مقاله ای از ویکی پدیا _____________________________
تاریخ معاصر ایران
تاریخ ایران
پیش از تاریخ
ایران پیش از تاریخ ۱۰۰۰۰۰–۳۲۰۰ پیش از میلاد دوران دیرینهسنگی ایران ۱۰۰۰۰۰–۱۰۰۰۰ پیش از میلاد تمدنهای پیش از تمدن ایلام ۱۰۰۰۰–۳۲۰۰ پیش از میلاد
دوران باستان
پیشایلامی ۳۲۰۰–۲۷۰۰ پیش از میلاد عیلام ۲۷۰۰–۵۳۹ پیش از میلاد منائیان ۸۵۰–۶۱۶ پیش از میلاد
شاهنشاهی
ماد ۶۷۸–۵۵۰ پیش از میلاد
(سکاها ۶۵۲–۶۲۵ پیش از میلاد) هخامنشیان ۵۵۰–۳۳۰ پیش از میلاد سلوکیان ۳۱۲–۶۳ پیش از میلاد اشکانیان ۲۴۷ پیش از میلاد–۲۲۴ پس از میلاد ساسانیان ۲۲۴–۶۵۱
معاصر
دودمان پهلوی ۱۹۲۵–۱۹۷۹ دولت موقت ایران ۱۹۷۹–۱۹۸۰ جمهوری اسلامی ۱۹۸۰–امروز نوشتارهای وابسته [نمایش]
این جعبه:
نمایش
بحث
ویرایش
تاریخ معاصر ایران دورانی از تاریخ ایران است که با شروع دوره قاجاریه شروع میشود و پس از حكومت دودمان پهلوی با پیروزی انقلاب اسلامى ایران ادامه مییابد. تاریخ معاصر ایران را به بخشهایی تقسیم میکنند:
به سلطنت رسیدن آقامحمدخان قاجار
به سلطنت رسیدن فتحعلی شاه
جنگهای ایران و روسیه و قرار دادهای ترکمانچای و گلستان
مقاله ای از ویکی پدیا _____________________________
آقامحمدخان قاجار
آقامحمدخان قاجار شاهنشاه ایران
نگارهای از آقامحمدخان نخستین پادشاه قاجار
سلطنت ۱۷۸۲ تا ۱۷۹۷ تاجگذاری
پنجشنبه ۱ فروردین ۱۱۶۱ (خورشیدی)
۱۵ ربیعالثانی ۱۱۹۵ (قمری)
۲۱ مارس ۱۷۸۲ (میلادی)
۱. نخستین تاجگذاری در استرآباد
۲. دومین تاجگذاری در نوروز ۱۱۷۵ خورشیدی تهران پیشین لطفعلیخان جانشین فتحعلیشاه صدراعظم فهرست را ببینید[نمایش]
همسر آسیه خانم
گلبخت خانم فرزند(ها)بدون فرزند نام کامل
لقب: شاه نام کوچک: آقامحمد نام خانوادگی: قاجار دودمان دودمان قاجار
نقاشی عبدالله خان از آقا محمدخان قاجار در کاخ سلیمانیه کرج آقامحمدخان قاجار یا آقامحمد شاه زادهٔ (۱۱۲۱ در استرآباد – ۲۷ اردیبهشت ۱۱۷۶ در شوشا) که به عبارتی آغامحمدخان نامیده میشود، بنیانگذار و نخستین شاه دودمان قاجار در ایران است.
در سال ۱۱٧٤ هجری شمسی آقامحمدخان که از افراد ایل قاجار بود با برکناری حکومت جانشینان کریم خان زند به قدرت رسید. وی ابتدا در ساری تاجگذاری کرد[۱]، و بعدها در نهایت، بنا به دلایل استراتژیکی تهران را پایتخت خود قرار داد و برای دومین بار تاجگذاری نمود. بعد از وی برادرزادهاش فتحعلی شاه به سلطنت رسید. در فرهنگ عامیانه ایران، از آقامحمدخان به عنوان یکی از خشنترین شاهان ایران یاد میشود.
زندگینامه
آقامحمدخان زادهٔ ۲۷ محرم ۱۱۵۵ ق برابر با ۲۷ خردادماه ۱۱۲۱ ش (۱۷ ژوئن ۱۷۴۲) در میانه راه گرگان به ساری در دشت اشرفی متولد شد. وی در یازده سالگی توسط عادلشاه افشار اخته شد. مراسم تاجگذاری را پس از تصرف قفقازیه و سرکوب کلیه امراء و حکّام داخلی و پذیرش اطاعت و فرمان خان قاجار از سوی کلیه نواحی به استثنای مشهد و خراسان که هنوز زیر فرمان شاهرخ میرزا و فرزندش نادر میرزا بود، آقامحمدخان فرصت را برای تاجگذاری خود مناسب میدید و به سال ۱۲۱۰ ق در استرآباد به نام پادشاه ایران تاجگذاری کرد.[۲] و سرانجام در ۲۱ ذی الحجه ۱۲۱۱ ق برابر با ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۱۷۶ ش (۱۷ مه ۱۷۹۸) در شوشا به دست خدمتکاران خود کشته شد.
وی فرزند محمدحسن خان قاجار و او نیز فرزند فتحعلیخان قاجار فرزند شاهقلی خان فرزند جهانسوز خان بود. فتحعلی خان وکیلالدولهٔ شاه تهماسب دوم صفوی بود که در پی بدگمانی شاه و به تحـریـ*ک نادرقلی خان افشار، دیگر سردار شاه، کشته شد. محمدحسن خان پس از پدر ریاست طایفهٔ اشاقهباش قاجار را که در استرآباد (گرگان امروزی) ساکن بودند بر عهده گرفت و نادر علیرغم تلاشهایی که کرد بر وی دست نیافت. با مرگ نادر، عادل شاه که نتوانسته بود بدو دست یابد فرزندش آقامحمد خان را مقطوعالنسل کرد. در پی برکناری شاهرخ شاه و به قدرت رسیدن شاه سلیمان دوم، محمدحسنخان به سمت ایشیکآقاسیگری و بیگلربیگیگری استرآباد گماشته شد.[۳]
تصویر ارگ کریم خان، محل اقامت خانواده سلطنتی دودمان زند بود، که آغا محمد خان، بیشتر وقت خود را در طول اسارت در آن میگذراند.
نقش نبرد بین آقا محمدخان قاجار و لطفعلی خان زند ریشههای قدرتیابی دودمان قاجار
نوشتار اصلی: دودمان قاجار
دربارهٔ اصل و نسب قاجارها اطلاعات درستی در دست نیست، اما ظاهراً از نژاد ترک بودند. آنها از دوره صفویه در تاریخ ایران پیدا شدند و نسب خود را به مغولان میرساندند.[۴] در اواخر قرن نهم هجری شاه عباس آنها را برای دفاع از مرزها به سه قسمت تقسیم کرد. قسمتی در مرو برای مقاومت در برابر ازبکان، قسمتی در گنجه و ایروان و قسمت دیگر در قلعه مبارکآباد استرآباد (گرگان امروزی) ساکن شدند.
با توجه به سکونت قاجارها در حوزه فرهنگ و تمدن ایران میتوان آنها را ایرانی شده نامید. قدرت یافتن دودمان قاجار به عهد صفوی و شاه عباس برمیگردد. آنان ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان به دلیل کمکهای بزرگشان به دربار صفوی، قدرت بیشتری یافتند و سپس دستهای از آنان در غرب استرآباد و دشت گرگان سکنی گزیدند. نادرشاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمدحسن خان، یوخاریباشها که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منصوب کرد تا با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف قاجار نگران ناآرامیهای داخلی نگردد و اشاقیباشها زیر نظر ایشان حکومت کردند و محمدحسن خان را به قتل رساندند. بنابر نظریهای آقامحمدخان را شیخ علی خان زند ا خته کرد. دلیل آن هم این بود که آقامحمد خان بدون عقد دختر شیخ علی خان با او ازدواج کرد. اما بنابر نظریه معتبرتر نوشته رضا قلی خان هدایت، اخته کردن و آقامحمدخان به فرمان عادل شاه جانشین نادرشاه صورت گرفت.[۵]
رضاقلی خان هدایت در کتاب تاریخ روضه الصفای ناصری همچنین مینویسد که: «بر مستعدان دانشپژوه پوشیده مباد که سلطان سعید شهید قاجار محمد حسن خان ابن فتحعلیخان قوانلو را سه فرزند سعادتمند ذکور بوده و ارشد و اکبر آنها نواب آقا محمد خان است و تولد آن جناب سنه یک هزار و پنجاه و چهار در لیله جمعه پانزدهم شعبان المعظم در شهر استرآباد در خانه جناب سعادت مآب آقا سید مفید استرآبادی واقع شد. زیرا که در آن ایام نادر شاه افشار بر ایران و خراسان و هندوستان و خوارزم و بخارا و ترکستان و داغستان استیلا یافته بود و نواب محمد حسنخان در اقاصی دشت ترکمان متواری بود، لهذا والده نواب آقا محمد خان که همشیره محمد خان قوانلو بود در خانه سید مذکور میزیست و این ولادت را پنهان همی خواستند و سید این مولود را به فرزندی خود نسبت داد. آقا محمد نام نهاد و با فرزندان خود همی پرورد… و آقامحمدخان درخانه سید همی بود و به فرزندی سید معروف شد. در زمان قتل نادر شاه، آقا محمد خان شش ساله بود. در زمان سلطنت علیقلیخان افشار ملقب به عادلشاه اربـاب سعایت از وی نزد شاه حکایت کردند، جمعی به استرآباد مأمور و او را گرفته قصد قتلش کردند، بعد از توسط و تشفع جمعی به حکم عادلشاه ظالم آن جناب را که در مراحل هفت و هشت سالگی مرحله پیما بود به جهت قطع نسل فتحعلیخان و محمد حسن خان و اعدام این دودمان مجبوب نمود؛ و سلطان والاشان محمدحسن خان را بیفرزند و ابتر خواست.»
وضعیت ایران در زمان کودکی وی همزمان با حکومت کریم خان زند
پس از قتل نادرشاه در قوچان به سال ۱۱۲۶، بردارزاده وی عادل شاه بر تخت پادشاهی نشست. وی تمام فرزندان و بازماندگان نادر - به استثنای شاهرخ - را کشت. عادلشاه یکسال حکومت کرد تا اینکه برادرش ابراهیم شاه او را کنار زد. در همین حال شاهرخ شاه برای به دست گرفتن قدرت تلاش میکرد. فرماندهی سپاه شاهرخ به علت تجربه و تدبیر فوقالعاده محمدحسن خان قاجار به او واگذار گردید. شاهرخ با کمک محمدحسن خان در مشهد ادعای سلطنت نمود و برای نابودی سپاه ابراهیم شاه در تهران به محمدحسن خان دستور جمعآوری سپاهی بزرگ داد. با همکاری حاکم طبس ابراهیم خان برکنار شد و شاهرخ به سلطنت رسید، هرچند اندکی پس از آن شاهرخ شاه به دست دشمنانش که در راس آنان پدرزن وی قرار داشت نابینا گشت. فرماندهان وفادار دست به کودتا زده شاهرخ شاه نابینا را مجدداً بر تخت سلطنت نشاندند. وی در حالت کوری تا آغاز حکومت آغا محمدخان قاجار به حکومت محدود و ظاهری خود در مشهد ادامه داد و سرانجام به خاطر شکنجههای آغا محمدخان که برای فاش کردن جواهرات نادری صورت گرفت جان سپرد.[۶]
در پی اولین برکناری شاهرخ شاه و به قدرت رسیدن شاه سلیمان دوم، محمدحسنخان به سمت ایشیکآقاسیگری و بیگلربیگیگری استرآباد گماشته شد. اندکی پس از برکناری شاه سلیمان دوم سه تن از سرداران (علیمردان خان بختیاری، ابوالفتح خان بختیاری و کریم خان زند) در اصفهان شاه اسماعیل سوم را به قدرت رساندند. در پی درگیری میان این سه سردار، کریم خان توانست قدرت را به دست بگیرد و وکیلالدولهٔ شاه شود. او با شاه اسماعیل سوم عازم جنگ با محمدحسن خان شد و استرآباد را محاصره نمود. محمدحسن خان توانست کریم خان را شکست داده، به تهران بگریزاند و شاه اسماعیل سوم نیز به محمدحسن خان پناه برد و او را وکیلالدولهٔ خود نمود.
محمدحسن خان توانست دیگر سرداران را شکست دهد. آزاد خان افغان را که بر اصفهان حکومت میکرد فراری داد، و بار دیگر کریم خان زند را در هم کوفت و اصفهان را متصرف شد. وی برای تأمین آذوقهٔ سپاه خود، به تاراج مردم پرداخت و به قول رستمالحکما نویسندهٔ رستمالتواریخ از شدت ظلم خان قاجار فریاد دادخواهی ستمدیدگان به سما میرسید.
وی در محاصرهٔ شیراز به دلیل پایداری کریم خان و اختلاف سران قاجار مجبور به عقبنشینی شد و بعدها اصفهان را نیز از کف داد و به بارفروش (بابُل امروزی) گریخت. شاه اسماعیل سوم نیز بار دیگر به زندیان پناه برد و کریم خان برای بار دوم وکیلالدوله گردید. بنا به نوشتهٔ پرویز رجبی در کتاب «کریم خان زند و زمان او» محمدحسین قاجار (از یاران محمدحسن خان) که از سوی او حکومت اصفهان را داشت، با شکست خان قاجار اصفهان را ترک کرده به مازندران، شهر بابل رفت تا خود قدرت را در دست بگیرد و بعد از تسخیر اصفهان توسط سپاه زند، برای تسریع در نابودی خان قاجار به همراه یاران و کسان خویش به شیخعلی خان زند که در تعقیب محمدحسن خان بود پیوست. محمدحسن خان که بهسرعت به طرف شمال پیش میرفت در نزدیکی اشرف به دست دشمن افتاد و بهسختی شکست خورد و هنگام فرار پای اسبش در شکافی گیر کرد، علی آقا خان قاجار (برادر محمدحسین خان) سر رسیده، وی را کشت. رستم بیک کردلو، نوکر محمدحسن خان نیز سر اربـاب خود را بریده و نزد شیخعلی خان برد.[۳] در کتاب تاریخ اجتماعی ایران نوشتهٔ مرتضی راوندی آمده که سر وی برای کریم خان فرستاده شد اما خان زند از مشاهدهٔ سر متأثر شد و دستور داد که آن را برگردانده با بدنش در مقبرهٔ خانوادگی آن خاندان به خاک سپارند.
اسارت پسران محمدحسن خان قاجار
آقا محمد خان با همیاری برادرش حسینقلی خان جهانسوز پس از درگذشت پدرشان محمد حسن خان، دست به جنگهای پارتیزانی زدند تا آن که خراج آن سال استرآباد توسط آقا محمد خان مورد سرقت قرار گرفت. همین امر سبب جنگ میان فرستادگان کریم خان زند و او شد که در نهایت دستگیر و به تهران بـرده شد. کریم خان همین که فهمید او دیگر اخته است (و بر اساس فرهنگ آن زمان هیچکس برای یک اخته ارزشی قایل نمیباشد) امر کرد تا به تحصیل ذخیره آخرت بپردازد و از جاه طلبی دست بردارد.
پس از آن به شیراز منتقل شد و در اسارت به سربرد. این روش معمول کریم خان زند بود تا با اسیر نگاه داشتن تعدادی از سران قبیله متمرد خطر شورش را از بین بـرده و در صورت هرگونه تحرک اسرا را تنبیه نماید. در همین زمان حسینقلی خان در شمال ایران دست به یاغی گری زد. آقا محمد خان که میدانست از سوی کریم خان مؤاخذه خواهد شد از بیم جان خویش در حرم حضرت شاهچراغ بست نشست؛ پس از آن کریم خان شعری را برای درباریان خواند و از آنها معنی شعر و شاعرش را خواست و چون آنان نمیدانستند یاد او افتاد و از او پرسید و او دانست.
مضمون شعر: لعبتی سبز چهر و تنگ دهان بفزاید نشاط پیر و جوان معجر سر چو زان برهنه کنی خشم گیرد کف افکند ز دهان ابوالمظفر چغانی این شعر را در وصف فقاع (آبجو) سروده.
بنیان نهادن حکومت قاجاریه
آقا محمد خان در ۱۳ صفر ۱۱۹۳ ه.ق (روز درگذشت کریم خان)، هنگامی که در باغهای اطراف شیراز به شکار مشغول بود، همین که عمهاش او را از مرگ شاه زند آگاه ساخت، فرار کرد و به شتاب خود را به تهران رسانید و در ورامین مدعی سلطنت بر ایران گشت. سپس به استرآباد رفت و با کمک سران اشاقهباش، براندازی زندیه و رسیدن به قدرت را طراحی نمود و ولایات گرگان و مازندران و گیلان را تحت حکمرانی خویش قرار داد. وی در این زمان برای مطیع کردن برادران خود به جنگ با آنان پرداخت و حتی یکبار با شورش برادرش حسین قلی خان تا پای مرگ پیش رفت؛ ولی سرانجام در بندپی-روستای ادملا توسط حاجی خان حلال خور و عباسقلی بیگ لاریجانی و چند برادرش نجات یافت. لویی رابینو در کتاب کتاب مازندران و استرآباد نوشته است: اقا محمد خان در ساری تاجگذاری کرد و پایتخت خود را آنجا نهاد و به دستور وی جشن نوروز را با تشریفات زیاد برگزار نمودند،محمد فتح اللّه بن محمد در کتاب احسن التواریخ(تاریخ محمدی)نیز به این موضوع اشاره کرده است.
پس از تسخیر شمال ایران بر آذربایجان و کرمانشاهان نیز دست یافت. حکومت زندیه در جنگ و ستیز میان شاهزادگان زند قرار گرفت ولی سرانجام لطفعلی خان زند با همیاری حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی بر تخت سلطنت نشست. آقا محمد خان از آن زمان به مدت ۱۵ سال با لطفعلی خان زند - که جوان بود و شجاع - به جنگ و تعقیب و گریز پرداخت. مهمترین این نبردها، جنگ بابا خان برادرزاده آقا محمد خان در سمیرم و محاصره شیراز است. سرانجام آقا محمد خان قدرت نظامی خود را افزایش داد و با کمک حاج ابراهیم خان کلانتر (که به گفته ناصر نجمی معتقد بود لطفعلی خان دلاوری شجاع اما نامناسب برای مملکتداری است و آقا محمد خان قابلیت انجام امور سیـاس*ـی را داراست و به این جهت دروازههای شهر را پنهانی برای او گشود) و حمایت لشکر اردلان (کردستان) به سرداری خسروخان اردلان در ۱۲۰۸ ه.ق وارد شیراز شد. سرانجام با لشکرکشی آقا محمدخان به شیراز، با نوعی حیله جنگی لطفعلی خان شکست خورد و به کرمان گریخت و در جریان نبرد کرمان به براندازی حکومت پادشاهی زندیه و تشکیل حکومت پادشاهی قاجاریه انجامید.
نبرد کرمان
نوشتار اصلی: کشتار کرمان
نبرد کرمان ماجرای جنگ سرنوشت ساز لطفعلی خان زند آخرین بازمانده پادشاهی زند و آقا محمد خان قاجار بنیانگذار سلسله قاجار است. این جنگ قربانیان فراوانی گرفت و سرانجام به براندازی کامل پادشاهی دودمان زندیه انجامید.
هنوز مراسم خاکسپاری کریم خان (۱۱۹۳هجری قمری) پایان نیافته بود که سران حکومت برای کسب قدرت به کشمکش پرداختند. سرانجام در سال ۱۲۰۳ هجری قمری لطفعلی خان فرزند جعفرخان به قدرت رسید. شش سالی که لطفعلی خان به ظاهر قدرت را در دست داشت جز درگیری با مخالفان کار دیگری نداشت. در این دوران کشمکشهای داخلی زندیه باعث شده بود، سران ایل قاجار که در شمال ایران، نواحی گرگان و مازندران علیالخصوص در استرآباد نفوذ داشتند، به طمع افتاده و به سوی گرفتن قدرت خیزبردارند و پس از آخرین درگیریهای بین لطفعلی خان و آقامحمدخان، خان قاجار به شیراز لشکرکشی کرد و پایتخت آخرین بازمانده دودمان زند را محاصره کرد.
دو ماه محاصره شیراز پایتخت زند توسط آغامحمدخان در سال ۱۲۰۵ قمری، باعث کمبود مواد غذایی برای سربازان و چارپایان قجرها شد و آنها به ناگزیر به تهران بازگشتند. لطفعلی خان به خیال پیشگیری از حمله مجدد وی به کرمان لشکرکشی کرد تا بر آنجا مسلط شود و راه نفوذ خان قاجار را سد کند، اما وی در این حمله موفق نبود و به شیراز بازگشت. این شکست سیـاس*ـی آثار بدی در درون نظام زندیه گذاشت و برخی سران و قدرتمندان درون حکومت به دلیل عدم کفایت لطفعلی خان به فکر توطئه علیه وی افتادند.
سرانجام با لشکرکشی آقا محمدخان به شیراز، با نوعی حیله جنگی لطفعلی خان شکست خورد و به کرمان گریخت. آقا محمد خان در سال ۱۲۰۶ هجری قمری در عمارت کلاه فرنگی شیراز به تخت نشست. طی دو سال بعد میان این دو رهبر نبردهای پراکنده یی رخ داد تا لطفعلی خان سرانجام در ۱۲۰۸ بر کرمان مسلط شد. این خبر آقامحمدخان را برانگیخت که کار وی را یکسره کند؛ لذا در بهار همان سال وی با لشکری مجهز به کرمان حمله برد و پس از شش ماه از محاصره شهر در حالیکه اردوی قاجار به شدت خسته شده بود و خان قاجار قصد مراجعه به تهران و دست بردار شدن از حکومت زندیه را داشت، با خــ ـیانـت عدهای از داخل شهر کرمان و بازکردن یکی از دروازههای شهر و با شکست لطفعلی خان کرمان را تسخیر کرد و به کشتار و قتلعام مردم آن دیار پرداخت. بسیاری از مردم را کور کرد و عده زیادی را به طرز فجیعی به قتل رساند. گفتهاند او دستور داد تپهای از چشمان مردم بسازند.
عدهای، تعداد کور شدهها را ۲۰ هزار و بعضی دیگر ۷۰ هزار نفر ذکر کردهاند. او سربازانش را در تجـ*ـاوز به زنان شهر و غارت اموال آنها آزاد گذاشت. لطفعلی خان نیز که به بم گریخته بود توسط حاکم آنجا دستگیر و تسلیم آقا محمد خان شد. به دستور وی ابتدا لطفعلی خان را کور کرده و پس از تجـ*ـاوز جنـ*ـسی، به طرز فجیعی به قتل رساندند. بدین سان سلسله زندیه به نقطه پایان خود رسید.
انتقال مرکز حکومت به تهران و حمله به گرجستان
نوشتارهای اصلی: محاصره قلعه قرهباغ و نبرد کرتسانیسی
آقا محمد خان پس از فتح کامل جنوب ایران مقر حکمرانی خویش را به دلایل استراتژیک تهران مستقر نمود و آن را دارالخلافه نامید در حالیکه پایتخت وی هنوز زادگاه خویش یعنی استرآباد بود؛ والی گرجستان به پشتوانه همکیشی با روسها اعلام استقلال نمود، بنابراین آقا محمد خان در فروردین ۱۱۷۴ (آوریل ۱۷۹۵) برای آراکلی خان نامهای ارسال کرد و اشتباهات گرجیها در طی هشتاد سال گذشته را یادآوری نمود و اعلام کرد در صورتی که والی گرجستان روابط خود را با روسها قطع و از ایران اطاعت کامل نکند، به آنجا لشکر کشی خواهد نمود. آراگلی خان جواب نامه را نداد و خود را برای حمله مجهز نمود. آقا محمد خان به گرجستان لشکر کشی کرد و با وجود مقاومت گرجیها در این نبرد پیروز شد و آراگلی خان به تفلیس فرار کرد. آقا محمد خان برای یافتن او به تفلیس لشکر کشید. آراگلی خان همراه خانواده و بستگانش از تفلیس به گرجستان غربی گریختند. آقا محمد خان تفلیس را فتح نمود و فاجعه کرمان را در تفلیس تکرار کرد و دستور به قتل و تاراج مردم داد. عده زیادی از روحانیون را در رود کورا غرق کردند و پنج هزار نفر از گرجیها را اسیر و شهر را ویران نمودند.
آقا محمد خان پس از غارت مهمات و ذخایر جنگی آراگلی خان، از شهر خارج شد تا به دنبال آراگلی خان برود ولی با دریافت خبر طغیان اهالی شروان که مصطفی خان دولو نمایندهاش را به قتل رسانده بودند، به دشت مغان بازگشت. حاکم شروان به آقا محمد خان پیام دوستی و اطاعت داد و وی از تنبیه آنان صرف نظر نمود و با پانزده هزار تن از دختران و پسران شهر که به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اسیران برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند.
رویکرد به خراسان و ماورای نهر و براندازی دودمان افشاریان
آقا محمد خان بعد از تاجگذاری به خراسان لشکر کشید. خان قاجار دستور داد جسد نادرشاه را از خاک بیرون آورده و آن را به تهران فرستاد، جایی که بعدا در کنار جسد کریم خان زند قرار گرفت. سپس شاهرخ نوهٔ نادرشاه افشار را که کور و پیر بود مجبور نمود تا هرگونه ثروتی را تا متعلق به نادر شاه بودهاست را به او بدهد. شاهرخ سوگند خورد که او ثروتی از نادرشاه را در دسترس ندارد. آقا محمد خان بی رحم و انتقام جو، که اشتیاق فراوانی به گنج داشت، حرف او را باور نکرد. به دستور شاه شاهرخ را که از صحبت کردن خودداری کرد به شدت در زیر شکنجه بردند تا مجبور به اعتراف به مکانهای پنهان آخرین ثروتی که پدربزرگش به او منتقل کرده بود بشود. تعدادی از خدمتکاران شاهرخ، به خاطر مصائبی که پادشاه پیشین خود دچار آن شده بود، یک ملای متنفذ را از شهر به منظور حمایت از شاهرخ آوردند تا از آقا محمد خان درخواست تجدید نظر در مورد شاهرخ کند و آقا محمد خان شاهرخ را به همراه خانواده اش به مازندران فرستاده. اما شاهرخ در دامغان به علت صدماتی که طی شکنجه دیده بود درگذشت. آقا محمد خان سپس لشکرکشی به بخارا را قصد نمود که خبردار شد از جانب روسها دیگر خطری نیست. برای همین حاکمان طرفدار روس آن دیار را سرکوب کرد و مرو را آزاد و ازبکان را وادار به عقبنشینی نمود. او بخارا را تحتالحمایه دولت ایران قرار داد و چون مردم آن دیار با وی مخالفتی نداشتند به آنان آزاری نرساند و پس از آن به دستور وی، گروهی را به منظور تعقیب نادر قلی شاهرخ افشار به هرات فرستاد. آنها تا کابل پیش رفتند ولی نادر قلی در کوههای هیمالیا در افغانستان مرتب مکان خود را تغییر میداد. سرانجام از تعقیب وی دست برداشتند و بلخ را از حاکم کابل به بهای ۵۰۰ هزار سکه طلا خریداری نمودند؛ این کار آقا محمد خان چندین هدف را دنبال میکرد که مهمترین و دراز مدتترین آنها جلب حمایت حاکم کابل برای حمله به هندوستان بود و افغانستان را نیز تحت حمایت دولت ایران قرار داد.
حمله روسیه به سواحل غربی دریای خزر
در شهریور ۱۱۷۵ (سپتامبر ۱۷۹۶ میلادی)، سپاه روس به فرماندهی ژنرال کنت والرین زبوف، به نیروهای ژنرال گردویچ که قبلاً به دربند اعزام گردیده بود، پیوست و قلعههای دربند، باکو و تالش را تصرف نموده و بر تمام سواحل غربی دریای خزر از مصب رود کر و اترک مسلط شد. سپس ژنرال زبوف از جلگه شیروان و از کنار ساحل، وارد دشت مغان شد و از رود ارس گذشت. دسته دیگری از سپاهیان روس لنگران را اشغال کردند لذا آذربایجان و رشت مورد تهدید قرار گرفتند. خان قاجار برای سرکوب آنان عازم قفقاز شد اما هنوز به آنجا نرسیده بود که در ۱۹ آبان ۱۱۷۵ (نهم نوامبر ۱۷۹۶) میلادی، کاترین دوم تزار مقتدر روسیه درگذشت. با جانشینی وی توسط پل یکم و با تغییر سیاست، ارتش روسیه تمامی خاکهای اشغال شده ایران و از جمله گرجستان را ترک گفتند.
بازگشت به قره باغ و مرگ وی
آقامحمدخان که از خروج نیروهای روس از زمینهای اشغالی سخت شادمان گردیده بود تصمیم گرفت که در قفقاز به تصرف شهر شوشا که در حمله نخست به دست وی نیفتاده بود بپردازد. او در اسفند ۱۱۷۵ (مارس ۱۷۹۷ میلادی) دوباره عازم گرجستان شد و قلعه شورشی قره باغ را تصرف کرد. ابراهیم خان جوانشیر، حاکم یاغی قره باغ فرار کرد و شاه قاجار آماده لشکرکشی به تفلیس شد، ولی در حالی که از فتح شوشا در قراباغ آذربایجان ۳ روز میگذشت در بامداد ۲۱ ذیالحجه ۱۲۱۱ ه.ق (۱۷ ژوئن ۱۷۹۷ میلادی) به دست صادق خان گرجی و خداداد فراش و به تحـریـ*ک صادق خان شقاقی به قتل رسید[۷]؛ و از آنجا که در آن زمان پیکر بزرگان را در عتبات عالیات به خاک میسپردند، وی را نیز به نجف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپردند.
وضعیت انسجام ملی
بنابر نظریهای که توسط عباس امانت در یک سخنرانی در دانشگاه لس آنجلس بیان گشته آمدهاست که: «به علت مشکلات روی داده در دوره افشاریه و دوره زندیه سرزمین ایران دارای ناامنیهای داخلی (مانند ناامنیهای جادهای) بود و ارتباط با خارج از کشور از جنوب و شمال ایران کاهش یافته بود و زمانی که دولت قاجاریه به وجود آمد ایران از نظر اقتصادی و سیـاس*ـی در وضعیت بدی بهسر میبرد و اولین انسجام ایران به شکل امروزی مدیون آقا محمدخان قاجار است هرچند که در زمان پادشاهان بعدی قاجاریه بخشهایی از ایران جدا شدند ولی خاک اصلی به صورت یک دولت متحد از زمان آقا محمدخان قاجار به بعد شکل گرفت و از نظر مورخان آن دوره وی به عنوان قهرمان ایران شناخته میشد و با وجود آغاز جنگهای عقیدتی که از زمان وی آغاز شد ولی ایران از نظر جنگهای داخلی به ثبات نسبیای رسید».[۸]
در مقابل نظریه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در این جهت است که: «عدم مشروعیت و مقبولیت ملی و شیوه حکومتی آقامحمدخان و جانشینانش دفاع ملی ایرانیان را در مقابل بیگانگان خدشهدار کرد. در تهاجم انگلیسیها در جریان جنگهای هرات و حملات روسها، عنصر تهاجمی ذاتی ایرانیها و قومیتهای مسلح میان دفاع از حکمران غیرمسئول و قوای بیگانه دچار تضاد و تزلزل جدی میشد و همین امر کار بیگانگان را در ورود به خاک ایران با همه تدارکات اندکشان موفق جلوه میداد و دولتمردان را وادار به عقد معاهدات ویرانگر میکرد. حذف یا عدم تحمل عنصر دیوانسالاری ایرانی در جای جای حکمرانی این سلسله هویداست. حذف فیزیکی حاج ابراهیم کلانتر، قتل قائم مقام و امیرکبیر و حذف سیـاس*ـی سایر رجال آشنا به هویت و جایگاه شایسته مردم ایران را که امیدهایی برای نجات مردم و حتی هدایت خود حکمرانان بودند، باید از نمونههای بارز این شیوه حکمرانی غیر بومی و غیر ملی حاکمان این عصر بهشمار آورد».[۹]
اظهار نظرها و گفتههای افراد مهم دربارهٔ وی سر جان ملکم: آقامحمدخان قاجار با اهل شریعت با احترام و رأفت میزیست و خود در ظاهر مقدس بود. همیشه نماز میخواند و هر نیمه شب، اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود.
محمد معین: آقامحمدخان در حمله به قفقاز دستور قتلعام و خرابی کلیساها را داد و بخشی از شهر را ویران ساخت.
ناپلئون بناپارت در فوریه سال ۱۸۰۵ نامهای به فتحعلیشاه مینویسد و در آن نامه از آقا محمد خان قاجار تمجید میکند. امپراتور وقت فرانسه در توصیف جنگها و آشوبهای داخلی ایران پس از نادر شاه تا زمان سلطنت قاجارها مینویسد: «پیشینیان تو لابد از یک قرن به این طرف لایق حکمرانی چنین ملّتی نبودهاند که گذاشتهاند از نفاق خانگی آزار ببینند و از بین بروند». وی در توصیف آقا محمد خان قاجار عموی فتحعلی شاه و بنیانگذار سلسله قاجاریه مینویسد: «تنها محمد شاه (آقامحمدخان قاجار) عموی تو در نظر من شاهانه زندگی کرده و خسروانه اندیشیدهاست، قسمت اعظم ایران را به تصرف خویش درآورده و سپس آن توانایی شاهانه را که از فتوح خویش به دست آورده بود برای تو گذاشتهاست».[۱۰][۱۱][۱۲]
روایت مرگ آقامحمدخان عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من که یکی از منابع مهم در مطالعه دوران قاجاریه محسوب میشود، دلیل به قتل رساندن او را اینگونه شرح میدهد: «در ایام محاصره شوشا، مقداری خربزه برای شاه آورده بودند که تحویل آبدار خود نموده و امر داده بود که هر وعده مثلاً نصف یک دانه از آنها را که یک ظرف میشود در سفره غذای او بگذارند. خربزهها زودتر از حسابی که شاه داشتهاست تمام میشود. شاه تاریخ روز آوردن خربزهها و اینکه چند دانه آن به مصرف رسیده و چند دانه آن باید باقی باشد دقیقاً تعیین میکند و از آبدار باقیمانده را مطالبه مینماید. آبدار هم نجات را در حقیقتگویی میپندارد و اعتراف میکند که با دو نفر از پیشخدمتها آنها را خوردهاند. شاه برای همین جرم، امر به کشتن هر سه نفر میدهد. بعد از آن که به خاطر او میآورند که شب جمعه است، اعدام آنها را به صبح شنبه محول مینماید و چون محکومین به تجربه میدانستند که حکم شاه استینافپذیر نیست، شب شنبه سه نفری وارد اتاق خواب او شده کارش را میسازند و جواهرهای سلطنتی را برداشته فرار میکنند».[۱۳]
سرجان ملکم افسر اسکاتلندی کمپانی هند شرقی، در نوشتارهای خود (که سالها بعد به رشته تحریر درآمده) هرچند چگونگی قتل را عیناً مطابق با نویسندگان ایرانی مینویسد ولی به اختلال روانی آقامحمدخان قاجار نیز اشاره میکند. وی همچنین تئوری توطئه را (به ادعای خود) در این ماجرا وارد کردهاست و نوشتهاست که: «آق محمدخان به غضب رفته حکم داد تا هردو را فوراً به قتل رسانند. صادق خان شقاقی یکی از بزرگان امرا در حق ایشان شفاعت کرد، پادشاه قبول نکرد، لاکن گفت: «چون شب جمعه است کشتن ایشان را به فردا اندازند». القصه، قطع امید از حیات مورث جلادت و جرأت گشته، چون پادشاه به خواب رفت، نوکرهای مزبور با عباس نامی که وی را درین کار با خود همدست و همداستان ساخته بودند، قدم در سراپرده شاهی نهاده با خنجر رشته حیات یکی از مقتدرترین شاهان ایران را قطع کردند. بعضی را گمان این بود که، نوکرهای مزبور به ترغیب صادقخان شقاقی مرتکب این امر شدند، و وقایعی که بعد رویداد نیز تقویت این معنی میکند، به جهت اینکه، بعد از قتل پادشاه، مرتکبین جواهرات و تاج پادشاهی را برداشته نزد وی بردند و، او اشیاء مزبوره را متصرف شده ایشان را پناه داد؛ و بعد ازان ایل و طایفه خود را جمعآوری کرده به طمع سلطنت سر برداشت».[۱۴]
زمان حکومت در مقایسه با دیگر شاهان قاجار
اعداد سال خورشیدی را نشان میدهند:
(۱) آقامحمدخان: ۱۱۶۱ تا ۱۱۷۶ (۲) فتحعلیشاه: ۱۱۷۶ تا ۱۲۱۳ (۳) محمدشاه: ۱۲۱۳ تا ۱۲۲۷ (۴) ناصرالدینشاه: ۱۲۲۷ تا ۱۲۷۵ (۵) مظفرالدینشاه: ۱۲۷۵ تا ۱۲۸۵ (۶) محمدعلیشاه: ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۸ (۷) احمدشاه: ۱۲۸۸ تا ۱۳۰۴
رجال سرشناس ایران در زمان حکومت آقامحمدخان قاجار
مرتضی قلی خان قاجار، برادر آقا محمد خان قاجار که به روسیه فرار کرد و از عوامل برانگیزاننده لشگرکشی روسیه به ایران در زمان کاترین و به سرکردگی زبوف بود. نگاره در موزه تور روسیه به نام (Tver Regional Picture Gallery) وجود دارد
مصطفی قلی خان قاجار (برادر و سردار سپاه وی در جنگهای مهم)
علیقلی خان قاجار (برادر آقا محمد خان که بهوسیله فتحعلی شاه نابینا شد)
جعفر قلی خان قاجار (برادر وفادار آقا محمد خان که در تهران بدست وی کشته شد)
مرتضی قلی خان قاجار (برادر خان قاجار)
رضا قلی خان قاجار (برادر آقامحمدخان و از مدعیان سلطنت که تلاشهای وی در کسب قدرت بینتیجه ماند)
حسینقلی خان جهانسوز (برادر آقا محمد خان که در سال ۱۱۸۶ در سن ۴۲ سالگی بر اثر خــ ـیانـت داخلی به قتل رسید)
سلیمان قلی خان قاجار
محمد آقای قاجار
محمد ولی خان قاجار
محمدحسین خان قاجار (سردار سپاه)
صادق خان شقاقی (سردار سپاه وی در شوشی؛ پس از شنیدن خبر درگذشت وی تصمیم گرفت تا برای رسیدن به قدرت بکوشد و با استفاده از سپاه آقا محمد خان بر ضد فتحعلی شاه قاجار شورید و قزوین را پایتخت خویش قرار نهاد ولی در قزوین و مراغه بیشتر مردم به مرض طاعون دچار گردیدند و سپاهش نیز از آن مرض مصون نماند و با بیگلربیگی ارومیه که از ترکان افشار بود متحد گشت ولی در نهایت شکست خورد و اگر چه فتحعلی شاه او را مورد عفو قرار نهاد ولی دوباره درصدد قشون کشی برآمد و این بار به اشد مجازات رسید)
خانباباخان تهرانی جهانبانی (فرزند ارشد حسین قلی خان که آقا محمد خان قاجار چون فرزندی نداشت وی را ولیعهد خود کرد و به نام فتحعلی شاه به تخت سلطنت نشست)
عباس میرزا (پسر ارشد فتحعلی شاه؛ دلاور مردی که اگر همه با او بودند معاهدههای گلستان و ترکمان چای قلم نمیخورد)
نقاشی آقا محمد خان (راست) و وزیر بزرگ خود ابراهیم خان کلانتر (سمت چپ)
فرجاله بیک اشاقه باش (سردار سپاه)
شیخ جعفر تنکابنی (کتاب خوان شخصی آقامحمد خان)
ابوالفتح خان
میرزا محمد خان قاجار دولو (حاکم تهران؛ وی جویای قدرت و سرمایه مادی بود برای همین اقدامات کودکانه وی در خور توجهاست)
میرزا شفیع صدر اعظم (صدر اعظم و والی اسبق ولایات عراق – عراق آن زمان به اصفهان؛ کاشان؛ ملایر و بروگرد نسبت داده میشد)
عبدالرحیم خان شیرازی (حاکم شهرضا و سمیرم که در جنگ سمیرم علیه لطف علی خان زند توانست با خدعه و نیرنگ سپاه او را از هم بپاشد و البته از طرف باباخان جهانبانی مورد تقدیر واقع گشت و پس از آن حکومت آباده و ابرقو را به وی دادند)
حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی (حاکم شیراز؛ وی ترجیح داد تا در خدمت آقامحمدخان گردد هرچند او بود که لطفعلی خان را به شهریاری رسانید و به پاس خدمتی که کرد حکومت شیراز را به وی دادند اما سرانجام خــ ـیانـت کرد و باعث به قدرت رسیدن آقامحمد خان شد. اوست که موجبات به سلطنت رسیدن فتح علی شاه را فراهم آورد و در نهایت بدست وی کشته شد)
ابراهیم خلیل خان جوانشیر (حاکم شوشی و قراباغ که حاضر به اطاعت از آقا محمد خان نگشت و با قول وعده حکمرانی مستقل پیمان تحت-الحمایگی با روسها بسته که پس از مدتها بر عهده داشتن حکومت قره باغ، ظرف یکماه پس از قرارداد اعطای استقلال از جانب روسها به شرط عدم اطاعت ایران، توسط آنها کشته میشود)
نجف قلی خان بیگلربیگی (حاکم تبریز؛ اوست که حصار محکمی بر تبریز کشید و در سال ۱۱۹۹ بدرود زندگی گفت)
شاهرخ افشار (از نوادگان نادر و پدر گلرخ و نادر میرزای افشار؛ نابینا بود و در سال ۱۲۰۹ در مازندران در اثر پیری و فرسودگی و شکنجههایی که به منظور آشکار ساختن گنجینهها کشید در گذشت)
نادر میرزای افشار (پس از آنکه به بخشی از جواهرات نادری دستبرد زد راهی هرات شد و از آنجا به کابل رفت و در نهایت دعوی سلطنت کرد و فتحعلی شاه او را به قتل رساند و تمام دودمان نادر را به باد داد تا کینه چندین ساله خــ ـیانـت به جد خود را تسکین دهد)
جهانگیر سیستانی (خیانتکار به شاه زندیه؛ اوست که لطفعلی خان را ترغیب به ماندن در کرمان کرد و سرانجام نیز او بود که لطفعلی خان را در راه دارزین به راین کرمان به فرستاده شهریار قاجار داد)
محمدعلی خان سیستانی (برادر جهانگیر و حاکم بم و وکیل آباد)
امیر کونه خان زعفرانلو (حاکم قوچان و از ارادتمندان به قاجاریه)
ابراهیم خان شادلو (حاکم اسفراین و از ارادتمندان به قاجاریه)
جعفر خان بیات (حاکم نیشابور و از ارادتمندان به قاجاریه)
بیرام علی خان (حاکم مرو که در هجوم ازبکان کشته شد)
حاج شیخ مهدی (از خادمان آرامگاه حضرت امام رضا و از مشاوران شاهرخ)
شاه مرادبک جان (فرمانده شاه سعید خان در جنگ مرو ازبکان در مرو)
شاه زمان (حکمران افغانستان در کابل و بلخ – البته افغانستان آن زمان در بخش شرقی افغانستان امروزی بطور کامل خودمختار بود) [نیازمند منبع]
هرقل یا هراکلیوس (امیر گرجستان که تحتالحمایه روسیه درآمد و عامل حمله آقا محمد خان به قفقاز شد که البته پس از او اسکندرخان برعکس وی خواهان ایرانی بودن آن سرزمینها بود)
ملاپناه واقف (شاعر آزاده آذری که اشعار عارفانه وی در قفقاز شهرت دارد وی در زمان یورش آقا محمد خان به قفقاز در کنار ابراهیم خلیل خان از رهبران مقاومت بود)
مصطفی خان طالشی (حکمران خانات تالش که حاضر به پرداخت مالیات به آقا محمد خان نشد و مثل بسیاری از حاکمان آن زمان در دوران کریم خان نیز مالیات مردم را به مصرف خویش میرسانید)
مقاله ای از ویکی پدیا _____________________________
فتحعلیشاه قاجار
فتحعلیشاه قاجار
فتحعلی شاه اثر میرزا بابا دوران دومین شاه قاجاریه
از ۱۱۷۶ تا ۱۲۱۳ خورشیدی تاجگذاری ۲ بهمن ۱۱۷۶ نام کاملخان باباخان جهانبانی
زادروز ۱۵ شهریور ۱۱۵۱
۷ جمادیالثانی۱۱۶۲
۵ سپتامبر ۱۷۷۲ زادگاه دامغان درگذشت ۱ آبان ۱۲۱۳
۱۹ جمادیالثانی ۱۲۵۰
۲۳ اکتبر ۱۸۳۴ (۶۲سال) محل درگذشت اصفهان آرامگاه قم، حرم فاطمه معصومه پیش از محمدشاه قاجار پس از آقامحمدخان قاجار همسران ۱۶۹ همسر صیغه و عقدی، از جمله:
زینب خانم
بدر جهان خانم (ازدواج ۱۱۹۶ قمری)
سنبل باجی (ازدواج ۱۲۱۲ قمری)
آغا بیگم زند
آغا بیگم جوانشیر (ازدواج ۱۲۱۶ قمری)
تاجالدوله (ازدواج ۱۲۲۴ قمری)
خازنالدوله
آسیهخانم دولو
بدرالنسا خانم کاخ کاخ گلستان دودمان دودمان قاجاریه پدر حسینقلیخان جهانسوز مادر آغا باجی فرزندان ۲۶۰ فرزند (۱۴۴ پسر) (ولیعهد عباس میرزا) دین اسلام، شیعه امضا
فتحعلیشاه قاجار (۱۱۵۱ خورشیدی در دامغان – ۱۲۱۳ خورشیدی در اصفهان) دومین شاه از دودمان قاجار که از سال ۱۱۷۶ به مدت ۳۶ سال و ۹ ماه بر ایران فرمانروایی کرد.
فتحعلیشاه متولد شهر دامغان است، در کوچهای که به موجب این تولد همچنان بنام کوچه مولودخانه مشهور عام میباشد.[نیازمند منبع] کریمخان زند پس از سرکوب شورش محمدحسن خان قاجار در شمال ایران دو پسر وی به نامهای آقامحمدخان قاجار و حسینقلی خان جهانسوز را مورد لطف خویش قرار داد. وی محمدخان را با خود به شیراز برد و حکومت دامغان را نیز به برادر دیگر حسینقلی خان جهانسوز سپرد.[۱][۲] وی فرزند حسینقلیخان جهانسوز برادر جوانتر آقامحمدخان قاجار بود. فتحعلی شاه قاجار پس از کشتهشدن عمویش آقامحمدخان قاجاربه پادشاهی رسید. زیرا آقامحمدخان قاجار فرزندی نداشت.
نام اصلی فتحعلیشاه، خان بابا خان جهانبانی بود ولی به هنگام تاجگذاری نام فتحعلی را که نام نیای خود فتحعلیخان قاجار بود برای خود برگزید. فتحعلیشاه در سالهای اول حکومت خود، به سرکوبی مخالفان مشغول شد. جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار که به جدا شدن سرزمینهای قفقاز از ایران انجامید در زمان این پادشاه رخ داد.
ولیعهد او پسرش عباس میرزا بود که در جنگها از خود دلاوری نشان داد. او و مشاورش قائم مقام فراهانی سعی کردند به اصلاحاتی بهویژه در نیروهای نظامی دست زنند اما این اقدامات کافی نبود و عباس میرزا پیش از رسیدن به سلطنت درگذشت. پس از مرگ عباسمیرزا پسرش محمد میرزا ولیعهد شد و پس از مرگ فتحعلی شاه با نام محمد شاه برتخت نشست.
فتحعلی شاه پس از به قدرت رسیدن با نزدیک شدن به علمای شیعه و مجتهدین تلاش زیادی کرد تا پایههای مشروعیت قدرت نوپای قاجار را در میان مجتهدینی که هنوز در آرزوی دوران صفوی بودند محکم کند و تا حدود زیادی نیز موفق شد. وی توانست در جنگهای ایران و روس از حمایت علما در ترغیب مردم بهجهاد بهرهمند گردد.
حمله سپاه ایران به افغانستان و تصرف قندهار
در قرون پیش از سده ۱۹ (میلادی) حملاتی از طریق پنجاب و افغانستان به هندوستان صورت گرفته بود و در قرون اخیر نادر شاه افشار و احمد خان درانی به این کشور یورش بـرده بودند. در سال ۱۱۷۷ (۱۷۹۹ میلادی)، لرد ولزلی فرمانروای انگلیسی هند با تیپو سلطان حاکم میسور نبرد کرد و در این نبرد حاکم میسور کشته شد و میسور بدست انگلیسیها افتاد.
محمود میگوید: «کیوانوهای هند که از تجاوزات انگلیس به ستوه آمده بودند از زمانشاه پادشاه افغانستان، درخواست میکردند که به هندوستان حمله کند و حاضر بودند هزینه سپاهیانش را نیز بپردازند.» از این رو، سعیدشاه پادشاه افغانستان به منظور گسترش سرحدات، به ایوان حمله کرد. با پیشروی زمانشاه تا لاهور، چرداولیها به وحشت افتادند و تصمیم گرفتند از کرماشان طلب کمک کنند. محمد و فیروز برادران زمانشاه برای جلب مساعدت فتحعلی شاه، علیه زمان شاه به دولت ایران پناهنده شدند. زمان شاه سفیری نزد حاج ابراهیم خان کلانتر صدر اعظم ایران فرستاد و خواهان الحاق خراسان به افغانستان شد. این موضوع خشم شهریار ایران را برافروخت.
انگلیسیها نماینده خود به نام مهدی علی خان ملقب به بهادر جنگ، را برای جلب مساعدت شاه ایران در مقابل حمله زمان شاه، به ایران فرستادند. این فرد ایرانیالاصل و از معروفترین رجال هند بود.
واتسون، مورخ انگلیسی که طی دورهای در سفارت انگلیس در تهران سمت منشیگری داشت میگوید: «کمی پس از مراجعت فتحعلی خان از خراسان به تهران شخصی به نام مهدی علی خان از جانب حاکم بمبئی برای آمدن به دربار ایران مأمور شد. مقصود عمده مأموریت او این بود که سعی نماید شاه ایران را حاضر کند که به افغانها حمله نماید چرا که در این زمان انگلیسیها در وحشت بودند که مبادا زمان شاه به هندوستان حمله نماید.» مهدی علی خان وانمود میکرد انگلیس از حمله زمان شاه به هندوستان، هراسی ندارد و میتواند به راحتی او را شکست دهد.
مهدی علی خان در مورد سفر خود به ایران میگوید: «من بهطور غیر رسم از فجایع و غارت افغانها در لاهور شرح مفصلی بیان نمودم. مخصوصاً گفتم هزاران سکنه شیعه آن نواحی از ظلم و تعدی افغانها متواری شده و به ممالک کمپانی شرقی هندوستان انگلیس پناهنده شدهاند. من سعی نمودم کاری کنم که پادشاه ایران هر چه زودتر وسایل حرکت محمود شاه و فیروز شاه افغان را فراهم کند.» مهدی علی خان یک کاغذ اعتبار نامه از جانب حکومت بمبئی در اختیار داشت تا برای راضی نمودن شاه قاجار، هر تعهدی را که شاه بخواهد به او بدهد. اما خود مینویسد: «اگر چشم وزرای ایران به این اعتبارنامه افتاده بود یقین میکردند که حکومت هندوستان انگلیس میخواهد مساعدت ایران در مورد جنگ افغانها را بخرد.» اما علائم رضایت در شاه ایران پدیدار شد و مهدی علی خان که متوجه این موضوع شده بود، از ارائه اعتبار نامه خودداری نموده در عوض کاغذ دیگری حاوی تسلیت نامه مرگ آقا محمد خان و تبریک حکومت فتحعلی خان را تسلیم شاه نمود.
فتحعلی شاه با آغاز ارتباط نزدیک با انگلیسیها، دستور اخراج فرانسویها را صادر نمود و اعلام کرد: «هرجا فرانسویها بخواهند به خاک ایران قدم بگذارند، آنان را توقیف و حبس خواهند کرد.» شاه قشون ایرانی را برای حمله به افغانستان در اختیار محمود شاه قرارداد. زمان شاه به پشت دروازههای هند رسید. در همین زمان خبر لشکرکشی محمود شاه با قشون ایرانی به سوی افغانستان را دریافت کرد و بلافاصله به کشورش مراجعت نمود. اما قندهار به دست محمود شاه افتاده بود. میان دو برادر نزاعی درگرفت. زمانشاه شکست خورد و اسیر و از دو چشم نابینا شد و وزیرش وفادار خان به دست محمود شاه کشته شد.
قرارداد ۱۸۰۰ میلادی
سرجان ملکم در پائیز سال ۱۱۷۹ (۱۸۰۰ میلادی)، وارد بوشهر شد و سپس به تهران آمد. در ژانویه ۱۸۰۱ میلادی، قرارداد سیـاس*ـی و تجاری بین دولتهای ایران و انگلیس منعقد شد. با انعقاد این قرارداد، فتحعلی شاه دستور داد در تمام کشور باید با عمال دولت انگلیس همراهی شود و اجازه ورود فرانسویها به نواحی جنوبی ایران و بنادر خلیج فارس گرفته شود.
قتل پُل اول و حمله روسها به گرجستان
چهره فتحعلی شاه در کتیبه فتحعلی شاه در شهرری (جنوب تهران)
چند ماه پس از امضای قرارداد ۱۸۰۰ میلادی، پل اول امپراتور روسیه، به قتل رسید و الکساندر اول پسر او، به حکومت رسید. با شروع حکومت وی، سیاست روسیه تغییر کرد و بر مبنای دوستی با انگلیس و دشمنی با فرانسه قرار گرفت. روسیه درشهریور ۱۱۸۱ (سپتامبر ۱۸۰۲) به گرجستان حمله کرد و الکساندر اول اعلام نمود که گرجستان بایستی به وصیت جرج سوم پادشاه گرجی، به روسیه الحاق گردد.
حمله روسها به قفقاز
نوشتار اصلی: دوره اول جنگهای ایران و روسیه
در سال۱۱۸۱ (۱۸۰۳ میلادی) که فتحعلی شاه در حال برانداختن فرزندان نادر بود، آنان را در مشهد اسیر کرده به تهران آورد و به قتل رساند و همچنین عباس میرزا نائب السلطنه، مشغول تنبیه ترکمنها بود، خبر ورود روسها به قفقاز به گوش فتحعلی شاه رسید. این خبر وقتی رسید که روسها گرجستان را فتح کرده بودند و قصد ایروان و قراباغ را نمودند. گنجه را با کمک ارامنه بدست آورده عده زیادی از سکنه را نابود کردند.
جنگ سپاه ایران و روس در ایروان
در سال ۱۱۸۳ (۱۸۰۴ میلادی) جنگ ایران و روس رسماً اعلام شد. عباس میرزا نائب السلطنه، فوراً با قشون خود لشکرکشی کرد و در نزدیکی ایروان با سپاه روس رو به رو گردید. بیگلر بیگی محمد خان از طایفه قاجار بود ولی با روسها همکاری میکرد و دروازههای شهر را روی سپاه ایران بسته بود. عباس میرزا بارها با سپاه روس نبرد کرد و چشم زخمی به اردوی کیوان شکوه وارد آمد.
فتحعلی شاه تصمیم گرفت خود عازم میدان نبرد شود اما قدرت شکست روسها را نداشت لذا از انگلیسیها درخواست کمک نمود. محمد خان بنی به عنوان نماینده شاه به انگلیس رفت. انگلیس در قبال کمک به ایران درخواست خود مبنی بر تسلط جزیره هرمز و همچنین بنادر دریای خزر و بوشهر را مطرح نمود و فتحعلی شاه از کمک انگلیس هم مأیوس شد.
آغاز رابـ ـطه ایران و فرانسه و انعقاد عهدنامه فینکناشتاین
نوشتار اصلی: عهدنامه فینکنشتاین
نامه فتحعلیشاه قاجار در پاسخ به نامه ناپلئون. دسامبر ۱۸۰۶
در این نامه شاه ایران از ناپلئون به خاطر نامه دریافتی از پیر آمدی ژوبر قدردانی میکند. فتحعلی شاه همچنین از فرانسه درخواست آموزش نظامی برای ارتش ایران مینماید.
ناپلئون تمایل داشت به انگلیسیها حمله کند تا فتوحات خود را گسترش دهد اما کشور انگلیس جزیرهای بود با نیروی دریایی قوی و مجهز، لذا تصمیم گرفت به یکی از مستعمرات انگلیس حمله کند. هندوستان مهمترین مستعمره انگلیس بود. برای راهیابی به هندوستان بایستی روابط مثبتی با ممالک شرقی برقرار میشد و ایران برای این منظور مناسب بود. ایران دارای مرز مشترک با هند بود. لشکر ناپلئون میتوانست از راه دریای مدیترانه در اسکندرون از کشتی پیاده شود و از راه بیروت و شام و عراق به ایران برسد و به همراه قشون ایران به هند حمله کند.
اسکالون تاجری فرانسوی بود که در استانبول مقیم بود و اولین اطلاعات از ایران را به مارشال برون سفیر فرانسه در دربار عثمانی داد و او این اطلاعات را به وزیر امور خارجه فرانسه رساند و سپس در اختیار ناپلئون قرار گرفت. ناپلئون فوراً افراد عالیرتبه خود را به همراه نامه مکتوب خود، عازم دربار ایران نمود. خبر فتوحات و رشادتهای ناپلئون بناپارت قبلاً به گوش فتحعلی شاه رسیده بود و شروع ارتباط ایران و فرانسه، فرصت مناسبی برای بازگرداندن ایالات ازدسترفته قفقاز به ایران بود.
محمود در خصوص ارتباط مجدد با فرانسه میگوید: «در این مورد نصایح داوود، کشیش ارامنه هم این خیال پادشاه ایران را قوت داد و توسط مارشال برون سفیر فرانسه مقیم دربار عثمانی، نامهای به امپراتور فرانسه نوشته شد و دو نفر تاجر فرانسوی به نامهای باسکول و روسو، نماینده تجاری فرانسه در شهر بغداد، متواتراً به دولت فرانسه از اوضاع ایران راپرت میدادند و خواستار برقراری روابط فرانسه با ایران بودند.» سفیر ایران محمد رضا خان قزوینی، با هدایایی به ارزش تقریبی پانصد هزارتومان، به اردوگاه ناپلئون رفت و در اردیبهشت ۱۱۸۶ (می۱۸۰۷)، عهدنامه فین کن اشتاین را با دولت فرانسه منعقد کرد. مطابق این عهدنامه، دو کشور ایران و فرانسه علیه دولت انگلیس متحد شدند و ایران پذیرفت تا ارتش فرانسه را برای حمله به هند یاری دهد و دولت فرانسه قول داد ایران را برای بازپسگیری ایالات از دست رفته توسط روسیه، یاری دهد. ژنرال گاردان با تعدادی قشون، سواره و توپخانه و افسران فرانسوی، بهسوی ایران حرکت کردند تا سپاه ایران را برای جنگ با روسها و حمله به هندوستان تعلیم دهند.
جنگ فرانسه و روسیه و آثار آن بر ایران
ژنرال در راه رسیدن به ایران بود که بین نیروهای فرانسوی و روسی جنگی به نام جنگ ایلو درگرفت. روسها شکست خوردند و در خرداد ۱۱۸۶ (ژوئن ۱۸۰۷)، پیمان صلح تیلسیت منعقد شد. دولتهای فرانسه و روسیه تصمیم گرفتند از طریق ایران به هند حمله کنند و سواحل رود ولگا را محل تدارک لشکرکشی قراردادند. ناپلئون پذیرفت که مناطق تصرف شده ایران توسط روسها، نصیب روسها شود زیرا اگر در اختیار انگلیسها قرار میگرفت، منافع فرانسه تأمین نمیشد. ژنرال گاردان به ایران آمد تا عهدنامه فین کن اشتاین که قبلاً مورد تأیید قرار گرفته بود را در اختیار شاه ایران بگذارد و فتحعلی شاه دستور اخراج انگلیسیها را صادر نمود.
عباس اقبال میگوید: «گاردان در دسامبر ۱۸۰۷ (آذر ۱۱۸۶) عهدنامه فینکنشتاین را به امضای شاه رسانید اما مفاد آن قسمت از عهدنامه که مربوط به کمک فرانسه به ایران برای حمله به روس بود، از نظر دولت فرانسه منتفی اعلام شده بود و در مورد حمله فرانسه به هندوستان از طریق ایران، ایران موظف میشد علاوه بر دولت فرانسه، دولت روس را به کشور راه دهد.»
همچنین لوسین بناپارت برادر ناپلئون بناپارت به عنوان نماینده مقیم دربار تهران تعیین گردید. فتحعلی شاه از کمک فرانسه نیز قطع امید کرد.
قرارداد مجمل ایران و انگلیس
سرجان ملکم در روز پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۱۸۶ (۱۰ مارس ۱۸۰۸)وارد بوشهر شد. همزمان هیئت گاردان مشغول تربیت ارتش ایران به فنون نظامی بود و تلاش میکرد ایران را به صلح با روسها تشویق کند. گاردان در نامه خود به وزیر خارجه فرانسه نوشت: «حاج محمد حسن خان الدوله در راس هواخواهان انگلیسها قراردارد.» اما فتحعلی شاه با تردیدی که نسبت به برقراری روابط مجدد به انگلیسیها داشت، از حرکت ملکم به سمت تهران جلوگیری کرد و ملکم مجبور شد به هند بازگردد و شرایط قرارداد سیـاس*ـی ایران و انگلیس را متذکر شود. براساس این قرارداد، ایران متعهد شده بود فرانسویها را به کشور راه ندهد. سرهارفورد جونز از دربار انگلیس مأمور شد به تهران عزیمت کند و در انتظار نتیجه مأموریت ملکم در بمبئی توقف کرد. ملکم به حکومت بریتانیایی هند پیشنهاد تصرف جزیره خارگ را مطرح نمود و نیروهای نظامی به خلیج فارس اعزام گردیدند. لندمنتو فرمانروای هند تمایل داشت با اعمال زور، ایران را وادار نماید که تسلیم شود. سر هارفوورد جونز عازم تهران شد.
واتسون مینویسد: «جونز اظهار داشته بود که تا هیئت فرانسوی از ایران خارج نشود، وارد شهر نخواهد شد. این امر به ظاهر ناچیز میآمد. در واقع برای خلع سلاح کردن کامل شاه در برابر مقاصد بریتانیا بود و در واقع عهد و پیمان با فرانسه، اتحاد فرانسه با روسیه و دشمنی این دو دولت با بریتانیا و قصد حمله ایشان به هند از راه ایران و با کمک این کشور، حربه قدرتمندی بر ضد انگلیس بود. اما ایران این قدرت و صلاح را به راحتی از دست داد تا صمیمیت خود را به اطلاع انگلیسیها برساند»
جونز یک روز پس از خروج گاردان، در بهمن ۱۱۸۷ (فوریه ۱۸۰۹) وارد تهران شد و در اسفند ۱۱۸۷ (مارس ۱۸۰۹) عهدنامه مجمل به امضای طرفین رسید و روابط ایران و فرانسه به مدت ۳۰ سال قطع شد. پس از امضای معاهده بین ایران و انگلیس، خبر اصلاح روابط روسها و انگلیسیها به ایران رسید. سر گور اوزلی نماینده انگلیس در ایران صاحب منصبان خود را که طی قرارداد ایران و انگلیس به ایران آورده بود، از لشکر عباس میرزا فراخواند و آنان را از قشون ایران خارج کرد و دخالت در نظام ایران برای آنان منع گردید.
حمله فرانسه و تصرف مسکو
تزار روس مجدداً به مخالفت با فرانسه پرداخت و برخی از بنادر روسیه را برای تجارت انگلیس باز نمود و مانع تجارت فرانسه در این بنادر شد. او مدتها بود که از ناپلئون ناراضی بود و از اتحاد با او به جز الحاق فنلاند، چیزی عایدش نشده بود. همچنین فرانسه از کمک به روسها برای حمله به عثمانی سر باز میزد.
درخرداد ۱۱۹۱ (ژوئن ۱۸۱۲)، پیرو اولتیماتوم تزار روس به فرانسه، جنگ آغاز شد و ناپلئون بناپارت با ارتش هفتصد هزار نفری به روسیه حمله کرد. درآذر ۱۱۹۱ (دسامبر ۱۸۱۲ میلادی) مسکو فتح شد. یک روز پس از آن روسها مسکو را به آتش کشیدند و بسیاری از سپاهیان ناپلئون کشته شدند و ناپلئون مجبور به عقبنشینی شد. تالیران در این خصوص میگوید: «این حادثه ناگوار برای ناپلئون آغاز پایان بود» روسها پس از این پیروزی، به طرف اروپای مرکزی هجوم بردند. حکومتهای اتریش و پروس که سربازانی در اختیار ناپلئون گذاشته بودند به ایشان پیوستند.
زمان حکومت در مقایسه با دیگر شاهان قاجار
اعداد سال خورشیدی را نشان میدهند:
(۱) آقامحمدخان: ۱۱۶۱ تا ۱۱۷۶ (۲) فتحعلیشاه: ۱۱۷۶ تا ۱۲۱۳ (۳) محمدشاه: ۱۲۱۳ تا ۱۲۲۷ (۴) ناصرالدینشاه: ۱۲۲۷ تا ۱۲۷۵ (۵) مظفرالدینشاه: ۱۲۷۵ تا ۱۲۸۵ (۶) محمدعلیشاه: ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۸ (۷) احمدشاه: ۱۲۸۸ تا ۱۳۰۴
عهدنامه گلستان
نوشتار اصلی: عهدنامه گلستان
سر گور اوزلی برای برقراری صلح ایران و روسیه شخصاً با شاه و نائب السلطنه که مخالف متارکه و صلح بود، مذاکرات تشویقآمیز مفصلی انجام داد و بدین منظور یک ماه در تبریز نزد عباس میرزا ماند و از آنجا با فرمانده کل ارتش قفقاز مکاتبه کرد. البته این دوره زمان مناسبی بود تا سر گور اوزلی اطلاعاتی از امکانات و نیروهای عباس میرزا و همچنین وضعیت منطقه کسب نماید. مذاکراتی بین دولتهای ایران و روس انجام شد ولی هیچکدام از طرفین به توافق نرسیدند و دوباره جنگ آغاز شد.
در اواخر مهر ۱۱۹۲ (اکتبر ۱۸۱۳) نیروهای روسیه در اصلاندوز به سپاه عباس میرزا حمله کردند و تپه مشرف به اردوگاه آنان را تصرف نمودند. در این جنگ سپاه ایران به سختی شکست خورد و به تبریز عقبنشینی کرد و روسها مهمات سپاه را به غنیمت بردند. روسها به کمک انگلیسیها تدارک آخرین جنگ با قوای جدید ناپلئون را میدیدند. ایران نیز در تهیه و تدارک قوای جدید برای حمله به روسها بود ولی با وساطت انگلیس عهدنامه گلستان امضا شد.
واتسون مینویسد: «بنا به درخواست حاکم گرجستان سر گور اوزلی معاهده صلحی میان طرفین برقرار کرد (اکتبر ۱۸۱۳) که به موجب آن ایالات گرجستان و دربند، بادکوبه و شیروان و شکی، گنجه و قراباغ و مغان و قسمتی از تالش را به روسها واگذار کردند و ایران از هر گونه حقوقی که بر قسمتهای دیگر قفقازیثه داشت صرف نظر کرده موافقت نمود در دریای خزر ناو جنگی نداشته باشد و روسیه تعهد کرد ولیعهد را برای رسیدن به سلطنت یاری نماید.»
سر پرسی سایکس مینویسد: «در ارتباط با صلح گلستان روسیه نمیتوانست به جنگ با ایران ادامه دهد و شاید کمتر از آنچه در عهدنامه گلستان ممکن بود به دست آورد بسازد، اما سفیر انگلیس که خود را بین ایران و روس انداخته بود موجب عهدنامه صلح گردید» و موقعیت روسیه و انگلیس تثبیت شد.
قرارداد ۱۸۱۴
خنجر جواهرنشان فتحعلی شاه در موزه ویکتوریا و آلبرت
ارتش ناپلئون در نبرد لایپزیک با روسها در هم شکست ولی انگلیس به تنهایی نمیتوانست فرانسه را شکست دهد لذا میکوشید تا با دولتهای اروپایی هم پیمان شود. در اسفند ۱۱۹۲ (مارس ۱۸۱۴ میلادی) دولتهای روسیه، پروس، اتریش و انگلیس اتحادیهای تشکیل دادند. ناپلئون در ۱۵ فروردین ۱۱۹۳ (۴ آوریل ۱۸۱۴) استعفا داد و به جزیره آلب واقع در نزدیکی ساحل ایتالیا تبعید شد.
تعلیم قشون ایران
پس از انعقاد عهدنامه گلستان، عباس میرزا در صدد بود برای تقویت نظامی، افرادی را برای تعلیم نظامی قشون ایران استخدام کند.
لرد کرزن مینویسد: «در سال ۱۸۱۵ (۱۱۹۳ هجری شمسی) عباس میرزا مجدداً مایل بود صاحب منصبان نظامی از فرانسه استخدام کند ولی به مقصود نرسید و از این خیال در گذشت و تصمیم گرفت عدهای از جوانان ایرانی را به اتفاق کلنل دارسی به انگلیس بفرستد. بعضی از صاحبمنصبان فرانسوی در قشون محمدعلی میرزا در کرمانشاهان، مشغول تعلیم کردها بودند ولی بعدها دیگر چندان توجهی به این موضوع نداشتند.»
حمله عباس میرزا به سپاه روس
نوشتار اصلی: دوره دوم جنگهای ایران و روسیه
مذاکرات فتحعلی شاه با ژنرال یرمولوف در سال ۱۸۱۷
دوره دوم جنگهای ایران و روسیه بدون اعلان رسمی آغاز شد. فتحعلی شاه قاجار مایل به جنگ با روسها نبود و تصمیم گرفت با ایشان صلح کند. در مرداد ۱۲۰۰ (اوت ۱۸۲۱) میرزا داوود خان ارمنی به عنوان سفیر عازم سن پترزبورگ شد. اما ژنرال یرمولف با عبور داود خان از قفقازیه مخالفت کرد و سفیر عثمانی راه عثمانی و لهستان را پیش گرفت.
در استانبول داود خان با سفیر اتریش ملاقات کرد و از او درخواست نمود تا در ارتباط با ایران و روسیه میانجیگری کند. سفیر اتریش پیشنهاد کرد داود خان نامهای برای پرنس مترنیخ صدراعظم اتریش تنظیم نماید و ضمن تشریح سابقه اختلاف روسیه و ایران، درخواست خود را مبنی بر میانجیگری اتریش اعلام نماید.
در خرداد ۱۲۰۵ (ژوئن ۱۸۲۶) عباس میرزا به سپاه روسها حمله کرد و تالش و لنگران را آزاد نمود ولی گوگ چای و بالغ لو به دست روسها افتاد و قلعه شوشا محاصره شد. اهالی گنجه قیام کردند و پادگان روسها را در این شهر قتلعام نمودند لذا ارتش ایران به راحتی شهر را تصرف کرد. این قیام به تمام مناطق مسلماننشین قفقاز سرایت کرد و در طول سه هفته اغلب نقاطی که در معاهده گلستان در اختیار روسها قرار گرفته بود آزاد شد. جوابی از پرنس مترنیخ دریافت نشد و داود خان به لهستان رفت. در آذر ۱۲۰۵ (دسامبر ۱۸۲۶)، گراف سنلر وزیر خارجه روسیه، مأموری مرزی نزد سفیر ایران فرستاد و اعلام کرد که مذاکرات متارکه جنگ بین فرماندهان نظامی آغاز شده و نیازی به آمدن داود خان به سن پترزبورگ نیست.
علت واقعی جواب منفی روسها این بود که در شهریور ۱۲۰۵ (سپتامبر ۱۸۲۶) ژنرال یرمولف به سرعت سازمان نظامی خود را اصلاح کرده و از تأخیر عباس میرزا در اطراف قصبه شیشهای استفاده کرده با پنج هزار نیروی تازهنفس اقدام به حمله متقابل کرد. جنگ شکمور اولین برخورد بین سپاهیان ایران و روس بود که سواره نظام ایرن به دست روس افتاد و محمد میرزا (ولیعهد ثانی) به دست قزاقان روسی اسیر شد ولی با کمک یکی از رؤسای شاهسون نجات یافت.
عهدنامه روسیه و انگلیس و فرانسه
روسیه قصد داشت استانبول را تصرف کند و انگلیس تمایل داشت با کمک روسها عثمانی را تقسیم کند، اما نمیخواست روسیه یکهتاز باشد و به عنوان قهرمان استقلال ملل بالکان عرض اندام نماید. از این رو در خرداد ۱۲۰۶ (ژوئیه ۱۸۲۷) عهدنامهای میان دولتهای روسیه، بریتانیا و فرانسه منعقد کرد که از انقلاب یونان علیه عثمانی دفاع کند.
عهدنامه ترکمانچای
نوشتار اصلی: عهدنامه ترکمانچای
در مرداد ۱۲۰۶ (اوت ۱۸۲۷) جنگ سختی بین روسیه و ایران در سواحل شمالی رود ارس درگرفت. ایران از داشتن کشتی جنگی در دریای خزر محروم گردید و مجبور به پرداخت مالیات شد. قصبه عباسآباد و اردو آباد توسط روسها تصرف شد. عباس میرزا لشکر گراکوفسکی را در نزدیک کلیسای اچمیادزین و نیروهای ژنرال آرسیتوف را در حوالی نخجوان منهدم و وادار به عقبنشینی کرد. روسها به اختلاف نظر فتحعلی شاه و عباس میرزا در ادامه جنگ با خود پی بردند و به حملات متقابل پرداختند. در ماه اکتبر ژنرال پاسکوئیچ پس از هشت روز جنگ خونین ایروان را فتح کرد و تمام سرزمینهای ماوراء ارس به دست روسها افتاد. ژنرال آرسیتوف با سپاه شش هزار نفری از رود ارس گذشت و وارد تبریز شد و تبریز را فتح نمود.
لرد کرزن مینویسد: «روزنامه رسمی روسیه در پترزبورگ در فتح تبریز که به دست قشون روس افتاد، غلو کردند، فرمانده قشون روس نیز در آذربایجان از پارچه ایرانی بیرقی ترتیب داده آن را با گلوله سوراخ سوراخ نموده برای امپراتور فرستادند تا معلوم باشد قشون روس چه فتح نمایانی کردهاست. آن بیرق به امپراتوری در کاخ بزرگ کرملین مسکو در موزه جای داده شد. بهعلاوه پانزده عدد کلید بسیار ضخیم درست کرده به پایتخت روس فرستادند به عنوان اینکه حاکم شهر تبریز این کلیدها را به فرمانده قشون روس تسلیم نمودهاست. در صورتی که شهر تبریز فقط هشت دروازه دارد.»
همچنین اختلافاتی در خصوص قرار داد گلستان مطرح شد. سر گور اوزلی، شاه را هنگام انعقاد قرارداد فریب داده بود و در قرارداد ابهامی ایجاد کرده بود که طی آن روسها سه منطقه که کاملاً به ایران تعلق داشت را طلب میکردند که عمدهترین آن گوگچای در نزدیکی ایروان بود؛ لذا حکومت گرجستان گوگچای را تصرف کرد. فتحعلی شاه در فکر آزادسازی شهرهای قفقاز بود ولی حاضر نبود برای حمایت مردم و سازماندهی سپاه اقدامی نماید. مردم مسلمان و مسیحی از آزار روسها به ستوه آمده بودند و نمیتوانستند ذلت و حقارت را تحمل کنند و به تظاهرات ملی مذهبی پرداختند که به گفته واتسون، پس از دوره نادر شاه نظیر نداشت. اما ملت نتیجهای از قیام خود نگرفتند و دچار اندیشهای عمیق گشتند. اندیشه برای برداشتن استبداد از پیش پای ملت. سرانجام همان ضعف فرماندهی و ناتوانی دستگاههای دولتی و ناهماهنگی سازمان حکومتی با احتیاجات و خواستهای ملی در هنگام جنگ موجب شد دوباره همان بیانضباطیها و تفرقهها و شکستهایی که به دنبال پیروزی اولیه حاصل میآمد، دامنگیر ارتش ایران شود.
مجدداً در گنجه میان چهارده تا پانزده هزار سرباز روس، و سی و پنج هزار سواره و پیاده و توپچی ایران جنگ درگرفت. بین فرزندان شاه با یکدیگر اختلاف پیشآمد و موجب دلسردی قشون و ضعف فرماندهی گردید، آصف الدوله مسئول رساندن وسایل جنگی به ارتش ایران، از میدان گریخت و بلافاصله یک صدو پنجاه مایل از گنجه دور شد، سپاه ایران شکست خورد و عقبنشینی کرد.
لرد کرزن مینویسد: «کتابخانه معتبری در اینجا (اردبیل) بود ولی در جنگ ایران و روس در سال ۱۲۰۷(۱۸۲۸ میلادی) روسها اینجا را غارت کرده، کتب ذیقیمت خطی آن را به حکم ژنرال باسکویچ به کتابخانه امپراتوری در سن پترزبورگ انتقال دادند.»
عباس میرزا مکرر شکست خورد و پیشنهاد صلح را پذیرفت و معاهده ترکمنچای منعقد شد که مطابق آن ایران، خانات ایروان و نخجوان را به روسها واگذار کرد و از حقوق خود برای کشتیرانی در دریای خزر محروم شد و متعهد شد تا مبلغ پنج میلیون تومان غرامت جنگی پرداخت نماید. در فصل دهم عهدنامه قرار شد تا گفتگوی تجاری به عنوان متمم عهدنامه سیـاس*ـی بین دولتهای ایران و روسیه برقرار شود از جمله این که روسیه واجد حقوق کاپیتولاسیون در ایران شد و حقوقی در ارتباط با مداخله در ارتباط با امور اتباع روس در کشور بدست آورد.
قتل گریبایدوف
گریبایدوف به عنوان وزیر مختار روسیه برای پیگیری مفاد عهدنامه ترکمنچای و دریافت غرامت از ایران در سفری که به تهران داشت متوجه شد تعدای از زنان گرجی در منازل رجال ایرانی به سر میبرند. او طبق مفاد ماده سیزده عهدنامه ترکمنچای آنان را اسیر تلقی کرد و از دولت ایران درخواست استرداد آنان را داشت. با کمک و هدایت «آقا یعقوب ارمنی»، یکی از خواجه سرایان حرمسرای فتحعلی شاه، که با خانوادههای رجال ایران آشنا بود به بازرسی خانه شخصیتهای سرشناس و مطالبه زنان گرجی پرداخت. سرانجام با پافشاری گریبایدوف دو زن گرجی، که به گفتهٔ ایرانیان مسلمان شده بودند و در منزل آصفالدوله، وزیر امور خارجه وقت، به سر میبرند، به هیئت روسی تحویل داد شدند. این موضوع به بسته شدن بازار ناآرامی در میان مردم منجر شد و پس از آنکه آقا یعقوب ارمنی به سفارت روسیه پناهنده شد؛ عدهای از مردم، به تحـریـ*ک مجتهدی به نام میرزا مسیح مجتهد، در ۲۲ بهمن ۱۲۰۷ هجری شمسی (۱۱ فوریه ۱۸۲۹ میلادی، ۶ شعبان ۱۲۴۴ هجری قمری) به سفارت روسیه حمله کردند و هر کس را یافتند کشتند و تنها مالتسوف، دبیر اول سفارت جان سالم به در برد. سرانجام جنازه مثله شده گریبایدوف شناسایی و به تفلیس فرستاده و در همان شهر دفن شد. ایران و روسیه در آستانهٔ جنگ دیگری قرار گرفتند که با اعزام خسرو میرزا فرزند عباس میرزا به مسکو با در دستداشتن نامه عذرخواهی فتحعلی شاه برای تزار نیکلای یکم، کار به مصالحه کشید و میرزا مسیح به تقاضای دولت روس به عتبات تبعید شد. شاه ایران، برای جلوگیری از جنگ دیگری که پیروزی آن غیرممکن به نظر میرسید الماس بسیار بزرگی را (معروف به الماس شاه) همراه فرستادهاش، تقدیم به تزار روسیه کرد. پس از آن روابط ایران و روسیه کمکم بهبود یافت و روسها از قتل گریبادوف چشم پوشی کردند.
مدال نقره به افتخار فتحعلی شاه قاجار
یک مدال نقره نیز به عنوان هدیه از طرف دولت انگلیس به نام فتحعلی شاه قاجار در انگلستان ضرب شده و به دربار ایران فرستاده شد.
به خاطر وجود نقش اژدها و همچنین طرز نوشتن عبارت (اسدالله الغالب) که کلمه «الله» آن در پائین قرار گرفتهاست این مدال در نظر ایرانیان مسلمان خوش نیامد و همه نمونههای موجود ذوب شدند و امروزه به جز تعداد محدودی که تنها در موزههای انگلستان وجود دارد اثری از آن در ایران نیست.[۳]
عهدنامه ارزنه الروم
در اواخر سلطنت فتحعلی شاه، رفتوآمد ایلهای کرد چادرنشین در مناطق مرزی ایجاد اشکال نمود و عباس میرزا برای تثبیت اوضاع به غرب لشکرکشی و تا بغداد پیشروی کرد. دولت عثمانی تقاضای صلح کرد و در شهر ارزنة الروم در نوزدهم ذیقعده ۱۲۳۸ قمری عهدنامه ارزنه الروم اول بین ایران و عثمانی به امضا رسید. (البته در اواخر ربیعالثانی ۱۲۳۹ قطعیت یافت)[۴]
لشکرکشی محمد میرزا به هرات و مرگ عباس میرزا
در سال۱۲۱۱ (۱۸۳۳ میلادی) محمد میرزا پسر عباس میرزا به هرات لشکرکشی کرد و کامران میرزا امیر هرات را شکست داد اما به علت مرگ ناگهانی عباس میرزا، در مشهد با امیر هرات پیمان صلح منعقد نمود که طی آن قرار شد هرات به ایران خراج بپردازد و استحکامات تیموریان را خراب کند. محمد میرزا که ۲۸ ساله بود، بلافاصله خود را به تهران رساند و به ولیعهدی انتخاب شد.
زندگی خصوصی و فرزندان
پرتره فتحعلی شاه اثر مهرعلی نقاش در موزه بروکلین
تعداد زنان وی را متفاوت ذکر کردهاند. سرهنگ دروویل فرانسوی ۷۰۰ و سرهنگ استوارت که یک سال بعد از مرگ او به ایران آمده ۱۰۰ و بی نینگ ۸۰۰ و مادام دیولافوا ۷۰۰ و مارخام ۳۰۰ و سپهر بیش از هزار یاد کردهاند.[۵] بعضی منابع تعداد همسران وی را ۱۸۹ همسر به همراه ۱۴۴ فرزند پسر ذکر کردهاند. آقامحمدخان که خود ناتوان از زناشویی بود همواره برادرزادهٔ خودرا ترغیب به ازدواج و آوردن فرزند میکرد و برای هر فرزند جدید به او پاداش میداد.[۶]
به استناد یکی از اشعار مولانا رضا بهاری متخلص به گوچک رضا از شاعران معاصر فتحعلی شاه، وی حدود سیصد فرزند ذکور داشتهاست: تابعنده اوچ یوز اوغلی وارده ________ ایران باباخان قالمدی دنیا.[۷]
اسامی برخی از فرزندان فتحعلی شاه قاجار:
محمدعلی دولتشاه
محمد قلی میرزا ملک آرا
محمدولی میرزا
عباس میرزا
حسینعلیمیرزا فرمانفرما
حسنعلی میرزا
محمدتقی میرزا حسامالسلطنه
مرگ فتحعلی شاه در سال ۱۲۱۳
نوشتار اصلی: بحران جانشینی فتحعلیشاه
محل دفن فتح علی شاه قاجار در صحن عتیق حرم فاطمه معصومه
فتحعلی شاه پس از فرستادن محمدمیرزا به آذربایجان از تهران به عزم جنوب حرکت کرد تا شهرتی را که سال قبل متعاقب فوت ولیعهد دایر بر مرگ شاه منتشر شده بود از میان ببرد و هم بقایای مالیاتی فارس را که فرماندار از پرداخت آن ابا داشت وصول نماید. به این دو قصد با سی هزار سوار و پیاده از تهران به کاشان رفت و فرماندار در فین کاشان به خدمت پدر رسید، ولی به جای تمام بدهی خود فقط سیزده هزار تومان تقدیم کرد و این مسئله مزاج شاه که علیل نیز بود بیش از پیش دچار انحراف نمود و امر داد تا فرماندار را محبوس کنند و مأمورین و مستوفیان مخصوصی برای وصول بقایا به فارس بروند و با این که حال مزاجی شاه شدت یافته بود در همان جمعی از خواجه سرایان و اعیان همراه خود را نیز به اطراف برای جمع مالیات مأموریت داد. یکی دو روز بعد از حرکت این جماعت از اصفهان فتحعلی شاه به سن ۶۸ سالگی و پس از ۳۷ سال سلطنت در اصفهان وفات یافت و جسد او را از آنجا برای دفن به قم بردند و در حرم فاطمه معصومه به خاک سپردند.
القاب
قاآن افخم، خاقان اعظم، نواب همایون، کامکار معظم، اولوالامر محترم، نواب مالکالرقاب، خدیو صاحبقران، شاه شاهان، ابوالخواقین، بدرالسلاطین، شمسالملوک، سلطان یوز اوغلان، نواب اقدس والا شهنشاه عالم.[۸]
در نگاه دیگران
گاسپار دروویل که در سالهای ۱۸۱۲–۱۳ موفق به ملاقات فتحعلیشاه شدهاست، او را اینگونه توصیف میکند:
«فتحعلیشاه که روزی خوش قیافهترین مرد کشور خود بود، اینک پنجاه ساله و دارای قدی بلند است؛ ولی تندرستی او بر اثر شیوه زندگی خاص او ضربت هولناکی خوردهاست. در این سن و سال پشتش خمیده و اندامش بیش از حد عادی لاغر است. به سختی به روی پا میایستد. صدایش که سابقاً نیرومند و زنگدار بود، اینک گرفته و لرزان است… فتحعلیشاه سوگلیهای بیشماری دارد ولی با توجه به حال و افکار او پزشکان مخصوص توصیه کردهاند که بیش از سه روز یکبار زنان را به حضور نپذیرد. فتحعلیشاه ضمنان از مدتی پیش مومیا به کار میبرد. مومیا مادهٔ قیری مخصوصی است که از شکاف صخرهای در حوالی نیزار [در نزدیکی شیراز] فرو میچکد. این ماده داروی محرک و مقوی عجیبی است. محصول صخره مزبور برای مصرف شخص شاه اختصاص دارد، از این رو شکاف را بسته و نگهبانی آن را به مردان مطمئنی سپردهاند. هنگام جمع کردن مومیا، عدهای از مقامات دولتی حضور مییابند و مومیا را درون جعبههای نقرهای ریخته و پس از مهر و موم کردن به حضور شاه میفرستند. فتحعلیشاه گاهی مقدار ناچیزی از این ماده قیری را به کسانی که التفات خاصی نسبت بدانان دارد، میبخشد.»[۹]
برخی اعمال فتحعلی شاه قاجار
از دست رفتن بخشهای از آذربایجان، گرجستان، ارمنستان، در عهدنامههای ترکمانچای و گلستان که به واسطه شکست در نبرد با روسیه به ایران تحمیل شد.[۱۰][۱۱][پیوند مرده]
بخشیدن الماس شاه به امپراتور روسیه به عنوان خونبهای گریبایدوف برای عدم حمله دوباره امپراتوری روسیه به ایران
حکاکی عبارت «سلطان صاحبقران فتحعلیشاه قاجار ۱۲۴۴» بر روی الماس دریای نور.[۱۲]
پرترهها
روی این تابلو کنار صورت فتحعلی شاه شعری بدین مضمون آمدهاست: تمثال شهنشاه فلک جاه است این … یا پیکر مهر و طلعت ماه است این **** هرکس که بدو نظر نماید گوید … سلطان جهان، فتحعلی شاه است این
روی این تابلو شعری در وصف جمال پادشاه نوشته شدهاست: به کام خود ای پاک پروردگار … زدی نقش این نامور شهریار **** چو این آفرینش بر آراستی … چنان آفریدی که خود خواستی
یکی از قدیمیترین پرترههای موجود از فتحعلیشاه، اثر میرزا بابا شیرازی
نگاره فتحعلیشاه اثر مهرعلی. این اثر در نگارخانه کاخ سعدآباد نگهداری میشود.
نگاره فتحعلیشاه اثر عبدالله خان نقاشباشی، محل نگهداری این اثر موزه ویکتوریا و آلبرت در لندن است.
مقاله ای از ویکی پدیا _____________________________
جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار
جنگهای ایران و روسیه
جنگ ایران و روس (۱۶۵۱-۱۶۵۳)
جنگ ایران و روس (۱۷۲۲–۱۷۲۳)
اشغال رشت
عهدنامه سنت پترزبورگ (۱۷۲۳)
عهدنامه رشت
عهدنامه گنجه
جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجارحمله روسیه به ایران (۱۷۹۶)دوره اول جنگهای ایران و روسیه
اشغال قلعه گنجه
عهدنامه کورکچای
عهدنامه فینکنشتاین
نبرد سلطانآباد
نبرد اصلاندوز
یورش به لنکران
عهدنامه گلستان
دوره دوم جنگهای ایران و روسیه
جنگ ایران و روس (۱۸۲۶–۱۸۲۸)
نبرد شمکور
نبرد گنجه (۱۸۲۶)
اشغال قلعه ایروان
عهدنامه ترکمانچای
جنگهای ایران و روسیه، یا جنگ ایران و روس، نامی است که به دو جنگ بزرگ بین ایران و روسیه تزاری در یک دوره ۲۵ ساله در زمان پادشاهی فتحعلیشاه قاجار داده شدهاست. این جنگها با شکست ایران از روسیه پایان یافت و بخشهایی از ایران (قفقاز و ترکمنستان امروزی) به قلمرو امپراتوری روسیه پیوست.
عباس میرزا، فرمانده جنگ ایران، در جنگ از سربازان ایرانی سان میبیند
زمینهٔ تاریخی جهان در سدهٔ نوزدهم
سدهٔ نوزدهم عصرِ شتابِ فزایندهٔ کشف و اختراع علمی بود که با پیشرفتهای قابل ملاحظهای در رشتههای ریاضیات، فیزیک، شیمی، زیستشناسی، برق و متالورژی ایجاد شد و زمینهٔ پیشرفتهای تکنولوژیکی سدهٔ بیستم را فراهم کرد.[۱] انقلاب صنعتی در بریتانیا آغاز شد و به قارهٔ اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن گسترش یافت.[۲] دوران ویکتوریا بهخاطر بهکار گرفتن کودکان خردسال در کارخانهها و معادن، و همچنین هنجارهای اجتماعی سختگیرانه در رابـ ـطه با تمایلات جنـ*ـسی و نقشهای جنسیتی، بدنام بود.[نیازمند منبع] ژاپن به دنبال اصلاحات مِیجی، برنامهٔ مدرنسازی سریعی را قبل از شکست دادن چینِ تحت فرمانرواییِ سلسلهٔ چینگ، در جنگ اول چین و ژاپن آغاز کرد.[۳] اولین لوازم الکترونیکی در سدهٔ نوزدهم با معرفی رلهٔ الکتریکی در سال ۱۸۳۵ م، تلگراف و پروتکل کد مورس در سال ۱۸۳۷ م، اولین تماس تلفنی در سال ۱۸۷۶ م و اولین لامپ کاربردی در سال ۱۸۷۸ م پدیدار شدند.[نیازمند منبع] پیشرفت در پزشکی و درک آناتومی انسان و پیشگیری از بیماریها در سدهٔ نوزدهم صورت گرفت و تا حدودی سبب تسریع رشد جمعیت در جهان غرب شد. جمعیت اروپا طی سدهٔ نوزدهم دوبرابر شد، و از حدود ۲۰۰ میلیون نفر به بیش از ۴۰۰ میلیون نفر رسید.[۴] گسترش راهآهن، اولین پیشرفت عمده در حملونقل زمینی برای قرنها بود که شیوهٔ زندگی مردم را تغییر داد و دسترسی سریع به کالاها را به ارمغان آورد و باعث شعلهور شدن جنبشهای بزرگ شهرنشینی در کشورهای سراسرِ جهان شد.[نیازمند منبع] تعداد زیادی از شهرهای سراسر جهان در طول این سده، جمعیت یک میلیون نفری و یا بیشتر را تجربه کردهاند. لندن بزرگترین شهر و پایتخت امپراتوری بریتانیا شد. جمعیت آن از یک میلیون نفر در سال ۱۸۰۰ م، به ۶/۷ میلیون نفر در یک سدهٔ بعد افزایش یافت.[۵] آخرین مناطق کشفنشدهٔ زمین، ازجمله گسترهٔ وسیعی از آفریقا و آسیا، در طول این سده کشف شد و بهاستثنای مناطقِ منتهیالیهِ قطب شمال و قطب جنوب، نقشههای دقیق و با جزئیاتی از کرهٔ زمین در دههٔ ۱۸۹۰ م در دسترس قرار گرفت.[نیازمند منبع] لیبرالیسم تبدیل به جنبش پیشرو در اصلاحات در اروپا شد.[۶]
بـردهداری در سراسر جهان بهشدت کاهش یافت. پس از شورش موفقیتآمیزِ بـرده در هائیتی، بریتانیا و فرانسه نبرد علیه دزدان دریایی بربر را افزایش دادند و موفق شدند که بردگی آنها برای اروپاییان را متوقف کنند. قانون لغو بـردهداری بریتانیا به نیروی دریایی پادشاهی بریتانیا مبنی بر پایان دادن به تجارت جهانی بـرده رسید.[نیازمند منبع] اولین امپراتوری استعماری در این سده برای لغو بـردهداری، بریتانیاییها بودند که در سال ۱۸۳۴ م این کار را انجام دادند.[۷] متمم سیزدهم قانون اساسی آمریکا پس از جنگ داخلی، در اعلامیهای بـردهداری را در سال ۱۸۶۵ م لغو کرد[۸] و در سال ۱۸۸۸ م، بـردهداری در برزیل لغو شد.[۹] به همین ترتیب نظام رعیتداری در روسیه منسوخ شد.[۱۰] سدهٔ نوزدهم در شکلگیری گستردهٔ پیریزیهای جدیدِ سکونت، قابلتوجه بود که بهطور خاص در سراسر آمریکای شمالی و استرالیا شایع بود و بخش قابل توجهی از بزرگترین شهرهای این دو قاره در برخی از مقاطعِ این سده تأسیس شده است. شیکاگو در آمریکا و ملبورن در استرالیا در دهههای اولیه وجود خارجی نداشتند؛ اما تا پایان سده، بزرگترین شهرهای آمریکا و امپراتوری بریتانیا شدند. در سدهٔ نوزدهم، تقریبا ۷۰ میلیون نفر اروپا را ترک کردند و بیشتر آنها به آمریکا مهاجرت نمودند.[نیازمند منبع] قرن نوزدهم همچنین شاهد ایجاد سریع، توسعه و تدوین بسیاری از ورزشها، بهویژه در بریتانیا و آمریکا بود. انجمن فوتبال، اتحادیهٔ راگبی، بیسبال و بسیاری از ورزشهای دیگر در طول سدهٔ نوزدهم توسعه یافت، درحالیکه امپراتوری بریتانیا گسترش سریع ورزش ازجمله کریکت را در بسیاری از نقاط جهان تسهیل کرد.[نیازمند منبع] پوشش زنان موضوعی بسیار حساس در این زمان بود جایی که نمایش قوزک پای زنان رسواکننده نگریسته میشد.[نیازمند منبع] همچنین سقوط امپراتوری عثمانی در بالکان بود که منجر به ایجاد صربستان، بلغارستان، مونتهنگرو و رومانی در نتیجهٔ جنگ دوم روسیه و عثمانی شد که بهخودیخود به دنبال جنگ بزرگ کریمه اتفاق افتاد.[نیازمند منبع]
جنگهای ناپلئونی
نوشتار اصلی: جنگهای ناپلئونی
جنگهای مداوم فرانسه با نیروهای متشکل از قدرتهای بزرگِ دیگرِ اروپا بیش از دو دهه خسارت به بار آورد. در پایان جنگهای ناپلئونی، فرانسه دیگر نقش قدرت غالب در اروپا را نداشت، همانطور که از زمان لوئی چهاردهم بود؛ چنانکه کنگرهٔ وین، با تغییرِ اندازهٔ قدرتهای اصلی، «توازن قدرت» را ایجاد کرد تا بتوانند با یکدیگر برابری کنند و در صلح باقی بمانند. در این راستا، پروس در مرزهای سابق خود احیا شد و نیز بخشهای زیادی از لهستان و زاکسن را ضمیمه کرد. پروس که بهشدت بزرگ شده بود، به قدرتی دائمی تبدیل شد. بهمنظور کشاندن توجه پروس به غرب و فرانسه، کنگره همچنین راینلاند و وستفالیا را به پروس داد. این مناطقِ صنعتی، پروسِ متکی بر کشاورزی را تبدیل به رهبری صنعتی در سدهٔ نوزدهم کرد.[۱۱] بریتانیا به مهمترین قدرت اقتصادی تبدیل شد و نیروی دریایی سلطنتی، برتری دریاییِ بیچونوچرا را در سراسر جهان در قرن بیستم بهخوبی حفظ کرد.[۱۲]
پس از دوران ناپلئون، جنبشِ نسبتاً جدیدِ ناسیونالیسم بهطور فزایندهای افزایش یافت. این موضوع قسمت اعظم مسیر تاریخ اروپا را شکل داد. رشد آن، سرآغاز برخی از حکومتها و پایان برخی دیگر بود، همانگونهکه نقشهٔ اروپا در یکصد سال پس از دوران ناپلئون بهطرز چشمگیری تغییر کرد. حکومتِ مالکیت و اشرافیت بهطور گستردهای توسط ایدئولوژیهای ملی بر پایهٔ منشأ و فرهنگ مشترک جایگزین شد. حکومت ناپلئون در اروپا بذر تأسیس کشورهای ملی آلمان و ایتالیا را با شروع فرآیند تثبیت دولتشهرها، پادشاهیها و قلمروهای شاهزادگی کاشت. در پایان جنگ، دانمارک مجبور شد نروژ را به سوئد واگذار کند، اما چون نروژ قانون اساسی خود را در ۱۷ مهٔ ۱۸۱۴ م امضا کرده بود، سوئد ناچار شد برای حق مالکیت خویش بر نروژ بجنگد. اتحاد بین سوئد و نروژ استقلال بیشتری به نروژ نسبت به زمان سلطهٔ دانمارک داد و با تبدیل نروژ به یک کشور مستقل در سال ۱۹۰۵ م پایان یافت.[نیازمند منبع] پادشاهی متحد هلند بهعنوان دولتی میانه در برابر فرانسه بهسرعت با استقلالِ بلژیک در سال ۱۸۳۰ م از میان رفت.[۱۳]
جنگهای ناپلئون نقشی کلیدی در استقلال مستعمرات آمریکای لاتین از اسپانیا و پرتغال بازی کرد. این اختلاف نفوذ و قدرت نظامی، اسپانیا را بهویژه پس از نبرد ترافالگار تضعیف کرد. قیامهای بسیاری در آمریکای اسپانیایی وجود داشت که منجر به جنگهای استقلال شد. در آمریکای پرتغال، برزیل خودمختاری بیشتری را تجربه کرد چون بهعنوان مقر امپراتوری پرتغال خدمت کرده و از نظر سیـاس*ـی به وضعیت پادشاهی صعود کرد. این رویدادها همچنین به انقلاب لیبرال پرتغال در سال ۱۸۲۰ م و استقلال برزیل در سال ۱۸۲۲ م کمک کردند.[۱۴]
سدهٔ آرامش نسبی فراآتلانتیک، پس از کنگرهٔ وین، «بزرگترین مهاجرت بین قارهای در تاریخ بشر» را با آغاز «جهش بزرگ مهاجرت پس از رهایی از سد ساختهشده توسط جنگهای ناپلئونی» بهوجود آورد.[۱۵][۱۶] نسبت جریان مهاجرت به ایالات متحده بهشدت (دوران اوجش حدود ۱/۶ درصد در سال ۱۸۵۰–۵۱) افزایش یافت.[۱۷] در سالهای ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴ م، ۳۰ میلیون نفر از اروپاییها به آمریکا نقل مکان کردند.[۱۸] مفهوم دیگری از کنگرهٔ وین بهعنوان یک اروپای متحد ظهور کرد. پس از شکست ناپلئون، وی از این حقیقت که رویای یک «اتحادیه اروپای» آزاد و صلحآمیز باقی مانْد، اظهار تأسف کرد. چنین انجمنی اروپایی اصول مشابهی از دولت، سیستم ارزیابی، پول و قانون مدنی را به اشتراک میگذارد. یک و نیم قرن بعد، و پس از دو جنگ جهانی چندی از این آرمانها به شکل اتحادیهٔ اروپا ظهور یافتند.[نیازمند منبع]
جنگهای ناپلئون موجب تغییراتی اساسی در اروپا شد، اما نیروهای استبدادی به قدرت بازگشته و تلاش کردند برخی از آن تغییرات را با بازگرداندن خاندان بوربون به سلطنت فرانسه برگردانند. ناپلئون موفق شد بیشتر اروپای غربی را تحت یک حکومت قرار دهد. در اکثر کشورهای اروپایی، بهزیرفرماندرآمدن برای امپراتوری فرانسه، موجب سرایت بسیاری از ویژگیهای لیبرال انقلاب فرانسه شامل دموکراسی، روند قضایی در دادگاهها، لغو رعیتداری، کاهش قدرت کلیسای کاتولیک و تقاضای محدودیتهای مشروطهٔ سلطنتی به این کشورها شد. صدای افزایش طبقات متوسط با پیشرفت تجارت و صنعت به معنای دریافت پادشاهیهای احیاشدهٔ اروپایی از این موضوع شد که بازگرداندن استبدادِ پیش از انقلاب دشوار است و مجبورند بسیاری از اصلاحات اجراشده در طول حکومت ناپلئون را حفظ کنند. میراث نهادی که تا به امروز در قالب حقوق مدنی با برنامهای کاملاً تعریفشده از قانون باقی مانده است — میراثی پایدار از قانون ناپلئونی.[نیازمند منبع]
علت جنگهای ایران و روسیه
رابـ ـطه ایران با روسیه در اوایل دوره قاجار خصمانه و حالت درگیری همیشگی داشت. تنش میان ایران و روسیه در دوره آقامحمدخان و در پی حمله سهمگین سپاه ایران به گرجستان که با تلفات بالای غیرنظامی همراه بود آغاز شد و پس از آن در زمان زمامداری فتحعلیشاه ادامه یافت. هدف اصلی روسیه دسترسی به آبهای آزاد بود، علت دیگر دست اندازی روسها به خاک قفقاز بود که ساکنان آن خواستار خودمختاری بودند. از طرف دیگر مردم مناطق قفقاز شرقی یعنی گنجه، شیروان، تالش، باکو علاوه بر مسلمان بودن، طرفدار ایران بودند و این موجب نارضایتی روسها میشد.
گرجستان نیز یکی از علل اساسی اختلاف بین ایران و روسیه بود. گرجستان ناحیه حاصلخیز سبز و خرمی است که در دامنه کوههای قفقاز و در سواحل شرقی دریای سیاه واقع شدهاست. از نخستین روزهای تاریخ ایران نام مردم گرجی در اسناد تاریخی ایرانی آمدهاست. [نیازمند منبع]
نبرد بر سر تصرف گرجستان
نوشتارهای اصلی: محاصره قلعه قرهباغ و نبرد کرتسانیسی
در هنگام تثبیت حکومت قاجار، والی گرجستان به پشتوانه همکیشی با روسها اعلام استقلال نمود. آقا محمد خان پس از فتح کامل جنوب ایران در سال ۱۲۰۹ ه.ق برای آراکلی خان نامهای ارسال کرد و اشتباهات گرجیها در طی هشتاد سال گذشته را یادآوری نمود و اعلام کرد در صورتی که والی گرجستان روابط خود را با روسها قطع و از ایران اطاعت کامل نکند، به آنجا لشکر کشی خواهد نمود. آراگلی خان جواب نامه را نداد و خود را برای حمله مجهز نمود. آقا محمد خان به گرجستان لشکر کشید و با وجود مقاومت گرجیها در این نبرد پیروز شد و آراگلی خان به تفلیس فرار کرد. آقا محمد خان برای یافتن او به تفلیس حمله کرد. آراگلی خان همراه خانواده و بستگانش از تفلیس به گرجستان غربی گریختند. آقا محمد خان تفلیس را گشود و فاجعه کرمان را در تفلیس تکرار کرد و فرمان کشتن مردم و تاراج شهر را صادر کرد. عده زیادی از روحانیون گرجی را در رود کورا غرق کردند و پنج هزار نفر از گرجیها را اسیر و شهر را ویران نمودند.
چهار سال پس از مرگ آقا محمدخان (سال ۱۲۱۵ ه. ق) گئورگی حاکم گرجستان دوباره رسماً تحتالحمایگی روسها را پذیرفت. برادر گئورگی، الکساندر چون مخالف الحاق گرجستان به روسیه بود به دربار ایران پناهنده شد. تزار روسیه این امر را بهانه قرار داده فرمانده خود پاول سیسیانوف را مأمور تصرف قفقاز کرد. سیسیانف به تفلیس حمله کرد و آن شهر را تصرف کرد. در این زمان گئورگی خان مرد و تهمورث یکی از فرزندان او به دربار ایران پناهنده شد و شاه ایران را به جنگ با روسها تشویق کرد. فتحعلیشاه که از الحاق گرجستان به روسیه ناراحت بود پناهنده شدن شاهزادگان گرجستانی به دربار ایران را بهانه کرد و فرمان حمله به گرجستان را صادر کرد.
گنجه به سال ۱۲۱۸ ه.ق توسط سردار روس ژنرال پاول سیسیانف تصرف شد. به رغم دفاع مردانه حاکم ایرانی گنجه (جوادخان قاجار)، خــ ـیانـت ارامنه و مأیوس شدن حکام قره باغ و ایروان از فتحعلی شاه سبب شد خانات ایروان به تصرف نیروهای روسیه درآیند. با تصرف این شهرها، نیروهای امپراتوری روسیه تا حدود ارس پیشروی کردند. به محض اطلاع از تسخیر گنجه و تسلیم ایروان و قره باغ، فتحعلی شاه سپاهی به فرماندهی فرزندش عباس میرزا نایبالسلطنه را راهی کرد.
دوره اول جنگهای ایران و روسیه ۱۲۱۸–۱۲۲۸ ه.ق
نوشتار اصلی: دوره اول جنگهای ایران و روسیه
عباس میرزا جنگ اچمیازین (۱۲۱۹ ه. ق)
عباس میرزا پس از مرتب کردن سپاه خود در آذربایجان، برای سرکوب محمدخان قاجار که حکمرانی ایروان را به عهده داشت و تسلیم روسها شده بود به آن شهر لشکر کشید. سیسیانف فرمانده روسی برای کمک به حاکم ایروان به حوالی اچمیازین مرکز خلیفهگری ارامنه ایروان شتافت. فرمانده روسیه سه روز سپاه عباس میرزا را گلولهباران کرد و چون از عهده آنها برنیامد از ادامه جنگ به صورت مستقیم خودداری کرد. در این بین محمدخان چون ضعف و ناتوانی فرمانده روسی را از جنگ با عباس میرزا دید از عباس میرزا ولیعهد ایران تقاضای عفو و بخشش کرد. سیسیانف به صورت غافلگیرانه خواستار آن شد که بر سپاه ایران شورش کند و در صبح ششم ربیع الثانی ۱۲۱۹ در اچمیازین ناگهان به لشکر عباس میرزا حمله برد و لشکریان ایران را از آن نقطه پراکنده کرد اما نیروی کمکی که از جانب شاه ایران برای عباس میرزا فرستاده شده بود سپاه سیسیانف ژنرال روس را شکست داد و او به ناچار عقبنشینی کرد. این نبرد به پیروزی ایران منتهی شد، حکمرانی ایروان همچنان در اختیار محمدخان قرار گرفت و حکمرانی نخجوان با حکم فتحعلی شاه به کلبعلی خان سپرده شد.
جنگ سالهای ۱۲۲۲–۱۲۲۰ و قتل سیسیانف
پس از پیروزی سپاه ایران در اچمیازین فرمانده روس درصدد برآمد به سواحل گیلان لشکرکشی و سپس تهران را تسخیر کند و دولت ایران را تحتالحمایه روسیه کند. در این زمان حکمرانان شوشی و قره باغ تسلیم روسیه شدند اما در ماه ذی الحجه ۱۲۲۰ قمری با خدعه حسینقلی خان و ابراهیم خان (برادرزاده خان باکو)، فرماندهی کل قوای روسیه در این جنگ یعنی ژنرال پاول سیسیانوف به قتل رسید و سرش را با فرستاده مخصوص چاپاری به تهران آوردند. ارتش وی هم چارهای جز عقبنشینی نداشت. علت تسلیم شدن حاکمان شوشی، قره باغ و گنجه به سپاه روسیه خــ ـیانـت جمعی از ارامنه ساکن در این شهرها بود. پس از این واقعه فتحعلی شاه به فرمانده خود دستور مقابله با نیروهای روسیه و تنبیه حاکمان قره باغ و شوشی را صادر کرد. مقارن رسیدن سپاه ایران به ساحل رود ارس نیروهای روسیه به عزم تسخیر گیلان راهی شدند. عباس میرزا، فرمانده جنگ ایران، فوجی را به همراه توپخانه تحت فرماندهی یکی از پسرانش جهانگیر میرزا راهی گیلان کرد. نیروهای جهانگیر میرزا در ساحل خزر با سپاه روسیه درگیر شده و آنان را وادار به عقبنشینی میکنند. قوای روس در تسخیر گیلان به علت رو به رو شدن با مشکلات متعدد و تلفات و خسارتهای زیاد ناموفق ماندند.
علت شکست روسها در جریان تسخیر گیلان
نبود بندر و لنگرهای خوب در گیلان باعث شد کشتیهای بزرگ روسیه نتوانند تا ساحل پیشروی کنند و نیروی خود را در بندر انزلی پیاده کنند. ایستادگی مردم گیلان نسبت به ارتش روسیه و نبود علوفه، آذوقه و لوازم لشکری برای سپاه روسیه باعث شد روسیه نتواند به موفقیت دست پیدا کند. [نیازمند منبع]
تابلوی نقاشی مربوط به سال ۱۸۱۵–۱۸۱۶ که نبرد سلطانآباد در سال ۱۸۱۲ و پیروزی سپاه عباس میرزا را ترسیم کردهاست. این تابلو در اصل در قصر عباس میرزا نگهداری میشده اما بعدها توسط روسها به روسیه بـرده شدهاست. جنگ اصلاندوز (۱۲۲۸ ه. ق)
نوشتار اصلی: نبرد اصلاندوز
با قتل سیسیانف فرماندهی سپاه روسیه به عهده گودوویچ افتاد (این دوران همزمان است با فعالیتهای ژنرال گاردان در تقویت نظامی ایران).
گودوویچ در سال ۱۲۲۳ ه.ق به صورت غافلگیرانه به ایروان حمله برد. اما شکست خورد و برگشت. عباس میرزا ولیعهد و فرمانده جنگ ایران برای تنبیه سپاه روسیه از تبریز به نخجوان رهسپار شد و طی چند نبرد در اطراف شهر ایروان و دریاچه گوگچه سپاهیان روس را مغلوب و آن نواحی را تصرف کرد. در سال ۱۲۲۵ه.ق حسین خان قاجار حاکم ایروان علیه روسها شورش کرد و جمع زیادی از روسها را به اسیری گرفت و عازم تهران کرد. این روزها (۱۲۲۶–۱۲۲۵ه. ق) مقارن با خروج گاردان از ایران و ورود هیئت نظامی انگلیسی به ایران است.
در این زمان روسها خواستار صلح با ایران شدند اما شرطشان این بود که مکانهای متصرفه در تصرف آنها بماند و نیز ایران به آنها اجازه عبور از داخل خاک ایران برای حمله به عثمانی را بدهد که دولت ایران این تقاضا را نپذیرفت. پس از ورود سر گور اوزلی، به علت رابـ ـطه دوستی که میان انگلیس و روسیه ایجاد شده بود وی در پی آن شد که بین ایران و روسیه، صلح برقرار کند و خواستار آن بود که افسران انگلیسی که در سپاه ایران بودند از جنگ با روسیه دست بردارند. عباس میرزا چون اصرار داشت جنگ ادامه یابد، جنگ ادامه یافت و سپاه ایران در محل اصلاندوز در کنار رود ارس مقیم شدند. در این هنگام روسها غافلگیرانه به اردوی ایران حمله کردند. اگرچه سپاه ایران مقاومت زیادی نشان داد اما به علت اختلافاتی که بین سپاهیان ایران پیشآمد، نیروهای ایرانی مجبور به عقبنشینی به سمت تبریز شدند. فرمانده سپاه روسیه پس از فتح اصلاندوز، آذربایجان را از هر دو طرف مورد تهدید قرار داد. در این زمان ترکمانان خراسان شورش کردند. شاه ایران که درصدد آماده کردن سپاهی برای سرکوب نیروهای روسی بود به علت اوضاع ناآرام در چند جبهه تقاضای صلح کرد.
عهدنامه گلستان
نوشتار اصلی: عهدنامه گلستان
شکست ایران در جنگ اصلاندوز و شورشهای محلی، فتحعلی شاه را مجبور به صلح با روسها کرد. میرزا ابوالحسن ایلچی به عنوان نماینده و سر گور اوزلی نیز به عنوان واسطه از تهران عازم روسیه شدند. دولت روسیه نیز چون در این زمان سخت گرفتار درگیری و کشمکش با دولت فرانسه تحت زمامداری ناپلئون بناپارت بود از رسیدن سفیر روسیه و تقاضای صلح استقبال کرد. قرارداد صلح در قریه گلستان از محال قره باغ منعقد شد. این عهدنامه به وساطت سر گوراوزلی، یرملوف نماینده روسیه و میرزا ابوالحسن خان ایلچی نماینده تهران به تاریخ ۲۹ شوال (۱۲۲۸ه. ق) در یازده فصل امضا شد.
عهدنامه گلستان سبب شد که روسها که در بدترین شرایط در جنگ با فرانسه بودند، از گرفتاریهای ایران آسوده شده و سرزمینهای جدیدی به متصرفات خود اضافه کنند.
دوره دوم جنگهای ایران و روسیه ۱۲۴۱–۱۲۴۳ ه.ق
نوشتار اصلی: جنگ ایران و روس (۱۸۲۶ تا ۱۸۲۸)
مشخص نبودن مرزهای بین ایران و روسیه و شورشها و ناامنیهایی که بسیاری از حاکمان (از جمله حسین خان قاجار حاکم ایروان) و ساکنان مرزی برپا کرده بودند از علل اصلی شروع دوباره جنگهای ایران و روسیه بود. علت شورش حسین خان قاجار پس از انعقاد صلح بین ایران و روسیه (عهدنامه گلستان) این است که حسین خان قاجار چون نمیخواست به دولت ایران مالیات بپردازد و برای اینکه عباس میرزا به این منظور او را سرکوب نکند مایل به روشن کردن آتش جنگ بین ایران و روسیه و گرفتار شدن مجدد ولیعهد ایران در جنگ بود. دست اندازی روسها به قلمرو ایران و قسمت ارس (از جمله گوگچه و قپان) و نارضایتی بسیاری از حاکمان سرزمینهای قفقاز از جمله ابراهیم خان جوانشیر حاکم شوشی که مناطق تحت کنترل آنها به تصرف روسیه درآمده بودند و نیز نگرانیهای دولت ایران از جهت از دست دادن سرزمینهای وسیع، فشار روحانیون اسلامی بر دولت و تحـریـ*ک و تهییج عامه مردم برای جنگ به وسیله مطرح کردن مسئله جهاد در برابر کفار، حاکمیت روسها بر مسلمانان قفقاز و تقاضای کمک آنان از دولت ایران از عوامل اصلی شعلهور شدن دوباره آتش جنگ بین ایران و روسیه بود.
جنگ گنجه
فتحعلی شاه، عباس میرزا فرمانده سپاه ایران را راهی نواحی تصرف شده کرد. چون روسها مهیای جنگ نبودند غافلگیر شدند و سپاهیان ایرانی همه ولایات از دست رفته از جمله باکو، دربند، شوشی، داغستان، ایروان و تالش را به تصرف درآوردند.
پس از این واقعه، ایوان پاسکویچ که از جنگهای روس و عثمانی فارغ شده بود فرماندهی نیروهای روسی در قفقاز را عهدهدار شد. یرملوف به خاطر عدم کامیابی در جنگ از طرف تزار روسیه احضار شد. پاسکویچ درصدد برآمد تمامی نواحی متصرف شده توسط ایرانیان را بازپس بگیرد. ابتدا قره باغ و سپس ایروان را تصرف کرد و در جبهههای تالش و لنکران قوای ایران را شکست داد. سپس با شتاب خود را به گنجه رساند. عباس میرزا نیز با ۳۰ هزار سپاهی عازم گنجه شد. در این نبرد که به جنگ گنجه معروف شد ایرانیان فاصله کمی تا پیروزی داشتند اما به علت تعلل آصفالدوله صدراعظم جدید ایران در کار اعزام نیروی کمکی به سپاه ایران، در سپاه ایران بی نظمی به وجود آمد و تلاشهای عباس میرزا در نظم بخشیدن به امور فایدهای حاصل نکرد و ناچار به عقبنشینی پرداخت. در نتیجه این اتفاق تلاشهای ایرانیان در کسب فتوحات در خطر افتاد و باعث پیروزی کامل پاسکویچ و سپاهیانش شد.
پیشرفت قوای روس به سوی پایتخت در جنگ دوم
پس از تصرف گنجه و وارد آمدن تلفات سنگین به سپاه ایران سرانجام معابر ارس به دست روسها افتاد. کشتیهای جنگی روسیه در سواحل روسیه با ترکمانان و ایلات یموت سازش کردند و حتی آنها را به طغیان علیه دولت ایران وادار کردند.
عباس میرزا نیز آخرین نیروهای خود را در سردار آباد متمرکز کرد و به سال ۱۲۴۳ ه.ق با قوای روسیه به نبردی سخت پرداخت اما نرسیدن آذوقه و جیره و مواجب سپاهیان از تهران باعث تضعیف و متزلزل شدن روحیه سربازان ایرانی شد و سردارآباد به تصرف نیروهای پاسکویچ درآمد.
قوای ایران به کلی از ساحل چپ رود ارس به داخل آذربایجان عقب نشستند. پاسکویچ در تعقیب سپاه ایران وارد آذربایجان شد و تبریز را به محاصره نیروهای خود درآورد پس از آن عباس میرزا دستههای متفرق سپاه خود را به خوبی سامان داد و حفظ تبریز را به آصفالدوله سپرد اما با خــ ـیانـت آصفالدوله، تبریز توسط ارتش روسیه تصرف شد. سپاه روسیه بدون مقاومت مردم وارد شهر شده و ذخایر و مهمات دولتی را به تصرف درآوردند. با تصرف تبریز نیروهای ارتش روسیه تا ده خوارقان پیش رفتند و پایتخت ایران مورد تهدید نظامی قرار گرفت. در این هنگام بود که عباس میرزا، فتحعلی خان رشتی را نزد پاسکویچ فرستاد و از وی تقاضای صلح کرد.
عهدنامه ترکمانچای
نوشتار اصلی: عهدنامه ترکمانچای
شرایطی که پاسکویچ برای عقد مصالحه جدید پیشنهاد کرد بسیار سنگین بود اما سفیر انگلستان در تهران (مک دونالد) که از پیشروی سپاه روسیه بسیار نگران شده بود، بر عقاید خود پافشاری کرد و شاه را بر خلاف نظر اولیهاش به قبول شرایط صلح واداشت. پس از وساطت سفیر انگلیس مجلسی در قریه ترکمانچای مرکب از عباس میرزا، آصفالدوله و میرزا ابوالحسن خان شیرازی تشکیل و عهدنامهای در ۱۶ فصل و یک قرارداد تجاری الحاقی در ۹ فصل نوشته شد و در تاریخ ۵ شعبان ۱۲۴۳ هـ. ق به امضای نمایندگان ایران و روسیه رسید.
پس از خاتمه این دوره جنگهای بین ایران و روسیه، برای سالهای متمادی روسها با در دست داشتن امتیازات پیماننامه ترکمانچای، شمال ایران را قبضه کرده بودند. بعد از این واقعه دیگر میان روس و ایران حوادث مهم و برخوردهای دامنهداری، مگر در مورد آشوراده و چند پیشامد کوچک دیگر، رخ نداد.
مقاله ای از ویکی پدیا _____________________________
نهضت تنباکو
قیام تنباکو، قیام تحریم تنباکو، جنبش تحریم تنباکو، نهضت تحریم تنباکو یا نهضت تنباکو در اعتراض به اعطای امتیاز توتون و تنباکو (انحصار-مونوپل) در سفر سوم ناصرالدین شاه قاجار به فرنگ شکل گرفت.
پیشینه
سلسلهٔ قاجار در طول حیات خود دارای مشکلات عدیدهای بود که از میان آنها، مشکل استبداد و انحطاط اقتصادی از همه شاخصتر بود. قجرها که از یک سو با نفوذ استعمار انگلیس و از سوی دیگر با شکستهای ایرانیان از روسیه رو به رو شده بودند، پیوسته تحت تأثیر بیگانگان و امپراتوری آلمان قرار داشتند. در این بین رقابت سنتی انگلیس، روسیه و امپراتوری آلمان برای به دست آوردن امتیازات گوناگون در ایران به ویژه در دوران ناصرالدینشاه، به اوج خود رسید. مسافرتهای شاه به خارج از کشور که اغلب به دلیل آشنایی وی با تجدد و شیوههای نوین حکومتداری صورت میگرفت، به دلیل فراهم نمودن هزینههای سفر، معمولاً با اعطای امتیازات بزرگی نیز به روس و انگلیس همراه بود.
اوضاع اقتصادی ایران در زمان قاجار
کشور ایران در عصر قاجار از لحاظ اقتصادی اوضاع آشفتهای داشت که بخشی از آن به نظام استبدادی بازمیگشت که نظام اقتصادی را نیز به صورت خانخانی، تیولداری و اقطاعداری اداره میکرد. بر این اساس کشور به بخشهای نیمه مستقلی تقسیم شده بود که در آن خانها میتوانستند راههای تجاری را ببندند، از کاروانها باج بگیرند و بدین ترتیب موانع رشد و پیشرفت تجاری را فراهم سازند. در این سیستم که تضعیف حکومت مرکزی، مساوی با استقلال بیشتر بخشهای نیمه مستقل بود، ایران به صورت کشوری عقبمانده و مبتنی بر محصولات کشاورزی درآمده بود که بیش از ۸۰ درصد جمعیت آن در روستاها و ایلات براساس نظام اربـاب ـ رعیتی به سر میبردند. بر اساس این نظام که زمینداران بزرگ بهره ناچیزی از سهم تولیدات کشاورزی خود را به رعیت میدادند، راههای تولیدات فراوان اقتصادی و پیشرفت نیز سد میگشت؛ چرا که گردش آزاد سرمایه وجود نداشت و اقتصاد کاملاً جنبه معیشتی یافته بود. این وضع نابسامان در کشاورزی، وقتی با مالیاتهای مضاعف و ظلم و ستمهای فراوان همراه میشد، شکل بسیار اسفباری را در روستاها ایجاد میکرد.[۱] در واقع بی عدالتیهای اقتصادی، فاصله طبقاتی، کاهش دستمزد کارگران و تنزل ارزش پول که در نارضایتی اقتصادی مردم مؤثر بودند، به همراه زوال اکثر صنایع دستی، تبدیل بافندگان فرش به کارگرانی که برای دستمزد ناچیزی کار میکردند، تنزل بهای صادرات ایران در مقابل بهای واردات از اروپا و افت وحشتناک قیمت نقره که پول رایج ایران بود، نارضایتی عمومی را در میان مردم افزایش داده بود؛ بنابراین از یک سو جابجاییهای اقتصادی و سیـاس*ـی که در اثر تماس با غرب در ایران به وجود آمده بود، به نارضایتی روزافزون اقتصادی مردم دامن میزد[۲] و از سوی دیگر ضعف و ناتوانی دولت باعث حضور و نفوذ گستردهٔ ممالک قدرتمند اروپایی در ایران شده بود. بهطوریکه نفوذ انگلستان و روسیه در ایران به انحاء مختلف به چپاول اموال و داراییهای ملی ایرانیان انجامیده بود.
امتیازات
جنبش مشروطه
عدهای از اعضای گروه فوج نجات تبریز.
سال ۱۹۰۹ میلادی. شاهان قاجار نام
دورهٔ پادشاهی
آقامحمد خان
فتحعلی شاه
محمدشاه
ناصرالدین شاه
مظفرالدین شاه
محمدعلی شاه
۱۳۰۴–۱۲۸۸ [نمایش] نخستوزیران قاجار
[نمایش] چهرهها
[نمایش] احزاب و گروهها
[نمایش] رویدادهای مهم
[نمایش] کتابها
ن
ب
و
امتیاز بانک شاهنشاهی، بانک استقراضی، تلگراف هند و اروپا، کشتیرانی در کارون، تأسیس قزاقخانه، شیلات خزر، انحصار دخانیات و… که عمدتاً به روس و انگلیس اعطا شده بود، کشور را تا مرز مستعمره شدن پیش بردند. در این بین انگلستان که در دههٔ ۱۲۲۰ به عنوان بزرگترین طرف تجاری ایران، بیش از ۵۰ درصد صادرات و واردات ایران را در دست داشت، در دورهٔ پنجاه و یک سالهٔ مابین ۱۲۴۲ تا ۱۲۹۳ رشته امتیازهایی نیز در مورد بهرهبرداری یا انحصار مواد خام و توسعهٔ زیربنایی از دولت ایران دریافت نمود. این کشور در پایان سفر اول ناصرالدینشاه به فرنگ در سال ۱۲۵۰، از طریق یکی از اتباع خود به نام بارون جولیوس رویتر، امتیاز احداث راهآهن، خطوط تلگراف، کشتیرانی در رودخانهها، بهرهبرداری از معادن و جنگلهای دولتی و کارهای زهکشی و آبیاری (احداث قنوات) ایران را به مدت هفتاد سال دریافت نمود. همچنین بریتانیا موفق شد که رویتر را در آینده برای گرفتن امتیاز بانک، احداث جادهها، خیابانها و ایجاد کارخانهها بر سایرین مقدم سازد. این امتیاز که پس از پرداخت رشوههای کلان به شاه و صدراعظم وی (مشیرالدوله سپهسالار) واگذار شده بود و تقریباً تمام منابع مهم ایران را به رویتر واگذار میکرد، از سوی لرد کرزون به «اعطای سند مالکیت ایران و تسلیم کامل همه منابع یک دولت به خارجیها» تعبیر شد که مانند آن را کسی هرگز ندیدهاست.
امتیاز تجارت توتون و تنباکو
اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدینشاه مطرح کرد.[۳] سه سال پس از وقایع فوق و در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سرهنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینهسازی آن را به ماژور جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخستوزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت ـ که با کمک دولت و عدهای از سرمایهداران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایهای ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید. این امتیاز که به امضای شاه و سرهنری ولف رسید، دارای پانزده فصل بود که حکایت از اختیارات تام تالبوت در امور دخانیات ایران و بیاعتنایی به منافع ملت ایران داشت. مطابق با این قرارداد، شرکت رژی متعهد میگردید که در ازای انحصار خرید و فروش توتون و تنباکوی ایران به مدت پنجاه سال، سالانه مبلغ ۱۵ هزار لیره انگلیس به همراه یک چهارم سود خالص خود را به شاه بپردازد. کمپانی رژی در آغاز به صورت ناشناخته به فعالیت میپرداخت. هنگامی که به استناد فصل نهم امتیازنامه -که صاحب امتیاز را مجاز به واگذاری حقوق خود به دیگری میکردـ امتیاز خود را به «شرکت شاهنشاهی تنباکوی ایران» (یا شرکت رژی) فروخت،[۵] با مخالفتهای گستردهای از سوی مردم و روحانیون مواجه شد. در این زمان انتشار اعلامیهای رسمی از سوی دولت که واگذاری امتیاز تنباکو را تذکر میداد و در عین حال به زارعین توتون و تنباکو نیز وعدهٔ خرید عادلانه و نقدی محصولات آنها را میداد، موج گستردهای از نارضایتی را دامن زد.[۶] در سال ۱۲۶۹، روزنامه فارسیزبان اختر که در عثمانی منتشر میشد، طی مصاحبهای با تالبوت، تفاوت فاحش امتیاز دخانیات ایران را با امتیازی که کمپانی رژی از عثمانی گرفته بود، یادآور شد و ضمن انتقادهای گسترده از دولت، تبعات و پیامدهای قرارداد را برای مردم ایران روشن ساخت.[۷][۸][۹] با توجه به این مطلب که توتون و تنباکو از مهمترین اقلام تجاری و صادراتی ایران بود و حدود ۲۰۰هزار تن به کشت و خرید و فروش آن اشتغال داشتند،[۱۰] بنابراین انحصار خرید و فروش این محصول به یک شرکت انگلیسی منافع بسیاری از مردم ایران را به خطر میانداخت. به همین سبب نخستین اعتراضها را تاجران دخانیات آغاز کردند که تجارتشان مستقیماً در معرض تهدید کمپانی رژی بود. در آغاز عدهای از بازرگانان به همراه امینالدوله نزد شاه رفتند و به انحصار تجارت تنباکو اعتراض کردند.[۱۱] همچنین در ماه مارس (اسفند/فروردین) ۱۸۹۱م/۱۲۶۹ ش ضمن دادخواستی خطاب به ناصرالدین شاه اعلام کردند حاضرند مبلغی بیش از حق امتیاز بابت مالیات به او بپردازند و او امتیاز را لغو کند. روز ششم مارس (۱۵ اسفند) تاجران توتون و تنباکو در حرم شاه عبدالعظیم بست نشستند و طی دادخواستی اعلام کردند به هیچ عنوان با رژی کنار نخواهند آمد.[۱۲] این اعتراض موجب شد که دولت به انگیزهٔ دلجویی از آنان مهلت ششماههای برای فروش ذخایر توتون و تنباکوی تاجران قایل شود.[۱۳] با این حال مهلت فوق نیز نمیتوانست خسارات ناشی از واگذاری امتیاز را جبران سازد. در این بین روسها نیز که در منطقهٔ ساوجبلاغ به کشت تنباکو اشتغال داشتند به امتیاز فوق اعتراض کردند و آن را ناقض عهدنامهٔ ترکمانچای خواندند و خواستار لغو آن یا عقد قرارداد مشابهی شدند.[۱۴]
اقدامات کمپانی رژی
پس از آنکه شرکت رژی حدود ۲۰۰ هزار از اتباع دولت بریتانیا و مستعمرات آن را به عنوان کارکنان شرکت به ایران آورد و به شهرهای مختلف فرستاد، زنگ هشدار برای ایرانیان به صدا درآمد. چرا که با حضور آنها در حدود ۱۰۰ هزار مبلغ مسیحی وارد ایران شدند و ضمن بنای کلیسا در مناطق مختلف، دختران ایرانی را نیز به امور پرستاری در بیمارستانها و بیحجابی واداشتند. در تهران و اکثر شهرها مراکز فساد برپا کردند و کافههایی با انواع وسایل قمار و رقـ*ـصهای محلی و مشروبات الکی پدیدآوردند. علاوه بر این، انگلیسیها هر جا که میرفتند، سوار، اسب، اسلحه و مزدور اسلحه به دست خود را نیز میبردند و این همان شیوهای بود که انگلیسیها در تصرف هند و ایجاد کمپانی هند شرقی و سپس حضور نظامی به بهانه حفظ امنیت این کمپانی و در نهایت مستعمره نمودن هند به کار گرفته بودند.[۱۵] از این رو اقدامات فوق عالمان دینی را به دلیل متزلزل شدن اساس دین و استقلال کشور توسط قدرت بیگانه و مغایرت امتیازات با قرآن مجید (قاعدهٔ نفی سبیل)، به تحریم تنباکو ترغیب نمود. در واقع دلیلی اصلی مخالفت علما با این امتیاز، افزون بر جنبهٔ تجاری آن و اختلال در نظام بازرگانی کشور، نگرانی از نفوذ تدریجی و سلطهٔ کامل بیگانگان بر ایران بود که از تجربهٔ کمپانی هند شرقی ناشی میگردید.[۱۶] به همین سبب مردم مسلمان ایران با این اندیشه که انگلیسیها قصد دارند، کمپانی رژی را به کمپانی هند شرقی و ایران را همانند هند به مستعمرهٔ خود تبدیل کنند، به مخالفت گسترده پرداختند.
مخالفت علما و اوجگیری مخالفتها
میرزای شیرازی
نخستین اعتراضها به رهبری روحانیت، توسط سید علیاکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علیرغم تمام خشونتهای حکام، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت.
در تبریز، مردم به رهبری آیتالله حاج میرزا جواد آقامجتهد تبریزی به مقابله با قرارداد برخاستند و ضمن کندن و پاره نمودن اعلامیههای کمپانی از روی دیوارها و معابر عمومی، از پذیرفتن خارجیان نیز خودداری کردند. در این میان اصفهان که تجار و علمای آن همکاری بیشتری داشتند به رهبری سه عالم مجاهد، حاج شیخ محمدتقی نجفی معروف به آقا نجفی اصفهانی، شیخ محمدعلی و ملاباقر فشارکی به مخالفت با قرارداد مزبور پرداختند. علمای اصفهان برای اولین بار در منطقه خود استعمار دخانیات و تنباکو را تحریم و کارکنان رژی را نجـ*ـس اعلام کردند. بدین ترتیب تولیدکنندگان تنباکو، محصول خود را یا به آتش کشیدند یا در بین فقرا تقسیم کردند و از معامله با کمپانی رژی خودداری ورزیدند. حاکم اصفهان برای لغو این حکم با علما مذاکره کرد، اما با مخالفت آنان روبرو شد. فشار روزافزون بر علما بسیاری از آنان را وادار به ترک اصفهان کرد که از آن جمله میتوان به مهاجرت آقا منیرالدین بروجردی اصفهانی اشاره نمود که شبانه به عراق و نزد میرزای شیرازی هجرت کرده بود.[۱۷]
همزمان با سایر شهرها نارضایتی در تهران نیز آشکار شد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امینالسلطان ملاقات و مضار امتیاز را گوشزد کرد، ولی آنان به این بهانه که امضای شاه معتبر و طرف مقابل نیز دولت انگلیس است به این اعتراضها وقعی ننهادند.[۱۸] در این ایام سید جمالالدین اسدآبادی نیز که به دعوت ناصرالدینشاه در تهران به سر میبرد، به مخالفت علنی با امتیاز پرداخت و در پی صدور اعلامیهای بر در مساجد، کاروانسراها و سفارتخانهها با این مضمون که «به چه حقی خرید و فروش تنباکویی که خریدار و مصرفکنندهٔ آن ایرانی است به بیگانه واگذار شدهاست»، از ایران اخراج شد.[۱۹]
میرزای شیرازی، صاحب حکم تحریم تنباکو
میرزای شیرازی از همان ابتدا به واسطهٔ نامههایی که از علمای ایران دریافت میکرد و از طریق اخباری که سید علی اکبر فال اسیری و آقامنیرالدین بروجردی اصفهانی به وی میرساندند،[۲۰] از این امتیاز مطلع شده بود.[۲۱] از این رو میرزای شیرازی، همزمان با شروع ناآرامی در تبریز در اول ذیحجه سال ۱۳۰۸ ه.ق با ارسال تلگراف مفصلی به شاه، ضمن اشاره به مضار و مفاسد اجازه مداخله خارجیها در ایران به اعطای امتیازات نیز توجه نمود و همه آنها را منافی صریح قرآن، نوامیس الهیه و استقلال ایران خواند. شاه به تلگراف میرزا پاسخ نداد و برای توجیه اقدامات دولت و ذکر دلایل اعطای امتیاز و مشکلات ناشی از لغو آن، میرزا محمود خان مشیرالوزاره کارپرداز ایران در بغداد را نزد میرزای شیرازی در سامرا فرستاد. مشیرالوزاره ضمن اشاره به ضرورت قرابت با دول بزرگ اروپا برای استخلاص از روسیه تزاری، لزوم تقویت بودجه و قشون و رفع نقائص و کمبودن مالیاتها، موهن بودن الغای قرارداد از نظر بیاعتبار شمرده شدن امضای پادشاه و…، صراحتاً از ناتوانی دولت در فسخ امتیاز و خسارات هنگفت این اقدام سخن گفت.
با این حال میرزا در پاسخ تمام این تشبثات، تنها بر این نکته تأکید کرد که فقط باید به ملت مسلمان تکیه کرد و
«دولت اگر از عهده جواب بیرون نتوان آید ملت از جواب حسابی عاجز نیست»
[۲۲] و
«اگر دولت از عهده بر نمیآید، من به خواست خدا آن را برهم میزنم.»
در اواخر ربیعالثانی ۱۳۰۹ در تهران شایع شد که حکمی از میرزای شیرازی در باب تحریم استعمال دخانیات صادر و به اصفهان مخابره شدهاست. در اوایل جمادیالاولی با رسیدن محمولهٔ پستی به تهران صورتی از حکم درمیان مردم منتشر شد با این توضیح که نسخهٔ اصلی آن را فقط میرزا حسن آشتیانی مشاهده کردهاست. متن حکم چنین بود:
«بسمالله الرحمن الرحیم، الیوم استعمال تنباکو و توتون بِأَیِ نحوٍ کان در حکم محاربه با امام زمان علیهالسلام است. حرره الاقل محمدحسن الحسینی.»
[۲۳]
سید موسی شبیری از مراجع تقلید معاصر دربارهٔ نفوذ حکم میرزای شیرازی میگوید:
"کتاب روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه بخش مربوط به قضیه تنباکو خیلی جالب است. این قسمت تاریخ معتبر قضیه تحریم تنباکو است، زیرا اعتماد السلطنه شب به شب و مخفیانه این مطلب را ضبط میکرد. وی نقل میکند:
چند سال بود که اسب دوانی تعطیل شده بود. جای بزرگی را برای مسابقه اسب سواری مهیا کردند. آن سال، سال افتتاح آنجا بود و معمولاً جوانها برای مسابقه و تماشا شرکت میکردند. حدود سی هزار نفر برای تماشا گرد آمده بودند. در میان آن سی هزار نفر یک نفر هم سیگار نمیکشید!
همچنین اعتماد السلطنه از یکی از اشراف نقل کردهاست: بنّایی داشتم. من سیگار کشیدم. عمله کار را نیمه کاره رها کرد و از مزدش صرف نظر کرد و رفت!
وقتی میرزا حکم تحریم تنباکو را لغو کرد، تا مدّتی مردم، تنباکو استعمال نمیکردند، چون مطمئن نبودند این دستور میرزا است یا شایعه است."[۲۴]
از صدور حکم تا لغو امتیاز
بلافاصله پس از صدور فتوا، مأموران حکومت وظیفه یافتند که از انتشار این حکم و آگاهی مردم نسبت به آن ممانعت به عمل آورند، با این حال در همان نیمهٔ روز اول که حکم به دست میرزا حسن آشتیانی رسیده بود، در حدود صد هزار نسخه از حکم نوشته و در سراسر کشور پخش شده بود. با صدور این فتوا، مردم از همهٔ اصناف، و حتی اقلیتهای مذهبی مبارزه سیـاس*ـی علیه این قرارداد را یک وظیفه شرعی و تکلیفی الهی دانستند و قلیانها را شکسته و توتون و تنباکو را به آتش کشیدند. حرمسرای شاه نیز از استعمال دخانیات پرهیز کردند. انیسالدوله، سوگلی ناصرالدینشاه دستور جمعآوری قلیانها را صادر نمود.
اقدامات حکومت
سید جمالالدّین اسدآبادی
حکومت شایعهٔ جعلی بودن حکم را مطرح ساخت. از این رو با مساعدت وعاظالسلاطین و معممین دربار به شایعه جعلی بودن فتوی دامن زدند و حاجمحمد کاظم ملکالتجار را منشأ جعل حکم معرفی و او را به قزوین تبعید کردند. اما این اقدامات نیز تأثیری در روند قضایا نداشت و شاه و دربار را ناگزیر به سمت تفرقهافکنی میان علما کشاند. از این رو شاه و امینالسلطان به میرزا حسن آشتیانی روی آوردند و از او خواستند که چون او نیز همانند میرزای شیرازی مجتهد است، حکمی بر اباحه و تجویز استعمال دخانیات صادر کند.[۲۵] در نتیجه آخرین حربهٔ شاه و دربار، تشکیل جلسهای با حضور دولتیان و علما بود. در این جلسه که افرادی نظیر میرزا حسن آشتیانی و شیخ هادی نجمآبادی حضور نداشتند، شاه خواستار حکم حلیت استعمال تنباکو شد که با پاسخ صریح حاضران مواجه گردید. در این میان امینالسلطان راه دیگری در پیش گرفت و به علما وعده داد که اقداماتی جهت لغو امتیاز خواهد کرد و در برابر از آنان خواست که صریحاً استعمال دخانیات را مجاز اعلام کنند.[۲۶] با لغو انحصار داخلی، علما در برابر اصرار امینالسلطان اظهار داشتند که چون امتناع مردم از استعمال دخانیات مستند به حکم میرزای شیرازی است، تنها چارهٔ کار مراجعه به وی و کسب اطلاع از نظر اوست. در واقع آنها ضمن رفع تکلیف از خود، به اصرار امینالسلطان تلگرامی حاکی از لغو امتیاز داخلی پاسخ میرزای شیرازی ارسال کردند. دو هفته پس از اعلام لغو امتیاز داخلی، پاسخ میرزای شیرازی به تلگرام علما به تهران ارسال شد. او در این تلگرام ضمن تشکر از شاه به جهت لغو امتیاز، اظهار امیدواری کرده بود که دستهای خارجی به کلی از ایران کوتاه شود. پاسخ مزبور که به هیچ وجه مقصود اصلی دولتیها را که خواهان صدور حکم حلیت استعمال تنباکو بودند، تأمین نمیکرد،[۲۷] ادامهٔ امتناع مردم از مصرف توتون و تنباکو را نیز در پی داشت. دولت که میرزای آشتیانی را عامل ناآرامی میپنداشت از او خواست تا به منبر برود و حلال بودن استعمال تنباکو را اعلام کند. شاه برای پایان دادن به اوضاع نامساعد، شدت عمل بیشتری نشان داد و از یک سو فرمان بازگشایی تمام قهوهخانهها را صادر نمود و از سوی دیگر میرزای آشتیانی را در قلیان کشیدن در مجامع عمومی یا خروج از دارالخلافه (تهران) مختار کرد. میرزا حسن آشتیانی نیز بیدرنگ ترک تهران را بر مخالفت با حکم میرزای شیرازی ترجیح داد و آمادهٔ حرکت شد.[۲۸]
نقش زنان در تحریم تنباکو
انیس الدوله
در سوم جمادیالثانی ۱۳۰۹، مردم پس از آگاهی از تصمیم میرزای آشتیانی مبنی بر خروج از دارالخلافه در منزل وی در محلهٔ سنگلج اجتماع کردند و از آنجا به سمت میدان ارگ و کاخ گلستان رفتند. زنان پیشاپیش مردان خطاب به شاه فریاد میزدند و نگرانی خود را نسبت به بیرون کردن علما از شهر اعلام و تأکید میکردند که دولت قصد دارد دین آنها را از بین ببرد تا فرنگیان بر مردم سلطه یابند. جماعتی که در شیراز و تهران با نیروهای نظامی شاه درگیر شدند زن و مرد با هم بودند. در شیراز زنی و دختر بچهای به ضرب گلوله پلیس شاه کشته شدند. در تهران نیز زنان در رویدادهای حساس ژانویه ۱۸۹۲ (دی/بهمن ۱۲۷۰) دخالت مؤثر داشتند.[۲۹]
همچنین در این ایام زمزمههای جهاد علیه دستگاه نیز بالا گرفته بود و اعلامیههایی بدین مضمون که
«بر حسب حکم جناب حجتالاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوار شهرها نصب شده بود. به هر روی پیشروی مردم، دربار را وحشت زده کرد و کوشش کامران میرزا نایبالسلطنه برای آرام کردن مردم حاصلی نداشت. بهطوریکه وعدههای او به نیابت از شاه که «فرنگیها را بیرون میکنیم» یا دستخط شاه خطاب به وی که اعلام میداشت،
«امتیاز داخله را که برداشته بودیم، حال امتیاز از خارجه را هم برداشتیم و مردم مجبور درکشیدن قلیان نیستند تا حکم از جناب میرزای شیرازی برسد»
، بیحاصل ماند.[۳۰] بینتیجه ماندن وعدهها سبب شد که محمدعلی خان معین نظام، فرمان تیراندازی صادر کند و در این تیراندازیها عدهای کشته شوند.
در پی این کشتار، میرزای آشتیانی از پذیرش هدایای شاه که برای دلجویی از او فرستاده بود، خودداری ورزید و مردم را به استقامت عاقلانه و اجتماع در مسجد جامع فراخواند. میرزای آشتیانی برای پایان گرفتن غائله سه پیشنهاد به مضمون پرداخت خونبهای مقتولین، مصونیت حاضران در تظاهرات و برچیدن بساط کلیه امتیازات خارجی را مطرح ساخت.
پایان جنبش و پیامدهای آن
سرانجام شاه در پنجم جمادیالثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امینالسلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد تا وی به آگاهی علما و مردم برساند؛ ولی مخالفان آرام نگرفتند و عزل امینالسلطان ـ که از نظر آنان حامی امتیاز بود ـ و لغو تمام قراردادهایی که با خارجیان منعقد شده بود را خواستار شدند.[۳۱] بدین ترتیب درنتیجهٔ لغو امتیاز تنباکو، حکم تحریم تنباکو نیز پس از ۵۵ روز از سوی علماء لغو شد.
همچنین درآخرین مراحل جنبش اختلاف نظرهایی پدید آمد و جنبشی که میتوانست به اعتراض علیه هرنوع امتیاز تبدیل گردد به لغو امتیاز واگذاری انحصار تنباکو به شرکت انگلیسی محدود ماند. البته از بدو کار نیز توافق نظر صد در صد میان دستاندرکاران جنبش دربارهٔ اهداف آن وجود نداشت. در دسامبر ۱۸۹۱ (آذر_دی ۱۲۷۰) سید عبدالله بهبهانی _که احتمالاً از رژی رشوهای دریافت کرده بود_ با اقدام میرزا حسن شیرازی به مخالفت برخاست و تا آنجا پیش رفت که در مسجد و در حضور مردم قلیان کشید.[۳۲] امام جمعه تهران که از بستگان نزدیک شاه بود و نیز روحانیون برجسته مشهد حاضر به حمایت از جنبش نشدند. اما در پشت این ناهمدلان پراکنده، خود آشتیانی بود که در ۵ ژانویه ۱۸۹۲(۱۵ دی ۱۲۷۰) هنگامی که رژی و دولت حاضر به فسخ امتیاز شدند از دامنه درخواستها کاست. شاید بتوان این اقدام را یک مصالحه سیـاس*ـی دوراندیشانه از سوی آشتیانی قلمداد کرد، شاید هم رشوه دولت یا تهدید (یا هر دو) در وی کار گر افتاده باشد. دلیل درست قضیه هرچه باشد، یک نکته مسلم است. آشتیانی طی پیامی از شیرازی خواست مسئله سایر امتیازهای واگذار شده به خارجیان را مسکوت بگذارد.[۳۳] اندکی بعد از ختم غائله پولهایی به عنوان مستمری به بعضی از روحانیون پرداخت شد و نام عده جدیدی از روحانیون برای دریافت مستمری به فهرست حکومتی وارد شد. عامل دوم در ختم ماجرا آن بود که به مجرد فسخ شدن امتیاز، روسها نیز از فعالیت تبلیغاتی خود دست برداشتند و این یک اقدام طبیعی بود چون نمیخواستند علیه قدرتهای بزرگ مسلط بر ایران گامهای بیشتری برداشته شود.[۳۴]
با این حساب، حاصل امر یک پیروزی محدود بود. جنبش با تمرکز بر یک امتیاز که مورد توجه عامه مردم بود، حالتی فراگیر و تعیینکننده پیدا کرد. اما چون از این حد فراتر نمیرفت و خواهان الغای همه امتیازهای واگذار شده به خارجیان و برکناری وزیران مسئول در اعطای این امتیازها نمیشد، پیروزی جنبه نمادین به خود گرفت. اما باید در نظر داشت که جنبش تنباکو یک پیروزی برای ائتلاف مردمی بود و شکل جدیدی از ظرفیت و قابلیت مقاومت مردم را در برابر شاه و قدرتهای خارجی بهآنها نشان داد. آگاهی سیـاس*ـی به شکل زلال خود پدید آمد و در روند مبارزه پیشرفت نمایانی پیدا کرد و مسائلی مطرح گردید که بار دیگر در انقلاب مشروطیت رخ نمود.
پیامدها و پایان جنبش تنباکو نشان داد که در چارچوب محدودیتهای وابستگی، ایجاد تحول و تغییر تا چه پایه دشوار است. سرانجام در آوریل ۱۸۹۲ (فروردین/اردیبهشت ۱۲۷۱ ش) توافق شد دولت بابت غرامت، ۵۰۰ هزار پوند استرلینگ به صاحب امتیاز بپردازد و چون رژی، داراییهای خود را نیز در ایران برجای میگذاشت، دولت موظف شد ۱۳۹ هزار پوند استرلینگ هم از این بابت به شرکت بدهد. در واقع با توجه به سرمایهگذاری اولیه تالبوت که ۱۵۰۰۰ پوند استرلینگ بود متوجه میشویم حل و فصل نهایی امتیاز تا چه پایه غیرمنصفانه و زیان ایران بودهاست. شاه ناچار شد از بانک شاهنشاهی انگلیس ۵۰۰ هزار پوند استرلینگ وام بگیرد. این نخستینبار بود که ایران از خارجیان وام میگرفت و بنابراین، شاخصه مهمی در وابستگی ایران به غرب بود. در سال ۱۸۹۲م/۱۲۷۱ ش دولت بی سروصدا انحصار صدور تنباکو را به یک شرکت فرانسوی که دفترش در استانبول بود واگذار کرد. در این امتیاز قبلاً با روحانیون مشورت شد و چند نفری نیز مشمول مقرریهای دولت شدند. به نظر میرسد بازرگانان هم به این قانع شدند که بازار داخلی دست آنها باشد، روسها هم اعتراضی نکردند. این جریان عجیب که بعد از امتیاز تنباکو رخ داد محتوای نمادین آن جنبش را به خوبی نشان میدهد.
مقاله ای از ویکی پدیا _____________________________
جنبش مشروطه ایران
در بیطرفی این مقاله اختلافنظر وجود دارد. گفتگوی مربوطه ممکن است در صفحهٔ بحث یافت شود. لطفاً تا پایان حل مناقشه این برچسب را برندارید. جنبش مشروطه ایران
بخشی از تلاش مشروطهخواهی در ایران
در این فرمان مظفر الدین شاه با همه موارد سلطنت مشروطه در ۱۴ مرداد ۱٢۸۵ موافقت میکند. تاریخ ۱۲۸۴-۱۲۹۰ (۱۹۰۵–۱۹۱۱) مکان ایران نتیجه استقرار پادشاهی مشروطه
اعلامیه قانون اساسی مشروطه
جنگ داخلی ایران جنبش:
ژوئن ۱۹۰۵–اوت ۱۹۰۶
مرکز مخفی[۱]
اجتماعیون عامیون[۱]
لر بختیاری[۱]
کمیته انقلاب[۱]
ج جامعه بشریت[۱]
گروههای نیمه سازمان یافته:
علما و طلاب[۲]
کمیته بازرگانان[۳]
کمیته بزرگان انجمن[۴]
دانش جویان دارالفنون، مدرسه علوم سیـاس*ـی و دانشکده کشاورزی[۴]
قاجاریان
شهربانی[۲]
قوای قزاق[۲]
مبارزه و جنگ داخلی:
اوت ۱۹۰۶–جولای ۱۹۰۹
دوره نخست مجلس شورای ملی
شورای تبریز[۵]
عشایر لر بختیاری[۶]
انجمن مرکزی[۷]
داشناک[۸]
انجمن صنفی[۶]
انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه[۶]
قاجاریان
قوای قزاق
امپراتوری روسیه[۹]
شاهسونها[۵]
چهرههای شاخص
سید محمد طباطبایی
عبدالله بهبهانی
علیقلی خان سردار اسعد
نجف قلی خان صمصام السلطنه
باقرخان
یپرمخان
حیدرخان عمو اوغلی
ستارخان
محمدولی تنکابنی
سالار فاتح
عبدالمجید عینالدوله
محمدعلیشاه قاجار
ولادیمیر لیاخوف
رحیم چلبیانلو
جنبش مشروطه
عدهای از اعضای گروه فوج نجات تبریز.
سال ۱۹۰۹ میلادی. شاهان قاجار نام
دورهٔ پادشاهی
آقامحمد خان
فتحعلی شاه
محمدشاه
ناصرالدین شاه
مظفرالدین شاه
محمدعلی شاه
۱۳۰۴–۱۲۸۸ [نمایش] نخستوزیران قاجار
[نمایش] چهرهها
[نمایش] احزاب و گروهها
[نمایش] رویدادهای مهم
[نمایش] کتابها
ن
ب
و
جنبش مشروطه، جنبش مشروطهخواهی، جنبش مشروطیت، انقلاب مشروطه یا انقلاب مشروطیت، مجموعه کوششها و رویدادهایی است که به امضا کردن فرمان مشروطه به دست مظفرالدین شاه قاجار در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ انجامید و تا دوره محمدعلی شاه قاجار برای تبدیل حکومت استبدادی به حکومت مشروطه ادامه یافت و منجر به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب نخستین قانون اساسی کشور ایران گردید.
پیشینه
احمد کسروی مینویسد: «در زمان قاجار، ایران بسیار ناتوان گردید و از بزرگی و جایگاه و آوازه آن بسیار کاسته شد و انگیزه این بیش از همه یک چیز بود و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها به تکان آمده، ولی ایران به همان حال پیشین خود بازمیماند.».[۱۰] کسروی در ادامه میافزاید: «اینان خود کاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگذاردند. در زمان محمدشاه میرزا ابوالقاسم قائم مقام وزیر کاردانی بود و به شایستگی کارها را پیش میبرد؛ ولی محمد شاه او را کشت و جایش را به حاجی میرزا آقاسی داد. در زمان ناصرالدین شاه میرزا تقی خان امیرکبیر به پیراستن و آراستن ایران میکوشید …، ولی ناصرالدین شاه او را کشت …، سپس هم حاجی میرزا حسین خان سپهسالار به کارهایی برخاست …، ولی ناصرالدین شاه او را نگه نداشت و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند».[۱۱] از اوائل پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار ناخشنودی مردم از ستم وابستگان حکومت رو به افزایش بود. تأسیس دارالفنون و آشنایی تدریجی ایرانیان با تغییرات و تحولات جهانی، اندیشه تغییر و لزوم حکومت قانون و پایان حکومت استبدادی را نیرو بخشید.
میرزا آقاخان کرمانی از یاران سید جمال الدین، فعال جنبش مشروطه و از پیروان آیین بیانی و داماد صبح ازل بود.
نوشتههای روشنفکرانی مانند حاج زینالعابدین مراغهای، عبدالرحیم طالبوف، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی، سید جمال الدین اسدآبادی و دیگران زمینههای مشروطهخواهی را فراهم آورد.
ملک المتکلمین از فعالین پیرو آیین بیانی، ازلی[۱۲][۱۳][۱۴] جنبش مشروطه
سخنرانیهای سیدجمال واعظ و ملک المتکلمین توده مردم مذهبی را با اندیشهٔ آزادی و مشروطه آشنا میکرد.[۱۵] نشریاتی مانند حبل المتین، چهرهنما، حکمت و کمی بعد ملانصرالدین که همه در خارج از ایران منتشر میشدند نیز در گسترش آزادیخواهی و مخالفت با استبداد نقش مهمی داشتند.[نیازمند منبع]
کشته شدن ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی که آشکارا انگیزهٔ خود را قطع ریشهٔ ستم و نتیجهٔ تعلیمات سیدجمال الدین دانسته بود، کوشش بیشتر در روند مشروطهخواهی را سبب شد.[۱۶]
تشکیل انجمن باغ مِیکده
حسن رشدیه فعال ضد قاجار و عضو انجمن باغ سلیمان خان میکده[۱۷]
میرزا نصرالله ملکالمتکلمین، سیدجمالالدین واعظ، حاج میرزا یحیی دولتآبادی و دیگر تکاپوگران مشروطه با هممسلکانشان در مخالفت با حکومت قاجار، در باغ میرزا سلیمان خان میکده جمع میشدند تا با تمرکز بیشتری به فعالیتهای انقلابی خود بپردازند. تکاپوهای ایشان، سرانجام، به نقشآفرینی اساسی در تکوین جنبش مشروطه و نیز دخالت در پیشرفت آن انجامید.[۱۵]
گروه مؤسس، در تاریخ۶ خرداد ۱۲۸۳ (۱۲ ربیعالاول ۱۳۲۲) در اقدامی بیسابقه و جسورانه اقدام به دعوت عدهای مورد اطمینان نمودند. برای محل تجمع باغ سلیمانخان میکده را انتخاب نمودند. چند نفر از جمله سید جمالالدین واعظ و ملکالمتکلمین و شیخ محمدمهدی شریف کاشانی سخنرانیهایی نموده و سپس قطعنامهای در ۱۸ ماده خوانده و تصویب گردید، مطالب مهم آن در ارتباط با نحوه مبارزه با دربار، جلب نظر روحانیان، روشن کردن افکار عمومی با سخنرانیها در مجالس مختلف و نوشتن و ارسال شرایط و وضع ایران به مطبوعات خارج از کشور بود. مطابق منابع مختلف تاریخی، حدود نیمی از اعضای این انجمن بابی بودهاند. سید جمال الدین واعظ میگوید:تفکرات بابی ازلی بر آن انجمن حاکم بود و بیشتر حاضران، آن گونه میاندیشیدند.[۱۸]
مجاهدین مشروطه
مجاهدین مشروطه به کسانی گفته میشد که در جریان جنبش مشروطه ایران مسلحانه با نیروهای دولتی و مستبدین مبارزه میکردند.
اولین گروهی که به این نام معروف شد مجاهدین بختیاری بودند که برای فتح تهران و احیاء و به ثمر رساندن مشروطه به سمت تهران حرکت کردند و مشروطه را جان و حیات دوباره دادند. با شکلگیری دستههای مسلح مشابه در گیلان آنان نیز به نام مجاهدین گیلان معروف شدند. بار مذهبی واژه مجاهد ظاهراً یکی از دلایل انتخاب آن برای نامیدن رزمندگان مشروطهخواه بود که گاه از سوی مستبدین به بیدینی یا بابیگری متهم میشدند.
نفرات کلیدی
در میان اعضای این انجمن، افراد برجستهای چون شیخ محمدمهدی شریف کاشانی، ملک المتکلمین، سید جمال واعظ، سید محمدرضا مساوات، سید اسدالله خرقانی، شیخ مهدی بحرالعلوم، ابوالحسن میرزا قاجار - آقا میرزا محسن (برادر صدرالعلما) - سلیمان خان میکده - یحیی دولتآبادی - محمدعلی خان نصرت السلطان - جهانگیرخان صوراسرافیل، میرزا عباس علی خان شوکت، حامدالملک شیرازی، میرزا محمود شیرازی، حاج میرزا علی محمد دولتآبادی و …، حضور داشتند. برخی ار ایشان در میان منسوبان نسبی و سببی صبح ازل قرار داشتند و برخی نیز در گذشته، به قبرس رفته و با پیشوای شان دیدار کردهاند.[۱۸]
مهدی ملکزاده از شیخ محمدمهدی شریف کاشانی به عنوان ریاست این انجمن که به انجمن باغ میکده شناخته میشود نام میبرد.[۱۹][۲۰]
شیخ عبدالعلی موبد بیدگلی کاشانی، نیز از فعالین انجمن سری آزادی خواهان باغ میکده بود.[۲۱]
فعالیتها
ملکزاده فهرستی از اعضای انجمن باغ میکده را که سلیمان خان میکده به او داده بود را در کتاب زندگانی ملک المتکلمین آورده، نگاشتن مقالات بی امضاء در خصوص فایدههای مشروطیت، سیر دادن سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی به مخالفت با حکومت و… را به اعضای این انجمن نسبت دادهاست.[۲۲][۲۳] و در کتابتاریخ انقلاب مشروطیت ایران، این انجمن را به شکلی تفصیلی شرح داده و تعداد بیشتری از اعضای آن را یاد نموده و آن گروه را هستهٔ انقلاب مشروطیت نامیده[۲۴][۲۵] و اعمال زیر را به ایشان نسبت دادهاست:
فرستاده شدن سید اسدالله خراقانی به نجف، برای ورود ملا محمدکاظم خراسانی در مشروطیت[۲۶]
ایجاد اتحاد و همقدمی میان سیدمحمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی[۲۷]
حرکت دادن تاجران تهران به سمت مخالفت با دولت و در نهایت تحصن در حرم عبدالعظیم (مهاجرت صغری)[۲۸]
تماس با روحانیون مخالف[۲۹]
دخالت در پیوستن پسر بزرگ شیخ فضلالله نوری به متحصنان شهر ری[۳۰]
رساندن نامههای تهدیدآمیز به مظفرالدین شاه[۳۱]
شرح حکومت قانون و نتیجه حاصل از مجلس مؤسسان، برای متحصنان شهرری[۳۲]
نقش اساسی در تأسیس عدالتخانه[۳۳][۳۴][۳۵]
کمک مالی به مخالفان دولت[۳۶]
عاقبت انجمن
این گروه در نهایت با تدابیر علیاصغرخان اتابک از هم پاشیده، ماهیت آن افشا و اعضای آن شناخته شده و به حبس و تبعید گرفتار شدند.[۳۷]
اعتراضات و خواستهها
تصویر موسیو نوز بلژیکی با لباس عربی
تحصن در سفارت انگلستان
اگرچه از مدتی پیش شورشها و اعتراضاتی در شهرهای ایران بر ضد ستمگریهای حکومت رخ داده بود، آغاز جنبش را معمولاً از ماجرای گران شدن قند در تهران ذکر میکنند. علاءالدوله حاکم تهران هفده نفر از بازرگانان و دو تن سید را به جرم گران کردن قند در حیاط مسجد شاه تهران به چوب بست. این کار که با تأیید عین الدوله صدراعظم مستبد انجام شد اعتراض بازاریان و روحانیان و روشنفکران را برانگیخت. اینان در مجالس و در مسجدها به سخنرانی ضد استبداد و تأسیس عدالتخانه یا دیوان مظالم پرداختند. خواست برکناری عینالدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران و حتی عسگر گاریچی به میان آمد و اعتصاب در تهران فراگیر شد. عدهای از مردم و روحانیان به صورت اعتراض به مسجد حضرت عبدالعظیم رفتند و در آن جا تحصّن کردند. مظفرالدین شاه وعده برکناری صدراعظم و تشکیل عدالتخانه را داد و علما با احترام به تهران بازگشتند. هنگامی که مظفرالدین شاه به وعده خود عمل نکرد علما از جمله سیدین سندین، آقا سید محمد طباطبائی و آقا سیدعبدالله بهبهانی، به قم رفتند و تهدید کردند که کشور را ترک خواهند کرد و به عتبات عالیات خواهند رفت. بازاریان و عده زیادی از مردم به تحصن در سفارت انگلیس اقدام نموده و خواهان آزادی علما و تشکیل عدالتخانه شدند. عین الدوله با گسترش ناآرامیها در شهرهای دیگر استعفا کرد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله صدراعظم شد.[۳۸] در ابتدای حرکت، مسئله اصلی، عدالتخانه و عدالتخواهی بود و به همین دلیل نهضت مشروطه را در ابتدا نهضت عدالتخانه میگفتند. با اوجگیری نهضت، به تدریج مسئله پارلمان و محدود کردن قدرت شاه مطرح شد.[۳۹]
مشروطیت و روحانیت
شیخ فضلالله نوری
کسروی در تاریخ مشروطه ایران مینویسد:
اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطهخواهی مینمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانونهای اروپایی را نمیدانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعهاست آگاهی درست نمیداشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چارهای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمیدیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن میکوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشمپوشی از آن نمیتوانستند. در میان این دو درمیماندند.[۴۰]
محمد حسین نائینی غروی در تنبیه الامه و تنزیه المله مینویسد:
آزادی و برابری که در رژیم مشروطه مورد توجه است از هدفهای اصلی پیامبران بهشمار میرفته. پیامبر ما هرگز فراموش نکرد که همهٔ مردم آزاد و برابر هستند. رهبران مذهب شیعه میخواستند مسلمانان را از بردگی نجات داده حقوق از دست رفتهشان را بازگردانند.[۴۱]
در مشروطه روحانیونی همچون آخوند خراسانی، سید حسین میرپور طهرانی، عبدالله مازندرانی و حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی، با ارسال نامهها و تلگرافهایی برای رهبران دینی و سیـاس*ـی ایران و نشر اعلامیههای روشنگرانه، نسبت به رویدادهای سیـاس*ـی و اجتماعی موضعگیری مینمودند.[۴۲]
شیخ فضلالله نوری به صراحت از مشروط بودن آزادی در متون دینی سخن میگوید و معتقد است: «بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است.» وی از سوئی منکر وجود آزادی در مهمترین متن دینی میگردد و از سوی دیگر بر این باور است که اعتقاد به آزادی مطلق حرف اشتباهی است و حتی «این سخن در اسلام کلیتاً کفر است.» نوری در قطعه فوق از آزادی مطلق سخن میگوید و آن را نفی میکند و برابر با کفر مینشاند. گو اینکه میتوان نتیجه گرفت که وی با آزادیهای مضاف (بیان، قلم و…) سازگاری دارد و آنان را میپذیرد. اما با دقت در سخنان او نمیتوان چنین نتیجهای گرفت اساساً وی نه تنها با آزادیهای مضاف مخالف است، بلکه حتی پیشنهاد میکند واژه آزادی از بحثهای موجود حذف شود: «اگر از من میشنوید، لفظ آزادی را بردارید که عاقبت این حرف ما را مفتضح خواهد کرد.»[۴۳]
فرمان مشروطیت
بازتاب انقلاب مشروطیت در روزنامه نیو یورک تریبیون، ۶ ژوئیه ۱۹۰۶
نوشتار اصلی: فرمان مشروطیت
سرانجام مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ امضا کرد. علما و دیگرانی که به حضرت عبدالعظیم و قم رفته بودند بازگشتند و تحصن در سفارت انگلیس پایان یافت. مردم صدور فرمان مشروطیت را جشن گرفتند.[نیازمند منبع]
مجلس اول
نگاره نخستین نمایندگان مجلس
مجلس اول در ۱۴ مهر ۱۲۸۵ (۷ اکتبر ۱۹۰۶) در تهران گشایش یافت. نمایندگان به تدوین قانون اساسی پرداختند و در آخِرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه این قانون نیز به امضای او رسید.[نیازمند منبع]
بر پایهٔ قانون اساسی، مجلس وظایف مالی زیر را بر عهده داشت:[۴۴]
- تهیهٔ بودجه و نظارت بر اجرای بودجهٔ کشوری
- تصویب انتقال یا فروش منابع زیر زمینی و تصویب قراردادهای صنعتی و کشاورزی
- تصویب تغییر مرزهای کشور
- تصویب قراردادها و عهد نامهها با دولتهای خارجی
- تصویب تشکیل کمپانیهای ملی
- تصویب هر گونه قرار دادهای دولتی
- تصویب اعتبار و وامهای دولتی
- تصویب ساختن راهها و راهآهن
جشن مشروطیت
از چند روز قبل از ۱۴ مرداد ۱۲۸۶ مقدمات برگزاری جشنی بزرگ در سالگرد صدور فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس اول، در محوطه بهارستان مهیا گردید. تمام محوطه با بستن آذینها و ایجاد غرفههای مختلف تزئین شده و در فضای نگارستان (جلوخان مجلس) غرفههای زیبائی برای هرکدام از مدارس ملی تهیه شده بود. سه روز و سه شب مراسم ادامه داشت و از برنامههای دیگر آن، رژه شاگردان مدارس با لباس یک شکل، آتش بازی، پذیرائی با شیرینی و شربت، و حضور اعضاء انجمنهای ملی در تکیه دولت و ادای احترام به نعش مظفرالدین شاه بود.
هرچند این مراسم به مذاق شیخ فضلالله نوری و اطرافیانش که در حرم عبدالعظیم بست نشسته بودند خوش نیامد ولی بهخوبی و خوشی برگزار شد.[۴۵]
محمدعلی شاه
پس از مرگ مظفرالدین شاه، ولیعهد او محمدعلی میرزا شاه شد و از همان ابتدا به مخالفت با مشروطه و مجلس پرداخت و در مراسم تاجگذاری خود نمایندگان مجلس را دعوت نکرد.[نیازمند منبع]
به علاوه، اگرچه نمایندگان دورهٔ اول مجلس، که با حرارتی تمام برای اصلاح اوضاع ایران میکوشیدند، با راندن مسیو نوز رئیس کل گمرک و وزیر خزانه از خدمت در مقابل سیاست روسیه که از او جداً حمایت میکرد، غالب آمدند، روسها شاهِ تازه را در دشمنی با مجلس و مشروطه روز به روز بیشتر تقویت نمودند تا آن جا که محمدعلی شاه، مشیرالدوله را از صدارت برکنار کرد و امین السلطان (اتابک اعظم) را که سالها صدراعظم دوره استبداد بود از اروپا به ایران فراخواند و او را صدراعظم کرد. از امضای قانون اساسی سر باز زد. پس از اعتراضات مردم به ویژه در تبریز، ناچار دستخطی صادر کرد و قول همراهی با مشروطه را داد؛ ولی هم شاه و هم اتابک اعظم همچنان به مخالفت با مشروطه و مشروطهخواهان مشغول بودند. اتابک اعظم به دست عباس آقا تبریزی ترور و کشته شد.[نیازمند منبع]
میرزا جهانگیرخان، مدیر روزنامه «صور اسرافیل» و پیرو آیین بیانی، ازلی بود.[۴۶]
نشریه هفتگی صوراسرافیل در این دوران منتشر میشد و نقش مهمی در تشویق مردم به آزادیخواهی و مقابله با شاه و درباریان طرفدارش داشت.[نیازمند منبع]
از جمله عوامل اختلاف بین شاه و مشروطه خواهان طرح اتهام زنـ*ـا و فحشا از سوی برخی مشروطه خواهان به مادر شاه، تاجالملوک، بود. بخصوص سید محمدرضا مساوات شیرازی تا جایی پیش رفت که طوماری تهیه کرد و شاه را زنازاده خواند.[۴۷]
با توجه به ناقص بودن قانون اساسی مشروطه که با عجله تهیه شده بود مجلس متمم قانون اساسی را تصویب کرد که در آن بهطور مفصل حقوق مردم و تفکیک قوا و اصول مشروطیت آمده بود. محمدعلی شاه به مجلس رفت و سوگند وفاداری یاد کرد. پس از چند روز او و دیگر مستبدان با همراهی شیخ فضلالله نوری[۴۸] عدهای را علیه مجلس در اطراف آن جمع کردند و به درگیری با نمایندگان و مدافعان مجلس پرداختند. با بمبی که یاران حیدرخان عمواوغلی به کالسکه حامل محمدعلیشاه انداختند به مقابله جدی با مجلس پرداخت و به باغشاه رفت و بریگاد قزاق را برای مقابله با مجلس آماده کرد.[۴۹]
در سال ۱۲۸۷ خورشیدی (۱۳۲۶ قمری)، محمدعلیشاه قاجار پس از آن که با مشروطهخواهان و مجلس از در مخالفت درآمد، مرکز فرماندهی خود را در باغشاه قرار داد، شاه با این کار میخواست از شهر بیرون رفته و در باغشاه لشکر بیاراید و به آسانی با مشروطه نبرد کند. محمدعلیشاه دستخطی بدین شرح داد:
«جناب اشرف مشیرالسلطنه، چون هوای تهران گرم و تحملش بر ما سخت بود از اینرو به باغشاه حرکت فرمودیم، پنجشنبه ۴ جمادیالاولی، عمارت باغشاه.»
سپس هشت تن از آزادیخواهان را فراخواند که شش تن آنان بدین شرح نام بـرده میشوند: جهانگیرخان صور اسرافیل، سید محمدرضا مساوات شیرازی، ملک المتکلمین، سید جمالالدین واعظ اصفهانی، بهاءالواعظین و میرزا داودخان.[۴۹]
به توپ بستن مجلس
نوشتار اصلی: بهتوپبستن مجلس
نام سید جمال الدین واعظ به همراه ملکالمتکلمین، میرزاجهانگیرخان، سید محمدرضا مساوات، بهاالواعظین و میرزا داود خان در لیست هشت نفری بود که محمدعلی شاه قبل از به توپ بستن مجلس، درخواست تبعید آنها را از ایران کرده بود. جمالالدین واعظ همراه با ملک المتکلمین رهبریِ گروههای بزرگی از مشروطهگرایان را به عهده داشتند.[۵۰][۵۱]
ولی مجلس با درخواست شاه برای تبعید برخی از مشروطهخواهان مخالفت کرد. سرانجام در اثر ایستادگی و سرپیچی از فرمان شاه، بالاخره با فرستادن کلنل لیاخوف فرمانده بریگاد قزاق حمله به مجلس را آغاز کرد. لیاخوف با نیروهایش مجلس را محاصره کردند و ساختمان مجلس و مدرسه سپهسالار را در ۲۳ جمادیالاول ۱۳۲۶ (۲ تیر ۱۲۸۷/۲۳ ژوئن ۱۹۰۸) به توپ بستند. وکلا از مجلس پراکنده شدند و عده زیادی از مدافعان مجلس در این حمله کشته شدند. محمدعلی شاه لیاخوف را به حکومت نظامی منصوب کرد و به تعقیب نمایندگان و دیگر آزادیخواهان پرداخت. ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان و قاضی ارداقی را در باغشاه پس از شکنجه در برابر محمدعلی شاه کشتند.[۴۹][۵۲]
شکست در تهران
نوشتار(های) وابسته: استبداد صغیر
اسرای کودتای محمد علی شاه در باغشاه
پس از حمله به مجلس و دستگیری و اعدام آزادیخواهان، جنبش مشروطه خواهی با شکست روبهرو شده بود. بسیاری از مشروطه خواهان مخفی شدند و برخی به خارج از ایران رفتند.[نیازمند منبع] از جمله مهمترین دلایل شکست مشروطه خواهان متفرق شدن نیروهای محافظ مجلس بود که برخی از وکلا برای آن که بهانه به دست شاه ندهند نیروهای محافظ مجلس را متفرق کردند و حتی مهمات و اسلحهای که برای دفاع در نظر گرفته شده بود را از مجلس خارج کردند و با این کار بهطور غیر مستقیم زمینه شکست مدافعین مجلس را فراهم کردند.[۵۳]
شکست در تهران شروع دورهای بود که به استبداد صغیر مشهور است.
قیام در تبریز
نوشتار اصلی: محاصره تبریز
مشروطه طلبان تبریز، در عکس ستارخان و باقر خان نیز دیده میشوند
پس از حمله به مجلس و پخش خبر آن، در شهرهای دیگر ایران شورش هائی برخاست. مردم تبریز با شنیدن خبرهای تهران به هواداری از مشروطه و مخالفت با محمدعلی شاه برخاستند. انجمن تبریز عملاً جایگزین مجلس ملی شده بود. شاه نیروهای دولتی را برای سرکوب فرستاد. علی مسیو، ستارخان، باقرخان و حیدرخان عمواوغلی درتبریز به بسیج مردم و سازمان دهی نیروی مسلح (مجاهدین مشروطه) برای مقابله با نیروهای دولتی کمک میکردند. در مدت یازده ماه یعنی از ۲۰ جمادیالاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیعالثانی ۱۳۲۷ ق مردم تبریز به سرکردگی ستارخان در مقابل بیش از سی هزار نیروی مهاجم به فرماندهی عین الدوله و صمد شجاع الدوله و شجاع نظام مرندی مقاومت کرد.[۵۴] گروهی از ایرانیان قفقاز نیز به مردم تبریز پیوستند و به مجاهدان قفقاز معروف شدند. علی مسیو از یاران حیدرخان عمواوغلی و یارانش هم دستهٔ مجاهدان تبریز را تشکیل دادند.[۵۵]
هوارد باسکرویل، معلم آمریکایی مدرسه مموریال تبریز که در جریان محاصره تبریز کشته شد.
محمدعلیشاه از تزار روسیه نیکلای دوم درخواست کمک کرد و تبریز به محاصره نیروهای روس و نیروهای دولتی درآمد. سردار یارمحمدخان کرمانشاهی که از فعالان مشروطه بود به یاری ستارخان و باقرخان شتافت. وی بعداً به وسیله عبدالحسین میرزا فرمانفرما حاکم کرمانشاه و عامل حکومت مرکزی در ۱۳ مهر ۱۲۹۱ ه.ش به قتل رسید. در آذربایجان، در پی بسته شدن راه تبریز - جلفا، و محاصره کامل تبریز از طرف قوای شاه، گرسنگی و قحطی هولناکی بر مردم روی آورد و کار بر آزادی خواهان سخت شد. پس از حدود ۱۰ ماه محاصره و در شرایطی که آذوقه شهر به پایان رسیده و بسیاری از مردم از گرسنگی جان میباختند، با همت حدود ۱۵۰ نفر از جوانان شهر که بیشترشان از دانشآموزان مدرسه مموریال بودند، به رهبری هوارد باسکرویل که یکی از معلمهای آمریکایی همان مدرسه بود، گروهفوج نجات تشکیل شد. در سحرگاه روز ۳۰ فروردین ۱۲۸۸(۱۳۲۷ هق) با حمله به لشکر محاصرهکنندگان، هوارد باسکرویل فرمانده گروه به ضرب گلوله کشته شد. عدهٔ دیگری از آنها نیز کشته شده و پیشروی کمی حاصل شد[۵۶] میرزا محمدعلی خان بن قنبرعلی اصفهانیِ سدهی معروف به سروش اصفهانی تحت تأثیر رشادتهای آنان ترجیع بندی طولانی با تکرار مصرّعیِ زیر سرود[۵۷] (یک گل نصرانی اشاره به باسکرویل است)
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
مارا ز سر بریده میترسانی؟
ما گر زسر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمیرقصیدیم
در اوایل ربیعالثانی سال ۱۳۲۷ ه.ق (اردیبهشت ۱۲۸۸ ه. خ) دولتین روس و انگلیس موافقت کردند که قشون روس به بهانه شکستن خط محاصره و حمایت از اتباع بیگانه، و رساندن خواربار به آنان وارد تبریز شود. با ورود سپاهیان روس محاصره تبریز شکست و نیروهای شاه از شهر دور شدند. اما خاتمه کار تبریز به معنی پیروزی ارتجاع نبود و کوشش آزادیخواهان در نقاط دیگر ایران همچنان ادامه یافت.
قیام گیلان
در این اوقات کمیته «ستار» در گیلان تشکیل شده بود. یپرمخان با مشروطهخواهان هم پیمان شد و جوانان ارمنی را برای نهضت بسیج کرد. در همین هنگام محمدولی خان تنکابنی از تبریز بازگشته بود. کمیته ستار با او مذاکره کرد و او را راضی کرد با نیروهایش برای پیروزی جنبش مشروطه به مبارزه برخیزد. در روز ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ انقلابیون به کمک محمدولی خان تنکابنی ویپرمخان حاکم رشت آقابالاخان را کشتند و شهر را تسخیر کردند. پس از آن تمام گیلان به تصرف آزادی خواهان درآمد. به موجب این پیروزی آنها رونوشتی به سفرای خارجی نوشتند که نزاعی با شاه ندارند و فقط در صدد احیای مشروطهاند. صدای انقلاب رشت به گوش شهرهای دیگر ایران و کشورهای آزاد جهان رسید و باعث دلگرمی مجاهدان تبریز شد. ستارخان و باقرخان تلگرافهای مهیجی ارسال کردند و متحصنین سفارتهای عثمانی و انگلیس به جشن پرداختند.
پس از این، محمدعلی شاه قشونی برای تصرف گیلان فرستاد. قشون او در قزوین اردو زدند و پس از رسیدن نیروهای بیشتر به سمت شمال حرکت کردند ولی در ۳۰ کیلومتری رشت خبر رسید نیروهای دولتی رشیدالملک در حاشیه دریا از مجاهدان شکست خوردهاند و این خبر باعث دلسردی آنها شد و آنها به قزوین عقبنشینی کردند.
در سوی دیگر ایران، شهر اصفهان در نیمه دیماه به تصرف مشروطه خواهان بختیاری درآمد. بعد از آن تعدادی از آزادی خواهان تهران به اصفهان رفتند و با سردار اسعد بختیاری که به تازگی از پاریس بازگشته بود مذاکره کردند و اطمینان دادند قاطبه مردم تهران طرفدار مشروطهاند.
قیام بختیاریها و نجات مشروطه
فتح تهران در کاخموزههای سعدآباد به دست مجاهدین گیلان و بختیاری، سپهدار اعظم تنکابنی و سردار اسعد بختیاری سوار بر اسب دیده میشوند.
لرهای بختیاری به رهبری سردار اسعد بختیاری به پا خواستند و از مناطق بختیاری و همچنین از اصفهان که بختیاریهای زیادی ساکن آنجا هستند و در آن زمان هم صمصام السلطنه بختیاری حاکم اصفهان بود با شجاعت ایلیاتی بختیاریها با سواران زیادی راهی تهران شده تا به دل مشروطه زده و به جای آنکه دور بمانند و از دور شاهد و حامی مشروطه باشند، در دل مشروطه و پایتخت به نبرد با استبداد بپردازند. علیقلی خان سردار اسعد که در آن هنگام در فرانسه مشغول معالجات چشم خود بود، در پاریس با تعدادی از مشروطهخواهان ارتباط تنگاتنگی داشت و خود نیز از مشروطهخواهان بود، به اصفهان آمد.[۵۸] در حالی که در تبریز مجاهدین در محاصره قوای دولتی و همدستان خارجی آن بودند، در اصفهان اعتراضات به بستنشینی عدهای انجامید و قوای لر بختیاری که در آن هنگام توسط صمصام السلطنه بختیاری که از ایلخانان بختیاری و حاکم اصفهان بود، صمصام السلطنه رهبری میشد بسیج شده و به سوی اصفهان حرکت کردند. با پیوستن قوای لر بختیاری کار بالا گرفت. نجف قلی خان صمصامالسلطنه ایلخان لر بختیاری با نیروی مسلح زیادی به اصفهان وارد شد. ایل بختیاری با حرکت به سوی تهران و با همراهی مجاهدین شمال به فرماندهی سپهدار اعظم که در نزدیکی تهران به هم پیوستند، پس از شکست مقاومت نیروهای استبداد صغیر موفق به فتح تهران و شکست استبداد صغیر شدند.
نقش پیروان آیین بیانی
شیخ احمد روحی از یاران سید جمال الدین و شیخ هادی نجمآبادی، یکی از نویسندگان کتاب هشت بهشت از پیروان کتاب بیان و داماد میرزا یحیی نوری بود
میرزا آقاخان کرمانی در ۱۳۰۲ هجری قمری (۱۲۶۳ خورشیدی) با شیخ احمد روحی از کرمان هجرت کرد و به اصفهان رفت. ورود او به اصفهان همراه با تشکیل یک سری جلسات سری و خصوصی شد که بانی آن میرزا هادی دولتآبادی نماینده صبح ازل در ایران بود. از دیگر حاضران در این جلسات حاج میرزا نصرالله بهشتی ملقب به ملک المتکلمین و سید جمال الدین واعظ اصفهانی پدر محمد علی جمال زاده بودند.
برخی یحیی دولتآبادی از فعالین پیرو کتاب بیان، ازلی میدانند توضیح[۵۹][۶۰] جنبش مشروطه
یحیی دولتآبادی در سال ۱۲۴۱ خورشیدی در دولتآباد اصفهان به دنیا آمد. پدرش حاج سید میرزا هادی دولتآبادی از مجتهدین مؤثر محلی و مشهور به رهبری شاخه ازلی بابیه بود.[۶۱] او نماینده صبح ازل در ایران بود.
وقایع منتهی به انقلاب مشروطه فصل جدیدی در زندگی یحیی دولتآبادی و برادر کوچکترش علی محمد گشود. آنان در میان اولین اعضای حلقهای کوچک ولی اثرگذار از معتقدین ازلی بودند که جمال الدین واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین را نیز شامل میشد.[۶۲] افکار شیخ محمد منشادی یزدی که گفته میشد از شاخه ازلی است در او و جمال الدین واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین تأثیر داشتهاست.[۶۳] در سال ۱۳۰۹ به تهران آمد و مدرسههای سادات و ادب را بنیان نهاد. وی با توجه به تحصیلاتش در مکتبخانهها و شناخت آنها از نزدیک، در تأسیس مدارس جدید کوشش فراوان نمود و برای آموزش و پرورش در ایران زحمتهای فراوان کشید که تأسیسات مدارس، مدیریت و نوشتن و نشر کتب درسی ابتدائی از آن جمله هستند. بعد از خلع محمدعلی شاه در دوره دوم مجلس از طرف مردم کرمان به مجلس رفت. درجنگ اول همانند بسیاری از رجال دیگر کشور مهاجرت کرد. در دوره پنجم مجدداً نماینده مجلس شد و در همین مجلس یکی از پنج نمایندهای بود که با انقراض قاجاریه و پیدایش سلطنت پهلوی، به دلیل واهمه از ایجاد دیکتاتوری جدید مخالفت کرد. سالها ساکن اروپا بود و در تمام مدتی که در اروپا زندگی میکرد سرپرستی محصلین ایرانی آن دوران را از جانب وزارت فرهنگ وقت به عهده داشت.[۶۴]
در عین حال خود دولتآبادی انتساب خانوادهاش را به آئین بابی در کتاب خود رد میکند و چون اتهام بابی در آن زمان مذموم بود، دربار و ظلالسلطان و روحانیان قشری آن اتهام را علیه آزادی خواهان و مشروطه طلبان بکار میبردند.[۶۵]
سید جمال الدین واعظ از فعالین جنبش مشروطه
علیمحمد فرهوشی از بابیان (پیرو سید علی محمد باب) دولتآباد اصفهان بود.[۶۶][۶۷] او در سال ۱۳۱۳ ق همراه با جمعی از پیروان میرزا یحیی صبح ازل به قبرس رفت تا با او دیدار کند.[۶۶][۶۷] فره وشی یکی از فعالان سیـاس*ـی عصر قاجار بود و در تکاپوهای مشروطه خواهی نیز دست داشت. او در حدود سن ۸۶ سالگی، گزارشی از تکاپوهای هم مسلکان خویش به نام «آزاد مردانی که مشعل مشروطیت را برافروختند» را نگاشت.[۶۸]
اتهام بابی در مشروطه
جنبش مشروطه خیزشی مردمی بود که برای مبارزه با استبداد و خودکامگی پایهریزی گردید و همه قشرهای مردم با همه اعتقاد و باورهای خود در آن سهیم بودند. پس از آنکه بابیان دست به اقدامات جمعی و انفرادی علیه قاجار زدند و سرکوب شدند، متهم ساختن فعالان جنبش مشروطه به بابی بودن یکی از شایعترین و متداولترین روشهایی بود که برای سرکوب آنان توسط دولت استبداد و روحانیون وابسته استفاده میشد. دستگاه استبداد از یک سو تحت عنوان بابی گری مشروطه خواهان را میکوبید و از طرف دیگر دست آنها در دست سران بهاییان بود و از آنها هم برای سرکوب مشروطه خواهان کمک میگرفت.[۶۹][۷۰]
از یک طرف روحانیان وابسته استبداد، نام بابی را به مشروطه خواهان نهاده و خون آنها را میریختند و از طرف دیگر حکام محلی برای تصاحب ثروت اشخاص آنها را بابی نامیده و ملک و املاک و دارایی آنان را به نفع خود مصادره مینمودند.[۷۱]
در عصر مشروطه عناوینی چون فرنگی و به ویژه «بابی» متداول بود و به راحتی به هر انقلابی که به نقد وضعیت موجود دست میزد و سخن از آزادی میگفت و در پی پیشرفت و توسعه کشور بود یا در پیریزی نظام آموزشی جدید کوشش میکرد، هر نوع اتهامی از جمله اتهام مشهور بابی زده میشد. در این زمان گویا بابی یا فرنگی مأبی نام مستعار آزادیخواهی و تجددگرایی و نواندیشی و ترقی خواهی بود. هرچند صرف بابی یا پیرو اندیشهای خاص بودن بخودی خود جرم نیست و این گروه عضوی از جامعه ایران بودند و هستند، ولی در آن زمان حداقل در میان رهبران جنبش از این گروهها و فرقهها نبودند و اگر کسانی از رهبران را منتسب به بابی نمودهاند، هیچگاه چنین دعاویی اثبات نشدهاست.[۷۲]
اتهام بابی توسط افراد و عناصر وابسته به حاکمیت استبدادی سلطنتی و روحانیان وابسته به رهبران جنبش نسبت داده میشد ولی بیتردید جنبه واقعی با پشتوانه دینی و عقیدتی نداشت؛ بلکه در آن دوران با توجه به منفور بودن «بابی گری» در بین علما و عموم مردم مسلمان، دستگاه استبدادی و وابستگان روحانی، شخصیتها و عناصر مخالف خود را به صورت مستقیم یا توسط ایادی و مزدوران خود به «بابی گری» و «ازلی گری» متهم میساختند.
شخصیتهای برجسته دیگری که در آن دوران فعال بودند از این اتهام بی نصیب نماندند مانند سید جمال الدین حسینی اسدآبادی، آقا شیخ هادی نجمآبادی و شیخ رضا کرمانی و سید جمال واعظ و این تهدیدی بود تا صدای مخالفی از کسی شنیده نشود. در مقابل، دفاع عملی علمای بزرگ حوزههای تهران و نجف از آنان، تأثیر این توطئه را خنثی میکرد.[۷۳]
نقش زنان در جنبش مشروطه
صدیقه دولتآبادی از فعالین جنبش زنان مشروطه
در جنبش مشروطه زنان روشنفکر با رشادت و دلیری به مبارزه با عمال استبداد برخاستند. نویسندگان بزرگ مشروطیت مانند کسروی، ملکزاده، آدمیت، نظام مافی، محیط مافی، ناظم الاسلام کرمانی، صفائی، دولتآبادی، رضوانی در آثار خود اشاراتی به تشکلهای زنان در انقلاب مشروطیت میکنند:[۷۴]
سردار مریم بختیاری: سردار مریم از فرمانده هان فتح مشروطه و مادر علیمردان خان بختیاری است او بالاترین نشان لیاقت را از امپراتور آلمان دریافت کرد او زنی روشنفکر و آزادیخواه بود بعضی از افراد سرشناس همچون سفیر آلمان در ایران در زمان جنگ جهانی دوم، دکتر مصدق و علی اکبر دهخدا و… نیز در شرایط بحرانی به وی پناه آوردند. [نیازمند منبع]
زنان در بست نشینیهای ۱۹۰۶_۱۹۰۵م/۱۲۸۵_۱۲۸۴ش تهران و دیگر شهرها نقش داشتند. اعلام مشروطیت و حتی محروم شدن آنان از حق رای نیز اشتیاق آنها به فعالیت سیـاس*ـی را کم نکرد و آنان دهها مدرسه و انجمن مخصوص به خود را در این زمان ایجاد کردند. هرچند که به دلیل مخفی عمل کردن بسیاری از این انجمنها اطلاعاتی از آنها در دست نیست اما مورگان شوستر در کتاب اختناق ایران مینویسد این انجمنها تشکیلات منظمی داشتند و او چند بار با این انجمنهای مشروطه خواه زنان برخورد نزدیک داشتهاست. مثلاً یک بار از طریق یکی از منشیان دفتر خزانه به او پیغام میدهند که خود و همسرش نباید با سلطنت طلبان رفتوآمد داشته باشد. هنگامی که میپرسد شما چطور از رفتوآمد همسر من اطلاع دارید پاسخ میگیرد مادرم که عضو انجمنهای مخفی زنانهاست این پیغام را دادهاست.[۷۵]
انجمن آزادی زنان در ۱۹۰۷[۷۴]
انجمن مخدرات وطن در ۱۲۸۹[۷۶]
اتحادیه غیبی نسوان در ۱۹۰۷[۷۴]
انجمن نسوان ایران در ۱۹۱۰[۷۴]
انجمن نسوان وطن در ۱۹۱۰[۷۴]
شرکت خیریه خواتین ایران ۱۹۱۰[۷۴]
اتحادیه نسوان در ۱۹۱۱[۷۴]
انجمن همّت خواتین در ۱۹۱۱[۷۴]
شورای هیئت خواتین مرکزی در ۱۹۱۱[۷۴]
به گفته احمد کسروی بعد از اعلام مشروطیت و در هنگام تلاش بعضی از تجار مانندارباب جمشید و معین التجار برای تأسیس بانک ملی، زنان النگوها و جواهرات خود را فروخته تا سرمایه بانک را تأمین کنند.[۷۷]
زنان گفتگو از فروش گوشواره و گردن بند به میان میآوردند. روزی پای منبر سیدجمال واعظ در مسجد میرزا موسی زنی به پا خاسته چنین گفت: دولت ایران چرا از خارجه قرض میکند. مگر ما مردهایم؟ من یک زن رختشوی هستم. به سهم خود یک تومان میدهم. دیگر زنها نیز حاضرند
در نبردهای میان مشروطه خواهان و سلطنت طلبان در تبریز تنها در یکی از نبردها جسد بیست زن پیدا شد که با لباس مردانه به میدان نبرد رفته بودند. در تهران نیز زنی، ملایی را که به طرفداری از محمدعلی شاه در میدان توپخانه سخنرانی میکرد ترور کرد و خود در همانجا دستگیر و اعدام شد.[۷۸] در فتح تهران یکی از زنان روشنفکر خاندان ایلخانی بختیاری به نام سردار بی بی مریم بختیاری با رشادت و دلیری به مبارزه با عمال استبداد برخاست. سردار مریم بختیاری قبل از فتح تهران مخفیانه با عدهای سوار وارد تهران شده و در خانه پدری حسین ثقفی منزل کرد و به مجرد حملهای سردار اسعد به تهران، پشت بام خانه را که مشرف به میدان بهارستان بود سنگربندی نمود و با عدهای سوار بختیاری، از پشت سر با قزاقها مشغول جنگ شد. او حتی خود شخصاً تفنگ به دست گرفت و با قزاقان جنگید. نقش او در فتح تهران، میزان محبوبیتش را در ایل افزایش داد و طرفداران بسیاری یافت. بعدها با دریافت مدال شجاعت از دولت آلمان به لقب سرداری مفتخر شد. در جریان بحران ۱۹۱۱م/۱۲۹۰ش نیز سیصد زن که بعضی از آنها مسلح بودند به مجلس آمده و از دولت خواستند تا در برابر روسیه تزاری مقاومت کند.[۷۹]
تنها معدودی از این زنانِ طرفدار مشروطیت، هوادار حقوق زنان بودند اما نخستین زنانی که در جنبش حقوق زنان ایران شرکت کردند یا خودشان از مشروطهخواهان و فعالان جنبش ملی دهه ۱۲۸۰ بودند (مانند صدیقه دولتآبادی و بانو امیر صحی ماهسلطان) یا از خانوادههای روشنفکر ملیگرا بودند (مانند محترم اسکندری). بعد از سرد شدن تب مشروطهخواهی، «انبوه زنان بیسواد به اندرونیهای سابق خود بازگشتند» و تنها زنان تحصیلکرده و روشنفکر جنبش حقوق زنان را پی گرفتند.[۸۰]
در این زمان مردان مشروطهخواه روشنفکری همچون میرزاده عشقی، ملکالشعرا بهار، ایرج میرزا و… نیز از جنبش نو خواسته حقوق زنان حمایت میکردند به ویژه در حق تحصیل و کنار گذاشتن حجاب. مثلاً در ۱۲ مرداد ۱۲۹۰ حاج محمدتقی وکیلالرعایا، نماینده مجلس نخستین بار در ایران برابری زن و مرد را در مجلس شورا مطرح کرده و خواستار حق رای برای زنان شد که مجلس را شوکه کرد و با مخالفت یکی از روحانیان مجلس مواجه شد.[۸۰]
فتح تهران
نوشتار اصلی: فتح تهران (۱۲۸۸)
در تهران هم دوباره کوششها بالا گرفت. بالاخره نیروهای گیلان به فرماندهی سپهدار اعظم از شمال و نیروهای بختیاری به فرماندهی علیقلی خان سردار اسعد بختیاری از جنوب به سمت تهران آمدند و در نزدیکی تهران به هم پیوستند.[نیازمند منبع]
در پیشروی به سوی پایتخت، اردوی شمال و جنوب در بیست و چهار کیلومتری تهران به هم ملحق شدند. در این موقع نیروی روس، از انزلی وارد شده بود، به قزوین رسیده بود و اردوی انقلابی را از پشت سر تهدید میکرد.[نیازمند منبع] نیروهای مجاهدین گیلان و بختیاری در ۱ رجب ۱۳۲۷ (۲۸ تیر ۱۲۸۸/۱۹ ژوئیه ۱۹۰۹) وارد تهران شدند و شاه و اطرافیانش به سفارت روس پناه بردند. انقلابیون مجلس عالی تشکیل دادند و محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کردند و ولیعهد او احمد میرزا را به تخت نشاندند و علیرضاخان عضدالملک رئیس ایل قاجار به نیابت سلطنت او برگزیده شد. بار دیگر مجلس شورای ملی تشکیل شد و ظاهراً دوره استبداد به پایان آمد و مشروطه خواهان پیروز شدند.[نیازمند منبع]
مجلس دوم
مشروطه و قانون بار دیگر در کشور ایران به پا گشت. اما پیش از آنکه به ثمر برسد کسانی به نام رجال، رشته کارها را از دست آزادی خواهان در ربودند و قانون و آزادی را در گهواره خفه کردند[نیازمند منبع] و هنگامی فدائیان و جانبازان واقعی آزادی به مطلب پی بردند که بسیار دیر شده بود.[نیازمند منبع]
مجلس دوم در ۲۵ آبان ۱۲۸۸ یک سال پس از بسته شدن مجلس اول، با حضور شاه جوان گشایش یافت. در هنگام گشایش مجلس نگرانی از ماندن سپاهیان روس در کشور و اینکه وعده آشکار دادهاند که هرچه زودتر به این تشویش و نگرانی پایان دهند، در بیانات رسمی دولت انعکاس یافت، ولی این نیروها همچنان باقیماندند و هر روز فساد تازهای بر پا کردند. مجلس که بیشتر اعضای آن اشراف و خوانین بودند، در سراسر دوره تشکیل خود کاری انجام نداد. انقلاب مشروطیت ایران، اگرچه ضربه سنگین خود را بر پیکر استبداد وارد کرد و مجلس و قانون را در کشور برقرار ساخت، ولی از زمینداری داخلی و دولتهای خارجی شکست خورد.[نیازمند منبع]
دولت مستوفی الممالک، که پس از سپهدار به روی کار آمده بود، در مرداد ۱۲۸۹ به دستیاری نیروهای بختیاری و یپرمخان، یکی از افراد حزب داشناک که ریاست پلیس را داشت، آخرین دسته فدائیان را خلع سلاح کرد و از رئیسجمهور آمریکا، خواست که فردی را برای بازسازی خرابیهای مالی به ایران گسیل دارد. مورگان شوستر، که مرد کاردانی بود، در اردیبهشت ۱۲۹۰ با هیئت مستشاران مالی آمریکایی وارد ایران شد و با به دست آوردن اختیارات ویژه به کار پرداخت.[نیازمند منبع]
سردر ساختمان مجلس شورای ملی، میدان بهارستان، تهران
کارشکنیها همچنان ادامه داشت. روسها محمد علی شاه برکنار شده را دوباره به ایران برگرداندند تا مجلس را از کار و کوشش بازداشته و سازمان شوستر را براندازند. شاه برکنار شده ناگهان در گمش تپه (پهلوی دژ کنونی) پای به خشکی نهاد و با دستهای از ترکمانان به تهران یورش برد. اما چون مردم و مجلس و سران آزادی هم آواز بودند، همه این خیالات نقش بر آب شد و در پائیز سال ۱۲۹۰ ه.خ نیروی محمد علی میرزا درهم شکست و او باز به روسیه گریخت.[نیازمند منبع]
در میانه زد و خورد ملی گرایان با اردوی محمد علی شاه و در هنگامی که به نظر میرسید کار او یکسره شده و چارهای جز فرار ندارد، روس و انگلیس یک باره پرده از اهداف نهانی خود برداشته و انگلستان واحدهای هندی را برای گرفتن بخشهای مهم جنوبی ایران در بندر بوشهر پیاده کرد و حتی دستور گرفتن اصفهان (در منطقه روسی) و شیراز و بوشهر (در منطقه بیطرف) را به این واحدها داد. روسیه نیز سپاهیان دیگری به ایران آورد و به بهانه شگفتآور حمایت از زمینهای شعاع السلطنه نیروی خود را از رشت تا قزوین پیش آورد.[نیازمند منبع]
اعدام چند تن از مشروطه خواهان به دست قزاقهای روس در تبریز.
روسیه تزاری با رایزنی انگلستان روز چهارشنبه ۷ آذر ۱۲۹۰ه.خ اولتیماتوم سختی به دولت ایران داد و به موجب آن از ایران خواست که مورگان شوستر و همراهانش هرچه زودتر ایران را ترک کنند و دولت ایران متعهد شود که در آینده برای بهکارگیری مستشاران خارجی، پیشاپیش رضایت دولتهای روس و انگلیس را جلب کند و نیز هزینه لشکرکشی روسها را به ایران عهدهدار گردد. دست یاری ایران به انگلستان سودی نداشت و دولت مذکور، ضمن نامهای به وثوق الدوله وزیر خارجهٔ ایران، سفارش کرد فوراً تقاضای روسها را بپذیرد.[نیازمند منبع] اما مجلس ایران اولتیماتوم را به اکثریت قریب به اتفاق رد کرد و مردم در تبریز و گیلان به ایستادگی خود افزودند. با این جدال، دولت ایران ضمن انحلال مجلس، اولتیماتوم روسیه را پذیرفت و مورگان شوستر را از ایران اخراج کرد. روسها بدون توجه به پذیرش اولتیماتوم با نیروی جدیدی به شهرهای شمالی ایران لشکر کشی کردند و در تبریز و رشت و مشهد و شهرهای دیگر کشتار به راه انداختند. بعد از اشغال تبریز، روز ۱۰ دی ۱۲۹۰ روسها جمعی از بزرگان و پیشروان و در آن میان ثقةالاسلام را در تبریز به دار کشیدند. کشتار تبریز ماهها ادامه یافت. روسها صمد شجاعالدوله حاکم مراغه، را به حکمرانی آذربایجان گماردند و به دست او از هیچ گونه بیرحمی و وحشی گری دربارهٔ مردم آذربایجان فروگذار نکردند.[نیازمند منبع]
بدین قرار جنبش مشروطهٔ ایران پس از هفت سال خاموش گشت و اندیشهها پست و کوتاه شد. مردان نیکوکار و غم خوار به کنار رفتند و گروهی از سررشتهداران خودخواه و کهنهکار، که هرچه گفتند و کردند به سود بیگانگان و زیان ایرانیان بود، قدرت و اختیار در دست گرفتند و حتی پس از پیش آمدن جنگ جهانی اول و رفع فشار اجانب باز در کالبد آزادیخواهی و میهن دوستی بر سر کار ماندند و رفتارهای خود را ادامه دادند.[نیازمند منبع]
جشن سالگرد مشروطه
پس از برانداختن مجلس و راندن شوستر دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران به اوج خود رسید. روسها امتیاز راهآهن تبریز - جلفا و انگلیسیها امتیاز راهآهن محمره (خرمشهر) - خرمآباد را گرفتند و دولت ایران را وادار کردند که سیاست خود را با قرارداد ۱۹۰۷، که هیچیک از دولتها آن را به رسمیت نشناخته بودند، هماهنگ سازد. روسها در قزوین و تبریز از مردم مالیات میگرفتند و مانع حرکت نمایندگان آذربایجان به تهران میشدند و انگلیسیها نیز در ازای وام ناچیزی که به ایران پرداخته بودند، گمرک بوشهر را به دست گرفته بودند. ناصرالملک، نایبالسلطنه، بار سنگین سلطنت را بر دوش ناتوان احمدشاه جوان گذارده، رهسپار اروپا شده بود.[نیازمند منبع]
احمد شاه واپسین پادشاه دودمان قاجار در سال ۱۲۹۳ ه.ش تاجگذاری کرد. چند ماه از تاجگذاری وی نگذشته بود که جنگ جهانی اول، که از مدتها پیش زمینه آن فراهم میگردید، درگیر شد. این جنگ که آن همه بدبختی و سیهروزی برای دنیا و ایران داشت، برای مردم ایران در جنگ جهانی اول که از ستم همسایگان به تنگ آمده بودند، نجات به همراه داشت و شکست روسیه تزاری در جنگ و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، ایران را که در نتیجهٔ قرارداد ۱۹۰۷ در آستانهٔ چندپارگی بود، از چنگ استعمار رهایی بخشید.[نیازمند منبع]
تأثیرات تالیِ انقلاب مشروطه
بر حقوق بشر و حقوق زنان
بر دموکراسی و عدالت اجتماعی
بر ادبیات
بر هنرهای تجسمی
بر سینما، تئاتر و موسیقی
بر اقتصاد و تجارت
بر روابط بینالملل، سیاست خارجی-بازی بزرگ
بر روستائیان، ایلات و عشایر
بر آرایش متأخر احزاب، صف بندی سیـاس*ـی
بر تاریخنگاری و مطبوعات
بر مذهب و حوزههای علمیه
بر فرهنگ عامه و مناسبات اجتماعی
بر فرهنگ سیـاس*ـی و نظامیان
بر مدارس عالی و آموزشکدهها
تقسیمبندی
جنبش مشروطه را به سه دوره بخش کردهاند:
مشروطهٔ اول از ۱۲۸۵/۱۹۰۶ تا ۱۲۸۶/۱۹۰۷ و گلولهباران مجلس؛
مشروطهٔ دوم از ۱۲۸۸/۱۹۰۹ تا ۱۲۹۹/۱۹۲۱ و کودتای سوم اسفند؛
مشروطهٔ سوم از ۱۳۲۰/۱۹۴۱ تا ۱۳۳۲/۱۹۵۳ و سرنگونی مصدق.
ترکیب تحصیلات نمایندگان پنج دوره نخست مشروطیت (ارقام درصد هستند)
دیپلم و کمتر لیسانس دکترا سطح مدرس اجتهاد
۲۳ ۱۵ ۴ ۲۱ ۲۰ ۵ دوره اول
۲۵ ۱۷ ۸ ۳۳ ۱۷ ۵ دوره دوم
۱۴ ۱۳ ۴ ۳۵ ۲۱ ۱۳ دوره سوم
۳۱ ۱۰ ۲ ۳۲ ۱۹ ۶ دوره چهارم
۳۰ ۱۲ ۴ ۲۴ ۲۶ ۴ دوره پنجم
[۸۱]
(سطح و مدرس و اجتهاد مراتب علمی و تحصیلی در حوزههای علیمه هستند)
پوشش جنبش مشروطه در نیویورک تریبیون ۱۹۰۶
پوشش جنبش مشروطه در نیویورک تریبیون ۱۹۰۸
پادشاهان مشروطه نامتصویرآغاز و پایان
مظفرالدین شاه قاجار
مقاله ای از ویکی پدیا _____________________________
کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹
کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹
تاریخ ۳ اسفند ۱۲۹۹ (۲۲ فوریه ۱۹۲۱) مکان تهران نتیجه
پیروزی بریگاد قزاق
تصاحب قدرت توسط رضاخان، خروج احمدشاه قاجار از ایران (در سال ۱۹۲۳)
رئیسالوزرایی سیدضیاءالدین، وزیر جنگ شدن ماژور مسعودخان کیهان و فرمانده کل قوا شدن رضاخان.
سرکوب قیام محمدتقی پسیان و فروپاشی دولت خودمختار خراسان
انحلال جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران
ادامه قیامهای اسماعیل آقا سیمیتقو تا سال ۱۹۲۲
کاهش کنترل دولت مرکزی بر قلمرو شیخ خزعل (فرمانروای محمره «خرمشهر») تا سال ۱۳۰۴
طرفین درگیر
بریگاد قزاق
نیروی نظامی حکومت مرکزی (قاجار)
جنبش جنگل
اسماعیل آقا سیمیتقو، شورشیان کرد
دولت خودمختار خراسان
حمایت شده به وسیله:
اتحاد جماهیر شوروی فرماندهان و رهبران
رضاخان
سید ضیاءالدین طباطبایی
ادموند آیرونساید[۱]
احمدآقا سرتیپ
حبیباله خان
احمد قوام
احمدشاه قاجار
احمد قوام
میرزا کوچک خان جنگلی
سپهدار رشتی (رئیسالوزراء)
اسماعیل آقا سیمیتقو
محمدتقی پسیان †
قوا
۳٬۰۰۰–۴٬۰۰۰ نیروی قزاق تلفات
تعدادی نیروی نظامی حکومت مرکزی (قاجار) در تهران کشته شدند. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتایی نظامی بود که توسط رضاخان و همدستی سیدضیاءالدین طباطبایی[۲] و با برنامهریزی افسر انگلیسی آیرونساید اجرا شد.[۱] پژوهشهای جدید نشان میدهد که انگلیسیها نقشی در طراحی کودتا یا آنچه بعداً رهبران میبایست انجام میدادند نداشتند.[۳][۴] اما برخی منابع میگویند ۲۳ روز پیش از کودتا رضا شاه پهلوی (در آن زمان رضاخان سردار سپه) با ادموند آیرونساید ملاقات کرد که در این دیدار ژنرال آیرونساید به رضاخان سردارسپه گفته بود اگر شما قدرت را در دست بگیرید ما مخالفتی نداریم.[۵] در نتیجه مذاکرات و هماهنگیهای به عمل آمده بین سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاشاه پهلوی، در روز سوم اسفند قوای قزاق وارد تهران شده و ادارات دولتی و مراکز نظامی را اشغال کردند. نزدیک به صد تن از فعالان سیـاس*ـی و رجال سرشناس بازداشت و زندانی شدند. احمدشاه قاجار و محمدحسن میرزا (ولیعهد) به کاخ فرحآباد گریختند و سپهدار رشتی (نخستوزیر) به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شد. نتیجه کودتا، رئیسالوزرایی سیدضیاءالدین و وزیر جنگ شدن ماژور مسعود خان کیهان و سپس خود رضاخان بود.
اوضاع ایران در دوران پیش از کودتا
نوشتار اصلی: ایران در جنگ جهانی اول
جنبش مشروطه
عدهای از اعضای گروه فوج نجات تبریز.
سال ۱۹۰۹ میلادی. شاهان قاجار نام
دورهٔ پادشاهی
آقامحمد خان
فتحعلی شاه
محمدشاه
ناصرالدین شاه
مظفرالدین شاه
محمدعلی شاه
۱۳۰۴–۱۲۸۸
درسال ۱۹۰۷ م. قرارداد ۱۹۰۷ میان کشورهای بریتانیا و امپراتوری روسیه در سن پترزبورگ امضا شد.
بر پایه قرارداد ۱۹۰۷ بریتانیا پیشنهاد تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ را داد. منطقه شمالی به امپراتوری روسیه اعطا شد و منطقه جنوبی به بریتانیای کبیر. منطقه میانی باید به عنوان منطقه بیطرف کار میکرد. پیمان نامه ۱۹۰۷ م. بدون آگاهی دولت ایران در زمان اوج جنبش مشروطه امضا شد؛ از این رو سرانجام با پاسخ تند مجلس شورای ملی رو به رو شد.
با وجود اعتراضات ایران به این قرارداد، مواد آن عملاً در زمان جنگ جهانی اول اجرا شد و به بهانه جنگ با عثمانی شمال ایران به اشغال سپاه امپراتوری روسیه درآمد و نیز بریتانیا با اشغال بوشهر به سوی شیراز پیشروی کرد. روسها تا زمان انقلاب اکتبر بر حفظ منافع به دست آمدهشان از این قرارداد اصرار داشتند. پس از انقلاب اکتبر این قرارداد به دلیل ایدئولوژی غالبین توسط دبیرکل حزب کمونیست حاکم ولادیمیر ایلیچ لنین ملغی شد.
جنگ جهانی اول با پیروزی متفقین پایان یافته بود و وقوع انقلاب اکتبر، همسایه شمالی ایران را از بازیگری در عرصه جهانی ناتوان کرده بود. در این هنگامه، دولت بریتانیا که خود را یکهتاز میدان میدید، به صرافت افتاد برای جلوگیری از نفوذ امواج انقلاب سرخ به سوی هندوستان، ایران را به عنوان کشوری حائل درآورد.
لرد کرزن وزیر وقت امور خارجه بریتانیا، برای این کار قراردادی طراحی کرد که به قرارداد ۱۹۱۹ شهرت یافت. مطابق این پیمان، دست دولت بریتانیا در امور مالی و نظامی ایران باز میشد. قراردادی که دولت بریتانیا سعی در بستن آن با دولت ایران کرد ولی با مخالفت ایرانیان موفق نشد.[۶]
طی جنگ جهانی اول همزمان با حکومت احمدشاه قاجار دولت مشروطه ایران ضعیفترین دوران خود را میگذراند. ایران از جوانب گوناگون اوضاعی آشفته، نابسامان، بغرنج و متزلزل داشت. بحران فزاینده اقتصادی، وضعیت ناپایدار سیـاس*ـی و مداخلات مهارگسیخته قدرتهای خارجی ایران را تا آستانه یک دولت ورشکسته و وابسته پیش بـرده بود. علیرغم اعلام بیطرفی دولت ایران نیروهای متخاصم از جنوب و شمال وارد ایران شدند. بر اثر اشغال ایران توسط بریتانیا و خرید آذوقه مردم ایران توسط ارتش اشغالگر و شروع قحطی بزرگ ایران (۱۲۹۸-۱۲۹۶)، بخش بزرگی از مردم ایران به کام مرگ فرورفتند. سپاه روسیه تا دروازههای تهران پیشروی کرد اما از منقرض کردن سلسله قاجار منصرف شد. غرب کشور را سپاه عثمانی اشغال کرده بود. در جنوب مردم محلی در چند نوبت با متجاوزان انگلیسی درگیر شدند که از مهمترین نبردهای جنگ جهانی اول در ایران میتوان به مقاومت تنگستانیها اشاره کرد. جمعی از رجال و نمایندگان مجلس، حکومت موقتی به نام دولت ملی به ریاست نظام السلطنه (رضا قلی خان مافی) تشکیل دادند. پس از پایان جنگ نیز کشور دچار هرج و مرج بود. دولت در خارج از پایتخت نفوذی نداشت و هر بخش از کشور زیر نفوذ قدرتی محلی بود. شمال کشور را سپاه انگلستان و روسیه در اشغال داشت. پلیس جنوب با همکاری قشون هندیها زیر نظر بریتانیاییها بر جنوب حکمرانی داشت. در آذربایجان غربی اسماعیلآقا سیمیتقو شورشی بود. لرهای شورشی لرستان را تحت کنترل داشتند. راه تهران به خراسان زیر غارت یاغیان ترکمن بود. در خوزستان شیخ خزعل حکومت میکرد و در فارس قوامالملک شیرازی و قشقاییها قدرت را در دست داشتند. کرمان و بلوچستان تحت نفوذ بلوچها بود و امیرموید در مازندران قدرت را به دست داشت.[۷]
طراحی کودتا
در اواخر سال ۱۹۲۰ میلادی، انگلستان تصمیم گرفت، به خاطر مخارج زیاد، نیروهایش را از شمال ایران خارج کند. به همین مناسبت ژنرال لرد آیرونساید، فرمانده نیروهای متفقین در شمال روسیه به ایران آمد تا بر این نقل و انتقال نظارت کند. ورود آیرونساید مصادف شد با شکست قوای قزاق از جنگلیها و عقبنشینی آنها به منطقه آقابابا در شمال قزوین. رضاخان، در این زمان از افسران ارشد قوای قزاق بود. این قوا تحت فرماندهی افسران روسی و در راس آنان استاروسلسکی قرار داشت. پلیس جنوب (تحت حاکمیت انگلستان) و ژاندارمری، دیگر قوای متمرکز نظامی ایران را تشکیل میدادند. نورمن، وزیر مختار انگلستان در ایران، به اشاره آیرونساید، احمدشاه را قانع کرد که افسران روس را از ایران اخراج نماید و به جای آنان، سردار همایون، یک افسر ضعیف را به فرماندهی قوای قزاق بگمارد.[۶]
اردشیر ریپورتر اصرار دارد که عامل معرفی رضاخان به آیرونساید شخص او بودهاست، درحالی که آیرونساید در خاطرات خود به چنین چیزی اشاره نمیکند. او طی دورهای که سردار همایون فرماندهی اسمی قوای قزاق را داشتهاست بارها از اردوی آنان بازدید میکند و به این نتیجه میرسد که «رضاخان مسلماً بهترین است» و «فرمانده قزاقها (سردار همایون) مخلوقی بیفایده و ضعیف است».[۶]
ماجرا چنین بود که با ورود آیرونساید و اخراج روسها، روزی آیرونساید همه فرماندهان ایرانی را جمع میکند و به کمک مترجم به آنان «توصیه» میکند که خلع سلاح شوند. در جوی که همه فرماندهان از صلابت این دستور سکوت اختیار کرده بودند، رضاخان برمیخیزد و با صدای رسا یادآوری میکند که آنان تنها تحت امر پادشاهشان (احمدشاه) هستند و گوشزد کرد که فرماندهان هرگز این دستور را از یک افسر انگلیسی اجرا نخواهند کرد.[۸]
آیرونساید پس از این شناخت از رضاخان اعتقاد یافت که «نباید این سربازان و افسران را در اینجا نگه داشت. بلکه باید راهشان را به سوی تهران، پیش از آنکه من از صحنه خارج شوم باز گذاشت. در واقع یک دیکتاتور نظامی در ایران تمام اشکالات کنونی ما را حل خواهد کرد.» به این ترتیب رضاخان مقام فرماندهی نیروهای قزاق را به دست آورد. در این موقع، صرف نظر از اینکه برنامه کودتا به دست آیرونساید طراحی شده باشد یا به دست رضاخان، هردو مذاکرات خصوصی در مورد جزئیات را آغاز کرده بودند. آیرونساید مینویسد «رضاخان عجله دارد که وارد عمل شود. او از بیکاری خسته شدهاست.»[۶]
ملاقات نهایی میان رضاخان و آیرونساید در ۲۳ دیماه ۱۲۹۹ در گراندهتل قزوین برگزار شد. از میان همقطاران رضاخان تنها سرهنگ باقرخان مویان از این ملاقات باخبر شد و از انگلیسیها کلنل هنری اسمایت. آیرونساید مینویسد: «اول میخواستم تعهد کتبی از او بگیرم؛ ولی به این نتیجه رسیدم که فایدهای ندارد. اگر بخواهد قولهایی را که به ما داده زیر پا بگذارد، ادعا خواهد کرد که آنها را تحت فشار دادهاست. دو مطلب را برایش به خوبی روشن کردم. یکی اینکه به خیال نیفتد که خود ما را از پشت سر مورد حمله قرار دهد و دیگر اینکه پس از ورود به تهران، شاه را به هیچ وجه از سلطنت برندارد.[۶]
عبدالله شهبازی ادعاهای آیرونساید در خاطراتش را رد کرده و مینویسد که آیرونساید تنها مدت کوتاهی در منطقه و در ایران بود. او از ۴ اکتبر ۱۹۲۰ تا ۱۷ فوریه ۱۹۲۱، یعنی کمتر از چهار ماه و نیم فرمانده نورپرفورس بود که مأموریت جنگ با بلشویکها را به عهده داشت. وی در طول زندگی اش نیز ارتباطی با ایران نداشت و بنابراین نقش او در کودتا نمیتواند همسنگ و حتی قابل مقایسه با نقش اردشیر ریپورتر باشد که به عنوان رئیس سازمان اطلاعات فرمانفرمای هندوستان در ایران تا زمان کودتا ۲۸ سال در ا یران اقامت داشت و بر حوادث مهمی چون انقلاب مشروطه و غیره تأثیر نهاده بود.[۹]
عوامل اصلی کودتا جمعاً پنج نفر بودند. این پنج نفر عبارت بودند از: سیدضیاءالدین طباطبایی، رضاخان میرپنج، سرگرد مسعودخان کیهان، سرهنگ احمد امیراحمدی (بعداً سپهبد) و سروان کاظم خان سیاح (بعداً سرهنگ). بخش سیـاس*ـی این گروه را سید ضیاء اداره میکرد و مابقی بدنه نظامی کودتا را تشکیل میدادند. گفته میشود در آخرین جلسه مشورتی همگی هم قسم شده و پشت قرآنی را امضا کردند تا بعدها همدیگر را نکشند.[۸]
به نوشته یحیی دولتآبادی، سیدضیاءالدین طباطبایی و کمیته زرگنده بخش ایرانی اجرای کودتا بودند و محمودخان مدیرالملک، مسعودخان سرهنگ، منوچهرخان طبیب و میرزا کریم خان گیلانی را از اعضای آن معرفی میکند. «...کمیته زرگنده مرکز سیاست انگلیس است در تهران در قسمتی که باید به دست ایرانیان انجام بگیرد.»[۱۰]
سیدضیاءالدین طباطبایی در سال ۱۹۲۱ میلادی.
شبکه اردشیرجی از سال ۱۹۱۳ به وسیله میرزا کریم خان رشتی با رضاخان مرتبط شده بود و به نوعی تعلیمات سیـاس*ـی وی را برعهده داشت. «فقط میگویم که آنچه را هم که سید ضیاءالدین طباطبایی به عهده داشت به خوبی انجام داد و محرک او هم خدمت به ایران بود ولی شاید بیش از آنچه لازم یا مطلوب بود تظاهر به همگامی با سیاست انگلیس میکرد.»[۱۱]
نقش بریتانیا
بنابر آنچه بیشتر پژوهشگران دهههای اخیر با واکاوی اسناد آزادشده بریتانیا به دست آوردهاند، برخلاف آنچه در همان زمان شایع بود، موفقیت رضاخان پیآمد استراتژی حساب شدهای که در لندن طرحریزی شده باشد نبود؛ ولی مقامات و کارگزاران انگلیسی حاضر در ایران، نگران از تهدید شوروی و آشوب در کشور، کودتای سوم اسفند را یاری کردند بدون آنکه چندان دربند آگاه کردن مقامات انگلیسی در لندن باشند.[۱۲]
میخائیل زیرینسکی کامیابی رضاخان را پیآمد اراده و توانایی خود او و همراه بودن شرایط داخلی و خارجی میشمارد و انگیزههای او را وطنپرستی و منافع شخصی میداند.[۱۳]
محمدعلی همایون کاتوزیان در بررسی اسناد وزارت امور خارجه انگلیس به این نتیجه میرسد که بریتانیا نه نقشی در برآمدن رضاخان داشت و نه دخالتی در فروافتادن احمدشاه. سیاست رسمی دولت بریتانیا در آن زمان که لرد کرزن وزیر خارجه این کشور بود این بود که قرارداد ۱۹۱۹ سرانجام به اجرا دربیاید؛ اما دیپلماتها و افسران بریتانیایی در تهران میدانستند که آن قرارداد مردهاست و به هیچ نتیجهای نمیرسد و ایران در خطر اضمحلال قرار دارد. در یکی دو سال اول پس از کودتا روابط ایران و بریتانیا خیلی سرد بود چون وزارت خارجه بریتانیا با کودتا برخورد منفی کرد و تنها با گذشت زمان بود که متوجه شد بعضی از عناصر خودش در این کودتا دست داشتهاند.
با اینکه سفارتخانه بریتانیا در تهران تلاش میکرد پشتیبانی وزارت خارجه بریتانیا را به نفع سیدضیا جلب کند، این وزارتخانه که میدید سیاست اصلی اش در ایران به هم خوردهاست، کوچکترین امتیازی به دولت سیدضیا نداد و هنگامی که مشخص شد بریتانیا پشتیبان سیدضیا نیست احمدشاه و رضاخان مشترکاً و به آسانی دولت سیدضیا را از کار انداختند. عدم پشتیبانی دولت بریتانیا از سیدضیا خود دلیل دیگری است بر اینکه این دولت در کودتا نقش نداشتهاست. بعداً که سر پرسی لورین وزیرمختار (در آن زمان نمایندگان سیـاس*ـی بریتانیا در تهران عنوان سفیر نداشتند) بریتانیا در تهران شد کوشید روابط دو کشور را التیام ببخشد و آهسته آهسته به لرد کرزن این نظر را القا کند که در شرایطی که در ایران وجود دارد آدمی مثل رضاخان میتواند اوضاع را تثبیت کند. دولت بریتانیا همان گونه که اسناد گواهی میدهد نه در جنبش جمهوریخواهی کوچکترین نقشی داشت و نه در پادشاه کردن رضاخان دخالت کرد. سر پرسی لورین در یکی از نامههایش به وزارتخانه از رضاخان به عنوان مردی درستکار و باعرضه یاد میکند که دزد نیست و با بریتانیا هم دشمنی ندارد؛ اما وزیر انگلیسی در جوابش به او توصیه میکند که گول نخورد، رضاخان “بلد است شیرین حرف بزند و ترش رفتار کند - talking sweet and acting sour.[۱۴]
هارولد نیکلسون، نماینده سیـاس*ـی بعدی در تهران، سیاست ستایشگرانه لورین نسبت به رضاشاه را نکوهش میکرد و رضاشاه را از توانایی فکری و اخلاقی برای احراز مقامات عالی بیبهره میدانست. رابرت کلایو، جانشین نیکلسون، نیز نظریاتی مشابه او داشت. در پایان سال ۱۳۰۶ سفارت بریتانیا در تهران به این نتیجه رسیده بود که رضاشاه هزار بار از احمدشاه بدتر است. در سال ۱۳۱۱ در آستانه درگیری ایران و انگلستان، وزارت خارجه بریتانیا رضاشاه (که قرارداد نفت را به درون آتش شومینه انداخته بود) را یک «وحشی» خواند و سال بعد یک «دیوانه خونآشام».[۱۵][۱۶]
به گفته یحیی دولتآبادی، رضاشاه در یک مهمانی خصوصی در حضور او و مصدق گفته بود: «مرا انگلیسیها روی کار آوردند؛ ولی وقتی روی کار آمدم به وطنم خدمت کردم». همین مطلب را هم دکتر مصدق با کمی اختلاف بدین عبارت گفتهاست: «مرا انگلیسیها آوردند ولی ندانستند با چه کسی سروکار دارند».[۱۷]
محمدرضاشاه در سفری که سالها بعد و در اوایل سلطنتش به انگلستان داشت، به عنوان یک خواهش شخصی درخواست کرد تا اسناد طبقهبندی شده مرتبط با روی کار آمدن پدرش را ببیند.
عملیات کودتا
احمدشاه و ولیعهدش محمدحسن میرزا با وقوع کودتا به کاخ فرحآباد (حوالی سرخهحصار کنونی) گریختند
از شب جمعه سی ام بهمن، اجازه حرکت افراد عادی به سمت تهران به دلایل امنیتی سلب گردید. دو هزار نفر از قوای قزاق و یکصد نفر ژاندارم به سمت تهران حرکت کردند و در صبح شنبه به کرج وارد شدند. در تیپ پیشقراولان به فرماندهی احمد امیراحمدی یک قبضه توپ نیز وجود داشت. صبح روز یکشنبه رژه پیادهنظام برگزار شد و پنجاه نفر قزاق برای جلوگیری از فرار احتمالی شاه به جنوب، به سمت کهریزک حرکت کردند. مابقی قوای قزاق در ساعت سه بعدازظهر به سوی شاه آباد و مهرآباد حرکت کردند و در کرج تنها یکصد قزاق و یکصد ژاندارم برای اسکورت سیدضیاء باقیماندند. قوای قزاق ساعت ۴ بعدازظهر به مهرآباد (حومه تهران آنروز) رسیدند.[۸]
یک ساعت بعد فرماندهان قبلی قزاقها برای منصرف کردن قوای قزاق وارد اردو میشوند، ولی موفقیتی حاصل نمیکنند. خانواده سربازان قزاق که از ورود فرزندان خود به حومه شهر مطلع شدهاند، برای استقبال به مهرآباد میروند.[۸]
در ساعت هفت و نیم عصر، نمایندگان شاه (معین الملک)، نخستوزیر (ادیبالسلطنه سمیعی) و سفارت انگلستان (کلنل هایک و کلنل هادسون) برای مذاکره به مهرآباد میرسند که به سردی استقبال شده و مدت یک ساعت در اتاقی شبیه به طویله منتظر دیدار با سیدضیاء و رضا خان میشوند و عملاً تحتالحفظ نگهداری میشوند. ساعت ۹ شب نیروها به سمت محلهای از پیش تعیین شده در سطح شهر حرکت کرده و همزمان رضاخان با نمایندگان مذکور ملاقات میکند. نمایندگان دستور شاه مبنی بر توقف قوا را در مهرآباد به رضا خان ابلاغ میکنند، ولی شیپور حمله همزمان نواخته میشود و تقاضای آنان بیاثر باقی میماند.[۸]
پیشقراولان بریگاد مرکزی تحت فرماندهی سرتیپ شهاب جلوی دروازه شهرنو (دروازه قزوین) به رضاخان اخطار میکنند که در آماده باش کامل به سر میبرند ولی در عمل مقاومتی نمیکنند. اندکی بعد قزاقخانه (باغ ملی) به تصرف قزاقها در میآید. عبدالحسین میرزا فرمانفرما برای مذاکره وارد میشود؛ ولی او نیز موفقیتی بدست نمیآورد. دویست نفر قزاق به فرماندهی کاظم خان سیاح فرماندهی کلانتریهای شهر را بر عهده میگیرند و این تنها نقطه کودتا بود که به زد و خورد و کشته شدن چند قزاق و پلیس انجامید. چند تیر توپ شلیک شد و کودتا به پایان رسید.[۸]
پس از کودتا
اعلامیه رضاخان پس از کودتا[۱۸]
[۵]
حکم میکنم:
مادهٔ اول ـ تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامیباشند.
مادهٔ دوم ـ حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت ۸ بعدازظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر، کسی نباید در معابر عبور نماید.
مادهٔ سوم ـ کسانی که از طرف قوای ناظمی و پلیس مظنون به اخلال آسایش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
مادهٔ چهارم ـ تمام روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و برحسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شوند.
مادهٔ پنجم ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوهٔ قهریه متفرق خواهند شد.
مادهٔ ششم ـ درب تمام مغازههای نوشید*نی فروشی و عرقفروشی، تئاتر و سینما و فتوگرافیها و کلوپهای قمار باید بسته شود و هر مـسـ*ـت که دیده شود، به محکمهٔ نظامی جلب خواهد شد.
مادهٔ هفتم ـ تا زمان تشکیل دولت، تمام ادارات و دوائر دولتی، غیر از ادارهٔ ارزاق تعطیل خواهند بود. پستخانه، تلفن خانه، تلگراف خانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
مادهٔ هشتم ـ کسانی که در اطاعت از مواد فوق خودداری نمایند به محکمهٔ نظامی جلب و به سختترین مجازاتها خواهند رسید.
مادهٔ نهم ـ کاظم خان به سمت کماندانی شهر انتخاب و معین میشود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.
۱۴ جمادیالثانی ۱۳۳۹ رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ رضا
پس از کودتا از طرف میرپنج رضاخان اعلامیهای در ۹ ماده تحت عنوان «حکم میکنم» صادر و توسط قزاقان به در و دیوار شهر تهران چسبانده شد. در آستانه کودتا، سیدضیاءالدین طباطبایی فهرستی از اسامی دهها تن از رجال کشور را در اختیار رضاخان میرپنج قرار داد تا بلافاصله پس از انجام کودتا دستگیر و زندانی شوند. بدین ترتیب مدت کوتاهی پس از کودتا و از واپسین ساعات شامگاه چهارم اسفند ۱۲۹۹ دستگیری گروهی از اعیان و اشراف، متنفذین، آزادیخواهان و برخی علمای مخالف آغاز شد و در طی حدود شش روز قریب به هفتاد تن از رجال دستگیر و زندانی شدند. در میان دستگیرشدگان اسامی افراد زیر به چشم میخورد: سیدحسن مدرس، احمد قوام، عبدالحسین میرزا فرمانفرما، نصرتالدوله، عینالدوله، سعدالدوله، سهامالدوله، حشمتالدوله، قوامالدوله، مجدالدوله، ممتازالدوله، محتشمالسلطنه، نصیرالسلطنه، مشارالسلطنه، وثوقالسلطنه، ممتازالملک، لسانالملک، یمینالملک، سردار رشید، سردار معتضد، سرهنگ گیگو، امیرنظام، کلهر، میرزا یانس، محمدقلی سهرابزاده، اسعد سهرابزاده، سیدمحمد اسلامبولچی، محمدولی خان تنکابنی، سالار لشکر، شیخ محمدحسین یزدی، شیخ محمدحسین استرآبادی، آقاضیاء و سیدمحمد تدین.[۸]
بسیاری از بازداشت شدگان را وعده دادند که در قبال پرداخت مبالغی هنگفت آزادی خود را باز خواهند یافت. با این احوال قریب به اتفاق محبوسین از پرداخت پول خودداری کردند. گروهی دیگر از بازداشت شدگان را برای جلوگیری و پیشگیری از مخالفت آنان با کابینه کودتا دستگیر کرده بودند. چنانکه طی یکماهه نخست عمر دولت کودتا در اعتراض به واقعه مذکور دهها تن دیگر نیز به خاطر مخالفت با اوضاع پیشآمده راهی زندان شدند. علی دشتی، فرخی یزدی، لسانالسلطنه مؤدب همایون، میرزا قوام، میرزا هاشم آشتیانی، سیدغلامحسین خان، دکتر مشعوف، حاج محمدحسین معینالرعایا، رهنما مدیر روزنامه رهنما، فدایی، عباسخان رأفت، یاور اکبر میرزاباشی، ملکالشعرا بهار و سردار معظم خراسانی از دیگر دستگیرشدگان آن روزگار بودند.[۸]
در فاصله کمتر از دو ماهی که از عمر کودتا میگذشت تمام زندانها و بازداشتگاههای تهران مملو از زندانیان شد تا جایی که مجبور شدند عدهای از محبوسین را به شهرها و مناطق دیگری تبعید کنند. چنانکه سیدحسن مدرس به قزوین تبعید و در آن شهر زندانی شد.[۸]
علاوه بر مخالفان و فعالان سیـاس*ـی گروهی از زندانیان این روزگار شامل صاحبان ثروت و متمولینی بودند که حکومت امیدوار بود با اخذ مبالغی هنگفت آزادیشان را به آنان بازگرداند. حاج محمدحسین امینالضرب و امیرنظام همدانی از شاخصترین این گروه از زندانیان بودند که نفر اخیر با پرداخت ۲۵ هزار تومان پس از یک هفته زندان را ترک کرد.[۸]
در همان زمان شایع شد که سیدضیاء قصد دارد گروهی از زندانیان متنفذ و صاحب قدرت را اعدام کند. اما این خبر که گویا برای مرعوب ساختن زندانیان و احتمالاً اخذ وجوهی از آنان بر سر زبانها افتاده بود به دنبال اعتراض احمدشاه به سرعت فروکش کرد و طبق دستور شاه که گفته بود «فوراً از این اعمال قبیح جلوگیری نمایید و نگذارید که چنین اتفاقی رخ بدهد» خبر مذکور نیز به سرعت رنگ باخت.[۸]
بدین ترتیب تا پایان دوره کابینه سید ضیاء، محبوسین کماکان در بازداشت بودند. پس از پایان این دوران سهماهه احمد قوامالسلطنه که خود از محبوسین بود یک روز پس از انتصاب به مقام ریاستالوزرایی تمام زندانیان را آزاد کرد: «آزادشدگان با حالت تأثرآوری که هر بینندهای را محزون مینمود به مجلس شورای ملی وارد شده در حالتی که برخی از آنها موهای سرشان بلند و لباسهایشان مندرس و برخی دیگر پیر و ناتوان و بیچاره و کسل، عصازنان در صحن دوم مجلس مجتمع گشته بودند. به علاوه عدهای از کسان محبوسین و آزادیخواهان و ملّیون نیز حضور به هم رسانیدند…».[۸]
هدف کودتا - آن طور که در اعلامیههایی به مردم وعده داده شده بود - «برانداختن ریشه جنایتکاران خودخواه تنپرور داخلی» و «رهانیدن ملت ایران از سلسله رقیت مشتی دزد و خیانتکار» بود. افرادی که به زعم سید ضیا و رضاخان، در سالهای پرآشوب پس از انقلاب مشروطه «زمام مهام {امور} مملکت را به ارث در دست گرفته بودند، مانند زالو خون مردم و ملت را مکیده، ضجه وی را بلند میساختند.» اعلامیه سید ضیا و رضاخان که بلافاصله پس از کودتا منتشر شد، در واقع چیزی جز پژواک همین اندیشهها نبود که باور داشت «برای اینکه تمام این اقدامات میسر گردد، باید قبل از هر چیز و مافوق هر گونه اقدامی، مملکت دارای قشونی گردد که دشمنان داخل و خارج را به حساب دعوت نماید و امنیت در محوطه شاهنشاهی ایران حکم فرما گردد.»
اصلاح نظام قضایی، تقسیم اراضی دولت بین دهقانان، لغو کاپیتولاسیون، تأسیس مدارس، راهاندازی وسایل حمل و نقل جدید و صد البته لغو قرارداد ۱۹۱۹ ایران و بریتانیا، برخی از برنامههای مفصلی است که سید ضیاء و رضاخان بلافاصله پس از کودتا اعلام کرده بودند. بسیاری از این ملی گرایان و روشنفکران راه حل تمام مشکلات کشور را یک دولت مقتدر نظامی و یک دیکتاتور مصلح میدانستند که بتواند چنین تصمیمهایی را به جای شاه ناتوان قاجار بگیرد.[۱۹]
کاظمزاده در مجله ایرانشهر، محمدعلی جمالزاده در مجله علم و هنر، تقیزاده در مجله کاوه و دیگر سردمداران روشنفکر. گفتمان جدید را با حجم بالایی از نوشتهها و مقالات به جامعه تلقین میکردند و به ترویج لزوم استبداد منور و مرد آهنین برای سامان دادن به اوضاع پرداختند. روزنامههایی از قبیل: ایران، ستاره ایران، کوشش، اطلاعات، ناهید، شفق سرخ مروج استبداد شدند. به گفته جان فوران، در حالی که مدرس به عنوان عمدهترین مخالف رضاخان همانند سدی در برابر استبداد او ایستادگی میکرد، تمامی روشنفکران، نویسندگان، دولتمردان و صاحبان مشاغل بالا تحت تأثیر رضاخان قرار گرفتند.[۲۰]
پس از کودتا عارف قزوینی غزلی شاد و امیدبخش دربارهٔ اصلاحات و آینده امیدبخش ایران و ستایش از کودتا سرود. میرزاده عشقی مقالات تندی در حمایت از کابینه کودتا نوشت. محمد فرخی یزدی، لاهوتی، سلیمان میرزا و بهرامی برگرد دولت جمع شدند و ملکالشعرا بهار در جراید حکومت مقتدر را رواج میداد. علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش از حزب تجدد به مشاوران رضاخان تبدیل شدند و دستگاه فکری اش را سامان دادند و احزاب محافظه کار مجلس چهارم از جمله اصلاحطلبان، سوسیالیستها و کمونیستها به حمایت از سردار سپه پرداختند.
مقاله ای از ویکی پدیا _____________________________
رضاشاه
رضاشاه پهلوی
جایگاه پادشاهی ایران دودمان پهلوی تاجگذاری ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ خورشیدی
تهران، کاخ گلستان زادروز ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ خورشیدی
ایران، مازندران، سوادکوه، آلاشت پایان پادشاهی ۳ شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی درگذشت ۴ مرداد ۱۳۲۳ خورشیدی (۶۶ سال)
آفریقای جنوبی، ژوهانسبورگ نام پدر عباسعلی داداشبیگ شاهنشاه پیشین احمدشاه قاجار شاهنشاه پسین محمدرضاشاه دین اسلام، شیعه دوازده امامی همسران مریم سوادکوهی، تاجالملوک آیرملو، توران امیرسلیمانی، عصمت دولتشاهی فرزندان همدمالسلطنه، شمس، اشرف، محمدرضا، علیرضا، غلامرضا، عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا، فاطمه، حمیدرضا وزیران سرشناس محمدعلی فروغی، حسن مستوفی، مهدیقلی هدایت، محمود جم، احمد متین دفتری، رجبعلی منصور عناوین رضاشاه پهلوی
عنوان مرجع اعلیحضرت همایون شاهنشاه[۱] عنوان گفتاری اعلیحضرت همایونی
رضاشاه کبیر عنوان دیگر در پیش از پادشاهی:
رضا شصتتیر، رضا ماکسیم، رضاخان، رضاخان میرپنج، سردار سپه رضا پهلوی (زادهٔ ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ در آلاشت، سوادکوه، مازندران – درگذشتهٔ ۴ مرداد ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) معروف به رضاخان، رضاخان میرپنج، رضا شصتتیر[۲]، رضاخان سردارسپه و پس از آن رضاشاه، نخستوزیر ایران از سال ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۴ خورشیدی و پادشاه ایران از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ خورشیدی و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. پادشاهی رضاشاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران نظام پهلوی بود.[۳][۴] او در آلاشت سواد کوه به دنیا آمد. وی دوران خردسالی را در فقر گذراند. از نوجوانی به نظام پیوست و مدارج ترقی را پیمود. در کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان تهران را اشغال کردند.[۵] رضاخان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از ناآرامیها و راهزنیها را از بین برد. در ۳ آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخستوزیری گمارده شد و ابتدا تلاش ناکامی در جهت جمهوریخواهی کرد؛ ولی در سال ۱۳۰۴ به پادشاهی رسید. سرانجام در سال ۱۳۲۰، پس از اشغال ایران به دست متفقین، با اولتیماتوم بریتانیا وی مجبور به ترک ایران و واگذاری سلطنت به ولیعهدش شد. سه سال بعد در شهر ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی درگذشت.[۴]
پادشاهی رضاشاه شاهد ایجاد نظم نوین بود.[۶] مدافعان رضا شاه او را پدر ایران نوین میدانستند.[۷] کسی که توانست نهادهای مدرن را در ایران تأسیس کند از دانشگاه تا ارتش و از دادگاه تا راهآهن.[۷] از سویی دیگر مخالفان رضا شاه او را مسئول بر باد رفتن مشروطیت در ایران میدانند و معتقدند اگر چه پهلوی اول توانست نظام حکمرانی به ظاهر مدرنی تأسیس کند اما دموکراسی و مجلس و انتخابات و آزادی را در ایران نابود کرد.[۷]
او برای تضمین قدرت مطلق خود، روزنامههای مستقل را بست، مصونیت پارلمانی را از نمایندگان گرفت و احزاب سیـاس*ـی را از بین برد. او با تبدیل مجلس به نهادی مطیع و تشریفاتی توانست وزرای دلخواه خود را تعیین کند. به علاوه وی با پشتیبانی دربار به مصادره زمینهای حاصل خیز مازندران پرداخت و به زودی به ثروتمندترین مرد ایران تبدیل شد.[۸] حزب تجدد که صادقانه از رضاشاه پشتیبانی کرده بود، نخست جای خود را به حزب ایران نو و سپس حزب ترقی (سازمانی به تقلید از حزب فاشیست بنیتو موسولینی و حزب جمهوریخواه مصطفی کمال آتاترک) داد؛ ولی همین حزب ترقی نیز به زودی به گمان اینکه اندیشههای خطرناک جمهوری خواهانه دارد برچیده شد.[۹] او با به دست آوردن قدرت بلامنازع، اصلاحاتی اجتماعی را آغاز کرد. رضاشاه در دوران قدرت، اصلاحاتی انجام داد که هرچند قاعدهمند نبود، نشان میدهد که وی خواهان ایرانی بود که از یک سو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانههای دولتی، شبکههای ارتباطی، بانکهای سرمایهگذار، و فروشگاههای زنجیرهای باشد. او برای رسیدن به هدفش (بازسازی ایران طبق تصویر غرب) دست به مذهبزدایی، برانداختن قبیلهگرایی، گسترش ملیگرایی، توسعه آموزشی و سرمایهداری دولتی زد.[۱۰]
اگر چه رضا خان با پشتیبانی انگلستان و با کودتا در عرصه سیاست ایران رخ نمود اما رضا شاهی را مدیون پشتکار و اراده ای بود که در نظم دادن به امور در سمت سردار سپه ای و نخست وزیری داشت.[۷]
لقبها
شناسنامه رضاخان که در سن ۴۲ سالگی وی برایش صادر شدهاست.
رضاشاه در طول زندگی خود و حتی پس از آن به دلایل گوناگون به القاب مختلفی خوانده شدهاست. در جوانی به نام ناحیهای که از آن برخاسته بود «رضا سوادکوهی» نامیده میشد. با ورود به نظامیگری به مناسبت استفاده از مسلسل ماکسیم به «رضا ماکسیم» و بعدها به «رضاخان» و سپس، با ذکر درجه نظامیاش، به «رضاخان میرپنج» شناخته شد. پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و به دست گرفتن وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا، او را «سردار سپه» میخواندند. پس از رسیدن به پادشاهی و گزیدن نام خانوادگی پهلوی به «رضاشاه پهلوی» (پیش از این نام خانوادگی در ایران رایج نبود؛ رضاشاه برای نخستین بار استفاده از نام خانوادگی را اجباری کرد)[۱۱] شناخته شد. در سال ۱۳۲۸ با تصویب مجلس شورای ملی به او لقب «رضاشاه کبیر» داده شد.[۴][۱۲]. او همچنین با نام رضاخان امیرپنجه مازندرانی هم شناخته میشد.[۱۳][۱۴]
زندگینامه آغاز زندگی و نوجوانی
زادگاه رضاشاه در آلاشت
رضا در ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ هجری خورشیدی در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران زاده شد. پدرش عباسعلی داداشبیگ سوادکوهی، یاور فوج سوادکوه بودهاست.
محل زندگیاش در کودکی به عنوان «زادگاه بنیانگذار پهلوی» نامیده میشد و امروز، موزه مردمشناسی شهرستان آلاشت است. این منطقه آلاشت در فهرست آثار ملی کشور به نام محله قدیمی آلاشت به شماره ۸۶۷ ثبت ملی شدهاست.[نیازمند منبع]
مادرش نوشآفرین آیرملو او را زمانی که کودک شیرخوارهای بود از شهرستان سوادکوه به تهران آورد.[۱۵]
رضا شاه در سفرنامه مازندران اصالت خانوادگی خود را سوادکوه مازندران معرفی میکند.
دو دستنویس منسوب به رضا شاه بر جای مانده که به سفرنامه مازندران و سفرنامه خوزستان موسوم است. سفرنامه مازندران در سال ۱۳۵۵ توسط مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیـاس*ـی پهلوی در تهران به چاپ رسیدهاست. رضا شاه پهلوی در سفرنامه مازندران، اصالت پدری و نیاکانی خود را به مازندران و سوادکوه رسانده و از آنجا با عناوین «مسقط الراس» و «خانه» و «وطن خود» و مرقد اسلاف و اجداد و نیاکانش یاد کردهاست. اهمیت این منبع در آن است که چاپ اولش در سال ۱۳۰۵ توسط خود رضا شاه و چاپ دومش در دوران پهلوی دوم و با تأیید دربار و توسط یکی از مراکز درباری به چاپ رسیده و از این حیث منبع موثق میباشد.[۱۶]
مادرش نوشآفرین آیرملو، اهل تهران و تا مرگ داداشبیگ ساکن آلاشت بود.[۱۷] مرگ پدرش در چهل روزگی وی موجب شد که نوشآفرین تصمیم به عزیمت به تهران بگیرد. به این خاطر پس از مدتی نوزاد ششماهه را برداشت و راه تهران را در پیش گرفت.[۴] در این سفر رضای نوزاد در راه سخت میان مازندران و تهران به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و مادر و سایر همسفران وی را مرده پنداشتند؛ بنابراین او را از مادر جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در کنار چارپایانشان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک مجدداً جانی بگیرد و اطرافیان را متوجه خود کند.[۱۸] این داستان را رضاشاه بارها در دوران پادشاهی و در هنگام ساخت راهآهن شمال برای اطرافیان از جمله محمدعلی فروغی و حسن اسفندیاری نقل نمودهاست.[۴] رضا و مادرش در محله سنگلج در نداری و تهیدستی زندگی میکردند. مخارج زندگی آنان تا هفت سالگی رضا برعهده سرهنگ ابوالقاسم آیرملو بود. او در آن زمان به نام ابوالقاسم بیک، خیاط قزاقخانه بود.[۴] پس از مرگ وی سرتیپ نصراللهخان آیرم زندگی آنان را اداره میکرد.[۴]
در آبان ماه ۱۳۴۸ کتابی با عنوان الاشت، زادگاه اعلیحضرت رضاشاه کبیر از انتشارات وزارت فرهنگ و هنر پهلوی دوم نوشته هوشنگ پور کریم و ساده نویسی زیر نظر شورای نویسندگان مرکز انتشارات آموزشی و با همکاری هما تاج بازیار و به مناسبت جشن فرهنگ و هنر به چاپ رسید.[۱۹] در صفحه ۲۳ از کتاب قید شده که پدر رضاشاه عباسعلی خان نام داشته و چون بسیار مهربان بوده همه اهل ده او را «داداش» مینامیدند. در صفحه ۲۴ کتاب قید شده که عباسعلی خان نظامی بود و درجه یاور داشت و عباسعلی خان به همراه برادر بزرگترش رئیس فوج سوادکوه بود. مرگ عباسعلی خان در تهران اتفاق افتاد و در آن زمان رضاشاه نوزادی چهل روزه بود و مادرش نوش آفرین خانم پس از شنیدن این خبر به سوی تهران حرکت کرد.
همچنین در صفحه ۲۵ همین کتاب به گفتههای محمد رضا شاه پهلوی در کتاب خودش با عنوان مأموریت برای وطنم استناد شده و اینچنین آوردهاست: «پدرم در سال ۱۲۵۶ در استان مازندران که نزدیک بحر خزر است، پا به عرصه وجود گذاشت. او بر خلاف پادشاهان قاجار که چنانکه گفتم از «نژاد ترک» بودند، از خانوادهای «اصیل ایرانی» بود و پدر و جدش در ارتش ایران با سمت افسری خدمت کرده بودند. جد او در یکی از جنگهای ایران و افغانستان از خود شجاعت و رشادت مخصوصی نشان داده و پدرش فرماندهی هنگی را که در استان مازندران ساخلو داشت، عهدهدار بود .» در همین صفحه از کتاب تصدیق و تأیید شده که جد رضاشاه پهلوی که محمد رضاشاه از شجاعت و رشادتش در جنگ افغانستان یاد کرده، «مراد علی خان سلطان» نام داشت و پدر او «حاجی محمد حسن خان سلطان» بود و «حاجی محمد حسن خان سلطان» فرزند «سلیمان خان پهلوان» بود. او فرزند «جهانبخش خان پهلوان»، پسر «خسرو خان» بود. «خسرو خان» فرزند «رمضان خان پهلوان» بود. در صفحه ۲۶ از همین کتاب دربارهٔ علت پسوند «پهلوان» در نام پدران و نیاکان رضاشاه پهلوی، با ارائه تصویری از کشتی محلی مازندران توضیح اینچنین آورده شدهاست: «در قدیم کسانی را پهلوان مینامیدند که شجاعت و رشادت داشتند و در کشتی پیروز میشدند. کسانی که هر سال در مراسم کشتیگیری پیروز میشدند، لقب پهلوان میگرفتند. مازندرانیها و از جمله مردم دهکدههای سوادکوه هر سال و در یک روز معین در جایی جمع میشدند و با بر پا کردن مراسم کشتی گرفتن، پهلوان خود را انتخاب میکردند. هنوز هم در سوادکوه چنین مراسمی برگزار میشود.[۲۰]»
در بریگاد قزاق
رضا ماکسیم، در حال آموزش بهکارگیری رگبار به سربازان در درجه سلطانی (سروانی) در بریگاد قزاق
پُرتره سردار سپه در مقام وزیر جنگ.
اثر: آنتوان سوریوگین
نوشتار اصلی: بریگاد قزاق
در سن ۱۴ سالگی[۲۱] توسط صمصام (از ابواب جمعی علیاصغرخان امینالسلطان صدراعظم)، یکی از بستگان خود وارد فوج سوادکوه و تابین (سرباز) شد. از خود وی نقل شدهاست که به هنگام ورود آن قدر خردسال بودهاست که دیگران وی را سوار اسب میکردهاند.[۴]
سال ۱۲۷۵ خورشیدی پس از کشته شدن ناصرالدینشاه قاجار، فوج سوادکوه برای نگاهبانی از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد. وی در دوران خدمت در قزاقخانه مدتی نگهبان سفارت آلمان در تهران بود. امضای تغییر شیفت روزانه وی هنوز در این محل نگهداری میشود.[۴]
سپس به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه در مشهد و پس از چندی به وکیلباشی (گروهبان تا استوار)[۲۲] گروهان شصت تیر منصوب شد. در این دوره رضاخان به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسلهای ماکسیم آن زمان، به «رضا ماکسیم» معروف شد.[۲۳]
در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، همراه با سواران بختیاری و ارامنه برای خواباندن شورشها و قیامهای محلی به زنجان و اردبیل اعزام شد و در جنگ با قوای ارشدالدوله از خود رشادت نشان داد. سپس با درجه یاوری (ستوانی) به فرماندهی دسته تیرانداز و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی به فرماندهی آتریاد (تیپ) همدان منصوب شد.[۴]
او در این سمت علیه فرمانده بریگاد یعنی سرهنگ کلرژه کودتایی را به فرماندهی استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. اجرای این کودتا با هماهنگی احمدشاه توسط رضاخان به کودتای اول رضاخان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و استاروسلسکی فرمانده بریگاد قزاق در ایران شد.[۲۲]
در میان قزاقها رضا فردی آزاداندیش ولی ناآرام و متمرد بود.[۲۴] او یک بار در زمان استاروسلسکی، پاگون یکی از افسران روسی ارشدش را کَند. او همچنین فرماندهی معنوی سایر افسران ایرانی را نیز به دست آورده بود؛ چراکه سایر افسران ایرانی نیز از او تبعیت میکردند و استاروسلسکی همواره مجبور بود او را راضی نگه دارد.[۴] او اهل تملق نبود و با زیردستانش در بریگاد به نیکی رفتار میکرد و گاه به آنان از جیب خود انعام نیز میداد.[۲۲] گاهی نیز مانند سایر قزاقها دست به شمشیر و اسلحه میبرد؛ ولی کینه جو نبود و انتقام نمیگرفت. یکی از افسران هم ردهاش به نام علیشاه در درگیری ای صورت او را زخمیکرد. زمانی که رضا وزیر جنگ شد، افسر مزبور فرار کرد. به دستور رضا او را برگرداندند و با درجهای از او دلجویی کردند و او تا مقام سرتیپی نیز رسید.[۲۵]
با اخراج افسران روس، بریگاد قزاق تحت نظر یک افسر نالایق ایرانی به نام سردار همایون، قرار گرفت و رضاخان عملاً فرمانده واقعی بریگاد (زیر نظر ژنرال آیرونساید) بود.[۱۲][۲۶]
در سال ۱۲۹۹ خورشیدی و چند ماه قبل از کودتا، رضاخان برای شرکت در سرکوب قیام میرزا کوچک خان جنگلی به گیلان فرستاده شد، که منجر به عقبنشینی قوای قزاق به فرماندهی استاروسلسکی تا حوالی قزوین گردید.[۱۲][مبهم]
کودتای سوم اسفند
نوشتار اصلی: کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹
با حضور سردارسپه که تنها ۳ ماه دوام داشت؛ شرکت کنندگان در کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ (از سمت چپ، ردیف جلو): رضاشاه، مسعود کیهان، سرهنگ گلیروپ (فرمانده سوئدی ژاندارمری)، سید ضیاءالدین طباطبایی، حسین دادگر، حسن مشار، علی ریاضی، کاظم خان سیاح
در پی گفتگوها و هماهنگیهای انجام شده میان سید ضیاءالدین طباطبائی (مدیر روزنامه رعد) و رضاخان از یک سو و ژنرال آیرونساید با رضاخان از سوی دیگر،[۱۲] در روز سوم اسفند سال ۱۲۹۹، کودتایی نظامی ترتیب داده شد. میزان نقشی که هر یک از افراد در برنامهریزی کودتا دارند دقیقاً مشخص نیست، گرچه سید ضیا و رضاخان هر یک مدعی این بودند که بازیگر اصلی کودتا هستند. در واقع هر یک نگران سرنوشت کشور بودند و به خصوص سید ضیا طرحهای متعددی برای مقابله با تهدید بلشویکی پیشنهاد کرده بود.[۲۷]
عدهای بر این باورند که انگلستان که از پروپاگاندای بلشویکها در تهران نگران بود، در برنامهریزی و حمایت این کودتا دست داشت.[۲۷][۲۸][۲۹] به گفته ماروین زونیس، میزان این دخالت هیچگاه مشخص نشد.[۳۰] بسیاری دیگر از پژوهشهای جدید نشان میدهد که سیاست رسمی بریتانیا در لندن، نه نقشی در طراحی و اجرای کودتای سوم اسفند داشت و نه تمایلی به برآوردن رضاشاه و برانداختن قاجارها.[۳۱][۳۲] آیرونساید در خاطرات خود مینویسد که او طی دورهای که سردار همایون فرماندهی اسمی قوای قزاق را داشتهاست بارها از اردوی آنان بازدید میکند و به این نتیجه میرسد که «رضاخان مسلماً بهترین است» و «فرمانده قزاقها (سردار همایون) مخلوقی بیفایده و ضعیف است».[۳۳]
به نوشته دانشنامه اسلام بریل، در اکتبر ۱۹۲۰ نیروهای بریتانیایی مستقر در شمال غربی ایران (که از زمان جنگ جهانی اول باقیمانده بودند) تحت سرپرستی ژنرال ادموند آیرونساید قرار گرفتند که به همراه دیگر افسران بریتانیایی با رضا خان که از چهرههای ممتاز بی افسران قزاق پادگان قزوین بود آشنا شده و به تحسین وی پرداختند. پژوهشهای اخیر به حضور دیپلماتیک و نظامی محلی در کودتا اشاره میکنند نه حمایت دولتی بریتانیا.[۳۴]
به نوشته دانشنامه ایرانیکا، بیشتر ناظران به اقدامات دولت جدید مشکوک باقی ماندند و به دخالت انگلستان در کودتا و همچنین شکلگیری سیاستهای دولت جدید گمان میبردند.[۲۷] این کودتا به شکل گستردهای به عنوان اقدام انگلستان برای احیای روح قرارداد ۱۹۱۹ شناخته میشد؛ علاوه بر این، عدهای بر این هستند که کودتا بدون حمایت مالی و لجستیکی پرسنل ارتش بریتانیا در قزوین امکان آغاز نداشت.[۲۷] قزاقها خود از دریافت پول و حمایت انگلیسی به خود میبالیدند.[۲۷] علیرغم آنچه سید ضیا اعلام کرد، به نظر میرسد که پرسنل ارتش بریتانیا در کودتا شرکت داشتند و هیچیک اسناد در انکار و رد دخالت نیروهای بریتانیا قابل اثبات نیست.[۲۷]
ماجرا چنین بود که با ورود ادموند آیرونساید و اخراج روسها، روزی آیرونساید همه فرماندهان ایرانی را جمع میکند و به کمک مترجم به آنان «توصیه» میکند که خلع سلاح شوند. در جوی که همه فرماندهان از صلابت این دستور سکوت اختیار کرده بودند، رضاخان برمیخیزد و با صدای رسا یادآوری میکند که آنان تنها تحت امر پادشاهشان (احمدشاه) هستند و گوشزد کرد که فرماندهان هرگز این دستور را از یک افسر انگلیسی اجرا نخواهند کرد.[۳۵]
آیرونساید پس از این شناخت از رضاخان اعتقاد یافت که «نباید این سربازان و افسران را در اینجا نگه داشت. بلکه باید راهشان را به سوی تهران، پیش از آنکه من از صحنه خارج شوم باز گذاشت. در واقع یک دیکتاتور نظامی در ایران تمام اشکالات کنونی ما را حل خواهد کرد.» به این ترتیب رضاخان مقام فرماندهی نیروهای قزاق را به دست آورد. در این موقع، صرفنظر از اینکه برنامه کودتا به دست آیرونساید طراحی شده باشد یا به دست رضاخان، هردو مذاکرات خصوصی در مورد جزئیات را آغاز کرده بودند. آیرونساید مینویسد «رضاخان عجله دارد که وارد عمل شود. او از بیکاری خسته شدهاست.»[۳۳] در نتیجه این کودتا، نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان وارد تهران شدند و ادارات دولتی و مراکز نظامی را اشغال کردند.[۱۲]
بر خلاف اظهارات سید ضیا که بریتانیاییها در خصوص مقصود اصلی انتقال قزاقها فریب داده شده بودند، به نظر میرسد کارکنان نظامی بریتانیایی در کودتا درگیر بودهاند. هیچیک از گزارشهایی که درگیری بریتانیا در کودتا را نفی میکنند قابل اثبات نیستند. بریتانیاییها نگران «پروپاگاندای بلشویکی» در تهران و اثر آنها بر ارتش بودند. کلنل هنری اسمیت انگلیسی سردار همایون قاسم خان والی، رئیس تشریفاتی بریگاد قزاق را تحت فشار نهاده بود تا از نیروهای مستقر در قزوین استفاده کرده و علیه اشغال توسط بلشویکها پیش دستی کند. هرمن نورمن وزیر مختار بریتانیا در تهران هم برنامه را تأیید کرده و خواهان جایگزینی ۶۰۰ قزاق مستقر در تهران با تعداد برابری از مردان تازه آموزش دیده از قزوین، تحت فرماندهی رضا خان، بود. بسیار محتمل است که شاه و نخستوزیر که تازه کابینه اش را بازسازی کرده بود، به امید تحکیم دولت با این برنامه موافق بودند. سردار همایون با ادعای این که اسمیت اصرار کرده، نیروی خیلی بزرگتری را اعزام کرد. اسمیت بعدها به نقشی که او و دابلیو. ای. اسمارت، دبیر شرقی هیئت دیپلماتیک بریتانیا ایفا کرده بودند اعتراف کرد. آیرونساید احتمالاً تشویق به این حرکت کرده بوده گرچه در جریان جزئیات برنامه نبودهاست. خاطرات وی نشان میدهد که او حامی کودتای نظامی بوده و برای اجرای آن رضا خان را در ذهن داشتهاست. با قضاوت بر اساس نظرات ضبط شده از مقامات وزارت امور خارجه بریتانیا، درگیری بریتانیا از سوی وزارت خارجه هدایت نمیشدهاست. حتی به نظر میرسد نورمن در خصوص مقصود واقعی حرکت قزاقها بیخبر بوده تا این که چند روز قبل از کودتا آیرونساید به وی گفتهاست.[۲۷]
سِر پِرسی لورن در یکی از نامههایش به وزارتخانه از رضاخان به عنوان مردی درستکار و باعرضه یاد میکند که دزد نیست و با بریتانیا هم دشمنی ندارد، اما وزیر انگلیسی در جوابش به او توصیه میکند که گول نخورد، رضاخان «بلد است شیرین حرف بزند و ترش رفتار کند».[۳۶]
هارولد نیکلسون، نماینده سیـاس*ـی بعدی در تهران، سیاست ستایشگرانه لورن نسبت به رضاشاه را نکوهش میکرد و رضاشاه را از توانایی فکری و اخلاقی برای احراز مقامات عالی بیبهره میدانست. رابرت کلایو، جانشین نیکلسون، نیز نظریاتی مشابه او داشت. در پایان سال ۱۳۰۶ سفارت بریتانیا در تهران به این نتیجه رسیده بود که رضاشاه هزار بار از احمدشاه بدتر است. در سال ۱۳۱۱ در آستانه درگیری ایران و انگلستان، وزارت خارجه بریتانیا، رضاشاه (که قرارداد نفت را به درون آتش شومینه انداخته بود) را یک «وحشی» خواند و سال بعد یک «دیوانه خونآشام».[۳۷][۳۸]
به هر روی محتمل است دولت بریتانیایی هند به کودتا و تشکیل یک دولت معتدل میانهرو در تهران تشویق کرده باشد. مقامات آن دولت از قرارداد ۱۹۱۹ ایران-انگلستان انتقاد کرده و آن را مغایر با احساسات ملی گرایانه و منافع بلندمدت بریتانیا در کل منطقه میدانستند. اردشیر جی ریپورتر، مشاور ارشد هند در تهران، خواهان تأسیس یک دولت قوی بود و از اکتبر ۱۹۱۷ با رضا خان در تماس بود. او در خاطراتش برای معرفی کردن رضا خان به آیرونساید برای خود اعتبار قائل میشود.[۲۷]
سردار سپه
نوشتارهای اصلی: رضا شاه و نوسازی ارتش، جنبش جنگل و شیخ خزعل
پس از کودتا سید ضیاءالدین طباطبایی، مسعود کیهان را به وزارت جنگ منصوب کرد، اما کشمکشها بین مسعود کیهان و رضا خان باعث شد که او در هفت اردیبهشت استعفا دهد[۳۹][۴۰] و احمدشاه رضاخان را با لقب سردار سپه به وزارت جنگ منصوب کند. رضاخان سردار سپه تا سوم آبان ۱۳۰۲ در این سمت بود؛ و در این مدت نیروهای قزاق و ژاندارمری و نظمیه را ادغام کرد و ارتش ملی را به وجود آورد.[۴۱] از لحاظ سیـاس*ـی او در این دوره با نخستوزیرهای شاه به ویژه احمد قوام مشغول جنگ قدرت بود. درعوض با احمدشاه رفتاری احترامآمیز و خاضعانه داشت. احمدشاه اکثر اوقات در خارج از کشور به سر میبرد.[۱۲]
با ظهور ارتش نوین ایران، امنیت که سالها بود از کشور رخت بربسته بود، دوباره به کشور بازگشت.[۴۲] رضاشاه موفق شد در این دوره و به مدد مانورهای سیـاس*ـی[۴۳] و ارتش نوین خود، یاغیانی مانند شیخ خزعل، کلنل محمدتقی خان پسیان و بلوچها را در جنوب تختهقاپو کند. همچنین انقلابیونی مانند میرزا کوچک خان جنگلی که از دوران مشروطه بر نواحی شمالی حکومت داشتند، توسط قوای این ارتش سرکوب شدند.[۲۲] وی به پاس این پیروزی شمشیر مکلل به جواهر از احمدشاه دریافت کرد.[۴] در این راستا حتی مخالفانی مانند سید حسن مدرس و دکتر محمد مصدق نیز بازگرداندن امنیت به کشور توسط وی را ستودند.[۱۲]
نخستوزیری و جمهوریخواهی
رضاخان در دورهٔ نخستوزیری، وزیر جنگ نیز بوده
سرانجام در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخستوزیری منصوب شد و شاه نیز پس از چند روز به اروپا رفت و عملاً کشور را به رضاشاه سپرد. رضاشاه در این مدت پایههای قدرت خود را استوار کرد و به کوشش برای سرنگونی حکومت قاجار پرداخت.[۱۲]
نخستوزیر، طی این دوره متوجه شد که برخی از ناآرامیها را نمیتوان با جنگ از بین برد؛ بنابراین، روی به سیاست آورد و با آوردن خانزادگان به تهران اسباب شهرنشینی آنان را فراهم نمود و آنان را از طغیان و مخالفت بازداشت.[۴]
پادشاهان قاجاریه، تقریباً از اواسط دوران سلطنت ناصرالدین شاه، کشورداری را رها نموده و هیچ گامی در جهت بهبود وضع عمومی برنداشته بودند و سفرنامههای اروپائیان (همچون فرد ریچاردز،[۴۴] کلود آنه[۴۵] و ویتاسکویل وست[۴۶]) در این دوران، روشن میکند که کشور به ویرانهای تبدیل شده بود.[۱۲]
لذا طی سالهای نخستوزیری، رضا شاه که اختیارات فوقالعادهای پیدا کرده بود توانست یک رشته اصلاحات عمومی را به مرحلهٔ عمل برساند. این اصلاحات موجب شده بود تا عموم مردم نسبت به وی دید مثبتی داشته باشند. از دیگر سو، نخستوزیر هنوز افکار ضد مذهبی خود را بروز نداده بود.[۴] او در این دوره در مراسم مذهبی شیعیان در مساجد و تکایا شرکت میکرد و از وجود شاهزادگان قاجاری پرنفوذ همچون نصرتالدوله و صارمالدوله در دولت استفاده مینمود.[۱۲]
بنابراین در غیاب احمدشاه، عوامل رضاشاه اندیشه الغای سلطنت و رئیسجمهور شدن سردار سپه را پیش آوردند. اما تغییر حکومت کشور به جمهوری با مخالفت شدید برخی از روشنفکران و روحانیون همچون ملکالشعرا بهار و سید حسن مدرس با شکست روبرو شد.[۱۲]
رسیدن به پادشاهی
سوگند رضا شاه در برابر مجلس مؤسسان در تکیه دولت در روز بیست و چهارم آذر ۱۳۰۴
رژه سربازان ایرانی در روز تاجگذاری رضاشاه در تهران
تمبر یادبود تاجگذاری رضا شاه
در طول یک و نیم سال بعد از شکست پروژه جمهوریخواهی، سردارسپه کوشید تا خود را با نمایندگان مخالفین و اقلیت مجلس نزدیک کند. ارتباطات وسیعی با عبدالحسین میرزا فرمانفرما، نصرتالدوله، سید حسن مدرس و تقریباً اکثر کسانی که پس از کودتا دستگیرشده بودند برقرار شد. از سوی دیگر تمایل بیش از حد احمد شاه به سلطنت مشروطه که گاهی به ضعف وی نیز تعبیر میشد، راه را برای تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی هموار نمود.[۴۷]
تنها مقاومت جدی خانواده احمد شاه، نه از سوی وی که از سوی مادرش ملکه جهان صورت گرفت. او به تنهایی تصمیم به مبارزه با رضاخان گرفت و به این منظور از پاریس به عتبات عالیات سفر کرد تا حکم و فتوی مفسد و خارج از دین بودن بودن نخستوزیر را به هر قیمتی از مراجع عراق به دست آورد.[۴۸] ولی او نیز هنگامی به عراق رسید که رضاشاه در مجلس مؤسسان سوگند پادشاهی خورده بود.[۴۹]
به هر تقدیر با فشارهای نخستوزیر، نمایندگان مجلس پنجم شورای ملی در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحدهای را مطرح کردند که به موجب آن احمدشاه از سلطنت خلع شد و حکومت موقت «در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی» سپرده شد و «تعیین تکلیف حکومت قطعی» به مجلس مؤسسان واگذار شد. اغلب نمایندگان شهر تهران (که بر خلاف سایر شهرها در فرایندی نسبتاً دموکراتیک انتخاب میشدند) با این تغییر مخالفت نمودند. سپس با تشکیل یک مجلس مؤسسان، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران به «آقای رضا پهلوی» واگذار شد. انتخابات این مجلس در فرایندی کاملاً غیر دموکراتیک انجام شد و کسانی مانند سید ابوالقاسم کاشانی به نمایندگی رسیدند و در مدح رضا شاه و سلطنت وی، نطقهای پرشوری کردند. در بیست و چهارم آذر ۱۳۰۴ خورشیدی، رضاخان پهلوی در مجلس مؤسسان حاضر شد و با ادای سوگند به قرآن رسماً به عنوان سردودمان پهلوی وظایف پادشاهی را به عهده گرفت و برای اولین بار در سال ۱۳۰۴ بر تخت مرمر نشست. مراسم تاجگذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ در تالار سلام انجام شد.[۱۲]
سخنرانی مخالفان انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی در مجلس (همچون دکتر محمد مصدق و سید حسن مدرس) نشان از آن دارد که آنان منکر نقش رضا شاه در برقراری نظم در کشور نبودهاند. بلکه استدلال مخالفان چنین بود که با توجه به اینکه پادشاه مشروطه عملاً اختیار حقوقی کشور داری را ندارد و این اختیارات یکسره به نخستوزیر واگذار شدهاست، لذا حیف است که نخستوزیر موفقی مانند سردارسپه به عضوی خنثی همچون پادشاه مشروطه تبدیل شود. زیرا چنانکه بخواهد همچنان مصدر امور باقی بماند ناچار به ورطه دیکتاتوری خواهد افتاد.[۵۰]
سالهای نخست پادشاهی
نگاره رسمی رضا شاه پهلوی در هنگام نشستن بر تخت پادشاهی. الماس دریای نور روی کلاه وی دیده میشود.
رضاشاه و آتاترک
با پایان دوران جنگ قدرت در کشور و پادشاهی رضا شاه، دوره رشد و سازندگی آغاز گردید. در این دوران رضا شاه، هنوز با افرادی رایزنی میکرد و مخالفانی چون محمدتقی بهار و محمد مصدق، آنقدر آزادی داشتند تا علناً با شاه مخالفت کنند[۵۰] و حتی از قبول مقام وزارت سر باز زنند.[۵۱]
هنگامی که رضا شاه پهلوی بر مسند پادشاهی نشست، جهان در آرامش موقت پس از جنگ جهانی اول نفسی میکشید. رضاشاه پهلوی، برنامه گستردهای را برای سامان اداری و اقتصادی کشور به دست گرفت. رضا شاه توانست از آرامش نسبی میان دو جنگ، حداکثر بهرهبرداری را نموده و زیرساختهای کشور همچون ارتش و راهها را به دست مستوفیالممالک، نخستوزیر مردمی و شناخته شده نوسازی کند.[۵۲] در همین دوران بود که کاپیتولاسیون الغا شده و راهآهن سراسری ایران به سرعت ساخته شد.[۵۳] همچنین آخرین آشوبها و نا امنیها نیز توسط رضا شاه سرکوب شد و شمال شرق ایران که محل جولان یاغیان بود، به تسخیر ارتش درآمد و شهرهای جدید (مانند بندر ترکمن و گنبد کاووس) در محل این ناآرامیها ساخته شد.[۵۴]
رضاشاه، در این دوران به تقویت نفوذ و افزایش پایگاه مردمی خود، خصوصاً در میان برخی روشنفکران پرداخت. سازمانهای زنان (مانند جمعیت نسوان وطنخواه) آزادی فعالیت داشتند و گروههای چپ مانند حزب کمونیست ایران فعالیت میکردند.[۵۵][۵۶] رضا شاه، بعدها هیچگاه نتوانست پایگاه مردمی خود را در این دوران مجدداً به دست بیاورد.[۵۷] در اواخر این دوران بود که قانون مدنی کشور به تصویب مجلس رسید. با تصویب این قانون، قدرت روحانیون که تا آن زمان تنها مقام قضایی کشور بودند، به چالش کشیده شد.[۵۸]
تنها سفر خارجی رضاشاه
رضاشاه در کل زندگیش تنها یک سفر به خارج از ایران داشت و آن هم ترکیه بود که با مصطفی کمال آتاترک دیدار کرد. تنها سفر خارجی رضاشاه، سفر به ترکیه در سال ۱۳۱۳ بود. او در این سفر سخت تحت تأثیر همپای ترکش مصطفی کمال آتاترک قرار گرفت و کوشید تا مانند او، کشور را با قدرت اداره نماید. چنانکه شمشیر جواهر نشانی به رسم یاد بود به همراه عکس خود را به وی هدیه کرد و در پای عکس نوشت: «به رسم یادگار برای دوست عزیز و برادر محترم حضرت قاضی مصطفی کمال رئیسجمهور ترکیه ارسال گردید» سعد آباد ۲۹/ ۵/ ۱۳۱۳ که امروزه این عکس و شمشیر در موزه رسمی مقبره آتاتورک در شهر آنکارا میباشد. در این سفر، رضاشاه با دیدن زنان بیحجاب ترک که مشغول به کار بودند و همانند مردان در صنعت کار میکردند به فکر کشف حجاب زنان افتاد.[۵۹][۶۰]
اقدامات رضاشاه
راهسازی سراسری در کل کشور به دستور رضاشاه.
ساخت راهآهن سراسری به دستور رضاشاه
رضاشاه چه در جایگاه پادشاه و چه در جایگاه نخستوزیر و وزیر جنگ، کارهایی کرد که برخی از آنها عبارتاند از:[۶۱]
ساخت راهآهن سراسری ایران (از دریای خزر تا خلیج فارس)[۶۲]
بنیانگذاری دانشگاه تهران[۶۳]
ساخت جاده مخصوص پهلوی (خیابان ولیعصر کنونی در تهران)[۶۴]
متحدالشکل کردن لباس مردان، دستور به سر گذاشتن کلاه پهلوی به جای دستار و فینه و اجباری کردن کت و شلوار و کفش مردانه به جای لباسهای سنتی در سال ۱۳۰۳ خورشیدی (در پست نخستوزیری)[۶۵]
کشف حجاب اجباری (تغییر لباس زنان از پیچه و روبند به لباس و کلاه فرنگی و بازکردن صورت)[۶۶]
تهیه و تصویب نخستین قانون مدنی ایران[۶۷]
بنیانگذاری ثبت اسناد[۶۸]
بنیانگذاری ثبت احوال و اجباری کردن برگزیدن نام خانوادگی و صدور شناسنامه[۶۹][۷۰]
لغو کاپیتولاسیون (مربوط به معاهده ترکمانچای)[۷۱]
راهسازی سراسری در کل کشور
متحدکردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران و تصویب قانون نظام وظیفه عمومی[۷۲]
تغییر تقویم رسمی ایران از تقویم هجری قمری به تقویم خورشیدی جلالی (تغییر ماههای برجی مانند عقرب و سرطان به ماههای اوستایی مانند فروردین و اردیبهشت)
تغییر نام رسمی کشور در زبانهای خارجی و مجامع بینالمللی از «پرشیا» به «ایران» در سال ۱۳۱۴.[۸۰]
دستور به حفظ، بازسازی و مرمت آثار تاریخی ایران[۸۱]
تأسیس نخستین موزه ایران با نام موزه ایران باستان
حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران با سرکوب وابستگان به قدرتهای خارجی یا مخالفین داخلی و افراد متجاسر همچون شیخ خزعل،[۸۲] اسماعیل سیمیتقو،[۸۳] میرزاکوچک خان، دوست محمد خان و…
بازسازی مکانهای تاریخی ایران از جمله آرامگاه فردوسی و آرامگاه خیام و موافقت با باستان شناسان خارجی برای بررسی و کشف آثار باستانی در ایران.[۸۴]
ایجاد رادیو ایران
تأسیس موزه ملی ایران
ساخت (فرودگاه مهرآباد)
تبعید شدن در شهریور ۱۳۲۰
نوشتار اصلی: اشغال ایران در جنگ جهانی دوم
با وقوع جنگ جهانی دوم ایران اعلام بیطرفی کرد و حتی برای ندادن بهانه به دست متفقین که در جنگ با آلمان بودند، در چندین مرحله از شمار نیروهای آلمانی در ایران (که متفقین آنان را جاسوس رژیم نازی میخواندند) کاست. بهطوریکه حتی روابط دوستانه هیتلر و رضاشاه به سردی گرایید و کودتایی ضد رضاشاه از سوی آلمانیها طراحی شد که نافرجام ماند؛ ولی بریتانیا که به نفت رایگان ایران برای پیشبرد جنگ نیاز داشت، و روسیه که نیازمند دریافت کمکهای لجستیکی از متفقین بود، با چراغ سبز آمریکا، با نقض آشکار بیطرفی ایران در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ به ایران حمله کردند.[۳۰] از این روز به مدت یک هفته، شهرهای شمالی و غربی و جنوبی ایران از چندین جهت مورد تهاجم همهجانبه ارتش سرخ شوروی و ارتش بریتانیا قرار گرفت. همچنین نیروهای شوروی به بمباران شهرهای شمالی و شمال غربی ایران پرداختند. در روز ششم فروغی که به مقام نخستوزیری رسیده بود، ترک مقاومت را در دستور کار قرار داد و به رایزنی با اشغالگران پرداخت. رضاشاه بعد از ظهر روز نهم شهریور همه فرماندهان و مقامات امضاکنندهٔ طرح مرخصی سربازان وظیفه را —که در عمل به انحلال ارتش انجامیده بود— به کاخ سعدآباد احضار کرد و به آنها نسبت خــ ـیانـت داد. شاه سرلشکر احمد نخجوان، (کفیل وزیر جنگ)، و سرتیپ علی ریاضی را مسبب این خــ ـیانـت قلمداد کرد، ازآنرو به ضرب و شتم آنان پرداخته و پس از خلع درجه، آنان را زندانی کرد. سپس دستور داد ایشان به خاطر این خــ ـیانـت در دادگاه زمان جنگ محاکمه شوند.[۸۵]
پس از اشغال ایران، بریتانیا پیامی به این مضمون به رضاشاه ارسال کرد:[۸۶]
« ممکن است اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد. »
رضاشاه سپس تحت نظر نیروهای بریتانیایی از بندرعباس با کشتی از ایران خارج شد. ابتدا او را به سمت هند بردند. بعد به جزیره موریس منتقل شد و بالاخره در آفریقای جنوبی در شهر ژوهانسبورگ تحت نظر قرار گرفت.[۸۷]
در مسیر بندرعباس در یکی از مناطق لارستان گرمای شدید هوا برای رضاشاه مشکلساز شده بود، در این بین یکی از اهالی آن منطقه مقداری یخ به رضاشاه و همراهانش داد. شرح این واقعه از کتاب تحشیه دکتر باستانی پاریزی در کتاب فرماندهان کرمان نوشته شیخ یحیی احمدی کرمانی انتشارات دانش ۱۳۶۲(یادداشتهای محمود جم درسالنامه ۱۳۴۰ دنیا):[۸۸]
در هر حال از سیرجان رهسپار بندرعباس شدیم. وقتی وارد بندرعباس شدیم در گرمای ماه مهرماه ۱۳۲۰ مثل اینکه رضا شاه و من و سایر همراهان وارد آب حوض شده و قبل از اینکه بدن خود را خشک نماییم لباس بر تن کردهایم. شاه در بندر عباس دستور دادند تمام جامدانها را مأمورین گمرک مورد تفتیش قرار بدهند و صورت مجلسی هم تهیه شود تا محقق گردد جواهرات سلطنتی همراه شاه نیست.
دربندرعباس هم شاه از گفتارهای رادیو لندن عصبانی بودند ولی من میدانستم تمام این جریان زیر سر «سر رید بولارد» سفیر انگلستان در تهران میباشد. ایشان چارهای جز ترک ایران نداشتند و به وسیله کشتی نیمه باری و نیمه مسافری انگلیسی موسوم به «بندرا» خاک ایران را ترک گفتند.
شدت گرمای بندرعباس مخصوصاً یک ساعت قبل از عزیمت رضاشاه بحدی بود که گله داری —بازرگان بندرعباسی— مقداری یخ به عنوان تحفه به شاه تقدیم داشت. یخ در آن گرمای شدید بندرعباس نعمتی بود. شاه با مشاهده یخ دست در جیب بردند و ۱۵ سکه پهلوی طلا درآوردند تا به گله داری بدهند. عرض کردم ایشان از مکنت و ثروت برخوردار است، اجازه بفرمایید پس از بازگشت به تهران در مقام تقدیر از رفتار او برآیم (آقای گله داری بعداً در سال ۱۳۲۳ از بندرعباس به مجلس شورای ملی رفت).
رضا شاه قبول کردند و با کرجی بندر و ساحل را ترک کرده تا در دو کیلومتری سوار کشتی بشوند. در کشتی صورت مرا بوسید و پس از آنکه مراسم خداحافظی در محیط بسیار ناراحتکننده به عمل آمد به ساحل بازگشتم و بعد ازظهر همان روز از همان راهی که آمده بودم به طرف تهران رهسپار شدم.
دوران تبعید
رضا شاه به همراه فرزندان در جزیره موریس در زمان تبعید
رضاشاه در ابتدا قصد داشت در یکی از کشورهای آمریکای لاتین و به احتمال زیاد کشور آرژانتین ساکن شود. وی به همراه یازده نفر از اعضای خانوادهٔ سلطنتی از جمله شمس پهلوی و علیرضا پهلوی و همچنین هشت نفر دیگر در شهر بندرعباس سوار کشتی انگلیسی شده و این شهر را به قصد بمبئی هند ترک کردند تا مدتی را در این شهر بگذرانند و پس از رفع خستگی به یکی از کشورهای شیلی یا آرژانتین برای سکونت بروند. اما پس از نزدیک شدن به شهر بمبئی، حکومت هند انگلیس به وی اطلاع داد که نمیتوانند در این شهر اقامت کنند و باید به سمت جزیرهٔ موریس رهسپار شوند و این امر موجب برآشفتگی رضاشاه شد؛ زیرا تا پیش از این واقعه وی و همراهانش گمان میکردند که پس از استعفا و ترک ایران میتوانند آزادانه در هر جای دنیا که مایل باشند ساکن شوند اما بعد متوجه شدند که در واقع به نوعی زندانی دولت انگلیس هستند. به مسافران کشتی حتی اجازهٔ ورود به شهر بمبئی را نیز ندادند و مجبور شدند مدت پنج روز را وسط دریا در کشتی منتظر بمانند تا کشتی دیگری از راه برسد و با آن کشتی رهسپار جزیرهٔ موریس بشوند.[۸۹]
«سر کلارمونت اسکراین» کنسولیار انگلیس در کرمان که مأمور انتقال رضاشاه و همراهانش به جزیره موریس بوده در کتاب «جنگ جهانی در ایران» و همچنین شمس پهلوی در خاطرات خود، علت اینکه به هیچیک از مسافران اجازهٔ ورود داده نشد را این میدانند که ممکن بود ورود پادشاه یک کشور اسلامی به بمبئی منجر به بروز شورش مسلمانان در این شهر شود. رضاشاه پس از مدتی اقامت در جزیره موریس چندین بار دربارهٔ وضعیت آب و هوایی آنجا به حکمران انگلیسی این جزیره اعتراض نمود تا سرانجام با انتقال وی و همراهانش به مکانی بهتر در آفریقا موافقت شد.[۸۹]
رضاشاه در حدود ۵ ماه در جزیره موریس زندگی کرد. پس از گذشت ۵ ماه، رضاشاه را به شهر ژوهانسبورگ انتقال دادند. سرانجام رضاشاه در ۴ مرداد ۱۳۲۳ هجری خورشیدی در اثر سکته قلبی در ژوهانسبورگ درگذشت.[۹۰]
منش و بینش زبان
او چند زبانه بود: با همسایگاناش به گویش سوادکوهی – لهجهای از زبان مازندرانی، با دنیای خارج فارسی، با افسران قزاق طرفدار تزار به روسی؛ و با مردان اش به نوعی دیگرگون از ترکی صحبت میکرد.[۹۱]
دین
تمبر یادبود جشن ۲۵۰۰ امین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران - رضاشاه بزرگ
اسکناس ۵۰۰ ریالی معادل ۵ پهلوی متعلق به فروردین سال ۱۳۱۷ خورشیدی با نشان شیر و خورشید
دولت رضاشاه، اعمال نفوذ برنهاد مذهب را نیز در دستور کار قرار داد. حوزههای علمیه در قم، اصفهان، و البته نجف خودمختار باقی ماندند، اما دانشکده الهیات دانشگاه تهران و مسجد سپهسالار (که توسط امام جمعه منتخب دولت اداره میشد) داوطلبان را امتحان میکردند تا معلوم کنند کدام یک صلاحیت آموزش دینی به مردم و در نتیجه درآمدن به کسوت روحانیت را دارند. به عبارت دیگر، برای نخستین بار دولت نحوه درآمدن به جرگه علما را تعیین میکرد. البته، روحانیونی که برای کار در بخش خدمات دولتی انتخاب میشدند، باید لباس روحانیت را کنار میگذاشتند و از پوشش غربی و کلاه استفاده میکردند. شگفت اینکه این اصلاحات به روحانیون نیز هویتی متمایز بخشید. ضمناً وزارت آموزش، آموزش مذهبی را در مدارس دولتی اجبار کرد و با کنترل محتوای این دروس، جلوی هر عقیدهای را که بویی از شک آوری نسبت به مذهب داشت میگرفت. هدف رضا شاه بیشتر حاکم کردن دولت بر تبلیغ و ترویج اسلام بود تا تضعیف مذهب با اندیشههای سکولار. وی زندگی سیـاس*ـی اش را با رهبری قزاقها در آیینهای ماه محرم آغاز کرده بود و برای بسیاری از یازده فرزندش، نامهای شیعی انتخاب کرده بود. محمدرضا، غلامرضا، علیرضا، احمدرضا، عبدالرضا و حمیدرضا. واعظان سرشناس را برای ارائه برنامههای مذهبی به رادیوی سراسری دعوت کرد. وی همچنین شریعت سنگلجی، واعظ پر آوازه مسجد سپهسالار را ترغیب کرد تا آشکارا نیاز مبرم شیعه به نوعی «رفرماسیون» را اعلام کند. سنگلجی اغلب در منبرهای خود بر این نکته تأکید میکرد که اسلام در تضاد با تجدد - به ویژه علوم، پزشکی، سینما، رادیو و سرگرمی رو به رشد یعنی فوتبال- نیست.[۹۲]
سکه طلای پنج پهلوی، متعلق به سال ۱۳۰۵ خورشیدی مصادف با ۱۹۲۶ میلادی (دوران رضا شاه پهلوی) نام رضا شاه روی سکه درج شدهاست. نشان شیر و خورشید نیز در طرف دیگر سکه موجود است.
رضاشاه سنت شاهی تأمین بودجه مالی مدارس علمیه، بزرگداشت مجتهدین اعظم و سفرهای زیارتی - حتی به نجف و کربلا - را استمرار بخشید. به هشت روحانی در سال ۱۳۰۰/ ۱۹۲۱ از عراق گریخته بودند، پناهندگی اعطا کرد. عبدالکریم حائری یزدی، مجتهدی بسیار محترم را به اقامت در شهر قم و تبدیل آن به مرکزی همانند نجف ترغیب و تشویق کرد. حائری که همواره از سیاست دوری میجست، برای نهادی کردن تشکیلات دینی، بیش از هر روحانی دیگری فعالیت کرد. در همین سالها بود که، استفاده از القاب روحانی نظیر آیتالله و حجتالاسلام بین عموم رایج شد. شیخ محمد حسین نائینی، طرفداری از دولت را به جایی رساند که کتاب اولیه اش در مدح مشروطیت را نابود کرد. رضاشاه طلاب علوم دینی را از انجام وظیفه معاف و تأیید و ترویج هرگونه عقاید «الحادی» و «مادی گرایانه» را ممنوع کرد. برخی از روحانیون با لحنی پرجذبه در باب عرفان و مشخصاً شاعران صوفی چون مولوی و حافظ، داد سخن میدادند. آنها شک آوری را با مادی گرایی و ماتریالیسم را با کمونیسم برابر میپنداشتند. از نظر یکی از روحانیون نویسنده درسنامه، هدف آموزش ابتدایی شناساندن خداوند به کودک است. شگفتآور نیست که شمار بسیاری معدودی از روحانیون بلندمرتبه در مقابل شاه ایستادگی کردند.[۹۳]
رضاشاه، تا پیش از پادشاهی، تظاهرات مذهبی شدیدی داشت. او در دستههای عزاداری حسین و همچنین در تکایا و حسینیهها فعالانه شرکت میکرد.[۴][۱۲][۲۲] لیکن در همان دوران (دوره وزارت جنگ) نیز اعتقاد عمیق به جدایی دین و سیاست داشت.[۹۴]
تحقیق محمد فغفوری دربارهٔ رابـ ـطه علما-دولت بین ۱۹۲۱ و ۱۹۴۱ نشان میدهد که رضاخان از هویت قومی/دینی برای دستیابی به اهداف سیـاس*ـی اش استفاده کرده بود. او تلاش کرد تا رقبا و شریک اش، سید ضیاء الدین طباطبایی را با استفاده از روابطش با گروههای غیرمسلمان، به خصوص ارامنه حذف کند. رضاخان با تشکیل یک جبهه متشکل از ارامنه، بریتانیاییها و سید ضیا موفق شد حمایت علما را برای دور کردن رقبایش به دست آورد.[۹۵]
او روابط خوبی با روحانیون معاصرش نداشت و با تصویب قانون مدنی و تربیت قضات، دست روحانیون را از محاکم سنتی کوتاه نمود.[۹۶] با طرح کشف حجاب و لباس متحدالشکل مردان و محدود نمودن روحانیون (به غیر از علمای تراز اول) از پوشش سنتی، روحانیون را علناً به مبارزه طلبید و در واقعه مسجد گوهرشاد مشهد (۱۳۱۴)، که چندین ماه پیش از تصویب قانون منع حجاب روی داد، با کشتار و سرکوب بستنشستگان در مسجد، این مبارزه را با قوهٔ قهریه به پیش برد. او حتی یک بار که یکی از دخترانش در حرم حضرت معصومه بدحجاب ظاهر شده بود و از این بابت مورد اعتراض واقع شده بود، بشخصه به قم رفت، با چکمه وارد حرم شد و روحانی اعتراضکننده را به شلاق بست.[۴][۱۲][۹۷] ولی به علت رابـ ـطه نزدیک و خوب رضاشاه با عبدالکریم حائری یزدی، بزرگترین مرجع تقلید در آن زمان و با وساطت او هیچ اعتراضی به این اقدام رضاشاه صورت نگرفت.[۹۸][۹۹]
گرچه در دوره رضاشاه به ارامنه خودمختاری فرهنگی و دینی اعطا شد، و حق داشتند یک نماینده اضافه در مجلس داشته باشند، اما رضاشاه مدارس شان را در سالهای ۱۹۳۸–۱۹۳۹ بست و خودمختاری درونی شان را در خطر انداخت. مشاغل دولتی به ارامنه داده نشد. طی آن زمان، تهمتها و انتقادها در رسانههای در کنترل دولت علیه جامعه مسیحی عمدتاً متوجه ارامنه و آشوریان بود. درحالی که بریتانیاییها این مسئله را بخشی از گرایش طرفدار ناسیونال سوسیالیسم طراحی شده به منظور تحـریـ*ک بخشهای متعصب مذهبی جامعه میدیدند، بیشتر ارامنه آن را ناشی از ارتباط و تحسین شخصی رضاشاه از کمال آتاتورک ترکیه میدانستند. دیگران این را بخشی از نقشه بزرگ فعالیتهای پان ایرانیستی در کشور دیدهاند. روستاهای بسیاری در آذربایجان ایران تا ۱۹۳۰ که رضاشاه نامهاشان را فارسی کرد، نامهای ارمنی داشتند. هردوی بستن مدارس اقلیتهای مذهبی و تغییر نام دهات، شهرها، خیابانها و… بخشی از چارچوب سیاست کلی رضاشاه برای استحکام دولت و کاهش وابستگی به خارج بود.[۱۰۰] دوران رضاشاه به طرزی غریب به جامعهٔ زرتشتی ایران مربوط بود. از یک سو، عبادتگاهها و مدارس شان، مثل سایر اقلیتهای غیرمسلمان در معرض محدودیت قرار داشتند، از سوی دیگر آنان ابزاری بیهمتا برای ایدئولوژی ناسیونالیستی شاه جدید بودند. نمادهای ایران باستان (دارای ارتباط نزدیک با زرتشتیان) بنیاد ساخت ملت نوین ایرانی شد. روشنتر از همه اعلان ۱۹۳۴ رضاشاه بود مبنی بر این که خارجیان کشور را به جای پارس «ایران» بخوانند؛ و در ایدئولوژی جدید بهطور نزدیکی در ارتباط با گذشته درخشان پادشاهان ایرانی در دوره پیش از اشغال اعراب بود.[۱۰۱]
رضاشاه پهلوی در آئین افتتاح آرامگاه فردوسی و اختتامیه کنگره هزاره فردوسی در ۱۶ مهر ۱۳۱۳ خورشیدی.
اقدامات رضا شاه برای ایجاد وحدت و یکپارچگی ملی نارضایتیهای زیادی در میان اقلیتهای مذهبی و زبانی پدیدآورد. مدارس بهایی که تنها در تهران بیش از ۱۵۰۰ دانش آموز داشت در سال ۱۳۱۳ به بهانه برگزاری مراسمی به مناسبت سالگرد کشتهشدن باب تعطیل شد. در سال ۱۳۱۰ ساموئل حییم نماینده یهودیان در مجلس ناگهان به دلیل نامعلومی اعدام شد. شاهرخ اربـاب کیخسرو نماینده زرتشتیان که از سال ۱۳۰۰ طرفدار سرسخت رضاشاه بود به دلیل اینکه پسرش در آلمان بر خلاف خواست پدر به طرفداری از نازیها سخنرانی کرده بود به ضرب گلوله پلیس کشته شد. در مورد مدارس ارامنه نخست کلاسهای تدریس زبانهای اروپایی تعطیل شد و سپس در سال ۱۳۱۷ اجازهنامه فعالیت اینگونه مدارس باطل شد. در همان سال روزنامه نیمه رسمی اطّلاعات با چاپ مقالاتی دربارهٔ «جنایات خطرناک» که همگی با نامهای ارمنی و آسوری بود، مبارزه شدیدی علیه اقلیت مسیحی به راه انداخت.[۱۰۲]
دانش و مطالعات
رضاشاه پهلوی در جشن گشایش دانشگاه تهران
شرایط اقتصادی خانواده رضا در کودکی و همچنین فرهنگ آن دوره که تحصیل را صرفاً برای عده معینی مقدور مینمود، باعث شد تا رضا از تحصیلات آکادمیک باز بماند. در جریان انقلاب مشروطه و پس از فتح تهران در سال ۱۲۸۷ خورشیدی به همراه گروه محافظین عینالدوله که تبعید میشد، به فریمان فرستاده شد. رضاخان به عینالدوله نزدیک شد و به آموختن خواندن و نوشتن پرداخت.[۱۰۳]
او بعدها به مطالعه تاریخ علاقهمند شد.[۱۰۴] علاقه وی را به ادبیات فارسی از بازسازی آرامگاههای سعدی، حافظ و فردوسی میتوان حدس زد. بخشی از کتاب سفرنامه مازندران وی به تعریف از سعدی و حافظ و تمجید از خوشنویسانی همچون میرعماد حسنی، میرزا محمدرضا کلهر و درویش میگذرد و خود وی مدعی است که «کتاب بوستان سعدی هم که به یک قطعه جواهر بیشتر شبیهاست تا به کلمات معمولی، کمتر ممکن است از دسترس من دور بماند.» علاوه بر ادبیات فارسی، او به مطالعه آثار مستشرقینی همچون گوستاو لوبون نیز علاقهمند بودهاست.[۵۴]
از رضاشاه، علاوه بر چندین متن نطق و سخنرانی، دو سفرنامه خوزستان و مازندران به جا ماندهاست که هردو پیش از انقلاب اسلامی ایران منتشر شدهاند. با توجه به میزان سواد آکادمیک رضاشاه و اینکه همواره فقط کلمه رضا را به عنوان امضا استعمال مینمودهاست، گروهی نگارش این دو سفرنامه را به دبیر اعظم بهرامی نسبت میدهند.[۱۰۴]
سفرنامه خوزستان که در دوران پیش از سلطنت رضاخان نوشته شدهاست، بیشتر به وقایع مربوط به شیخ خزعل پرداختهاست.[۱۰۵] در سفرنامه مازندران که مربوط به سال ۱۳۰۵ شمسی و پس از سلطنت است، مسایل عمرانی بیشتر مد نظر بودهاست.[۵۴]
در دوره حکومت وی، آموزش اجباری رایگان که پیش از این و در دوره مشروطیت برای کودکان اجباری شده بود،[۱۰۶] به تدریج برآورده شد. همچنین در این دوره برای نخستین بار پس از تأسیس دارالفنون به دست امیرکبیر، مراکز ایرانی و دولتی آموزش عالی مانند دانشگاه تهران تأسیس گردید. در این دوره همچنین با تصویب قوانین حمایتی مانند معافیت یکساله محصلین مدارس متوسطه و تأکید بر نظام آموزش عالی، مدارس متوسطه رایگان دولتی نیز شکل گرفت.[۱۰۷][۱۰۸]
میهنپرستی نوشتار اصلی: گریستن رضاشاه
دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی تاریخدان و نویسنده در کتاب (شاهنامه آخرش خوش است، ۱۳۵۰) آوردهاست که، مراد اورنگ در سال ۱۳۰۸ داستانهایی از شاهنامه فردوسی را هر روزه در حضور رضاشاه نقل میکرد:
شبی که قرار بود «روشنک» دختر «داریوش سوم» از سپاهان به سرزمین پارس نزد اسکندر برود، اسکندر اصرار داشت که مردم، پیش از حرکت او چراغانی کنند؛ در حالی که مردم اصفهان مانند همه شهرها لباس ماتم بر تن داشتند و عزای ملی اعلام کرده بودند. مردم ایران، کشور و شاه و اینک شاهدخت را نیز از دست میدادند و فردوسی طی یک شعر، این چشمانداز را نمودار کرده…
ببستند آذین به شهر اندرون
لبان پر ز خنده، دلان پر ز خون
در اینجا رضاشاه بیاختیار شروع به گریستن کرد و ده دقیقه اشک میریخت. تا آن زمان کسی گریه او را ندیده بود. پس از این اتفاق رضا شاه فوراً دستور ساختن آرامگاه فردوسی به شیوه معماری هخامنشی را صادر کرد.[۱۰۹]
سیاست خارجی
در دوره زمامداری رضاشاه، ایران رابـ ـطه نزدیکی با کشور آلمان برقرار کرد بهطوریکه این کشور به بزرگترین شریک تجاری ایران تبدیل شد و بیش از سه هزار کارشناس آلمانی در ایران استقرار یافتند.[۱۱۰] این افرایش رابـ ـطه با آلمان باعث تیرگی روابط با انگلیس و شوروی شد و یکی از بهانههای حمله این دو کشور در سال ۱۳۲۰ به ایران شد.[۱۱۱]
در دوره رضاشاه روابط بینالمللی ایران دچار فراز و نشیبهایی شد. در سال ۱۹۳۷ و در اعتراض به چاپ عکسی در یک نشریه فرانسوی، ایران سفیر خود را از فرانسه فراخواند.[۱۱۰] در سال ۱۹۳۵ نیز در پی دستگیری سفیر ایران در آمریکا به جرم سرعت زیاد در حین رانندگی در مریلند ایالات متحده آمریکا، ایران روابط خود با آمریکا را قطع کرد.[۱۱۲] در سال ۱۹۳۹ روابط ایران با فرانسه و آمریکا به حالت عادی بازگشت.
پارانویا
نوشتار اصلی: نظریههای توطئه در ایران
پادشاهان پهلوی که خودشان نیز در مظان توهم توطئه بریتانیا قرار داشتند، بسیاری از حوادث ایران و جهان را به آن سیاست منتسب میکردند. رضا شاه به حد افراط به انگلیسیها سوظن داشت و همه بدیهای دنیا را از انگستان میدانست. حتی سوظنش به پسرش محمدرضا هم متوجه شد و فکر کرد که با انگلیسیها کار میکند. محمدرضا، رفیقی سوئیسی داشت که او را برای کسب خبر از وضع رضا شاه به ژوهانسبورگ فرستاده بود. رضا شاه به اطرافیانش گفت: «حالا این پسره را فرستادند بیاید اینجا، معلوم است از کجا آب میخورد…» میگفت: «همه اینها را انگلیسیها تدارک میبینند.» به پسرش سوظن داشت. میگفت که دست انگلیسیها است.[۱۱۳]
خودکامگی
محمدرضا پهلوی معتقد بود رضاشاه در دوره پادشاهی خود تمام امور مملکتی را در دست خود داشت و کشور را مانند یک نظامی اداره میکرد.[۱۱۴] بسیاری از مورخان عقیده دارند که تغییر حکومت ایران از مشروطه به استبدادی و دیکتاتوری از حدود سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۰ یعنی نیمه دوم حکومت رضا شاه، صورت پذیرفتهاست.[۱۱۵]
نخستین نشانههای تغییر رویه رضا شاه، در سال ۱۳۰۵ و با ترور ناکام مدرس مشاهده شد. در اردیبهشت ۱۳۰۶ خودکامگی وی به حدی رسید که مستوفیالممالک دیگر ادامه کار را مفید ندانست[۱۱۶] و در گزارشی به مهدیقلی هدایت (نخستوزیر بعدی) خود را تحقیر شده خواند و استعفا کرد.[۱۱۷]
آزادیهایی که در جریان انقلاب مشروطه به دست آمده بود در این دوره از بین رفت. بسیاری از رقبا و مخالفان شاه زندانی و در زندان کشته شدند. در میان مقتولان چند نفر از وزیران وی مانند عبدالحسین تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری و نصرتالدوله، برخی از رؤسای ایلات مانند صولتالدوله قشقایی، برخی از شعرا و ادیبان مانند میرزاده عشقی و محمد فرخی یزدی و تعدادی از نمایندگان مجلس شورای ملی (مانند سید حسن مدرس و اربـاب کیخسرو شاهرخ) نیز دیده میشوند.[۱۲][۵۸][۱۱۸][۱۱۹] و[۱۲۰] برخی از وزرا و نزدیکان شاه نیز (مانند علیاکبر داور وزیر عدلیه) از ترس اتفاقات مشابه خودکشی کردند.[۵۸][۱۲۱] علاوه بر این افراد، کشتارهای دست جمعی عشایر کهگیلویه، قشقایی و بختیاری را نیز که عمدتاً با خانواده صورت میپذیرفت باید افزود.[۱۲۲]
مجلس شورای ملی در این دوره جنبه نمایشی پیدا کرد و انتخابات با دستور از بالا و بر پایه فهرستهایی از نمایندگان مورد تأیید او انجام میشد.[۱۲][۵۸][۱۱۸] حتی مصونیت پارلمانی نمایندگان مجلس (مانند جواد امامی، اسماعیل عراقی و رضا رفیع) که همگی از هواداران قبلی رضا شاه بودند سلب شد و آنان نیز دستگیر و زندانی شدند.[۱۱۷] به همین منظور زندان قصر طراحی و ساخته شد و اولین زندانی آن، سازنده آن یعنی سرتیپ محمد درگاهی بود.[۱۲]
در این دوران نه تنها همه گونه فعالیت سیـاس*ـی گروههای چپ مانند حزب کمونیست ایران و گروه ۵۳ نفر که حتی فعالیتهای اجتماعی زنان نیز متوقف گردید و جراید و روزنامهها تحت انقیاد کامل درآمده یا تعطیل شدند.[۱۲۳]
زنان
تا پیش از حکومت رضاشاه، قوانین به مردان اجازه حکومت بر زنان را میداد.[۱۲۴] اگرچه اقدامات رضا شاه نتوانست اصلاحات اساسی برای احقاق حقوق زنان انجام دهد ولی او این حقوق را از راههای دیگری همچون گسترش سیستم آموزشی و دعوت از زنان برای ساختن ایران به کمک زنان تحصیلکرده و کار در شغلهایی چون معلمی بهبود داد.[۱۲۵]
از دیگرسو برای نخستین بار با تصویب قانون مدنی در سال ۱۳۰۷، اولیهترین حقوق زنان برای ازدواج، به رسمیت شناخته شد و کف سن ازدواج دختران که تا پیش از آن محدودیتی نداشت به ۱۵ سال تمام رسید. همچنین مردان مکلف شدند که ازدواج خود را در یک دفتر ازدواج ثبت و رسمی کنند. در سال ۱۳۱۷ قانونی مترقی تر، مردان را مجبور به ارائه گواهی پزشکی (عمدتاً برای جلوگیری از سرایت بیماریهای مقاربتی از مرد به همسرش) هنگام عقد نمود.[۱۲۴]
اما از سوی دیگر، رضاشاه پس از به سلطنت رسیدن اقدام به سرکوب، توقیف و بستن نشریات و انجمنهای مستقل از جمله سازمانهای زنان کرد و آخرین آنها را نیز در سال ۱۳۱۲ بست.[۱۲۶][۱۲۷][۱۲۸]
رضاشاه در ۱۷ دیماه ۱۳۱۴ طرح کشف حجاب زنان را اجرا نمود.[۱۲۹] در این تاریخ برای اولین بار همسر و دختران رضا شاه، در جشن دانشسرای عالی دختران بدون حجاب حضور یافتند.[۱۳۰]
دارایی و ثروت
ٰ
نوشتار(های) وابسته: فساد در ایران
رضاشاه در دوران حکومتش، آن قدر ثروت تصاحب کرد که به ثروتمندترین فرد ایران تبدیل شد. بر اساس برآورد یکی از زندگینامه نویسان هوادار رضاشاه، ثروت وی به هنگام مرگ سه میلیون پوند و حدود ۱٫۵ میلیون هکتار زمین بودهاست. بیشتر این زمینها در منطقه اجدادی اش مازندران قرار داشت. وی همچنین صاحب مزارع گندم در همدان، گرگان و ورامین بود. بخشی از این املاک با مصادره مستقیم، دیگری از طریق نقل و انتقال مشکوک اموال دولتی و بخشی دیگر از طرق آبیاری زمینهای بایر و سرانجام بخشی نیز با مجبور کردن زمین داران بزرگ و کوچک برای فروش زمینهایشان به قیمت اسمی، به دست آمده بود.[۱۳۱][۱۳۲]
در همان اوایل سال ۱۹۳۲/۱۳۱۱، سفارت بریتانیا گزارش داد که رضاشاه حرص غریبی نسبت به زمین دارد، طوریکه همه خانوادهها روانه زندان میکرد، مگر اینکه با فروش املاکشان به وی موافقت کنند: «اشتهای سیری ناپذیر وی به اندازه است که عجیب نخواهد بود اگر چند صباح دیگر کسی بپرسد چرا اعلی حضرت بیدرنگ همه ایران را به نام خود به ثبت نمیرساند؟» این گزارش در ادامه میافزاید: «به رغم نارضایتی شمار چشمگیری از زمین داران، سایرین بر این باورند که صرفاً کاری را میکنند که دودمانهای پیشین انجام داده بودند، و او بهتر از زمین بهرهبرداری میکند و به هر حال سراسر مملکت در واقع به وی تعلق دارد».[۱۳۲][۱۳۳]
ثروت وی به هنگام مرگ سه میلیون پوند و حدود ۱٫۵ میلیون هکتار بودهاست. او صاحب مزارع گندم در همدان، گرگان و ورامین بودهاست که آبراهامیان نوشته بخشی از این املاک با مصادرهٔ مستقیم از مردم گرفته که آبراهامیان در کتاب تاریخ ایران مدرن نوشته که رضا شاه برخی از خانوادهها را برای تصاحب زمینهایشان به دلیل مخالفت با فروش زمینهایشان روانهٔ زندان کردهاست.[۱۳۱][۱۳۲][۱۳۲][۱۳۳]
دربارهٔ دارایی نقدی وی در زمان خلع از سلطنت اختلاف هست. برخی معتقدند که رضاشاه در زمان برکنار شدن از سلطنت نقدینگی فراوانی در خارج از کشور داشتهاست،[۳۳][۳۵][۱۳۴][۱۳۵][۱۳۶] مسعود بهنود معتقد است رضاشاه در زمان برکنار شدن از سلطنت (۱۹۴۱) حدود ۲۰۰ میلیون دلار در حسابهای بانکیاش در لندن ذخیره پولی داشتهاست.[۳۳][۳۵] منوچهر میرزا فرمانفرمائیان نقل میکند که عبدالحسین هژیر در اوایل دهه بیست برای بازپسگیری دارایی رضا شاه (که مبلغی بالغ بر بیست تا سی میلیون پوند بوده و دولت انگلیس تا پس از جنگ آن را توقیف کرده بود) سفری به انگلستان داشتهاست.[۱۳۷] ولی خود رضا شاه در هنگام تبعید و در پاسخ به کسانی که به وی اتهام به داشتن حساب بانکی در خارج از ایران میزدند، گفتهاست: «آقایان بدانند که من درتمام بانکهای اروپا و آمریکا یک لیره یا یک دلار هم ندارم - راست است که در ایران متمولم، ولی در خارج هیچ چیز ندارم و دولت باید فکر خرج من باشد».[۱۳۸] در هر حال، ثروت رضاشاه به هر میزان بود، به فرزندش محمدرضاشاه پهلوی منتقل شد و بعدها در بنیاد پهلوی متمرکز گردید.[۳۳][۳۵]
رضاشاه پس از رسیدن به سلطنت، تمایل نداشت که مانند شاهان دوره قاجاریه در کاخهای گلستان و صاحبقرانیه، زندگی کند.[۴] لذا کاخ مرمر را در شهر برای خود بنا نمود.[۱۳۹] برای ییلاق شمیران نیز منطقه و باغات سعدآباد را به تدریج تملک نموده و کاخ سعدآباد را در آن بنیان نهاد.[۴] او همچنین برای تاجگذاری از تاج کیانی (تاج شاهان قاجار) استفاده ننمود و تاج پهلوی بطور اختصاصی برای وی ساخته شد.[۱۴۰]
پس از مرگ
نوشتارهای اصلی: آرامگاه رضاشاه و رضاشاه روحت شاد
آرامگاه رضا شاه در پیرامون حرم شاه عبدالعظیم، شهر ری
نگارهای از تندیس برنزی رضاشاه با چکمههای سربازی. این تندیس که در ابتدا تندیسی تمام قد از رضاشاه و در لباس سربازی بود، در جریان انقلاب ۱۳۵۷ ایران در اهواز تخریب و توسط انقلابیون تکهتکه شد. از آنجا که این تندیس تنها بازمانده از تمام مجسمههای شاهان پهلوی بود، باقیماندهاش حفظ و به مجموعه کاخموزه سعدآباد منتقل شد.[۱۴۱]
رضاشاه سرانجام پس از دومین سکتهٔ قلبی در ژوهانسبورگ در تاریخ ۴ مرداد ۱۳۲۳ در گذشت.
پیکر رضاشاه را پس از مرگ به صورت مومیایی به قاهره، مصر بردند و در آنجا به امانت تعدای زیادی از منابع دلیل این امانت را پرداخته نشدن مهریه فوزیه همسر مطلقه محمد رضا پهلوی بیان کردند در مسجد رفاعی گذاشتند.
برای انجام مراسم رسمی خاکسپاری در مصر، شمشیر طلای رضاشاه که مرصع به گوهرها و سنگهای گرانبها بود، به قاهره فرستاده شد تا طبق رسوم درباری، پیشاپیش جنازه حمل شود، ولی ملک فاروق این شمشیر گرانبها را بعد از انجام مراسم تشییع جنازه، به کاخ سلطنتی برد و مراجعات مکرر هیئت اعزامی ایران برای پس گرفتن آن بینتیجه ماند. ماجرای ربوده شدن شمشیر مرصع رضاشاه از طرف ملک فاروق، پس از کودتای ضد سلطنتی مصر در سال ۱۹۵۳ در مطبوعات مصر انعکاس یافت، ولی دولت جمهوری مصر نیز مدعی شد که اثری از این شمشیر نیافتهاست.[۱۴۲]
در اردیبهشت ۱۳۲۹، در دورهٔ نخستوزیری رجبعلی منصور قرار شد جنازه رضاشاه از مصر به ایران آورده شود و هواپیمای حامل جنازه رضا شاه قبل از آمدن به ایران، به منظور طواف در مکه از قاهره به طرف جده پرواز کرد. سرانجام هفدهم اردیبهشت ۱۳۲۹، جنازه رضاشاه به وسیله هواپیما و سپس با قطار مخصوص به تهران حمل شد[۱۴۲] و با تشریفات رسمی به شاه عبدالعظیم بـرده شد و در آرامگاه ویژه او دفن شد. ابتدا برخی از نمایندگان جبهه ملی با برگزاری تشریفات رسمی مخالفت کردند و قصد داشتند در مجلس سخنرانیهایی دربارهٔ دورهٔ رضاشاه و علیه او ایراد کنند که این امر منجر به نگرانی دربار شد. سرانجام با وساطت منصورالملک نخستوزیر وقت با حسین مکی و مذاکره مکی با محمد مصدق قرار بر این شد که مجلس در اینباره سکوت کند و نطقی علیه یا له او ایراد نشود.[۱۴۳]
به اعتقاد حسین مکی، در روز ۲۴ دیماه ۱۳۵۷ و زمان کوتاهی پیش از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ پیکر وی بار دیگر به همراه پیکر پسرش علیرضا پهلوی توسط محمدرضا، نخست به لسآنجلس و سپس به مسجدالرفاعی مصر بـرده شد. فرح پهلوی ادعای انتقال جسد رضاشاه را تکذیب کردهاست. سرانجام در اردیبهشت ماه ۱۳۵۹، آرامگاه رضا شاه به دستور حاکم شرع وقت صادق خلخالی به کلی ویران و نابود گردید.[۱۴۴] ابوالحسن بنیصدر کوشش نمود که از تخریب آرامگاه جلوگیری به عمل آورد و آنگونه که صادق خلخالی در خاطرات خود مینویسد بنی صدر قصد داشت ساختمان آن را به موزهٔ جنایات رضاشاه و محمدرضاشاه تبدیل کنند. صادق خلخالی در پاسخ به این استدلال در خاطرات خود نوشت: «اگر آنها میخواستند آثار جنایات پهلوی را در موزهای جمعآوری کنند، موزه ایران باستان میتوانست جای بهتر و بزرگتری برای این امر باشد.»[۱۴۵] خلخالی در کتاب خاطرات خود اذعان میکند مقبره رضاشاه سازه بسیار مقاومی بود و تنها با استفاده از دینامیت و در مدت زمان ۲۰ روز موفق به تخریب آن شدیم.[۱۴۶]
کشف پیکر مومیایی منسوب به رضاشاه
در تاریخ ۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ در جریان گودبرداری محلِ سابقِ آرامگاه، جسدی مومیایی کشف شد و گمانه زنیهایی مبنی بر اینکه این جسد متعلق به رضا پهلوی باشد مطرح شد.[۱۴۷]
رضا پهلوی دوم نوهٔ رضاشاه بر این باور است که به احتمال زیاد این جسد متعلق به پدربزرگ اوست.[۱۴۸][۱۴۹] او در بیانیه گفتهاست:
«پیکر رضا شاه در نهایت باید دوباره در ایران و آن گونه که شایسته و سزاوار است، به خاک سپرده شود. آرامگاه رضا شاه (اگر نه به عنوان پدر ایران نوین یا یک پادشاه) بلکه تنها به عنوان یک سرباز و خدمتگزار ملت و میهن، باید نشان داشته باشد و برای همگان شناخته شده باشد.»[۱۵۰]
عباس میلانی، تاریخنگار و ایرانشناس، در این مورد گفتهاست:
یافت شدن جسدی مومیایی در مکانی که مقبره رضا شاه بود و خلخالی به کور دلی و با صرف میلیونها «ویرانش» کرد، آنهم در زمانی که در تظاهرات ضد رژیم شعارهایی به نفع رضا شاه داده شد، هم کابوس رژیم است و هم موید این واقعیت که تاریخ را مستبدان به زور و تزویر، یا بیل و بولدزر، نمینویسند.[۱۵۱]
بعد از تخریب مقبره رضاشاه در دوران انقلاب، جستجوها برای یافتن جنازه رضاشاه بینتیجه ماند و گفته شد که محمدرضا، جنازه را بهطور مخفیانه با خود از ایران بـردهاست.[۱۴۷] فرح دیبا ماجرای خروج جنازه از ایران را در یک مستند تلویزیونی در شبکه منوتو تکذیب کرد.[۱۵۲]
این موضوع از سوی مقامات بلندپایه رسمی جمهوری اسلامی تأیید یا تکذیب نشد. در عین حال برخی از افراد مانند رئیس کمیته میراث فرهنگی شورای شهر تهران احتمال تعلق این جسد به رضا شاه را ممکن دانستهاند.[۱۵۳]
عبدالله شهبازی بر این باور بود که «مومیایی شبیه به تصویر رضا شاه در تابوت بازسازی شدهاست و لباس به تن دارد. در حالی که رضا شاه را طبق مراسم اسلامی و بدون لباس و با کفن، دفن کردند.»[۱۵۲] اما در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷، حسن خلیلآبادی، عضو شورای شهر تهران اعلام کرد مومیایی متعلق به رضاشاه بوده و دوباره دفن شدهاست.[۱۵۴]
نگارخانه
پرچم ایران در دورهٔ پهلوی ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷ خورشیدی
نام رضاشاه که خوشنویسی شدهاست.
نشان رسمی دربار پادشاهی ایران که در آن فروهر (آترا) دیده میشود. (در گوی، سمت راست، بالا) دورهٔ پهلوی ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷ خورشیدی
رضاخان، نخست وزیر، پس از دستگیری شیخ خزعل، سال ۱۳۰۳
آلاشت روستای زادگاه رضاشاه
رضاخان پشت رگبار
رضاخان، سردار سپاه به همراه قشون
در سال ۱۹۲۸ احسان اللّه خان کاریکاتورهایی از رضا شاه کشید و در آنها او را عروسک «امپریالیسم انگلیس» خواند. تعدادی از این کاریکاتورهای چاپ سنگی با پست به نشانیهای مختلف در ایران و از جمله به برخی ادارات دولتی فرستاده شد.
به ترتیب از چپ به راست: پرنسس فوزیه، رضاشاه پهلوی، شهبانو نازلی (مادر فوزیه)، و محمدرضاشاه پهلوی، در مصر
رضاشاه و محمدرضاشاه در سپتامبر ۱۹۴۱، درست پیش از برکناری رضاشاه
رضاشاه در ژوهانسبورگ
از راست رضاخان، شمس پهلوی و علیرضا پهلوی در ژوهانسبورگ
دفتر کار رضاشاه در کاخ سبز، سعدآباد
تخریب آرامگاه رضاشاه به دست صادق خلخالی (در تصویر) و تعدادی از نیروهای سپاه و کمیته منطقه ۸ تهران
تصویر آدولف هیتلر در قاب عکس اصلی مخصوص پیشوا با آرم صلیب شکسته و علامت مخصوص آدولف هیتلر که به رضاشاه تقدیم شدهاست. این عکس در کاخ صاحبقرانیه در مجموعه کاخ موزه نیاوران نگهداری میشود. در قسمت پایین عکس به زبان آلمانی نوشتهاست: اعلیحضرت همایونی -رضاشاه پهلوی - شاهنشاه ایران - با بهترین آرزوها - برلین ۱۲ مارس ۱۹۳۶ - امضای آدولف هیتلر
مقاله ای از ویکی پدیا _____________________________
اشغال ایران در جنگ جهانی دوم
اشغال ایران در جنگ جهانی دوم
بخشی از جبهههای مدیترانه، خاورمیانه و آفریقا و جنگ جهانی دوم
سربازان ارتش بریتانیا در حال ورود به پالایشگاه نفت آبادان زمان ۳ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۶ شهریور ۱۳۲۰
(۲۵ اوت ۱۹۴۱ تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۱) مکان ایران نتیجه پیروزی متفقین، برکناری رضاشاه پهلوی توسط متفقین علت جنگ جنگ جهانی دوم تغییرات سرزمینی * اشغال شمال ایران توسط شوروی
اشغال جنوب ایران توسط بریتانیا
جنگندگان
*
شوروی
پادشاهی متحده بریتانیا
هند بریتانیا
استرالیا
پشتیبانی:
ایالات متحده آمریکا
فرانسه ویشی
ایران فرماندهان
دمیتری کوزلوف
سرگئی تروفیمنکو
ادوارد کوینان
ویلیام اسلیم
رضاشاه پهلوی
علی منصور
محمدعلی فروغی
غلامعلی بایندر
احمد نخجوان
محمد شاهبختی نیروها
۳ نیروی زمینی
۲ لشکر و ۳ تیپ
۹ لشکر، ۶۰ جنگنده تلفات
۴۰ کشته نظامی
سقوط ۳ جنگنده
۲۲ کشته نظامی
۵۰ مجروح نظامی
انهدام ۱ تانک
۸۰۰~ کشته نظامی
۲۰۰~ کشته غیرنظامی
و چند مجروح نظامی و غیرنظامی
غرق ۲ ناوچه
خسارت دیدن ۴ ناوچه
سقوط ۶ جنگنده
هواپیماهای آمریکا در فرودگاه آبادان آماده تحویل به خلبانان شوروی برای انتقال به روسیه بر اساس برنامه قانون وام و اجاره
تصویر یک گاراژ متعلق به ارتش بریتانیا که وظیفه سرویس و تعمیر خودروهای نظامی ارتش شوروی را بر عهده داشتهاست[نیازمند منبع].
نقشه جناحبندیها در جنگ جهانی دوم و نمایش اشغال سرزمینها متفقین غربی (کشورهای مستقل اصلی) متفقین غربی (مناطق اشغالشده و کلونیهای ایجاد شده) متفقین شرقی (کشورهای اصلی و مناطق اشغالشده) نیروهای محور (کشورهای اصلی) نیروهای محور (مناطق اشغالشده و کلونیهای ایجاد شده، شامل فرانسه ویشی) کشورهایی که اعلام بیطرفی کردند
پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بیطرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری شوروی با آلمان این بیطرفی ناپایدار بود. ارتش متفقین به بهانهٔ حضور کارشناسان آلمانی در ایران این کشور را اشغال کرد.
به دنبال اتحاد بریتانیا و شوروی پس از حمله آلمان نازی به شوروی و لزوم ارسال کمکهای بریتانیا و آمریکا به جبهههای نبرد در شوروی، متفقین تصمیم گرفتند از دالان پارسی (به انگلیسی: The Persian Corridor) نیز استفاده شود و به موجب آن نیروهای متفقین در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ به ایران حمله کرده و این کشور را به اشغال خود درآوردند.
در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران حرکت کردند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه با فشار متفقین به خصوص بریتانیا ناچار به استعفاء شد. متفقین پس از مدتها کشمکش با روسها بر سر نوع حکومت جدید ایران، بالاخره در انتقال سلطنت به پسرش -محمدرضا- که ولیعهد او نیز بود، به توافق رسیدند.
پس از اشغال، راهآهن سراسری ایران برای انتقال کمکهای نظامی از جنوب ایران به پشت جبهه شوروی، بر اساس قانون وام و اجاره مورد استفاده قرار گرفت.
ایران که در آغاز جنگ، بیطرفی خود را اعلام کرده بود نهایتاً در ۱۷ شهریور ۱۳۲۲ به آلمان اعلان جنگ داد. هدف اصلی ایران از اعلان جنگ پیوستن به اعلامیه ملل متحد و شرکت در کنفرانسهای صلح پس از جنگ بود.
پس از اتمام جنگ، ارتش بریتانیا طبق توافق با دولت ایران کشور را ترک کرد ولی نیروهای نظامی ارتش سرخ شوروی، همچنان در ایران باقیماندند و از اجرای توافق امتناع کردند، که به تشکیل دو حکومت خودمختار و کوتاهمدت جمهوری مهاباد در کردستان و حکومت فرقه دموکرات در آذربایجان انجامید. هر دو حکومت با حمایت شوروی پایهگذاری شدند و هدفی جز تجزیه ایران نداشتند [نیازمند منبع]
حمله ارتشهای بریتانیا و شوروی به ایران در کشاکش درگیریهای جنگ جهانی دوم، حاصل سومین تبانی تاریخی این کشورها، به زیان حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران بود[نیازمند منبع]: در مورد نخست، در سده نوزدهم و در پایان جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار، تبانی روسیه با بریتانیا علیه ناپلئون در اروپا، سبب حمایت بریتانیا از بسته شدن پیمانهای گلستان و ترکمنچای و تحمیل آن بر ایران شد. در مورد دوم، اوایل قرن بیستم میلادی نیز، پیمانهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ سبب تقسیم ایران به حوزهٔ نفوذ دو کشور بریتانیا و روسیه، و زمینهساز حضور نظامی آنان در ایران شد. سومین بار هم در جنگ دوم جهانی بود که بهانه حضور کارشناسان آلمانی در ایران، اشغال ایران را در پی داشت.[۱] ایران اعلام بیطرفی میکند
پیشزمینه
آلمان در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹) به لهستان حمله برد و در ۱۱ شهریور (۳ سپتامبر) انگلیس و فرانسه به آلمان اعلام جنگ کردند. لهستان در کمتر از یک ماه از ارتش آلمان شکست خورد و زمینه برای حمله به مناطق دیگر توسط آلمان فراهم آمد. درآغاز آلمان و متحدانش در تمامی جبهههای غرب و شرق اروپا و خاورمیانه و شرق آسیا پیروزیهای گستردهای به دست آوردند اما پس از حملهٔ موفقیتآمیز شوروی (در پاییز و زمستان ۱۳۲۱ شمسی - ۱۹۴۲ میلادی) علیه نیروهای آلمان در نبرد استالینگراد صحنهٔ نبرد به سود شوروی تغییر کرد.
ارتش سرخ موفق گردید ۶۰۷ لشکر از ۷۸۳ لشکر هیتلری را در تمام جبهههای جنگ نابود سازد. پس از پیروزیهای شوروی و شکستن ستون فقرات ارتش آلمان نازی در خاک شوروی، حرکت ارتش سرخ رو به غرب اروپا شروع شد و توانست ارتش آلمان را در همه کشورهای شرق اروپا نابود کند. بدین ترتیب آمریکا چارهای نداشت و باید مستقیماً وارد جنگ در اروپا میشد، با ورود آمریکا در (تابستان ۱۹۴۳، با عملیات تصرف سیسیل و در تابستان ۱۹۴۴ با عملیات نرماندی) به جنگ در اروپا صحنهٔ نبرد رفتهرفته به سود متفقین تغییر کرد و چشماندازی برای پایان جنگ در اروپا دیده میشد.
دولت ایران در ۱۰ شهریور ۱۳۱۸ تنها یک روز پس از شروع جنگ اعلام بیطرفی کرد؛ و در ۱۱ شهریور نخستوزیر محمود جم در بیانیهای رسمی نوشت:
در این موقع که متأسفانه نایره جنگ در اروپا مشتعل گردیدهاست دولت شاهنشاهی ایران به موجب این بیانیه تصمیم خود را به اطلاع عموم میرساند که در این کارزار بیطرف مانده و بیطرفی خود را محفوظ میدارد.
سفیر وقت آلمان آروین اتل در نامهای به وزارت امور خارجه ایران از اعلام بیطرفی ایران ابراز خوشحالی کرده و مینویسد:
درپی نامه مورخ ۶ سپتامبر ۱۹۳۹ محترماً به اطلاع آن جانب میرسانم که دولت آلمان از اعلام بیطرفی ایران با کمال خرسندی اطلاع حاصل نموده با عرض تشکر خواهشمند است مراتب قدردانی وی را به پیشگاه مقدس اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تقدیم نمایید.
سفیر وقت انگلستان در ایران هم در نامهای به وزارت امور خارجه ایران مراتب انتقال پیام بیطرفی ایران به کشورش را این چنین توضیح میدهد:
آقای وزیر محترماً وصول نامه جنابعالی شماره ۱۴۲۵۷/۲۵۹۴۵ مورخه ۱۳ شهریور را که بدان وسیله تصمیم دولت شاهنشاهی را دایر بر وصول بیطرفی آن دولت در جنگی که در اروپا رخ داده به دوستدار اطلاع داده بودند به اطلاع میرسانم. دوستدار تصمیم مزبور را به دولت متبوعه خود ابلاغ نمودهام. موقع را مغتنم شمرده احترامان فائقه خود را تجدید مینمایم.
بهانه متفقین برای حمله به ایران
در طی ماههای پیش از شهریور بیست، متفقین چند بار از دولت ایران برای عبور مسالمتآمیز نیروهایشان از خاک این کشور درخواست اجازه کردند اما همواره این درخواست از طرف رضا شاه رد میشد. از نمونههای دخالتهای آنها در امور داخلی ایران نیز میتوان به تاریخ ۱۵ اوت ۱۹۴۱م (۲۴ مرداد ۱۳۲۰خ) اشاره کرد که در آن سفیر انگلستان در تهران یادداشتی به دولت ایران تسلیم کرد که در آن تقاضا شده بود تعداد اتباع آلمانی مقیم ایران هرچه سریعتر کاهش یابد.[۲]
در ستاد ارتش، سپهبد رزمآرا مدتی پیش از حمله متفقین عدم آمادگی ارتش برای دفاع از مرزها را به سرلشکر ضرغامی فرمانده ارتش گزارش میکند و پیشنهاد میکند به دلیل عدم توانایی مقابله با شوروی، از راههای سیـاس*ـی برای رفع خطر اقدام شود. گزارش توسط ضرغامی به رضاشاه ارائه میشود اما وی از گزارش خشمگین شده و ولیعهد را برای تحقیق بیشتر به جلسه بعد ستاد کل میفرستد. رزمآرا کمبود نفرات و امکانات بهویژه امکانات ترابری موتوری را دلیل اصلی عدم توان مقابله با شوروی بیان میکند. رضا شاه مدتی بعد دستور تشکیل لشکرهای جدید را صادر میکند اما از صدور فرمان آمادگی برای دفاع خودداری میکند. لشکرهای ارتش بدون افزایش نفرات و امکانات به تعداد مورد نظر رضاشاه افزایش مییابند و در واقع برخی لشکرها به چند لشکر تقسیم میشوند. رضاشاه امکان حمله متفقین را بسیار کم میدانست به همین دلیل ارتش ایران هیچ گونه آمادگی برای مقابله با حمله متفقین نداشت.[۳]
از طرحریزی حمله نیروهای روس و انگلیس به ایران زمان دقیقی در دست نیست. به هر حال این واقعه در سحرگاه ۳ شهریور ۱۳۲۰ (۲۵ اوت ۱۹۴۱) رخ داد. ساعت چهار بامداد سوم شهریور سفیر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و وزیر مختار انگلیس در تهران به دیدار علی منصور نخستوزیر وقت رفتند و طی یادداشتهایی مشابه، به دولت ایران اعلام کردند که به دلیل بیتوجهی دولت ایران به درخواستهای فوری این دو کشور در کمال تأسف ارتش دو دولت وارد خاک ایران شدهاند. ارتش شوروی در سه جهت و سه ستون وارد خاک ایران شد. ستون اول از محور جلفا در جهت تبریز حرکت کرده و ستون دوم از راه آستارا به سوی بندر پهلوی (انزلی) و رشت پیشروی کرده و ستون سوم به ناحیهٔ مرزی شمال شرقی خراسان هجوم برد. در این تهاجم مراکز مهمی مانند تبریز و مشهد و شهرهای ساحلی دریای خزر تحت اشغال ارتش شوروی درآمدند. ارتش انگلیس هم از دو جهت به سمت ایران پیشروی کرد. یک ستون از راه خانقین وارد ایران شد و از طریق کرمانشاه و همدان خود را به قزوین رساند. ستون دوم از خاک عراق به ناحیه جنوب غربی خوزستان هجوم آورد. سرانجام در روز ۹ شهریور ارتشهای شوروی و انگلیس در قزوین به یکدیگر ملحق شدند.
در این عملیات نیروهای دریایی و هوایی نیز شرکت داشتند. روز سوم شهریور نیروی دریایی شوروی در دریای خزر بندر انزلی را به گلوله بست و همچنین نیروی هوایی شوروی چندین شهر ایران مانند تبریز، انزلی، همدان، قزوین، مشهد و روز ۷ شهریور لاهیجان را روز ۹ شهریور حومه تهران را بمباران کرد. قوای بریتانیا در آبادان عبارت بودند از لشکر هشتم پیادهنظام هندی به فرماندهی ژنرال هاروی، در منطقه خانقین تیپ نهم زرهی و یک هنگ ارابه جنگی هندی و چهار گردان انگلیسی و یک هنگ توپخانه انگلیسی که همگی تحت فرماندهی ژنرال اسلیم بودند. اولین هدف نیروهای مهاجم انگلیس اشغال مناطق نفتخیز و دومین هدف، پیشروی در خاک ایران و به دست گرفتن خطوط ارتباطی این کشور بود. عملیات دریایی انگلیس بیشتر در بندر شاهپور صورت گرفت و هشت فروند کشتی متوقف در بندر به دست قوای انگلیسی افتاد. نیروی هوایی انگلیس هم چند هدف نظامی را در اهواز بمباران کرد.
نیروهای شوروی در خیابانهای تبریز
ناو «ببر» متعلق به ایران که در اوت ۱۹۴۱ توسط نیروی هوایی بریتانیا نابود شد
سربازان بریتانیایی در میدان گپ(بزرگ)، خرمآباد
یکی از کاروانهای تدارکاتی متفقین در ایران
اشغال ایران در زمان جنگ جهانی دوم شهریور ۱۳۲۰
گاهشمار درگیریهای نظامی روز ۳ شهریور (آغاز درگیری)
عبور نیروهای شوروی از مرز ایران (۳ شهریور ۱۳۲۰)
سپیدهدم روز سوم شهریور ۱۳۲۰، نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیای کبیر از جنوب و غرب، ایران را مورد حمله زمینی، هوایی و دریایی قرار دادند. در همان لحظات اولیه حمله، اسمیرنوف سفیر کبیر شوروی و سر ریدر بولارد وزیر مختار بریتانیا در منزل رجبعلی منصور –نخستوزیر وقت– حضور یافته و طی یادداشتی حمله قوای خود را به ایران ابلاغ کردند. بیدرنگ، رجبعلی منصور به همراه جواد عامری، کفیل وزارت امور خارجه، به کاخ سعدآباد رفت و رضاشاه را مطلع ساخت و سپس راهی مجلس شورای ملی شد و گزارش حمله نظامی شوروی و بریتانیا را به اطلاع نمایندگان مجلس رساند. بیدرنگ جلسه هیئت وزیران در کاخ سعدآباد با حضور رضاشاه تشکیل شد و موضوع حمله به ایران و نقض بیطرفی مورد بحث و مذاکره قرار گرفت و راه حلهایی برای جلوگیری از بحران آغاز شد.[۴]
نمایندگان شوروی و بریتانیا، علت این مداخله را وجود تعداد زیادی کارشناس آلمانی در ایران ذکر کردند. دخالت نظامی شوروی و بریتانیا در ایران متعاقب دو اولتیماتوم مشترک شوروی و بریتانیا در ۲۸ تیر و ۲۵ مرداد ۱۳۲۰ راجع به حضور کارشناسان آلمانی به وقوع پیوست. این حمله همچنین به فاصله سه هفته قبل از تبعید رضاشاه به خارج از کشور رخ داد. شهرهای بیدفاع شمال و جنوب ایران در جریان حمله هماهنگ و مشترک شوروی و بریتانیا، شدیداً بمباران شدند و نیروی دریایی ایران در خلیج فارس و دریای خزر، بر اثر حمله شدید نیروهای مهاجم، ظرف چند ساعت به کلی نابود شد. در حمله شدید بریتانیا به خلیج فارس، دریادار غلامعلی بایندر فرمانده نیروی دریایی و ناخدا نقدی رئیس ستاد نیروی هوایی، ناوسروان فرجالله رسانی، جعفر فزونی و و شمار فراوانی از افسران در همان روز اول حمله کشته شدند؛ عمدهٔ کشتیهای ایران آتش گرفتند یا غرق شدند؛ شمار کشتگان نظامی ایران در آن حمله، بیش از پانصد تن میباشد. ستاد جنگ اعلامیهای صادر کرد و در آن خبر از مورد حمله هوایی قرارگرفتن شهرهای تبریز، اردبیل، رضائیه (ارومیه)، خوی، اهر، میاندوآب، ماکو، بناب، مهاباد، رشت، حسن کیاده، میانه، اهواز و بندر پهلوی (بندر انزلی) داد. این اعلامیه، تلفات غیرنظامیان را، سنگین ولی تلفات نظامیان را، اندک گزارش داد.[۴]
عصر روز سوم شهریور و در حالی که پیشروی قوای بریتانیا و شوروی در شمال و جنوب خاک ایران ادامه داشت، رجبعلی منصور با مشاهده بحرانی بودن اوضاع تصمیم به استعفاء گرفت. دریافت خبرهای مربوط به متلاشی شدن لشکرهای تبریز، رضائیه، گیلان، اردبیل، مشهد و کرمانشاه سبب شد تا رضاشاه لشکرهای مجهز دو پادگان مرکزی را در اطراف تهران به حالت دفاعی مستقر سازد. در همین روز رضاشاه طی تلگرافی به روزولت -رئیسجمهور آمریکا- از وی خواست مانع پیشروی بریتانیا و شوروی در داخل ایران شود، اما دولت آمریکا با صراحت این درخواست را رد کرد و تأکید نمود که ایالات متحده، هدف بریتانیا را هدف خود میشمارد.
غروب سوم شهریور، رضاشاه که متعاقب دریافت پاسخ دولت آمریکا، امیدی به توقف حملات بریتانیا و شوروی نداشت و از جبهههای جنگ دوم جهانی نیز اخبار خوشایندی دریافت نمیکرد، سربازان احتیاط ۴ دوره -متولدین ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۷- را به خدمت فراخواند. او در شامگاه همان روز، خبرهای مربوط به پیشروی قوای شوروی و بریتانیا را به سوی تهران دریافت کرد.
روز ۴ شهریور
روز چهارم شهریور بمباران شهرهای بیدفاع و سربازخانهها ادامه پیدا کرد؛ شهرهای قزوین، رشت و تبریز مورد حمله هوایی قرار گرفت. بر اثر حمله و بمباران شدید، لشکرهای تبریز، رضائیه، رشت، مشهد، اردبیل و گرگان، بهطور کامل از هم پاشیدند. مردم تهران و بیشتر شهرهای مورد حمله هوایی، شهرها را تخلیه کردند و به اطراف پناه بردند.[۴]
روز ۵ شهریور
روز ۵ شهریور در جلسه فوقالعاده هیئت دولت که در حضور رضاشاه تشکیل شده بود، رجبعلی منصور پس از ارائهٔ گزارشی از اقدامات دو روزه خود، نومیدانه از مقام نخستوزیری استعفاء داد؛ رضاشاه هم ضمن پذیرش درخواست وی، در همان جلسه، مجید آهی وزیر دادگستری را مأمور تشکیل کابینه کرد، اما وی نیز از پذیرفتن این سمت پوزش خواست و پیشنهاد داد شخص دیگری برگزیده شود؛ سرانجام محمدعلی فروغی را برای نخستوزیری پیشنهاد کرد. رضاشاه ابتدا با سالمند خواندن[۵] فروغی با این پیشنهاد مخالفت ورزید و نظر به وثوقالدوله داشت، ولی به هر کیفیت که بود فروغی مورد پذیرش شاه واقع شد و نصرالله انتظام رئیس تشریفات دربار مأمور آوردن فروغی شد. او به منزل محمدعلی فروغی رفت و او را با خود به سعدآباد آورد. به محض ورود فروغی، شاه اظهار کرد فروغی زیاد هم پیر نیست؛ در همان لحظات، حکم نخستوزیری فروغی صادر شد. فروغی گفت که در کادر وزیران تغییری نخواهد داد، ولی بنا به خواست شاه، علی سهیلی را به وزارت امور خارجه و جواد عامری را به وزارت کشور گماشت. رضاشاه در این جلسه استعفای خود را با حاضران در میان گذاشت که با مخالفت وزیران روبرو شد.[۴] شاه بیرون از اتاق جلسه به ولیعهد گفت فروغی گرچه پیر است ولی در چنین موقعی برای خدمت بسیار مناسب است.[نیازمند منبع]
روز ۶ شهریور
صفحهای از کتاب عظمت بازیافته که دربارهٔ اشغال ایران در جنگ جهانی دوم میباشد. - ۱۳۵۵ خورشیدی
صبح روز ششم شهریور، فروغی با وزیران خود در مجلس شورای ملی حاضر شد و برنامه خود را در نطقی کوتاه اعلام و وزیران کابینه را معرفی کرد و نمایندگان را در جریان تصمیم دولت مبنی بر ترک مقاومت قرار داد. وی با بیان اینکه دولت باید بیدرنگ به مذاکره با کشورهای حملهکننده به ایران بنشیند، از نمایندگان مجلس درخواست رای اعتماد کرد؛ مجلس به اتفاق آرا به کابینه فروغی رای اعتماد داد.[۴] نطق محمدعلی فروغی پشت تریبون مجلس شورای ملی در آن روز، که با استواری و چیرهدستی خاص او ادا شد، یکی از جاودانهترین و اثربخشترین سخنان یک سیاستمدار بانفوذ ایرانی قرن بیستم شناخته میشود. فروغی مردم هراسان از حملهٔ شوروی و بریتانیا را به آرامش و خویشتنداری فراخواند و وعده داد که «این روزها نیز بگذرد و کشور به سیاق سابق خود طی مسیر کند». در این نطق به ویژه این عبارت بسیار ماندگار شدهاست و پیوسته از قول او توسط بسیاری از افراد نقل میشود: «میآیند و میروند؛ حوایجی دارند و به ما کاری ندارند.»[۶]
فروغی پس از حضور در مجلس، در منزل خود با سفیران بریتانیا و شوروی (سر ریدر بولارد و اسمیرنوف) راجع به ترک مخاصمه و توقف جنگ، مذاکره کرد. در همین نشست فروغی از نیت بریتانیا برای برکناری و تبعید رضاشاه باخبر شد.
هرچند نامهٔ ترک مخاصمه بامداد روز ششم شهریور به دو سفارتخانه فرستاده شد و آن دو نیز بیدرنگ مراتب را به پایتختهای خود گزارش کردند، اما در رویارویی نظامی آنها با نیروهای ایرانی و بمباران شهرها، هیچگونه دگرگونیای پدید نیامد؛ به ویژه شوروی همچنان با همان خشونت، در روزهای بعد نیز، شهرهای ایران را بمباران کرد. شورویها نظامیان ایرانیای که تسلیم میشدند، به اسارت، به خارج از ایران میفرستادند. ارتش سرخ به هر شهری از ایران که پا مینهاد، همچو یک دولت فاتح اداره شهر را به دست میگرفت؛ سران ادارهها و نمایندگان دولت، خواه نظامی یا غیرنظامی را بازداشت میکرد.
روز ۷ شهریور
در نتیجهٔ گفتگوها و رایزنیهای انجام شده، به ویژه نشست فروغی با سفیران بریتانیا و شوروی، در روز هفتم شهریور، رضاشاه، همه اعضای خانوادهاش -به استثنای محمدرضا پهلوی ولیعهد- را روانه اصفهان کرد و بدین سان مقدمات استعفاء و خروج خود از ایران را فراهم آورد.
در این روز شهرهای شمالی ایران با شدت تمام، توسط بمبافکنهای شوروی بمباران شدند.
روز ۸ شهریور
در هشتم شهریور ایران توسط نیروهای انگلیس و روسیه به سه بخش تقسیم شد. بخش شمالی در قلمرو روسها بود. بخش جنوبی که منطقه نفتی ایران را نیز شامل میشد زیر قدرت نیروهای انگلیس درآمد. تنها منطقه میانی ایران یعنی تهران و اطراف آن برای ایران باقیماند.
در همین روز شورای عالی نظام دستور مرخصی سربازان وظیفه را تصویب کرد و به اجرا گذاشت؛ در عوض قرار شد سی هزار سرباز پیمانی را با ماهی ۳۵ تومان حقوق، به استخدام درآورند.[۴] فرستاده شدن اعضای خانوادهٔ سلطنتی به اصفهان، شایعهٔ فرار رضا شاه، اخبار رسیده از اشغال شهرهای مختلف و به ویژه خالی شدن پادگانها (در نتیجهٔ تصمیم اخیر شورای عالی نظام) که به شکلگیری دستههای سربازان گرسنه و سرگردان در خیابانهای تهران انجامید، سخت مایهٔ بیم و نگرانی مردم شده بود؛ علاوه بر این، گریز برخی از سران ارتش و رجال سیـاس*ـی هم در این مدت، وضع را بدتر کرد. از آن رو برای کنترل اوضاع، در همان روز هشتم شهریور در تهران حکومت نظامی اعلام شد و سپهبد احمد امیراحمدی حاکم نظامی شد.[۴]
در این روز نیز بمباران شهرهای شمالی ایران، بهوسیله بمبافکنهای شوروی بسیار شدید انجام شد.
روز ۹ شهریور
رضاشاه بعد از ظهر روز نهم شهریور همه فرماندهان و مقامات امضاکنندهٔ طرح مرخصی سربازان وظیفه را - که در عمل به انحلال ارتش انجامیده بود - به کاخ سعدآباد احضار کرد و به آنها نسبت خــ ـیانـت داد. شاه سرلشکر احمد نخجوان، (کفیل وزیر جنگ)، و سرتیپ علی ریاضی را مسبب این طرح قلمداد نمود، از آنرو آن دو را به شدت زخمی[۷] و پس از خلع درجه، زندانی کرد. سپس دستور داد ایشان به خاطر این خــ ـیانـت در دادگاه زمان جنگ محاکمه شوند. نخجوان تا هشتم شهریور ۱۳۲۰ در سمت کفالت وزارت جنگ قرار داشت و طرح مرخص کردن سربازان وظیفه و استخدام سربازان پیمانی را به تصویب اعضای شورای عالی ارتش رسانید. همین امر موجب تغیر و اعتراض شدید رضاشاه شد؛ لذا احمد نخجوان را به شدت مضروب و به زندان افکند. او تا ۲۵ شهریور در زندان بود و پس از استعفای شاه در کابینهٔ فروغی وزیر جنگ شد. این ماجرای کتک زدن، در روزهای آینده به زیان رضا شاه تمام شد و عزم کسانی را که خواهان تبعید او از ایران، پس از استعفا بودند، جزمتر کرد.[۴]
روز ۱۰ شهریور
رضا شاه در دهم شهریور تصمیمش به استعفاء را به اطلاع فروغی و اعضای کابینه رساند.
۲۲ شهریور
در تاریخ ۲۲ شهریور ۱۳۲۰ وزارت امور خارجه ایران در پی فشار اشغالگران در نامهای به سفارت آلمان خواستار خروج اتباع آلمانی از ایران و برچیده شدن سفارت این کشور شد که بخشی از نامه آن به این شرح است:
وزارت امور خارجه شاهنشاهی ایران در تعقیب یادداشت شماره ۳۷۷۴ محترما به استحضار سفیر آلمان در تهران میرساند نمایندگان دولتین اتحاد جماهیر شوروی و انگلیس اصرار دارند سفارت آلمان در تهران تا روز ۱۷ سپتامبر برچیده شود و کارکنان آن خاک ایران را ترک کنند. لهذا مراتب را اشعار میدارد تا استحضار داشته باشند. آنچه مربوط به اتباع دولت آلمان باشد البته به وسیله سفارتخانهای که حافظ منافع آنها معرفی شود انجام خواهد شد. اولیای سفارت آلمان میتوانند مطمئن باشند که دولت ایران به سهم خود از هیچ نوع کمک و مساعدت مضایقه نخواهد کرد.
پس از آن علی سهیلی وزیر وقت امور خارجه در نامهای به نمایندگان دولتهای سوئد و سویس در تهران اعلام جنگ میان ایران و آلمان را اعلام میکند:
احتراماً رونوشت اعلامیهای را که جناب آقای نخستوزیر امروز در مجلس شورای ملی راجع به اعلام وجود حالت مخاصمه بین ایران و آلمان و الحاق دولت شاهنشاهی به اعلامیه ملل متحده مورخ ژانویه ۱۹۴۲ ایراد نمودهاند برای اطلاع و استحضار آن جانب به پیوست ارسال میدارد. خواهشمند است مراتب مندرج در اعلامیه را به اطلاع دولت سوئد و سویس برسانند تا لطفاً مقامات وابسته آلمان را از آن آگاه نمایند.
روز ۲۳ شهریور
۲۳ شهریور ۱۳۲۰ سفیرهای انگلیس و روس به رضا شاه اولتیماتوم دادند که تا ۲۶ شهریور ساعت دوازده نیم روز باید استعفاء دهد و اگر استعفاء ندهد، تهران اشغال خواهد شد، سلطنت از بین خواهد رفت و یک دولت اشغالی از روس و انگلیس بوجود خواهد آمد
روز ۲۵ شهریور
صبح زود روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، رضا شاه از سلطنت به نفع ولیعهد بیست و یک سالهاش محمدرضا پهلوی کنارهگیری کرد. ساعت نه و سی دقیقه، مجلس شورای ملی استعفای رضاشاه را پذیرفت. برای جلوگیری از دستگیر شدن محمدرضا به وسیله نیروهای روس و انگلیس، ولیعهد محمدرضا را با لباس شخصی در یک خودروی کرایسلر قدیمی بین صندلی جلو و عقب روی زمین خودرو پنهان کردند و از در خدمه مجلس به داخل مجلس آوردند. ساعت ۴ بعد از ظهر، ولیعهد محمدرضا در برابر مجلس شورا و نمایندگان به قرآن سوگند خورد و رسماً پادشاه ایران شد.[۸]
تعداد زیادی غیرنظامی زیر بمباران شهرهای مختلف جان باختند و خسارات بسیار سنگینی به تأسیسات اقتصادی کشور و اماکن زندگی مردم وارد آمد. کشور دچار قحطی شد و مردم از لحاظ نان و ارزاق به شدت در مضیقه قرار گرفتند. این حملات تا استعفای رضاشاه و جایگزین شدن پسرش -محمدرضا پهلوی- در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، ادامه یافت. در این روز رضاشاه استعفاء داد، راهی اصفهان شد و ولیعهد جانشین وی شد.
روز ۲۶ شهریور
نیروهای مشترک روسیه و انگلستان در تهران برای رژه آماده میشوند.
با این که رضا شاه استعفاء داد ۲۶ شهریور ۱۳۲۰ ارتش روسیه و انگلیس تهران را اشغال کردند و حکومت را به کنترل خویش درآوردند. در ۵ آبان سفیران روس و انگلیس به آگاهی محمدرضاشاه پهلوی رساندند که قدرت در دست ماست.
روز ۳۰ شهریور
روز ۳۰ شهریور، رضاشاه و خانوادهاش از اصفهان به یزد، کرمان و بندرعباس عزیمت کردند تا به یک کشتی بریتانیایی که قرار بود آنها را به جزیره موریس ببرد، انتقال داده شوند.
پس از شهریور ۱۳۲۰
کاروان کامیونهای پوشیده از برف ارتش آمریکا (جایی در دالان پارسی) در حال حمل تدارکات برای شوروی. (اسفند ۱۳۲۱)
قطار حامل تدارکات متفقین برای ارتش سرخ از جنوب به شمال ایران میرود.
پس از سه ماه در ۶ بهمن ۱۳۲۰ مجلس شورا قانون قرارداد سه قوا در ایران را تصویب کرد. این قانون به امضای نخستوزیر محمدعلی فروغی و سفیران روس و انگلیس برای تأیید نهایی رسید. این قرارداد تمامیت ارضی ایران را تضمین کرد و هم چنین که نیروهای روس و انگلیس ۶ ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم ایران را تخلیه خواهند کرد. ایران نیز متعهد شد که با نیروهای روس و انگلیس همکاری کند، پروانه استفاده از راههای کشور و سیستم مخابراتی کشور را به روس و انگلیس بدهد و نیروی کارگر و ابزار مورد نیاز را برای روس و انگلیس فراهم آورد و مطبوعات را سانسور کنند که دربارهٔ اشغال ایران و استفاده از منابع کشور را به آگاهی ملت نرسانند. آذر ماه ۱۳۲۱ نیروهای آمریکایی نیز ایران را اشغال کردند و آغاز به ساختن پرشن کریدور کردند. پرشن کریدور راهی بود از شمال به جنوب ایران که برای رساندن مهمات و دیگر ابزار جنگی یعنی از خلیج فارس تا دریای خزر و سپس از آنجا به روسیه میرفت.
۹ آذر ۱۳۲۲، در کنفرانس تهران روزولت، چرچیل و استالین قرارداد قوای متفقین را امضاء کردند که در آن تضمین شد که قوای متفقین ایران را پس از پایان جنگ جهانی دوم ترک خواهند کرد و ایران غرامتی برای این مدت خواهد گرفت. پیش نیاز این قرارداد این بود که دولت ایران به آلمان اعلان جنگ بدهد که ایران در ۱۷ شهریور ۱۳۲۲ آن را انجام داد.[۹]
چند زن ایرانی در کنار کاروان تدارکات نیروهای متفقین (۱۴ خرداد ۱۳۲۲)
پس از پایان جنگ جهانی دوم نیروهای آمریکایی و انگلیس به تخلیه نیروهای خود از ایران پرداختند. دولت شوروی قبل از خاتمه جنگ درصدد به دست آوردن امتیاز استخراج نفت شمال برآمد، اما چون با تصویب قانون منع اعطای امتیاز نفت به خارجیان در مجلس شورای ملی، از دریافت این امتیاز محروم شد، بنای مخالفت و ناسازگاری با دولت ایران را گذاشت و نیروهای خود را از ایران بیرون نبرد بلکه بسیار علنی در آبان ماه ۱۳۲۴ به پشتیبانی از جنبشهای خودمختاری کردها و آذربایجانیها در ایران پرداخت. ارتش شوروی از ورود نیروهای پلیس و ژاندارمری ایران به آذربایجان و کردستان خودداری کرد. کردها جمهوری مهاباد را با پشتیبانی شوروی برپا کردند و در آذربایجان، جعفر پیشهوری با حمایت شوروی فرقه دمکرات آذربایجان را برپا نمود.
پس از شکایت دولت ایران به شورای امنیت و مسافرت قوام السلطنه نخستوزیر وقت به مسکو که به امضای موافقت نامهای دربارهٔ تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی انجامید، در اردیبهشت ۱۳۲۵ نیروهای خود را از ایران خارج کردند. حکومت خودمختار حزب دمکرات در آذربایجان و کردستان نیز بیش از ۷ ماه پس از خروج نیروهای شوروی دوام نیاورد. موافقتنامه مربوط به تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی نیز، سال بعد در مجلس رد شد.
اشغال ایران محدود به قوای بریتانیا و شوروی نبود. پس از ورود آمریکا به جنگ، عدهای از نظامیان آن کشور نیز وارد ایران شدند، اما استقلال و تمامیت ارضی ایران، نخست با امضای یک پیمان سه جانبه بین ایران، بریتانیا و شوروی در بهمن ۱۳۲۰ و سپس با صدور اعلامیهای که در پایان کنفرانس سران متفقین -روزولت، چرچیل و استالین- در تهران منتشر شد، تضمین گردید.
در دوران اشغال ایران به دست متفقین، بسیاری از امکانات، زیرساختها، منابع، اندوختهها و آذوقههای ایران بدیشان اختصاص یافت. ازاینروی دو ماه بیشتر طول نکشید که ایران دچار کمبود مواد غذایی و گرانی لگامگسیخته گشت. شهرهای ایران و به ویژه تهران آنچنان با کمبود نان و سایر ارزاق مورد نیاز روبرو شدند که نان و مواد غذایی را با کوپن در اختیار مردم قرار میدادند؛ شمار بسیاری از مردم ایران، در نتیجهٔ تهیدستی، گرسنگی و بیماری جان خود را از دست دادند. کشوری که درجنگ جهانی دخالتی نداشت و بارها بیطرفی خود را به دو سوی درگیری اعلام کرده بود، آسیبهای زیادی را از جنگ تحمل میکرد.
پیامد تهاجم متفقین به ایران
اشغال نظامی ایران توسط متفقین بلافاصله سرنوشت رضا شاه را رقم زد. ارتش در مدت سه روز و در اثر حملات هواپیماهای انگلیس و شوروی چنان به سرعت عقبنشینی کرد که فرماندهی عالی متفقین نیز آن را پیشبینی نکرده بود. در روز چهارم فروغی که مجبور به بازنشستگی شده بود برای مذاکره با متفقین نامزد نخستوزیری شد. نخستوزیر جدید در عرض یک هفته درخواست صلح نمود و پنهانی متفقین را به برکناری رضا شاه تشویق کرد. انگلیس نیز که خواستار پشتیبانی عمومی بود از بیرحمی و عدم اداره درست کشور توسط رضا شاه انتقاد کرد. دوهفته بعد نمایندگان دست نشانده متفقین بهطور آشکار رضا شاه را به ثروت اندوزی عظیم، کشتار مردم بی گـ ـناه و سوء استفاده از القابی برای خود مانند سردار سپه و فرمانده کل متهم میکردند. سه هفته بعد شاه بدون گفتگو با متفقین به نفع ولیعهد خود کنارهگیری کرد و به امید نجات سلطنت کشور را به سرعت ترک کرد. مجلس نیز پس از خروج رضا شاه در روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ ذکاءالملک فروغی صدراعظم با حضور در مجلس شورای ملی استعفای رضا شاه را از سلطنت، و آغاز سلطنت محمد رضا شاه را اعلام کرد.
آزار و اذیت شهروندان ایرانی توسط متفقین
در نامهای محرمانه در تاریخ ۱۳۲۱/۴/۲۹ به نخستوزیر وقت نسبت به سانسور مطبوعات و بستههای پستی در تهران توسط مأموران انگلیس چنین توضیح داده شدهاست:
محرمانه جناب آقای نخستوزیر استحضارا معروض میدارد که بنابر گزارش اداره کل شهربانی چند روز است بازرسیهای شعبه سانسور انگلیس کلیه مطبوعات و نامههای رسیده از ترکیه را جزو سایر کیسههای پستی به شعبه سانسور خود بـرده و مطبوعات مزبور را بایگانی میکنند ومامورین سانسور جدیت دارند که مطبوعات ترکیه بایگانی شود
در نامه محرمانه دیگری به تاریخ ۱۳۲۱/۴/۵ که وزیر وقت دارایی به وزیر امور خارجه دربارهٔ خرید جو توسط نیروهای شوروی از کشاورزان نوشته شدهاست، تأکید شده که هر چه سریع تر از ادامه این کار خودداری شود:
گزارش رسیده از اداره کل شهربانی مشعر است که نیروهای شوروی در تاکستان مقدار زیادی جو خریده و همه روزه به وسیله خودرو حمل مینمایند. گزارشهای دیگری هم از پارهای نقاط شمالی کشور در این خصوص رسیده در صورتی که وزارت دارایی درقبال تقاضا و اصرار نمایندگی بازرگانی شوروی مساعدتهای لازم را برای تحویل چندین هزار تن جو به شورویها نمودهاست. چون این عمل به کار خرید و جمعآوری جنس که فعلاً در درجه اول اهمیت قرار دارد لطمه میزند و بهعلاوه مساعدتهای لازم هم در تحویل جو به عمل آمده دیگر پسندیده نیست که نمایندگان آنها باز جو خریداری نمایند؛ بنابراین تمنی دارد که با مقامات شوروی مذاکره و اقدام فرمایید که دستور قطعی صادر نمایند از خرید غله اعم از گندم و جو خودداری شود و در نتیجه اقدامی که مبذول میفرمایند به وزارت دارایی مرقوم فرمایید
جلوگیری از محاکمه نیروهای متفقین
وزیر دادگستری طی نامهای در تاریخ ۱۳۲۳/۳/۸ به نخستوزیر از تخلفات و همچنین جلوگیری از محاکمه نیروهای متفقین به خصوص در پروندههای قتل عمد و غیرعمد توضیح میدهد که بخشی از نامه به این شرح است:
به حکایت سوابق موجوده دروزارت دادگستری در بیشتر مواردی که افسران وافراد نیروی متفقین عملی میگردند که قابل تعقیب کیفری است مخصوصاً درمورد قتل عمد وغیرعمد پروندههای متشکل به علت عدم حضور متهمین بلااقدام میماند ومقامات نیروی متفقین نه فقط وسائل تکمیل تحقیقات را در اختیار دادسراها نمیگذارند بلکه صرفاً روی گزارش مأمورین خود نسبت به واقعه اظهارنظر نموده مرتکب را در عمل خویش بی حق یاذی حق تشخیص داده از تسلیم متهم به مقامات صالحه خودداری میکنند وانتظار دارند که مدعیان خصوصی برای جبران ضرر وزیان وارده مستقیماً به نزدیکترین پادگان نظامی متفقین مراجعه نمایند. صرف نظر از اینکه صدور حکم نسبت به جرایم که در ایران مرتکب میشود ونیز تعیین میزان خسارت وارده به شاکیان خصوصی در صلاحیت دادگاههای ایران است و در این خصوص مکاتبات زیادی به وزارت امور خارجه شده و به نتیجه نرسیدهاست اصولاً رویه فعلی مقامات نیروی متفقین منافی با استقلال قضایی کشور است مستدعی است مقرر فرمایند با مقامات مربوطه نیروهای متفقین مذاکره نموده وبا انعقادقراردادی در این زمینه تکلیف امررامعلوم سازند والا مأمورین دادگستری به هیچ وجه موفق نخواهند شد مرتکبین را دستگیر وکیفر دهند وبالنتیجه تلفات روزبه روز افزایش خواهد یافت
مهاجرت لهستانیها به ایران
نوشتار اصلی: مهاجرت لهستانیها به ایران
مهاجرت لهستانیها به ایران پیرو جنگ دوم جهانی روی داد و در طی سالهای ۱۳۲۰ الی ۱۳۲۳ خورشیدی بیش از ۱۵۰ هزار نفر از لهستانیها برای مهاجرت به فلسطین و آفریقا، از کشور اتحاد جماهیر شوروی وارد خاک ایران شدند.
بعد از دو سال و با آغاز حمله آلمان به شوروی، استالین مجبور شد با دولت در تبعید لهستان از در دوستی درآمده و فرماندهی واحدی در مقابل آلمان در جبهه لهستان ایجاد کند. طبق این توافق قرار بر این شد که علاوه بر عبور افراد نظامی تجهیز شده لهستانی از خاک ایران، زندانیان و افراد داخل اردوگاهها نیز از طریق ایران به فلسطین و آفریقا مهاجرت کنند. این عمل با نقض بیطرفی ایران و اشغال ایران توسط قوای انگلیسی و سپس روسی در تاریخ سوم شهریور ۱۳۲۰، امکانپذیر گشت.[۱۰]
نخستین گروه در اوایل فروردین ۱۳۲۱ با چهار کشتی روسی که حامل ۲۹۰۰ نفر سرباز و مهاجر بود، وارد بندر انزلی (پهلوی سابق) شدند. نیروی نظامی قرار بود از طریق همدان و کرمانشاه به عراق بروند. تعداد مهاجرین در اردیبهشت ۱۳۲۱ نزدیک به ۱۳۰۰۰ نفر رسیده بود.
هرج و مرج
پس از حمله متفقین به ایران و جابجایی قدرت در بیشتر مناطق ایران کشمکشهای قومی و مذهبی شکل گرفت. برای مثال در تبریز درگیریهایی بین مسلمانان و مسیحیان رخ داده بود تا جایی که کنسول بریتانیا هشدار داد احتمالاً با خروج متفقین از ایران این درگیریهای قومی و مذهبی بسیار شدیدتر شود. رهبران کلیسای آشوری نیز نگرانیهای مشابهی داشتند و به دنبال جلب حمایت انگلیس در آینده نزدیک بودند. یا برای مثال در ماه محرم سال ۱۳۲۱ نیروهای شوروی مستقر در مشهد مجبور شدند حفاظت از محله یهودیان را برعهده بگیرند. یا حدود هشتصد مسلمان اهوازی که از شایعه ربوده شدن یک کودک مسلمان توسط یهودیان خشمگین شده بودند تلاش میکردند تا کنیسه محلی را به آتش بکشند. در کرمان نیز گروهی به رهبری یکی از روحانیون با حمله به محله زرتشتیها دونفر را کشتند و خانههای بسیاری را غارت کردند. همچنین گروه مشابهی نیز در شاهرود با حمله به مرکز بهائیان سه نفر را بدار آویختند و ۵۰ مغازه را غارت کردند. درمناطق آذربایجان، کردستان و مناطق عرب نشین جنوب مسئله زبان بسیار برجسته و آشکار شده بود. در سال ۱۳۲۱ در گردهمایی اعراب ایران در پی جدایی و پیوستن به کشورهای عربی بودند. اعراب ایران در پیامهایی به دولتهای انگلستان و آمریکا خواستار حمایت آنها برای جدایی از ایران شدند که البته به دلیل تفرقهای که در میان اعراب بود موفق به جدایی از ایران نشدند وضع مناطق کرد نشین نیز به همین ترتیب بود.
پیامدهای اقتصادی اشغال ایران
ایران به دنبال حمله متفقین با مشکلات اقتصادی بسیاری رو به رو شد. تورم، دزدی و قحطی نمونه کوچکی از پیامدهای حمله متفقین به ایران بود. نامه شکایت آقای محمود بدر وزیر دارایی در نخستین روز از تیرماه سال ۱۳۲۱ به نخستوزیر گواهی شرایط سخت مردم ایران در پی تجـ*ـاوز متفقین است.
جناب آقای نخستوزیر پیرو نامه ۱۴۹۳۲ مجدداً از اهواز اطلاع رسیده بر حسب دستور استانداری مأمورین شهربانی و شهرداری بدون موافقت اداره دارایی اقتصادی در روزهای ۲۸ و ۳۰ خرداد و اول تیر معادل ۴۵ تن آرد از محمولات تهران بـرده و مصرف کردهاند. بسیار قابل ملاحظه است که در بحبوحه حاصل خوزستان استانداری محل به جای اینکه مالکین و صاحبان گندم را ملزم به تحویل دادن فزونی نموده و مصرف محل را تأمین نماید خودسرانه آرد و گندم ورودی را که منحصراً برای مصرف تهران اختصاص داده شدهاست مصرف میکنند در حالیکه سالهای گذشته در ماه تیر و مرداد مقداری از گندم خوزستان به تهران حمل میشده. چون فعلاً تنها راه تأمین تهران همان گندم وآرد ورودی از خارج است چنانچه از مرتکبین این خودسری جدا بازخواست نشود و دستور قطعی برای تأمین مصرف از محمول صادر نگردد وزارت دارایی به هیچ وجه مسئولیت تأمین خواربار کشور را به عهده نگرفته و صراحتاً عرض میکند تهران در مدت کوتاهی به سختی وقحطی دچار خواهد شد
وضعیت برنج هم بهتر از سایر غلات نبود به عنوان مثال در قیمت برنج از تیرماه ۱۳۲۰ تا تیرماه ۱۳۲۱ به مقدار ۴۴ من از ۲۵۰ ریال به ۶۰۰ ریال رسید.