جالب و دانستنی نوشته ای از زنی چهل ساله .................

¤ Dr.F SH A ¤

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/31
ارسالی ها
1,125
امتیاز واکنش
664
امتیاز
0
سن
27
محل سکونت
زیرسقفش
سی ونه سالگی تمام و امروز آغاز چهل سالگی!پس سلام چهل سالگی!
چهل سالگی چه حس متفاوتی دارد.
گویی عمر آدمی نصف می شود .کمرش خم می شود.
در سراشیبی مسیر زندگی قرار می گیرد.گویی پله های سرسره را بالا رسیدی و نشستی
تا سر خوردن را آغاز کنی.
آینه را در مقابل خود می گذارم و به چهره ام می نگرم.اولین چیزی که به نظرم می آید
موهای سپیدی ست که دوباره بیرون زده و مرا به فکر رنگ کردن دوباره ی
ریشه ی مو می اندازد
تا کمتر کسی بفهمد که من هم پیر شده ام!
به چین و چروک های ریزی که گوشه و کنار صورتم خودنمایی می کنند .
به پوستی که با همه ی لطافت و شادابی که داشت امروز به من می گوید:
به خودت فشار نیار من دیگر جوان نمیشوم!
به چشمانم می نگرم .به فرو رفتگی آن در صورتم به خاطر استفاده ی چند ساله از عینک
به کم فروغی اش
به سردی آزاردهنده ای که در پس آن نهفته است.
به همه و همه ی اینها می نگرم.به سالهای رفته از عمرم می نگرم .به همه ی آنچه که به
دست آوردم و یا از دست دادم و یا در حسرتش ماندم...........
اما بقول دوستی که می گفت :روحش در بیست سالگی مانده و از آنجا به بعد را زندگی نکرده
من هم روحمرا چند سال پیش جایی و پیش کسی جا گذاشتم و دیگر زندگی نکردم!
جسمم حرکت کرد و زندگی کرد و امروز به آغاز چهل سالگی رسیده ولی روحم از آن زمان
دیگر زندگی نکرده و در همان جا متوقف شده!
دیگر باید باور کنم که امروز من برای خودم نیستم و سالهاست که برای خودم زندگی نمی کنم
من در آغاز چهل سالگی دیگر درک میکنم که:
همسری دارم که متعلق به او هستم
پسری دارم که امسال وارد دبیرستان می شود و من مادر او هستم
هر سال شاگردان زیادی دارم که من معلم آنها هستم و مسئولیت تعلیم و تربیت
آنها بر گردن من است
من پدر و مادری دارم که جوانی اشان را صرف من کرده اند و امروز
من باید در خدمت آنها باشم.
من سالهاست که دیگر برای خودم نبوده ام و برای خودم زندگی نکرده ام.
پس سر خوردن را شروع میکنم و فریاد میزنم:
چهل سالگی سلام!





****نوشته ای از یکی از معلمان عزیزم که از وبلاگ ایشان کپی کرده ام (:

 

برخی موضوعات مشابه

بالا