چرا دنبال کار و شغلي که دوست داريم، نمي‌رويم؟

  • شروع کننده موضوع Hima
  • بازدیدها 169
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Hima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/17
ارسالی ها
11,195
امتیاز واکنش
32,291
امتیاز
1,119
چرا دنبال کار و شغلي که دوست داريم، نمي‌رويم؟

چطور/ هر يک از ما موجودي منحصر به فرد هستيم و استعدادها و علايق خاص خود را داريم. اکثر ما به طور شهودي مي‌دانيم که از چه کار و فعاليتي خوش‌مان مي‌آيد و گاهي ممکن است در اوقات فراغت به اين علايق بپردازيم. براي بيشتر ما، کار و شغل چيزي جدا از علاقه و تفريح است. در حالي که روان‌شناسي را دوست داريم، مهندسي مي‌خوانيم. با اينکه به نقاشي علاقه داريم، حسابدار مي‌شويم. از معماري خوشمان مي‌آيد اما صنايع قبول مي‌شويم. دوست داريم براي خودمان کار کنيم اما کارمندي را انتخاب مي‌کنيم. تنها تعداد محدودي از هزاران فردي که با آنها برخورد داشته‌ام کارشان را دوست داشته‌اند. اکثر آنها به دنبال کار و شغل مورد علاقه‌ي خود نرفته‌ بودند. اما چرا چنين است؟ چرا شغلي را که دوست داريم، انجام نمي‌دهيم؟

علايق و استعدادهاي خود را نمي‌شناسيم
بسياري از ما حتي در سنين بلوغ و بزرگسالي نيز به درستي علايق و استعدادهاي خود را نمي‌شناسيم. هرگز براي اين نوع از خودشناسي آموزش نديده‌ايم و راهنمايي نشده‌ايم. مدرسه در اصل قرار است جايي براي کشف و شکوفايي علايق و استعدادهاي ما باشد، اما در عمل چنين اتفاقي نمي‌افتد. ما مجبوريم علايق خود را در محدوده‌ي رشته‌هاي دفترچه‌ي کنکور بجوييم و پس از آن هم معمولا در دام رشته و کاري که هيچ علاقه‌اي به آن نداريم، گير مي‌افتيم. هرچند که برخي از تست‌هاي استعداديابي و تيپ‌شناسي شخصيتي مي‌توانند براي کشف علايق و استعدادها مفيد باشند اما کافي نيستند. اين آزمون‌ها بسيار ساده‌سازي شده‌اند و پيچيدگي تفاوت‌هاي فردي، تجارب گذشته و تاثيرات محيطي که شخص در آن رشد کرده است را در نظر نمي‌گيرند. از طرف ديگر در نهايت اين خود شما هستيد که بايد به پرسش‌هاي اين آزمون‌ها پاسخ بدهيد. منظورم اين است که در نهايت اين خودتان هستيد که بايد با مراجعه به درون خود علايق و استعدادهاي خود را کشف کنيد. چه کاري براي‌تان لـ*ـذت‌بخش است؟ چه مهارتي را راحت و آسان انجام مي‌دهيد؟ چه موضوع يا فعاليتي را سريع ياد مي‌گيريد؟ تفريحات و سرگرمي‌هايتان چيست؟ تمامي اينها مي‌توانند سرنخي براي کشف علاقه و استعدادهايتان به شما بدهند. علت اين که علاقه و استعداد را باهم به کار مي‌برم اين است که آنها معمولا باهم همسو و سازگار هستند. اگر شما واقعا به گرافيک، نويسندگي يا فوتبال علاقه داريد، به احتمال زياد در آن زمينه استعداد هم داريد.

در انتخاب شغل تحت تاثير معيارهاي ديگران قرار مي‌گيريم
براي بيشتر ما انتخاب شغل از مسير مدرسه، کنکور و انتخاب رشته مي‌گذرد. به عنوان نوجواني دبيرستاني معمولا بسيار تحت تاثير نظرات و باورهاي ديگران هستيم و به راحتي معيارها و مُدهاي اجتماعي را مي‌پذيريم. بيشتر والدين از بچه‌ها توقع دارند که دکتر يا مهندس شوند و کاري به علاقه‌ي خود آنان ندارند. در حالي که من اشتياق فراواني به فيزيک داشتم، اما فقط به اين خاطر که همه از من توقع مهندس شدن داشتند، در رشته‌ي مهندسي مشغول به تحصيل شدم. دوستم عاشق رياضي بود اما پزشک شد. (در ادامه توضيح مي‌دهم که هر دوي ما پس از ۲۰ سال، با انتخاب‌هايمان به کجا رسيده‌ايم) اکثر دوستان ديگر نيز چنين وضعي داشتند. در آن سنين اکثر ما آن‌قدر به پختگي، شناخت و استقلال فکري نرسيده‌ايم که بتوانيم راه خودمان را برويم و کار و رشته‌ي دلخواه‌مان را دنبال کنيم. اما در سال‌هاي بلوغ نيز همچنان موانع ديگري ما را از رسيدن به علايق‌مان باز مي‌دارد.


از ناهمرنگي با جماعت مي‌ترسيم
دنبال کردن علايق شخصي، معمولا ما را در مقابل توقعات و باورهاي اطرافيان و جامعه قرار مي‌دهد. کمتر کسي در سنين بلوغ يا بزرگسالي مسير شغلي خود را تغيير مي‌دهد. بنابراين اگر بخواهيم چنين کاري بکنيم، توجه ديگران را به خود جلب مي‌کنيم و شخصي غيرعادي و عجيب به حساب خواهيم آمد و اين قضاوت ديگران، در ما ايجاد ترس خواهد کرد. به همين دليل ترجيح مي‌دهيم همچنان همان آدمي باشيم که تاکنون بوده‌ايم و همان کارهايي را بکنيم که تاکنون ‌کرده‌ايم. همرنگي با جماعت ممکن است براي خود واقعي ما بسيار گران تمام شود. آرتور شوپنهاور مي‌گويد: «ما حدود نيمي از شخصيت خود را در راه تلاش براي شباهت به ديگران از دست مي‌دهيم». ارزش‌هاي سنت و اجتماع از همان سنين مدرسه، کودک را تحت تأثير قرار مي‌دهند. تأثيري که در اکثر مواقع منجر به دفن خود واقعي ما مي‌شود و ما را به شکل کپي و رونوشتي از يک انسان مقبول اجتماع درمي‌آورد. درست است که انسان موجودي اجتماعي است اما اجتماعي بودن به اين معنا نيست که همه‌ خود را با معيارهايي يکسان تطبيق دهند. براي پيگيري علايق و استعدادهاي خود بايد به حدي قوي باشيم که بتوانيم، علي‌رغم نظر ديگران، به تلاش براي دستيابي به اهداف و رؤياهاي خود ادامه دهيم.

از شکست خوردن مي‌ترسيم
بالاخره کاري که اکنون مشغول انجامش هستيم براي‌مان غنيمتي است و اگر بخواهيم آن را رها کنيم و به کار ديگري بپردازيم ممکن است شکست بخوريم و موقعيت فعلي‌مان را نيز از دست بدهيم. خب مي‌توانيم به مرور مسير را تغيير بدهيم و هزينه‌ي شکست را کمتر کنيم. مي‌توانيم در کنار شغل فعلي به طور پاره وقت به کار مورد علاقه‌ي خود بپردازيم و زماني که در اين کار ثابت شديم، کار قبلي را رها کنيم. با اين حال معمولا در شروع يک کار جديد، شکست اجتناب ناپذير است. ما بايد مديريت شکست‌ را بياموزيم. بايد با استفاده از درس‌هايي که از شکست‌ها و اشتباهات خود مي‌گيريم مسير را اصلاح کنيم تا بتوانيم به موفقيت دست‌يابيم. شکست‌هاي موقت در انجام کاري که دوست داريم بسيار بهتر از شکست هميشگيِ ناشي از فراموش کردن علايق‌مان است.


از موفق شدن مي‌ترسيم
ترس از موفقيت شايد عجيب به‌ نظر برسد اما واقعيت دارد. تصور کنيد قرار است آدم بسيار بزرگي شويد و به دستاوردها و موفقيت‌هاي بزرگي برسيد. تصور اينکه واقعا در چنين جايگاهي قرار بگيريد چه احساسي در شما ايجاد مي‌کند؟ چرا با اينکه هر يک از ما با استعدادهاي منحصر به ‌فرد به دنيا مي‌آييم، تنها تعداد اندکي از انسان‌ها مي‌توانند اين قابليت‌ها را شکوفا و از آنها استفاده کنند و به موفقيت‌هاي بزرگ برسند؟ يکي از دلايلي که روانشناس انسان‌گرا آبراهام مازلو براي اين مشکل مطرح کرد، «عقده‌ي يونس» نام دارد. يونسِ پيامبر که در انجيل و قرآن نيز از او ياد شده است يک بازرگان کم‌جرئت بود که در مقابل درخواست خداوند براي اجراي يک مأموريت مهم، مقاومت کرد، عقده‌ي يونس به «ترس از بزرگي» يا روي‌گرداني از سرنوشت واقعي اشاره دارد. مازلو اعتقاد داشت که ما همان‌طور که از بدترين ويژگي‌هاي خود وحشت داريم از بهترين ويژگي‌هايمان نيز مي‌ترسيم. شايد براي ما، داشتن يک مأموريت بزرگ در زندگي خيلي ترسناک باشد و به همين دليل براي ادامه‌ي حيات خود به انجام يک سري مشاغل عادي روي مي‌آوريم و دنبال يک سري اهداف عادي مي‌رويم. همه‌ي ما لحظاتي را تجربه کرده‌ايم که طي آن متوجه توانايي‌هاي واقعي‌ خود شده‌ايم. مازلو در اين زمينه مي‌نويسد: «ولي همزمان با اينکه اين توانايي‌ها را در خود مي‌بينيم از سر ضعف، حيرت و ترس به لرزه مي‌افتيم.» ترس از پيگيري و تحقق نبوغ ذاتي‌مان و کار کردن در حد کفايت، دستورالعمل يک زندگي عميقا غمبار است، زيرا اگر اين روش را انتخاب کنيم، از همه‌ي ظرفيت‌ها و فرصت‌ها کناره‌گيري مي‌کنيم. بعضي از افراد به اين دليل از جست‌وجوي بزرگي و موفقيت پرهيز مي‌کنند که مي‌ترسند زياده‌خواه به نظر برسند. ولي اين موضوع مي‌تواند تنها بهانه‌اي براي فرار از سعي و کوشش باشد. ازاين‌ رو، معمولا اهداف پست و کوچکي را براي خودمان در نظر مي‌گيريم. احتمال برجسته شدن، صاعقه‌اي از ترس را در دل هر انسان عادي ايجاد مي‌کند. زيرا متوجه مي‌شود که اگر برجسته باشد توجه ديگران را به خود جلب مي‌کند. عقده‌ي يونس تا حدودي به از دست دادن کنترل و ترس از دست دادن شخصيت قديمي‌مان نيز مربوط مي‌شود.

اهميت پيگيري علايق و استعدادها
يکي از اهداف طبيعي در زندگي همه‌ي ما دستيابي به لـ*ـذت و شادي است. به همين دليل انجام کار مورد علاقه و لـ*ـذت‌بخش نيز امر کاملا طبيعي و درستي است. از طرفي طبيعت به هر يک از ما استعدادي خاص بخشيده است و هنگامي که در پي شکوفايي آن هستيم، با ايجاد احساساتي عالي مثل شور و لـ*ـذت و شادي دروني به ما پاداش مي‌دهد. در غير اين صورت نيز طبيعت با هشدارهايي چون احساس بي‌معنايي، نااميدي، افسردگي، دل‌مردگي، فشار عصبي و استرس و انواع بيماري‌هاي روان‌تني به ما يادآوري مي‌کند که در مسير تحقق خود واقعي‌مان قرار نداريم و بايد راه‌ خود را اصلاح کنيم. مسلما تنها با انجام کاري که براي‌مان حسي خوش‌آيند به همراه داشته باشد، قادر خواهيم بود تا خدمت بزرگي به جهان عرضه کنيم، زيرا عشق و اشتياق نيرويي است که بر هر مانعي غلبه مي‌کند. از طرف ديگر وقتي به کار مورد علاقه‌مان مشغول باشيم در واقع مشغول تفريح و بازي خواهيم بود نه کاري که سراسر تقلا و جان‌کندن باشد. کارهاي مورد علاقه‌ي ما، با به‌کارگرفتن استعدادها و نبوغ ذاتي‌ ما، بازدهي عالي در قالب ارائه‌ي ارزش يا خدمتي به ديگران به وجود مي‌آورد که زندگي ما و سايرين را غنا خواهد بخشيد.


خطرات داشتن شغل ناخوشايند
من، به عنوان فردي که رشته‌ي مورد علاقه‌ام يعني فيزيک را رها و رشته‌ي مهندسي را انتخاب کرده بودم هرگز از کارم احساس رضايت نمي‌کردم و همواره ناراحت و افسرده بودم. البته فيزيک تنها علاقه‌ي من نبود. من به فلسفه و هنرهاي تجسمي، نويسندگي و مباحث خودشناسي و رشد شخصي نيز علاقه‌مند بودم. با اين‌حال شديدا از کارم ناراضي بودم و اين نارضايتي آن‌قدر عميق بود که مصمم شدم تا به هر بهايي دنبال علايقم بروم و هم اکنون در مسير علاقه‌هايم قرار دارم. اين تغيير باعث شد تا دوباره شور و اشتياقم را به دست آورم و از زندگي‌ لـ*ـذت ببرم. اما حکايت دوست من بسيار غم‌انگيز است. او که ‌استعداد فوق‌العاده‌اي در رياضيات داشت، به دليل همان معيارهاي اجتماعي که در بالا توضيح دادم، رشته‌ي پزشکي را انتخاب کرد. هر زمان که از رياضيات صحبت مي‌کرد شور و اشتياق و حسرت را هم‌زمان مي‌شد در چهره‌اش ديد. به عنوان يک پزشک با اينکه از لحاظ درآمد و اعتبار اجتماعي به اهداف خود رسيده بود اما هميشه از شغل شکايت داشت و فشار و اضطراب زيادي را تحمل مي‌کرد. او سرانجام به علت خودخوري‌هاي و فشارهاي دروني که حاصل اين نارضايتي بود در حالي که هنوز پا به چهل سالگي نگذاشته بود بر اثر حمله‌ي قلبي درگذشت. هرچند که مرگ دست خداست اما داشتن شغل ناخوشايند هم مي‌تواند وسيله‌اي براي از پا در آوردن انسان باشد
 
  • لایک
واکنش ها: N.ka

برخی موضوعات مشابه

بالا