- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
در روزگار فرمانروایی برادرش سلطانالدوله در بغداد کارش بالا گرفت و به امیرالامرایی رسید (411ق/10230م). آنگاه که سلطانالدوله دچار شورش لشکریانش گشت، به درخواست آنها، مشّرفالدوله را در بغداد به جای خود نهاد و به اهواز رفت. اما در شوشتر، ابنسهلانِ وزیر را به عراق فرستاد تا مشرّفالدوله را از آنجا براند. مشرّفالدوله برای نگهداری تخت خود به تکاپو افتاد و ترکانِ واسط را گرد آورد و به مقابله شتافت و این سهلان را بشکست و او را در واسط به محاصره گرفت. چون کار بر ابنسهلان تنگ شد، صلح خواست و واسط را تسلیم کرد. نیز در بغداد برای مشرّفالدوله به نام شاهنشاه خطبه خواندند و نام سلطانالدوله را بینداختند (412ق/1021م) و مشرفالدوله را دولت استوار شد (ابناثیر، 9/317، 318). در 412ق/1021م، دیلمیان را که میخواستند به خانههای خود در خوزستان بازگردند، اجازه خروج داد و آنها به سلطانالدوله پیوستند. سلطانالدوله، امیدوار به اعاده قدرت، پسر خود ابوکالیجار را به اهواز فرستاد و او بر آنجا چیره شد. اما در 413ق/1022م، به پایمردی ابومحمدبنمُکرَم و مؤیدالملکالرخَّجی، در میانه صلح افتاد و مقرر شد که مشرّفالدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان از آنِ سلطانالدوله باشد (همو، 9/327). در 415ق/1024م، میان ابوالقاسم مغربی و اثیر عنبرِ خادم با ترکان خلاف افتاد و آن دو همراه مشرّفالدوله و گروهی از امیران دیلم به آوانا رفتند، اما ترکان را بیم گرفت و کس به نزد مشرّفالدوله فرستادند و اظهار ندگی کردند و مشرّفالدوله به بغداد بازگشت، اما دولتش به درازا نکشید و د 416ق/1025م در 23 سالگی درگذشت.
9.جلالالدوله ابوطاهربنبهاءالوله (383-435ق/993-1044م). پس از مرگ بهاءالدوله، از سوی سلطانالدوله حکومت بصره یافت (403ق/1012م). در 411ق/1020م با مشرفالدوله بر ضد سلطانالدوله عقد اتحاد بست و شاید از همینرو چون مشربفالدوله درگذشت، به نام او در بغداد خطبه خواندند. وی در آغاز به عزم بغداد روانه واسط شد، اما به دلایل نامعلوم، و شاید از بیم ترکان که در بغداد قدرن و نفوذی روزافزون داشتند، به بصره بازگشت. پس در بغداد، خطبه به نام کالیجار پسر سلطانالدوله کردند که در آن وقت در فارس با عمویش ابوالفوارس امیر کرمان میجنگید (416ق/1025م). جلالالدوله بازگش و عزم بغداد کرد، اما سپاه بغداد به مقابله آمد و در سیب از توابع نهروان، جلالالدوله را درهم شکست و او به بصره بازگشت. با اینهمه سال بعد که فتنهای در بغداد پدید آمد و ترکان سخت چیرگی یافتند و از آل بویه کس در شهر نبود، امرای بغداد جلالالدوله را فراخواندند و او چندی بعد وارد بغداد شد (418ق/1027م) و خطبه به نام او خواندند) همو، 9/346، 347، 353، 361). در 419ق/1028م، آنچه جلالالدوله احتمالاً از آن بیمناک بود، رخ داد و ترکان بر سر مقرّری خود بر او شوریدند و او را در خانهاش به محاصره گرفتند. جلالالدوله خواستار خروج از بغداد شد، ولی مردم مانع شدند و سرانجام به وساطت خلیفهالقادر، صلح برقرار شد. با اینهمه، چند روز بعد باز ترکان شوریدند و جلالالدوله به ناچار فرش و لباس و خیمههایش را فروخت و وجه آن را به ترکان داد تا خاموش گشتند. ابوکالیجار پسر سلطانالدوله نیز در همان سال بصره، و سال بعد واسط را تصرّف کرد و قصد حمله به بغداد را داشت که جلالالدوله پیشدستی کرد و با سپاه به واسط رفت. اما چون سخت تنگدست بود، به طمع مال، عزم کرد به اهواز بتازد. ابوکالیجار که از قصد محمودغزنوی در حمله به عراق آگاه شده بود، خواستار اتحّاد با جلالالدوله برای دفع دشمن مشترک شد. اما جلالالدوله تن درنداد و به اهواز تاخت و دست به غارت گشود و از دارالاماره 000‘200 دینار برگرفت. ابوکالیجار به مقابله رفت (421ق/1030م)، اما شکست خورد و جلالالدوله بر واسط هم چیره شد و به بغداد بازگشت. وی در همان سال دوبار کوشید که بر بصره نیز چیره شود، اما ناکام ماند. در 423ق/1032م، ترکان دوباره بر جلالالدوله شوریدند. او به عُکبَرا رفت و در بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند، ولی چون او به بغداد نیامد، خطبه را به نام جلالالدوله بازگرداندند و خواستار بازگشت او شدند. جلالالدوله نیز پس از 43 روز به بغداد باگشت. با اینهمه در سالهای آینده نیز بارها دچار شورش سربازان و ترکان بغداد شد و حتی در 427ق/1036م، خانهاش را نیز غارت کردند. یکبار نیز در 428ق/1037م میان وی و بارسطُغان، از امرای بزرگ و ملقب به حاجب حاجیان، خلاف افتاد. بارسطغان، ابوکالیجار را به بغداد خواند. جلالالدوله نیز با بساسیری به اوانا رفت. اما ابوکالیجار که تا واسط آمده بود، به جای بغداد به فارس بازگشت و بارسطغان که بیمناک شده بود، به واسط گریخت و جلالالدوله به بغداد بازگشت (همو، 9/453-454). در همان سال به پایمردی قاضیالقضات ابوالحسن ماوردی و ابوعبداللهِ مَردوستی و چند تن دیگر، میان جلالالدوله و ابوکالیجار صلح افتاد. ولی در 429ق/1038م که جلالالدوله از خلیفه خواست او را ملکالملوک (شاهنشاه) لقب دهد، و فقهای دیگر فتوی به جواز آن دادند، ابوالحسن ماوردی فتوای مخالف داد. اما سرانجام به همان عنوان خطبه خواندند (همو، 9/459). جلالالدوله سالهای بعد را نیز چندان به آرامش سپری نکرد و همواره دچار فتنه ترکان و دفع مخالفان بود (هو، 9/471، 489) تا در 435ق/1044م درگذشت. جلالالدوله مردی نیک نهاد، اما ضعیفالنفس بود و به لهو و لعب مینشست و کار رعیّت را مهمل میگذاشت (ذهبی، 2/270). او اظهار تقدّس میکرد و به ملاقات صالحان علاقهای داشت و پای برهنه به زیارت آرامگاه امام علی(ع) و امام حسین(ع) میرفت.
10.عمادالدیین ابوکالیجار (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 7).
11. الملکالرحیم ابونصر خسروفیروز (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 8).
آل بویه در ری و همدان و اصفهان (335-420ق/947-1029م).
9.جلالالدوله ابوطاهربنبهاءالوله (383-435ق/993-1044م). پس از مرگ بهاءالدوله، از سوی سلطانالدوله حکومت بصره یافت (403ق/1012م). در 411ق/1020م با مشرفالدوله بر ضد سلطانالدوله عقد اتحاد بست و شاید از همینرو چون مشربفالدوله درگذشت، به نام او در بغداد خطبه خواندند. وی در آغاز به عزم بغداد روانه واسط شد، اما به دلایل نامعلوم، و شاید از بیم ترکان که در بغداد قدرن و نفوذی روزافزون داشتند، به بصره بازگشت. پس در بغداد، خطبه به نام کالیجار پسر سلطانالدوله کردند که در آن وقت در فارس با عمویش ابوالفوارس امیر کرمان میجنگید (416ق/1025م). جلالالدوله بازگش و عزم بغداد کرد، اما سپاه بغداد به مقابله آمد و در سیب از توابع نهروان، جلالالدوله را درهم شکست و او به بصره بازگشت. با اینهمه سال بعد که فتنهای در بغداد پدید آمد و ترکان سخت چیرگی یافتند و از آل بویه کس در شهر نبود، امرای بغداد جلالالدوله را فراخواندند و او چندی بعد وارد بغداد شد (418ق/1027م) و خطبه به نام او خواندند) همو، 9/346، 347، 353، 361). در 419ق/1028م، آنچه جلالالدوله احتمالاً از آن بیمناک بود، رخ داد و ترکان بر سر مقرّری خود بر او شوریدند و او را در خانهاش به محاصره گرفتند. جلالالدوله خواستار خروج از بغداد شد، ولی مردم مانع شدند و سرانجام به وساطت خلیفهالقادر، صلح برقرار شد. با اینهمه، چند روز بعد باز ترکان شوریدند و جلالالدوله به ناچار فرش و لباس و خیمههایش را فروخت و وجه آن را به ترکان داد تا خاموش گشتند. ابوکالیجار پسر سلطانالدوله نیز در همان سال بصره، و سال بعد واسط را تصرّف کرد و قصد حمله به بغداد را داشت که جلالالدوله پیشدستی کرد و با سپاه به واسط رفت. اما چون سخت تنگدست بود، به طمع مال، عزم کرد به اهواز بتازد. ابوکالیجار که از قصد محمودغزنوی در حمله به عراق آگاه شده بود، خواستار اتحّاد با جلالالدوله برای دفع دشمن مشترک شد. اما جلالالدوله تن درنداد و به اهواز تاخت و دست به غارت گشود و از دارالاماره 000‘200 دینار برگرفت. ابوکالیجار به مقابله رفت (421ق/1030م)، اما شکست خورد و جلالالدوله بر واسط هم چیره شد و به بغداد بازگشت. وی در همان سال دوبار کوشید که بر بصره نیز چیره شود، اما ناکام ماند. در 423ق/1032م، ترکان دوباره بر جلالالدوله شوریدند. او به عُکبَرا رفت و در بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند، ولی چون او به بغداد نیامد، خطبه را به نام جلالالدوله بازگرداندند و خواستار بازگشت او شدند. جلالالدوله نیز پس از 43 روز به بغداد باگشت. با اینهمه در سالهای آینده نیز بارها دچار شورش سربازان و ترکان بغداد شد و حتی در 427ق/1036م، خانهاش را نیز غارت کردند. یکبار نیز در 428ق/1037م میان وی و بارسطُغان، از امرای بزرگ و ملقب به حاجب حاجیان، خلاف افتاد. بارسطغان، ابوکالیجار را به بغداد خواند. جلالالدوله نیز با بساسیری به اوانا رفت. اما ابوکالیجار که تا واسط آمده بود، به جای بغداد به فارس بازگشت و بارسطغان که بیمناک شده بود، به واسط گریخت و جلالالدوله به بغداد بازگشت (همو، 9/453-454). در همان سال به پایمردی قاضیالقضات ابوالحسن ماوردی و ابوعبداللهِ مَردوستی و چند تن دیگر، میان جلالالدوله و ابوکالیجار صلح افتاد. ولی در 429ق/1038م که جلالالدوله از خلیفه خواست او را ملکالملوک (شاهنشاه) لقب دهد، و فقهای دیگر فتوی به جواز آن دادند، ابوالحسن ماوردی فتوای مخالف داد. اما سرانجام به همان عنوان خطبه خواندند (همو، 9/459). جلالالدوله سالهای بعد را نیز چندان به آرامش سپری نکرد و همواره دچار فتنه ترکان و دفع مخالفان بود (هو، 9/471، 489) تا در 435ق/1044م درگذشت. جلالالدوله مردی نیک نهاد، اما ضعیفالنفس بود و به لهو و لعب مینشست و کار رعیّت را مهمل میگذاشت (ذهبی، 2/270). او اظهار تقدّس میکرد و به ملاقات صالحان علاقهای داشت و پای برهنه به زیارت آرامگاه امام علی(ع) و امام حسین(ع) میرفت.
10.عمادالدیین ابوکالیجار (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 7).
11. الملکالرحیم ابونصر خسروفیروز (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 8).
آل بویه در ری و همدان و اصفهان (335-420ق/947-1029م).