داستان پنگوئن کوچولوی مغرور

гคђค1737

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
7,959
امتیاز واکنش
45,842
امتیاز
1,000
محل سکونت
زیر خاک
پنگوئن کوچولو در کنار دوستانش در قطب زندگی می‌کرد. با تغییر فصل، یخ‌ها شروع به آب شدن کرد و پنگوئن‌ها که گروهی زندگی می‌کردند تصمیم گرفتند مکان زندگی‌شان را تغییر دهند تا گرفتار شکارچیان نشوند.

اما یکی از آنها که بسیار مغرور بود، راضی به حرکت و رفتن نشد و گفت شما باید اول از من می‌پرسیدید و بعد تصمیم به رفتن می گرفتید. حالا با هم بروید، من همین جا می‌مانم و خانه‌ای را که برای خودم ساخته‌ام، از دست نمی‌دهم. یکی از پنگوئن‌ها گفت: خانه‌ات در حال آب شدن است، ولی او قبول نکرد و سر جایش ایستاد. بقیه پنگوئن‌ها به سمت مکان جدید حرکت کردند تا زودتر و قبل از تاریک شدن هوا نقل مکان کنند.



پنگوئن مغرور همچنان در جای خودش ایستاده بود و طبق معمول ساز مخالف می‌زد. ساعتی گذشت به دور و برش نگاه کرد، تا چشم کار می کرد آب و یخ بود، و هیچ موجود زنده‌ای در آنجا یافت نمی‌شد. پنگوئن مغرور هم روی تکه یخی روی آب شناور بود. به دور و برش نگاه کرد تا شاید یکی از دوستانش را ببیند ولی هیچ فایده‌ای نداشت چون پنگوئن بیچاره به‌خاطر غرورش تک و تنها مانده بود و هیچ‌کس نبود به او کمک کند و نجاتش دهد .



پنگوئن قصه ما خیلی دلش گرفت و می‌ترسید. هر چه هوا به تاریکی نزدیک می‌شد، بیشتر ناراحت می شد و از کرده خودش پشیمان بود. کز کرد و گوشه‌ای نشست و اشک‌هایش آرام آرام سرازیر شد که ناگهان صدای دوستانش را شنید که گروهی برای نجات او آمده بودند. پنگوئن خیلی خوشحال شد و آن روز پی برد که در زندگی نباید غرور داشت و باید به نظر دیگران احترام گذاشت.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا