- عضویت
- 2020/06/21
- ارسالی ها
- 1,374
- امتیاز واکنش
- 4,998
- امتیاز
- 656
چطور با کودک رابـ ـطه برقرار کنیم تا او بتواند به ایمنترین شکل ممکن با ترس خود روبرو شود.
چندی پیش به همراه جمعی از دوستان به باغ یکی از آشنایان رفته بودیم. خانواده سه نفرهای میهمان یکی از دوستان ما بودند. پسر آنها که 6 ساله بود از شنا کردن میترسید به همین دلیل به حوض بزرگ، کم عمق و زیبایی که در وسط باغ قرار داشت نزدیک هم نمیشد. پدر که دلش میخواست پسرش از آب بازی و بازی با ماهیها و اردکها لـ*ـذت ببرد با هر ترفندی بود او را تا لبه حوض همراه خود برد. او به پسر گفته بود که فقط لحظهای آنجا خواهند ایستاد و بعد برمیگردند. پسرک به بهانههای مختلف آهنگ برگشت میکرد، اما پدر مدام او را تشویق میکرد که کمی بیشتر بماند.
لحظهای بعد در شرایطی که پسر به اطراف نگاه میکرد پدر او را به داخل حوض هل داد. پسرک بیچاره که خیلی ترسیده بود با تمام توان جیغ میکشید و با تصور اینکه در حال غرق شدن است از مادرش کمک می خواست. پدر که کنار حوض ایستاده بود مدام او را تشویق می کرد که روی پاهایش بایستد (اگر می ایستاد آب تا شانه پسر هم نمی رسید) و به مادر هم اجازه نمی داد داخل حوض شود. اما پسر که گویی اصلاً توصیههای پدر را نمیشنید همچنان دست و پا میزد تا اینکه بالاخره مادر به داد او رسید. طفلک آنقدر ترسیده بود که بیرون از حوض هم توان ایستادن روی پاهایش را نداشت. آن چنان به مادرش چسبیده بود که گویی سالهاست او را ندیده است، تا ساعتی بعد هم که از آنجا رفتند از او جدا نشد که نشد.
آن روز به هیچیک از اعضای این خانواده خوش نگذشت حتی پدر که فکر میکرد با این کار ترس را برای همیشه از فرزندش خواهد راند وقتی حال و روز او را دید با قیافهای عبوس آن جا را ترک کرد. اگر شما هم کودکی در خانواده دارید که از چیزی میترسد و میخواهید به هر نحوی شده به او کمک کنید تا بر آن غلبه کند شاید اتفاقی مشابه را تجربه کرده باشید.
چندی پیش به همراه جمعی از دوستان به باغ یکی از آشنایان رفته بودیم. خانواده سه نفرهای میهمان یکی از دوستان ما بودند. پسر آنها که 6 ساله بود از شنا کردن میترسید به همین دلیل به حوض بزرگ، کم عمق و زیبایی که در وسط باغ قرار داشت نزدیک هم نمیشد. پدر که دلش میخواست پسرش از آب بازی و بازی با ماهیها و اردکها لـ*ـذت ببرد با هر ترفندی بود او را تا لبه حوض همراه خود برد. او به پسر گفته بود که فقط لحظهای آنجا خواهند ایستاد و بعد برمیگردند. پسرک به بهانههای مختلف آهنگ برگشت میکرد، اما پدر مدام او را تشویق میکرد که کمی بیشتر بماند.
لحظهای بعد در شرایطی که پسر به اطراف نگاه میکرد پدر او را به داخل حوض هل داد. پسرک بیچاره که خیلی ترسیده بود با تمام توان جیغ میکشید و با تصور اینکه در حال غرق شدن است از مادرش کمک می خواست. پدر که کنار حوض ایستاده بود مدام او را تشویق می کرد که روی پاهایش بایستد (اگر می ایستاد آب تا شانه پسر هم نمی رسید) و به مادر هم اجازه نمی داد داخل حوض شود. اما پسر که گویی اصلاً توصیههای پدر را نمیشنید همچنان دست و پا میزد تا اینکه بالاخره مادر به داد او رسید. طفلک آنقدر ترسیده بود که بیرون از حوض هم توان ایستادن روی پاهایش را نداشت. آن چنان به مادرش چسبیده بود که گویی سالهاست او را ندیده است، تا ساعتی بعد هم که از آنجا رفتند از او جدا نشد که نشد.
آن روز به هیچیک از اعضای این خانواده خوش نگذشت حتی پدر که فکر میکرد با این کار ترس را برای همیشه از فرزندش خواهد راند وقتی حال و روز او را دید با قیافهای عبوس آن جا را ترک کرد. اگر شما هم کودکی در خانواده دارید که از چیزی میترسد و میخواهید به هر نحوی شده به او کمک کنید تا بر آن غلبه کند شاید اتفاقی مشابه را تجربه کرده باشید.