پادشاهان آل بویه را بهتر بشناسیم

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 94
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
بويه نام خود را از «بويه‏» (1) گرفتند كه پدر بنيادگذاران‏ اين سلسله بود. جد ايشان ابو شجاع بويه پسر فن اخسرو(پناه‏ خسرو) نام داشت كه نسبت ‏خود را به «مهرنرسى‏» وزيربهرام گور مى‏ رسانيد. بويه از طائفه شرزيل آوند از اهالى قريه‏ كياكليش در ديلمان بود و با گمنامى و تنگدستى زندگى مى ‏كرد وروزى او از صيد ماهى بود، سپس شخصيتى يافته به خدمت‏يكى ازهموطنان خود به نام «ماكان كاكى‏» سردار امير نصر ساسانى ‏درآمد (2) و پس از مرگ وى در سپاه «مردآويج زيارى‏» كه از مردم‏ گيلان بود، داخل شد.
وى سه پسر داشت كه بعدها هر سه به سلطنت رسيدند. پسر بزرگ على ‏نام داشت كه بعدا به موسوم‏«عمادالدوله‏» »ه‏لو گرديد و پسردوم حسن «ركن الدوله‏» و سومى احمد«معزالدوله‏» ناميده‏ شدند. اين سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى كه به كاربردند، به پيشرفت فوق ‏العاده ‏اى نائل شدند. به گفته ابن ابى‏الحديد، چنان سلطنتى تشكيل دادند كه در شكوه و عظمت، ضرب‏ المثل‏ بود (3) . سلطنت ال بويه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرت‏ رسيد و از آن پس، روى به انحطاط نهاد.
آغاز آن از ماه ذيقعده‏ سال 321ه و پايان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود.
سلطنت‏ آنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از اين خاندان به حكومت رسيدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در كتاب «الفخرى فى الاداب‏السلطانيه و الدول الاسلاميه‏» درباره دولت آل بويه مى‏نويسد:
«پيدايش دولت آل بويه را هيچ‏كس پيش‏ بينى نمى ‏كرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نيز نمى ‏نمود، ليكن دولت مزبور بر عالم‏ چيره شد و مردم جهان را مقهور خود كرد و بر مقام خلافت استيلايافت. پادشاهان آل بويه خلفا را عزل و نصب كردند، و وزرا رابه كار وا داشتند و از كار بركنار نمودند، و بدينسان كليه‏ امور بلاد عجم و عراق را زير فرمان خود درآوردند و رجال دولت‏ متفقا از ايشان اطاعت كردند» (5) .
صاحب تاريخ فخرى مى‏افزايد: «جالب اين است كه آن همه عظمت پس‏از تنگدستى و بينوائى و خوارى و نيازمندى و دست و پنجه نرم‏ كردن با رنج و ستم نصيب آنان شد زيرا جد ايشان ابوشجاع بويه وپدر جد او جملگى مانند ساير رعاياى فقير در بلاد ديلم به سرمى‏بردند و بويه خود به شغل ماهيگيرى مى ‏پرداخت. از اين‏رو بودكه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمت‏ خداوند معترف بودو مى‏گفت: من در آغاز زندگى هيزم مى ‏چيدم و روى سر نهاده ‏مى ‏بردم‏» (6) .
وضع فلاكتبار بويه و پسرانش

بويه و پسرانش در ابتداى امر وضع رقت‏ بارى داشتند و در دهى ازناحيه ديلمان سكونت داشتند كه «كياكليش‏» خوانده مى‏شد (7) مورخان شغل بويه را ماهيگيرى نوشته‏اند و همه در بينوا بودن‏ خانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از ميان سه پسر بويه احمد(معزالدوله) در هنگامى كه در اوج قدرت بود، علاقه داشت كه ازگذشته رقت‏ بار خود و پدر و برادرانش در زمانى كه هنوز در ديلم‏بودند، در حضور جمع سخن گويد و اين شايد به خاطر اداى شكرنعمت و موهبتى بود كه خداوند به او و خاندانش ارزانى داشته ‏بود.
ابوالفضل شيرازى وزير معزالدوله از قول او نقل كرده است كه «من‏ در ديلم، براى خانواده ‏ام هيزم حمل مى ‏كردم. روزى خواهر بزرگم‏ گفت كه هيزمى كه امروز آورده‏ اى كافى نيست، يك پشته ديگربياور، گفتم ديگر نمى‏ توانم و تا مى ‏توانستم آوردم. گفت: اگربياورى دو گرده نان از نانى كه مى‏ پزم زيادتر به تو مى‏ دهم. يك‏ پشته ديگر آوردم و از خستگى نزديك بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر يك پشته ديگر بياورى، علاوه بر دو گرده نانى كه بر جيره‏نانت اضافه مى‏كنم، يك عدد پياز هم به تو خواهم داد. من باز يك‏پشته ديگر هيزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل كرد بعد از آن‏ به لطف خداوند، حالم تغيير كرد و در وضعى كه مى ‏بينى قرارگرفتم.
وزير ابوالفضل شيرازى گفت كه معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بيان مى‏ كرد و هيچ كتمان‏ نمى‏ داشت و اگر غير از اين بود، من آن را نقل مى‏ كردم‏» (8) .
شهريار بن رستم ديلمى درباره آغاز دولت آل بويه و پيدايش آن‏گويد: «ابو شجاع بويه در آغاز كارش با من وست‏بود، هنگامى‏كه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و ركن‏ الدوله ‏ابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسين احمد كه هر سه به پادشاهى ‏رسيدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم ديدم ابوشجاع بويه ازاندوه زنش بيتابى مى‏ كند، از اينرو وى را تسليت داده از اضطراب‏ و پريشانى او كاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته به ‏خانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر كردم، در اين وقت‏ شخصى ‏كه از بيرون خانه مى‏گذشت، فرياد زد: «منجم، تعبير كننده خواب‏ و نويسنده ادعيه و طلسمات‏». ابوشجاع وى را خواست و گفت من ‏ديشب خوابى ديده ‏ام برايم تعبير كن. خواب ديدم كه بول مى ‏كردم وآتشى عظيم از من خارج مى ‏شد، سپس آن آتش دامنه يافته روى به ‏بالا نهاد چندانگه مى ‏رفت كه به آسمان برسد، آنگاه آتش از هم‏ شكافته شد و سه قسمت گرديد و از هر قسمت ‏شعله‏ هايى پديد آمد ودنيا را روشن كرد.
منجم گفت: اين خواب تو بسيار با اهميت است و من جز با گرفتن‏ خلعت و اسبى آن راتعبير نمى ‏كنم، بويه گفت: به خدا سوگند من جزاين لباسى كه پوشيده ‏ام، چيزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مى ‏مانم. منجم گفت: پس ده ديناربده، بويه گفت: به خدا سوگند دو دينار هم ندارم تا چه رسد به‏ ده دينار! و سپس چيز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان كه توداراى سه پسرى كه مالك روى زمين خواهند شد و بر مردم جهان‏ فرمانروايى خواهند كرد و چنانكه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ايشان نيز در اطراف و اكناف عالم خواهد پيچيد و همان‏قدر كه شاخه ‏هاى آن پراكنده شد گروهى پادشاهان از ايشان به ‏وجود خواهند آمد. بويه گفت: شرم نمى‏ كنى ما را مسخره مى ‏نمايى؟!
من مردى فقير و پريشانم و فرزندانم همگى فقير و نيازمندند.
اينان كجا و پادشاهى كجا؟! منجم گفت: اكنون تاريخ ولادت هر يك‏از فرزندان خود را برايم بگو، بويه نيز تاريخ ولادت هر يك رابدو گفت. منجم لحظه ‏اى در اسطرلاب و تقويم‏هاى خود نگريست‏ سپس ‏برخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسيد و گفت: به خداسوگند اين بر تمام بلاد سلطنت مى ‏كند و پس از وى اين و دست‏ برادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بويه از گفتار منجم به‏ خشم آمد و به فرزندانش گفت: برخيزيد و پس‏ گردن او بزنيد كه سخت‏ ما را مسخره نموده است. ايشان نيز برخاسته همچنان پس‏ گردن اومى ‏زدند و ما مى‏ خنديديم. سپس منجم گفت: بزنيد بيم ندارم، هرگاه‏به پادشاهى رسيديد گفتار مرا به ياد خواهيد آورد. ابوشجاع نيزده درهم به او داد و او پى كار خود رفت‏» (9) .
جريان اين خواب را ابن جوزى (10) و سيد ابن طاوس (11) از«تنوخى‏» با كمى تفاوت نقل كرده ‏اند به موجب اين نقل موقعى كه‏بويه تعبير خواب خود را از خوابگزار پرسيد، پسر بزرگش على ‏تازه از كودكى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر ديگرش به خصوص ‏احمد كودك خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى كاتب نقل ‏مى ‏كند كه او گفت:
هنگامى كه معزالدوله مرا از بغداد به ديلمان فرستاد تا درشهرى در ناحيه، براى او سراهائى بنا كنم، به من گفت كه درآنجا مردى است‏ به نام ابوالحسين پسر شيركوه، چون او را يافتى ‏وى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو كه‏ من در كودكى شنيده بودم كه پدرم خوابى ديده بود و او و توبراى تعبير آن خواب، به خوابگزارى در ديلم مراجعه كرديد،كيفيت‏ خواب مزبور را براى من بيان كن، ابوالقاسم گفت: كه چون‏ به ديلمان رسيدم ابوالحسين را يافتم و پيغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بين من و بويه دوستى محكمى بود و خانه من و او،همان‏طور كه اكنون مى ‏بينى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بويه ‏به من گفت: خوابى ديده‏ام كه مرا به وحشت انداخته است، كسى راپيدا كن تا خواب مرا تعبير كند، گفتم در اين صحرا چه‏كسى رامى‏ توان يافت كه بتواند خواب تعبير كند؟ بايد صبر كرد تا منجمى ‏يا عالمى ازاينجا عبور كند و از او درخواست كنيم تعبير خواب‏ تو را بگويد. چند ماه از اين ماجرا گذشت، روزى من و بويه به‏ ساحل دريا رفتيم تاماهى صيد كنيم، اتفاقا ماهى بسيارى صيدكرديم و آنها را بر پشت گرفته به خانه‏هاى خود بازگشتيم، بويه‏به من گفت كه من كسى را در خانه ندارم تا ماهيها را پاكيزه‏ كند و بريان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانه ‏خود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهيها را به خانه ‏ما برديم. من و بويه و زنم نشستيم و به نظيف كردن و پختن آنهاپرداختيم از قضا مردى در كوچه فرياد مى‏ زد كه منجم هستم، خواب‏ تعبير مى‏كنم. بويه به من گفت كه خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه كردم، بويه خواب خود را براى‏او شرح داد...».
ابوالحسين مى ‏گويد:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش كردم تا بويه به خراسان رفت‏و على به امارت برخاست و ما شنيديم كه ارجان(بهبهان) را مالك ‏شده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نايل گرديده كه از آن ‏به بعد جوائز او به خانواده‏اش و به بزرگان ديلم مى‏رسيد.
روزى قاصدش مرا طلب كرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بويه) را به فراموشى سپرده بودم، على‏سخت‏به من نيكى كرد و جوائز عظيمى به من عطا نمود. در يكى از روزها، هنگامى كه جز من و او، كس ديگرى نبود، گفت: اى‏ابوالحسين خوابى را كه پدرم ديده بود و خوابگزار تعبير كرد وبه او پس‏گردنى زديد، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردينار آوردند و به من داد و گفت اين قيمت آن ماهى مى‏باشد. آن‏ماهى را به خوابگزار داده بود». جوائزلى(عمادالدوله))ه‏لود وعطاياى ديگرى هم به ابوالحسين داد و او به ديلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدوله‏ مراجعت كرد و آنچه شنيده بود، براى وى باز گفت‏» (12) .
بعضيها خواب ابوشجاع بويه را طور ديگرى نقل كرده‏اند، بنابراين‏نقل او در خواب ديد كه به شكل درختى سه تنه درآمده است كه ازآن آتش زبانه مى‏ كشد. معبرى خواب او را نشانه‏اى از حكومت آينده ‏سه پسرش تاويل مى‏ كند (13) .اين حكايت‏به هر صورت نمونه‏ اى ازتدبيرى مشروع است كه مقصود از آن تقدس بخشيدن به قدرت آل بويه ‏بود.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا