنی خودتو شلو پَل کنی؟
    آبدارچی: والا جونم برات بگه عباس‌آقا. کلاغی رو تو آسمون دیدم که خودش رو بی‌مهابا به دیوار می‌کوبید. منم تصمیم گرفتم این کارو بکنم.
    منیره‌خانم زیر لب با خود سخنی گفت.
    منیره‌خانم: انگار قابیله می‌خواسته بره هابیلو بکشه. خوبه کلاغه پراشو تکون نداده بریزه؛ وگرنه معلوم نبود با خودش چی‌کار می‌کرد.
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS]
     

    nadia.seif

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/01
    ارسالی ها
    331
    امتیاز واکنش
    1,229
    امتیاز
    401
    محل سکونت
    یزد
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS]
    منشی: یه‌لحظه، یه‌لحظه ساکت.
    همه‌ی مریض‌ها باهم: چی شد؟
    منشی: ترامپ از برجام خارج شد.
    همه‌ی مریض‌ها باهم: چطوری؟
    منشی: با گاری! حرفا می‌زنینا، من چه می‌دونم؟!
    عباس‌آقا گازی به خیارش زد.
    عباس‌آقا: منم می‌خوام برم برجام.
    منیره‌خانم: شما بشینین سر سرجاتون، مگه به برجام کفایت می‌کنین؟ با سر می‌خواین برین تو جام.
    درب مطب به‌شدت باز شد و به دیوار برخورد کرد. صدای کفش‌های پلیس‌ها که تندتند از پله‌ها بالا می‌آمدن شنیده می‌شد.
    پلیس نفس‌نفس زد.
    پلیس: کسی از جاش تکون نخوره. شما و همکارتون بازداشتید.
    منشی: من؟ من که کاری نکردم، آخه به چه جرمی؟
    پلیس: شما و همکارتون به جرم فریب مردم و پخش دارو و قرص‌های غیرقانونی بازداشتید.
    صدای جیرینگ‌جیرینگ دست‌بند می‌آمد.
    منشی: وای آخ ولم کنید. همه‌ش زیر سر اون دکتره‌ست.
    پلیس‌ها، دکتر و منشی را دستگیر کردند و پایین بردند.
    پلیس خطاب به همه‌ی اهالی محله شروع به حرف‌زدن کرد.
    پلیس: می‌دونم خیلی ترسیدید؛ ولی خوشبختانه خطر رفع شد. زودتر این محل رو ترک کنید.
    با صدای پای پلیس که از پله‌ها پایین رفت، همه به خودشان آمدند.
    آبدارچی: حالا چه گِلی به سرم بگیرم؟ من موندم و یه دست شَل.
    منیره‌خانم: چشمت کور، دنده‌ت نرم تا یه چیزی مفتی می‌بینی نرو سرخود سرخود خودتو استخدام و داغون کن. سیاست نداری. اَه اَه اَه! من که رفتم.
    عباس‌آقا با حال ناخوشی خطاب به منیره‌خانم لب به سخن گشود.
    عباس‌آقا: منیره‌خانم هنوزم تو خونه‌تون بیزاکروکودیل دارین؟
    منیره‌خانم: بیزاکودیل نداریم؛ اما شیاف داریم مدلش اینه، باید با آب بخوری. پماد سوختگی هم دارم هروقت لازم شد به خودت بزن. (چون این جملات را با تمسخر گفت ادامه داد) خاک بر سر! کاه و کاهدون که واسه خودت بود. من که رفتم.
    عباس‌آقا: وای! منیره‌خانم! صبر کنید، آخ دلم!

    «پایان»

    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا