کتاب دائو دجینگ ( ترجمه متن )

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 1,063
  • پاسخ ها 8
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
تائو ته جینگ یا دائو دجینگ (به چینی: 道德經)، کتابی از ادبیات باستانی چین است. نام این کتاب از واژه تائو به معنی راه گرفته شده است، هرچند حکمای آئین تائو آن را برابر با اصل متعالی گرفته اند. بر اساس روایات، این کتاب را لائوتسه در قرن ششم پیش از میلاد نگاشته است. از دیدگاه تاریخی، اعتبار این کتاب و انتساب آن به لائوتزه محل تردید است؛ اگرچه قدیمی ترین نسخه یافت شده از این کتاب متعلق به اواخر قرن چهارم پیش از میلاد است .



Laozi.jpg


لائوتزه، بر طبق افسانه ها، او از مردمان زمانه دل تنگ شد و سوار بر گاومیشی چین را ترک کرد و به سمت بیابانهای غرب رفت.




taote3.gif

راهنمای گویش

چینی صدا معنا
tao.gif
Dao راه، روش
te.gif
De یافت، قدرت،فضیلت، نیرو
ching.gif

Jing کتاب

شما شاید دیده باشید که تائو ته چینگ را دائو ده چینگ یا دائو ده جینگ نیز نوشته باشند، تمام حالات نوشته شده برای نام این کتاب درست است و تمام آن ها گویش یکسانی دارند (راهنمایی در بالا ذکر شده) ولی شکل های گوناگونی دارند.
ما معمولا ته/ده به یافت برگردان شده است ولی معنای باستانی و واقعی این واژه، نیرویی است که در تمام موجودات (زنده/غیر زنده) روان است و آن ها را سرشار می کند و می پروراند حتی در جایی (از استاد جوانگ زه) می خوانیم که "هستی، بدون ده پدیدار نمی شد
 
  • پیشنهادات
  • Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    باب 1 :

    تائوای که توانایی سخن گفتن را داشته باشد یک تائو ی پایدار نسیت
    نامی که نامیده شود یک نام پایدار نیست
    بی نامی سرچشمه ای از آسمان و زمین است
    نام مادر هزاران چیز است

    بنابراین, پیوسته رها از آرزو باش
    کسی که بنگرد شگفت زده خواهد شد
    پیوسته آکنده از آرزوباش
    کسی که بنگرد او نمایان خواهد شد

    این دو همسان می نمایند ولی در نام دگر سانند
    همبستگی راز است
    راز رازها, درگاه تمام شگفتی ها است


    باب 2 :


    هنگامی که گیتی شناخته می شود زیبا همانند زیبا, زشت به وجود می آید.
    هنگامی آن نیک شناخته می شود همانند نیک, بد به وجود می آید.

    بنابراین هستی و نیستی یکدیگر را به بار می آورند
    بلند و کوتاه یکدیگر را آشکار می سازند.
    دشوار و آسان یکدیگر را به بار می آورند.
    فراز و ژرف یکدیگر را یاری می کنند.
    موسیقی و نوا یکدیگر را آهنگین می سازند.
    پیش و پس یکدیگر را دنبال می نمایند.

    بنابراین دانا:
    سامان می دهد کار را از هیچ کنشی.
    راهنمایی می کند با آموزشی از هیچ واژه ای.

    او با هزاران چیز کار می نماید ولی به لگام نمی گیرد.
    او می آفریند ولی به دارایی نمی گیرد.
    او رفتار می کند ولی به خیال نمی گیرد.

    او کامیاب می شود ولی در کامیابی خود زندگی نمی کند.
    زیرا او در کامیابی خود نمی ماند
    آن هرگز فرار نمی کند.


    باب 3 :


    ستایش نکنید کسانی را که به هدفی رسیده اند
    بنابراین مردم با هم مشاجره نخواهند کرد.
    نیندوزید کالا های بدست آوردنشان سخت است
    بنابراین مردم دزد نخواهند شد.
    نشان ندهید چیزهای آرزو انگیز را
    بنابراین قلب های آنان سردرگم نخواد شد.

    بنابراین چگونگی حکومت دانا:
    تهی کن قلب هایشان را.
    آکنده کن شکم هایشان را.
    سست کن جاه طلبی شان را.
    توان بخش استخوان هایشان (بدن) را.

    بگذار مردم هیچ نیرنگ و آزی نداشته باشند.
    بنابراین کسی که از این تدبیر استفاده می کند بی پروایی نمی کند که در آمیزد (دخالت).

    رفتار کن بدون توطئه (نقشه قبلی)
    و هیچ چیز ورای لگام (کنترل) نیست.


    باب 4 :


    تائو تهی است
    به کار بر, آن هیچ وقت پر نمی شود
    بسیار ژرف! اینگونه می نماید که خاستگاه هزاران چیز است.

    او تیز ها را کند می کند.
    گره ها را می گشاید.
    نور های خیره کنند را می کاهد.
    غبار ها را می آمیزد.

    بسیار مبهم! چنین می نماید که وجود دارد
    من نمی دانم چه کسی او را به وجود آورده
    او تصویری از جانشین خداوند است


    باب 5 :

    زمین و آسمان عادل هستند و می بینند هزاران چیز را همانند سگ های پوشالی.
    پیر دانا عادل است و می بینند هزاران چیز را همانند سگ های پوشالی.

    فضای بین آسمان و زمین آیا مانند دمی نیست؟
    تهی است, و هرگز مصرف نخواهد شد.
    آن حرکت میکند و بیشتر فراوری می کند .

    تعداد بسیار زیادی کلمه به سرعت دچار کاستی و از کار افتادگی می شود.
    و نمی توان با ساکت نگاه داشتن مقایسه نمود.

    باب 6 :

    روح دره، هیچ گاه خاموش نمی شود.
    او زن عرفانی نامیده می شود.
    دروازه زن عرفانی پایه زمین و آسمان نامیده می شود.
    آن جریانی پایسته دارد, با بی آلایشی قابل درک.
    به کار ببر, هیچ وقت پایان نمی پذیرد .

    باب 7 :

    زمین و آسمان تا ابد پایدارند.
    علت اینکه زمین و آسمان می توانند تا ابد پایدار می مانند این است که آنها برای هم وجود ندارند
    بناباین می توانند تا ابد پایدار بمانند

    بنابراین پیر دانا می فرماید:
    قرار ده او را در انتها ولی در انتها به ابتدا می رسد
    آیا در خارج از خود است و هنوز دوام یافته
    آیا آن به واسطه نهایت نبود نفس نیست؟
    این چگونگی دستیابی او به هدف هایش است.

    باب 8 :

    بالاترین خوبی در همانند آب بودن است.
    آب هزارن سود بدون مجادله دارد.
    او در مکان ها می ماند چیزی که مورد پسند مردم نیست.
    بنابراین او شبیه تائو است.

    در جاهای درست اقامت می کند.
    قلبی با ژرفایی شگرف.
    می بخشد با لطفی شگرف.
    سخنی با صداقت شگرف.
    حکم رانی می کند با سرپرستی شگرف.
    مهار می کند با گنجایشی شگرف.
    حرکت می کند با زمان سنجی شگرف.

    برای اینکه او پیکار نمی کند.
    او در پس نکوهش است.

    باب 9 :


    نگاه داشتن فنجان و بیش از حد پر کردن آن
    این نمی تواند مدت کوتاهی خوب بماند.
    کوبیدن یک شمشیر و تیز کردن آن
    نمی تواند مدتی دوام بیاورد.
    طلا و جواهر در اتاقی پر شده
    هیچ کس نمی تواند از آن حفاظت کند.
    ثروت و مقام تکبر می آورد
    و مصیبت به جا می گذارد.
    هنگامی که پیشرفت تکمیل می شود شهرت
    به دست می آید. و خود پسندی را کنار می نهد.
    این است تائو آسمانی.


    باب 10 :

    در نگاه داشتن روح و در آغـ*ـوش گرفتن وحدت آیا کسی می تواند بدون گمراهی باشد؟
    در جمع کردن Chi و ژرف نگری آیا می تواند یکی مانند نوزاد باشد؟
    در پاک کردن راه جهان بینی آیا کسی می تواند بی نقص باشد؟
    در دوست داشتن مردم و حکومت به ملت آیا کسی می تواند بدون دغل کاری باشد؟
    در باز و بسته شدن درهای بهشتی آیا کسی می تواند روح Yin را نگاه دارد؟
    در فهمیدن درست تمام دستوالعمل ها آیا کسی می تواند بدون اندیشه باشد؟

    تحمل کن، بیفراز.
    تحمل کن بدون مالکیت.
    به اتمام رسانیدن بدون غرور.
    برافراشتن بدون غلبه.
    این نامیده می شود سلوک عارفانه.
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    باب 11 :

    سی چرخ1 به هم می پیوندند در مرکز.
    در آن که خالی است، وسیله یک کار است.
    خاک رس را می آمیزد تا سفال شود.
    در آن که خالی است، سفال یک کار است.
    ببر باز کن درها و پنجره ها را برای ساختن یک اتاق.
    در آن که خالی است، اتاق یک کار است.

    بنابراین، هر چیزی که وجود دارد استفاده می شود برای خلق احسان (فایده).
    آن چیزی که خالی است به کار می رود برای خلق عملگری.
    توجه:
    1- منظور میله های درون چرخ وچرخه و غیره است که در مرکز به هم می پیوندند و مرکزش که خالی است باعث می شود چرخ قابل استفاده گردد

    باب 12 :

    پنج رنگ چشم ها را نا بینا می کند.
    پنج صدا گوش ها را نا شنوا می کند.
    پنج مزه دهان را بی حس (از لحاظ درک مزه) می کند.

    رقابت و شکار قلب را توسن (وحشی) می کند.
    کالا هایی که بدست آوردن آن سخت است باعث زیان می شوند.

    بنابراین دانا مواظب شکم خود است و نه چشمها.
    این علت آن است که او دیگران را دور می اندازد و این را انتخاب می کند.

    باب 13 :

    به پنداری و دون ساختن یک شخص را هراس انگیز می سازد.
    بزرگترین شور بختی ضمیر خود انسان است.
    به پنداری و دون ساختن که یک شخص را هراس انگیز می سازد چیست؟
    به پنداری بلند است, دون ساختن کوتاه
    داشتنش شخص را هراس انگیز می سازد
    گم کردنش شخص را هراس انگیز می سازد
    به پنداری و دون ساختن که یک شخص را هراس انگیز می سازد این است.
    بزرگترین شور بختی ضمیر خود انسان است چیست؟
    علت اینکه من بد اقبالی عظیمی دارم
    این است که من نفس خود را دارم
    اگر من هیچ نفسی نداشته باشم
    چه بد اقبالی دارم؟
    بنابراین کسی که ارج می نهد نفس را همانند جهان می تواند جهان را رها کند
    کسی که دوست دارد نفس را همانند جهان
    می تواند به جهان اطمینان کند

    باب 14 :

    به آن نگاه کن, دیده نمی شود
    آن بیرنگ نامیده می شود
    به آن گوش فرا ده, شنیده نمی شود
    آن بی صدا نامیده می شود
    به آن رس(بردار), نگاه داشته نمی شود
    آن بی شکل نامیده می شود
    این سه نمی توانند کاملا جدا باشند
    بنابراین آن ها به هم پیوسته اند در یک چیز

    بالای آن, درخشان نیست
    زیر آن, تاریک نیست
    ادامه می یابد تا بی کران, نامیده نمی شود
    آن به نیستی باز می گردد
    بدینگونه شکلی از بی شکلی نامیده می شود
    تصویری از بی تصویری
    این اسرار آمیز نامیده می شود
    با آن رو در رو شو, رویش دیده نمی شود
    به دنبالش رو, پشتش دیده نمی شود

    به کار می رود به عنوان پرچم تائو
    برای اداره هستی امروز
    کسی که آغاز باستان(ایام دور) را می داند
    که آن اندیشه تائو نامیده می شود

    باب 15 :

    تائو استاد باستان است.
    ترفندهای شگفت آمیز از میان راز.
    ژرفاهایی که قابل تشخیص نیستند.
    به علت اینکه یک نفر نمی تواند آن ها را تشخیص دهد.
    بنابراین وادار به توصیف ظاهرش می شود.

    نامطمئن، مانند عبور از رودخانه زمستانی.
    محتاط، مانند ترس از همسایه.
    سنگین، مانند یک مهمان.
    سست، مانند یخ در حال ذوب.
    بی ریا، مانند چوب منبت کاری شده.
    باز، مانند یک دره.
    مبهم، مانند یک گل پر آب.

    با این وجود چه کسی می تواند خودداری کند از آشفتگی و در اوج خاموشی بتدریخ پاک شود؟
    با این وجود چه کسی می تواند با متانت باشد در حرکت تدریجی رسیدن به حیات؟

    کسی نگاه دارد این را که تائو نمی خواهد بیش از حد لبریز شود.
    به دلیل اینکه شخصی که بیش از حد لبریز نشده
    در نهایت می تواند ایمن نگاه دارد و نه اینکه یک چیز جدید بسازد.

    باب 16 :

    نهایت خالی بودن را کسب کن
    نگاه دار تا به حقیقی ترین آسودگی رسی.
    هزاران چیز که همه فعالند
    بنابراین من به بازگشتشان می نگرم.

    هر چیزی که رشد می کند؛ به اصلش باز می گردد. بازگشت به اصل آسودگی نامیده می شود.
    آسودگی یک چیز بازگشتن به طبیعت خود نامیده می شود.
    بازگشتن به طبیعت خود پایداری نامیده می شود.
    دانستن پایداری زلال بودن نامیده می شود.

    بدون دانستن پایداری, یک بی ملاحظه گی دلیل مشکل می شود.
    دانستن پایداری اعتقاد است.
    اعتقاد تفکیک ناپذیر است.
    تفکیک ناپذیری قدرت بزرگی است.
    قدرت بزرگ بهشت است.
    بهشت تائو است.
    تائو درونی است.
    نفس کم و بیش بی خطر نیست.


    باب 17 :


    بلند پایه ترین فرمانروا, مردم بر داشتن او آگاه نسیتند.
    در جایگاهی دیگر(بالاتر), مردم به او مهر ورزیده و می ستایند.
    در جایگاهی دیگر, مردم از او هراس دارند.
    در جایگاهی دیگر, مردم از او رویگردانند.
    راست گویی فرمانروا نا کافی است, با او راست گو نیستند.

    دادخواهی با آرامش, به شخنانش ارزش می بخشد.
    کارش به انجام می رسد, گرفتاری اش می رود.
    مرم همگی می گویند, "ما به طور طبیعی انجامش دادیم"


    باب 18 :

    چون تائو بزرگ دور افکنده شود
    آن گاه، آموزه نیکخواهی و درستکاری رواج می گیرد.
    همین که خرد روزی و حزم را حرمت دارند،
    نیرنگ عظیم پدید می آید.
    چون در میان خانواده ای صلح برقرا نباشد
    به حرمت والدان و به مهر نیاز می افتد.
    ملتی چون سر به آشوب بردارند
    به افسران وفادار حاجت می افتد.

    باب 19 :

    بهل تا مردمان از تمییز فارغ باشند و خرد روزی رها کنند، سپس، بارها توانگر خواهند بود.
    از آموزه نیکخواهی دست بدار و از ادعای دادگری فارغ باش، آن گاه مردمان دیگر باره یکدیگر را دوست خواهند داشت.
    آموزه زیرکی را دور بیفکن و دست از سود بشوی، آن گاه دیگر دزدی و دغائی درکار نخواهد بود.

    تمییز و خرد روزی، نیکخواه و دادگری و
    زیرکی و سود چه باشد جز آراستگی های بیرونی.
    پس ما را باید که چیزی جز این ها بجوییم.
    سادگی آشکاره کن،
    به سرشت آغازین بیاویز،
    خود را برهان از خود پرستی،
    دور بیفکن آز را،
    بزدای دانش ساختگی را و از دغدغه ایمن باش.

    باب 20 :

    چه فرق است میان «وی» حرمت آمیز و «ئو» ناحرمت آمیز؟
    میان خوب و بد چه فرق است؟

    آنجا که دیگران می ترسند، من نیز باید بترسم؟
    چه بسیار خنده آور است این!

    مردمان شادی می کنند، پنداری که در جشن قربانی خوش می گذرانند، یا در بهار شکوفا از مهتابی بالا می روند.

    چه آرامم من، تنها منم که نابرانگیخته ام، به کردار نوزادی که هنوز شیرین زبانی نمی تواند کرد.
    چه بی مقصد سرگردانم، مرا خانه ای نیست که بدان بازگردم.
    مردمان را همه بسی جاه است و آرزو است.
    گویا تنها منم که دست از آن بداشته ام.
    وه که چه نادانم من! مرا دلی ابله باید در سـ*ـینه باشد.
    مردمان همه پرشکوهند و درخشان.
    تنها منم که تاریکم و کانایم.
    مردمان زیرکسارند و کنجکاو.
    تنها منم که تیره ام و کندم.
    چه آرامم من، به کردار دریایی آرام.
    وه چه بالا می روم، گویی بند جایی نیم.
    مردمان را همه انگیزه ها است.
    تنها منم که به هیچ کار نمی آیم و نابهنجارم.
    به دیگران نمانم.
    پرورده آن مادرم من.
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    باب 21 :

    آنچه نهادینه بزرگ (تهی) است پژواک تائو است.

    آنچه تائو است نامتمایز و ناگفتنی است.
    ناگفتنی و نامتمایز است، اما صورت ها آنجا است.
    نامتمایز و ناگفتنی است، اما چیزها آنجا است.
    ناپیمودنی و نادیدنی است، اما ذات ها آنجا است.

    ذات، به راستی واقعی است، واقعیت زنده آنجا است.
    از دیرباز نام تائو هرگز از هستی باز نمانده است.
    آغاز همه چیز را بنگریم از آن.

    آعاز همه چیز را چگونه درمی یابیم؟
    از این طریق.


    باب 22 :


    فروتنی، نگهداشت کمال است.
    بیراهه رفتن، راست رفتن است.
    مقعر بودن، محدب بودن است.
    تهی بودن، از نو شاداب بودن است.
    نداشتن، آراسته بودن است.
    بسیار داشتن، محروم بودن است.

    پس، فرزانه اضداد را یکی می داند، و نمونه ای بنیاد می نهد جهان را.

    در پوشیدگی می ماند و به طبع ناپنهان است.
    از آن رو که اظهار نفس نمی کند، والا است.
    چون دعوی نام نمی کند، نام می یابد.
    چون یاوه نیست، نیکوترین است.

    چون در جهان با کسی به ستیزه برنمی خیزد، کسی نیز نمی تواند خلاف او باشد.

    پس، سخن کهن «فروتنی، نگهداشت کمال است» سخن حقیقت است.
    به راستی، کمال به این منسوب است.
    از راه بی سخنی، به خود روی می دهد.


    باب 23 :

    کم باشد که طبیعت خود را در سخن باز نماید.

    توفان چو برآید تمام بامداد نمی پاید.
    تندباد نیز تمام روز نمی پاید.
    این ها کردارهای آسمان و زمین است.
    پس، آسمان و زمین چون نتوانند دیری کردارهای خویش را نگاه دارند، آدمی چگونه می تواند؟

    پس، آموزنده دائو با دائو همسان شود.
    چون بیابد آن را، با یافتنش همسان شود.
    آدمی چون با یافتنش همسان شود، یافتن نیز با او همسان شود به رضا.
    آدمی چون با گم کردن همسان شود، گم کردن نیز با او همسان شود به رضا.
    اگر او این همسانی را چندان که در خور آن است باور نکند، همسانی پدید نخواهد آمد.

    باب 24 :

    نه بالا بردن پاشنه، ایستادن است و
    نه گام های بلند برداشتن، راه رفتن است.

    نه خودنمایی، درخشیدن است و
    نه پا فشردن به محق بودن، متمایز بودن است.
    نه دعوی نام، نامداری است و
    نه به خود بالیدن، نیکوتر بودن.

    از نظر دائو، این ها همه افزوده هایی است که چیزها خو دوستشان نمی دارند.
    پس، دائو با آن ها نیست.

    باب 25 :

    بود، یکی آشوب «گرد آیند»،
    و پیش از آن بود که آسمان و زمین باشد.
    خاموش! خالی!
    به خود بود و ناپذیرای دیگرگونی،
    سرشار دارنده هرچه هست، پایان ناپذیر،
    مادر جهانش توان خواند.
    نامش را نمی دانم،
    پس، دائوش می خوانم.
    می بایست اگرنامی بر او نهم
    بزرگش می خواندم.
    بزرگ، گسترده شدن است تا بی کران.
    تا به کرانی گستردن، رسیدن است به دورترین دوری.
    رسیدن به دورترین دوری، باز آمدن است به «نزدیکی».

    پس، بزرگ است دائو.
    آسمان، بزرگ است، زمین بزرگ است، و آدمی نیز بزرگ است.
    ما را چهار بزرگی هست در عالم، و از آنان یکی آدمی است.
    آدمی با زمین همراه است و
    زمین با آسمان و
    آسمان با دائو.
    و دائو را همراهی است با هرچه هست.

    باب 26 :

    سنگین، اصل سبک است.
    آرامش، چشمه بی آرامی است.

    پس، امیر از بام تا شام سفر می کند و هرگز از گردونه گرانبار توشه اش دور نمی افتد.
    گرچه شکوه او را فراگرفته، آرام و فراز آن می ماند.
    راهبری «با ده هزار گردونه» خود را پیس جهان چه گونه سبک می گیرد؟

    خود را سبک گرفتن، گم کردن اصل است.
    چو بی آرامی باشد، چشمه گم شده باشد.

    باب 27 :

    نیکوترین کردار از نشانه ها]ی بد یا خوب[ پاک است.
    نیکوترین گفتار از آلایش ها]ی بد یا خوب[ زدوده است.
    نیکوترین محاسب از حساب و سنجش فارغ است.
    نیکوترین بستن را کلونی نیست، اما بازش نمی توان کرد.
    نیکوترین گره را رشته ای نیست، اما نمی توانش گشود.

    بدین گونه، فرزانه می داند که آدمیان را چه گونه برهاند، پس هیچ کس طرد نمی شود .
    و نیز می داند که چه چیزها را چه گونه برهاند، پس چیزی طرد نمی شود .

    این را نفوذ به روشنی خوانند .

    پس، هنرور بی هنر را سرمشق است .
    و بی هنر، اصل هنرور است.
    یکی اگر هنرور را قدر نشناسد، یا بی هنر را بنوازد، از پریشانی ایمن نیست، خود اگر چند هوشمند باشد.

    شگفتی ناگزیر خوانند این را

    باب 28 :

    از مثبت آگاه بودن اما در منفی ماندن، مغاک عالم بودن است.
    مغاک عالم بودن، کژ نیفتادن است از یافت حقیقی و به کردار کودکی پاکنهاد ماندن است.
    از سفید آگاه بودن، اما در سیاه ماندن، مغاک عالم بودن است.
    مغاک عالم بودن، داشتن یافت حقیقی است به کفایت، و ماندن است در حالت بی تعیّی آغازین

    بی تعیّنی آغازین چون تعین یابد، چیزها پدید می آید.
    فرزانه اما بی تعیّنی آغازین را چون به کار گیرد راهبر مردمان شود.

    پس، حکومت بزرگ دوئی بین نیست.

    باب 29 :


    هرگاه یکی وظیفه فرمان راندن به سرزمینی را بر عهده می گیرد و به حکم راندن برخیزد، بیم آن را دارم که نتواند آن را به سامانی برساند.
    ملک، ظرفی روحانی است و نباید که در آن دست برد.
    در آن دست بردن، به ناکامی می انجامد.
    آن را گرفتن، از کف دادن است.

    چون طبایع چیزها مختلف است، یکی عمل می کند و دیگری تقلید؛
    یکی سبک دم می زند و دیگری سنگین؛
    یکی توانا است و دیگری بی توش؛
    یکی به انجام رساند و دیگری به ناکامی می انجامد.

    پس، فرزانه، فراخ رو، بلهوس و افراط کار نیست.


    باب 30 :

    یار مندی در فرمان راندن بز سرزمینی از طریق دائو، تکیه نکردن است به برتری جنگ افزارها.

    تکیه کردن به برتری جنگ افزارها را نتایجی است.
    هر کجا سپاهیان گرد آیند آشوب پدید می آید.
    از پس کارزاری بزرگ، قحطسالی آید.

    پیروزی، نتیجه کارزار است و بس.
    نباید که دلیری کند در ادعای فزون مندی در قدرت.
    پیروزی چون تنها نتیجه است، نباید که بدان ببالد.
    چون تنها نتیجه است، نباید که بدان خود نمایی کند.
    چون نتیجه است و بس، نباید که مدعی فزون مندی در قدرت شود.
    ادعای قدرتمندی به نابودی می کشد.
    این شکستن دائو است.
    هرچه دائو را نقض کند دیری نخواهد پایید.
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    باب 31 :

    جنگ ابزارها، ابزارهای شوم است که آدمیان را از آن بیزاری است.
    پس، مرد دائو آن ها را برنمی تابد.
    جنگ ابزارها، ابزارهای شوم است.
    آن را تنها به وقت ناگزیری به کار گیرند.
    خود اگر درگیر نبرد باشد، باید که آرام و بی اعتنا باشد.
    خود اگر در جنگ ظفر یابد نباید که آن را شکوه بخشد.
    چون آن را شکوه بخشد، پیداست که در کشتار مردمان خوشی می جوید.
    اگر در کشتار مردمان خوشی جوید، هرگز به گیتی روی کامگاری نبیند .

    باب 32 :

    دائو، واقعی اما ننامیدنی است.
    بی تعیّنی آغازین است و به دیده نمی آید.
    با اینهمه چیزی در جهان نیارست بر آن غالب آید.
    فرمانرویان و امیران را اگر یارای آن باشد که با آن بمانند، همه چیز در عالم، به خود، بر آنان گردن می نهد.
    آسمان و زمین یگانه اند و ژاله صلح فرو می بارند.
    مردمان، بی آن که فرمانی یافته باشند، به خود، همنوا می شوند.
    تمییز چون آغاز شود نام ها پیدا می شود.
    نام ها که پیدا شد، بباید دانست جای ماندن را.
    چون بدانست کجا بماند، هرگز نفرساید.

    با دائو در جهان ماندن به کردار آب های کوهساران است که به سوی رودها و دریا روان است.


    باب 33 :

    دیگران را شناختن، هوشمند بودن است.
    به خود آگاه بودن، بیدار بودن است.
    بر دیگران چیرگی یافتن، نیرویی فزون تر داشتن و
    بر خود ظفر یافتن، نیرومند بودن است.

    قانع بودن، غنی بودن است.
    با قدرت عمل کردن، بلند پرواز بودن است.
    نگهداشت سرچشمه خویش، دیرنده بودن است.
    مردن، اما نابوده نبودن، دیرزیستن است.

    باب 34 :

    دائوِ پر جلال، سرشار دارنده همه،
    بدین سو یا بدان سو نفوذ تواند کرد.
    جمله آفریدگان با او بمانند و ببالند؛ دست رد به سـ*ـینه کسی نمی زند.
    چون کارش کرده شود، مزد نمی طلبد.
    پرورده اویند همه، لیکن او را بر آنان حکمی نیست.

    آن گاه که بی قصد است، او را خردتر توان خواند.
    آن گاه که همگان بدو بازگردند، او تصاحب نکند آنان را،
    پس، او را بزرگتر توان خواند.

    از آن رو که فرزانه بزرگی نمی طلبد
    پس، یافت او بزرگ است .

    باب 35 :

    یک چون صورت بزرگ را در پرداخت به کار جهان نگه دارد، بی آن که گزندی بدان برسان به کار جهان می پردازد.
    به جای آن، یکی جهان را آرام و آسوده و صلح آمیز می کند.
    موسیقی و خورش های گوارا شاید عابر را بر آن دارد که دمی پای سست کند،

    لیکن مزه دائو ساده و بی طعم است.
    بدان نگاه می کن چیزی، نمی توانی دید.
    بدان گوش فرا می ده، چیزی نمی توانی شنید.
    آن را به کار می گیر، خالی نخواهد شد.

    باب 36 :

    آنچه باید متراکم شود نخست باید که پراکنده گردد.
    آنچه باید سستی پذیرد نخست باید که جان بگیرد.
    آنچه باید نابود شود نخست باید پدید آید.
    آنچه باید یافته آید نخست باید داده شود.

    این را روشنایی نادیدنی خوانند.
    نرم بر استوار چیره شود؛
    ناتوان را توانا غالب آید.

    درست به کردار ماهی ئی که در بن برکه بماند
    بهترین جنگ ابزارهای ملتی آن هایی است که از نظر پنهان است .

    باب 37 :

    دائو، واقعی و از کنش آزاد است، با آن همه چیزی نمی توان یافت که بر آن کاری نشده باشد.
    امیران اگر با آن بمانند، چیزها همه به خود دیگرگونه می شوند.
    در این سیرٍ دیگرگونی اگر قصدی پدید آید، بی تعّینی آغازین آن بی نام باید که بر آن غالب آید. دریافت بی تعّینی آغازین آن بی نام را کسی باید که از قصد بی قصدی فارغ باشد.
    برای فارغ بودن از قصد بی قصدی باید آرام بود.
    پس، جهان به طبع به آرامش می انجامد .

    باب 38 :


    chap38.gif

    والاترین یافت (دِه) از یافت فارغ است.
    پس، یافت هست.
    پست ترین یافت هرگز از یافت آزاد نیست.
    پس، یافت نیست.
    والاترین یافت هرگز عمل نمی کند و بی قصد است.
    پست ترین یافت عمل می کند و با قصد است.
    والاترین نیکخواهی(ژن) عمل می کند و با قصد است.
    والاترین درستکاری(یی) عمل می کند و با قصد است.
    والاترین آیین دانی عمل می کند و کسی آن را پیروی نمی کند.
    یکی بازوان را عـریـان کرده و دشمنان را می تاراند.

    پس، دائو چون گم شود، یافت داریم.
    یافت چون گم شود، نیکخواهی داریم.
    نیکخواهی چون گم شود، درستکاری داریم.
    درستکاری چون گم شود، آیین دانی داریم.

    آیین دانی از بی اعتمادی آید و سرآغاز آشفتگی است.
    دانش پیش گفته، سطحی بودن دائو و آغاز ابلهی است.

    پس، مرد بزرگ واقعیت را برمی گزیند نه سطحی بودن را.

    او همدستان با واقعیت عمل می کند نه با نمود.
    بدین سان، یکی را گرفته از دیگری چشم می پوشد.


    باب 39 :


    chap39.gif






    در گذشته های دور بودند آنان که یک را یافته بودند.
    آسمان یک بیافت و پاک شد.
    زمین یک بیافت و آرام گرفت.
    خدا یک بیافت و روحانی شد.
    اقیانوس یک بیافت و پر شد.
    ده هزارگان یک بیافتند و زندگانی گرفتند.
    امیران یک بیافتند و جهان را نمونه شدند.

    آسمان پاک اگر نمی گشت فرو می شکست.
    زمین آرام اگر نمی گرفت می جنبید.
    خدا روحانی اگر نمی شد در هم می شکست.
    اقیانوس پر اگر نمی شد می خشکید.
    ده هزارگان اگر زندگانی نمی گرفتند نابود می شدند.
    امیران، جهان را اگر نمونه نمی شدند پامال می شدند.

    پس، ناشایسته، شایسته را و کهتر، مهتر را چون بنیاد به کار می آید.

    بدین سان، امیران خود را تنها و بی ارج و بی قدر می خوانند.
    آیا این بس نیست اثبات آن را که ناشایسته، شایسته را همچون بنیادی به کار می آید؟

    پس، آوازه کامل، آوازه نیست.
    امیران را طلب آن نیست که مردمان آنان را به کردار یشم زنگ زن حرمت بگزارند؛ خوش تر می دارند که سنگی ساده و سخت باشند.

    باب 40 :

    بازگشتن است رفتن دائو.
    گردن نهادن است کار دائو.
    ده هزارگان عالم از بودن آفریده شده اند
    و بودن از نبودن آفریده شده است.
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    باب 41 :

    مرد صاحب قریحه چون به دائو گوش فرا دهد، مشتاقانه به کارش می برد.
    مرد میانمایه چون به دائو گوش فرا دهد، می نماید که بدان باور دارد، اما ندارد.
    بدترین مردان چون از دائو بشنوند ریشخند می کند آن را سخت. اگر او را ریشخند نمی کرد، دیگر آن دائو نمی بود.

    پس، در جیان ین آمده:
    دائو را دریاب بدان گونه که پنداری آن را درنیافته ای؛
    به دائو وارد شو بدان گونه که گویی از آن بیرون می آیی؛
    با دائو هموار رو پنداری که دشواری هایی داری.
    برترین یافت(دِه) گویی یافت نیست.
    یافت فراگیر پنداری بی یافتی است.
    یافت سخت پنداری ولگردی کاهلانه است.
    ذات واقعی، گوئی تهی است.
    سچید بزرگ پنداری سیاه است.
    مربع بزرگ بی گوشه است.
    گنجایش بزرگ، در آخرین روزها نتیجه بخش شود.
    موسیقی بزرگ بی آوا است.
    صورت بزرگ، بی صورت است.

    دائو، نهان و بی نام است.
    و لیکن چیزها همه را آراسته به کمال می رساند.


    باب 42 :


    از دائو یک آفریده می شود؛
    از یک، دو؛
    از دو، سه؛
    از سه، ده هزارگان.

    آن ها همه از یکی شدن اثبات و نفی که همه را در برگرفته به سازگاری می رسند.

    هیچ کس خوش ندارد تنها(گو)، بی ارج(گوا)، و بی قدر (بو گو) باشد، با اینهمه، امیران این نام ها را بر خود می نهند.

    پس، برخی چون از ارزش خود بکاهند بدان بیفزایند.
    برخی چون به ارزش خود بیفزایند از آن بکاهند.
    این را پیشینیان دیگر تعلیم داده اند؛

    من نیز این را می آموزانم.
    «ستمکار، زندگی را در ستم به فرجام خواهد برد.»
    این پندی است بنیادین.


    باب 43 :

    در جهان، نرم ترین
    در نیرومندترین نفوذ می کند،
    هم بدان گونه که نیستی راه به بی روزن می برد.

    پس، من قدر بی کنشی را می دانم
    و بهای تعلیم دادن بی کلام را.
    و اما ارج بی کنشی:
    چیزی در جهان نیارست که با آن پهلو زند.

    باب 44 :

    نام آدمی یا خود آدمی - کدامین بدو نزدیک تر است؟
    خود او یا مال او – کدامین او را ارجمندتر است؟
    کام یا ناکام – کدامین بدو بیشتر گزند رساند؟
    هرچه را بیش بخواهند، بیشتر ارزد.
    هرچه را بیش نگاه دارند، بیشتر از کف بشود.
    چون آسان به قناعت رسد شرمساری نمی برد.
    مردی که وقت درست دست بداشتن را می داند از خطر ایمن است.
    پس، زندگانیش دراز خواهد بود.

    باب 45 :


    تمام کردن کاری چون به بالاترین حد برسد
    گویی کاری به انجام نرسیده است.
    چون به کارش برند هرگز پایان نپذیرد.
    پری چون به بالاترین حد برسد
    گویی هنوز خالی است.
    به کار بردنش به بی کرانگی می انجامد.
    پس، راست کامل چنان است که پنداری خمیده است.
    ماهرترین چنان است که پنداری ابله است.
    بزرگترین توان ستیزه چنان است که گویی زبان بسته است.

    پس، سکون1 بر حرکت برتری می یابد2،
    سرما بر گرما غالب می آید،
    و آرامش، جهان را نمونه ای بنیاد می نهد.
    توجه:
    1- یا، آرامش و بی جنبشی.
    2- جانگ می نویسد: متن سنتی چنین است: «حرکت بر سرما غلبه می کند و سکون بر گرما» که به نظر بی معنا می رسد. در این برگردان از تفسیر وانگ هوای پیروی شده است .

    باب 46 :

    آن گاه که موافق دائو بر جهان حکم برانند
    اسبان را در کشتزاران به کار می کشند .
    آن گاه که موافق دائو بر جهان حکم نرانند
    اسبان و جنگ ابزارها را برای مرز پدید می آورند .

    نه بزهی گران تر از آرزو خواهی است
    و نه شوم بختی گران تر از نارضایی،
    و نه خطایی بزرگ تر از غلبه بر دیگران.

    پس، دانستن قناعت به قناعت
    پیوسته به کفایت داشتن است .




    باب 47 :

    پا از در بیرون ننهاده
    از جهان آگاه می گردد.
    به بیرون ننگریسته
    را آسمان را می بیند.
    هرچه دورتر رود
    کم تر می داند.

    پس، فرزانه از همه آگاه است
    بی آن که گامی برداشته باشد.
    چیزها را همه باز می شناسد
    بی آن که به آن ها نگریسته باشد.
    چیزها همه را کمال می بخشد
    بی هیچ کنشی.

    باب 48 :

    آموختن را،
    هر روز می اندوزد.
    آموختن دائو را
    هر روز می کاهد.
    از کاستن و باز هم کاستن
    به بی کنشی می رسد
    و کارها همه کرده می شود.

    پس، غالبا بر جها ظفر می یابد
    از بی کنشی.
    از کنش، بر جهان ظفر نتوان یافت .

    باب 49 :

    فرزانه از دل خویش فارغ است
    اما دل های خلایق را دل می داند.

    خوب را خوب می داند
    و نا خوب را نیز خوب می شمرد.
    بدین سان یافت نادوئی بینی او کامل است.

    در جهان، فرزانه از سر انصاف
    دوئی نمی بیند میان دل های خلایق.
    از آن جا که مردم به دو حس بینایی و شنوایی تکیه می کنند فرزانه با آنان به کردار کودکان پاکنهاد رفتار می کند .

    باب 50 :

    زیستن یا مردن:
    از آدمیان، سه از ده می زیند،
    و هم از آنان سه از ده می میرند.
    باز از آدمیان، سه از ده به زندگی می آویزند،
    اما از کف می دهند آن را
    از آن رو که به آن تشنه اند.
    آن که می داند زندگی را چگونه حراست کند
    با ببرها و کرگدن ها رویارو نمی شود.
    در کارزار
    از سلیح جانشکار نمی پرهیزد.
    نه کرگدن ها می توانند بدو شاخ زنند،
    و نه ببرها می توانند در او چنگ اندازند،
    و نه از سلیح جانشکار او را گزندی رسد.
    چرا؟ زیرا که در او جایی برای مرگ نیست .
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    باب 51 :

    دائو می آفریند همگان را.
    دِه می پرورد آنان را.
    چیزها بر سرشت شان شکل می گیرند؛
    شرایط به هم وابسته کامل شان می کند.

    از این رو، ده هزارگان همه حرمت می گزارند سرچشمه دائو را و ارج می نهند بالقوگی های دِه را.
    حرمت می نهند دائو را و ارج می نهند ده را به خود؛ هیچ کس فرمان نمی دهد که چنین باشد.

    دائو بدین سان، می آفریند همگان را؛
    ده می پرورد آنان را.
    آن دو پدید می آورند آنان را
    غذا می دهند آنان را
    شکل می بخشند آنان را
    چونی می بخشند آنان را
    پناه می دهند آنان را
    مراقبت می کنند آنان را.
    آن دو می آفرینندشان، اما تملک نمی کنند آنان را.
    برای آنان کار می کنند، اما پاداش را چشم نمی دارند.
    آنان را به کمال می رسانند، اما مهارشان نمی کنند.
    این را یافتِ نادیدنی خوانند .

    باب 52 :

    جهان آغازی دارد
    که آن را اصل جهان می توان خواند.
    هر که را از این اصل آگاهی باشد
    تجلّیات آن را نیز می شناسد.
    چون از تجلّیات آن آگاه باشد
    همچنان با اصل آن خواهد ماند
    (و) هرگز در تمامی زندگانی به کاستی در نخواهد افتاد.

    لب چو از سخن بسته دارد
    و در احساس ها را فراز کند
    هرگز نفرساید.
    و خلاف آن، هر که مالامال سخن باشد
    و گرفتار کارهای خویش،
    هرگز نمی تواند رست.

    دیدن هرچه نادیدنی است بیدار شدن است.
    آرام ماندن، توانا بودن است.
    روشنی را به کارگیر، و به بیداری بازگرد.
    آن گاه از بلا ایمنی باشد.

    او را گویند که همدستان با حقیقت می زید .

    باب 53 :

    خود اگر اندکی آگاهی می داشتم،
    و به راه بزرگ می رفتم
    می بایست بیم آنم باشد که به بیراه افتم.
    راه بزرگ، جاده ای هموار است
    اما آدمیان، رفتن به راه های پیچاپیچ را خوش تر دارند.

    پس، کوشک ها به غایت شکوهمند است،
    اما کشتزاران خلایق، به غایت ویران
    و در انبارها غلّه ای نیندوخته.
    امیران جامه های گرانبها به تن کرده
    تیغ های نیکو بر میان آویخته
    از خوراک و آشامه خود را انباشته اند،
    خواسته بیشمار دارند و چیزهای گرانبها.
    این بزرگ ترین راهزنی است،

    و هم به راستی خلاف راه بزرگ است.


    باب 54 :

    آخوش بنیاد را به دور نمی توان برد.
    خوب گرفته را از کف نمی توان داد.
    نیایش گسسته نخواهد گشت، نسل از پس نسل.

    (دائو را) در خود پروردن، یافت (دِه) را راستن می کند.
    (دائو را) در خانواده خود پروردن، یافت را فزونی می بخشد.
    (دائو را) در اجتماع پروردن، یافت را دیرنده می کند.
    (دائو را) در ملت پروردن، یافت را سرشار می کند.
    (دائو را) در جهان پروردن، یافت را همه فراگیر می کند.

    پس، از راه خود، در خود نظاره می کند.
    از راه خانواده، در خانواده نظاره می کند.
    از راه اجتماع، در اجتماع نظاره می کند.
    از راه ملت، ملت را نظاره می کند.
    از راه جهان، جهان را نظاره می کند.

    چگونه جهان را جهان بدانم؟
    از این راه .

    باب 55 :

    آدمی چون از دِه توانگر باشد
    شاید به کودکی پاکنهاد مانند شود.
    از نیش حشرات فارغ است و
    ازچنگال ددان آزاد و
    از حملات مرغان شکاری ایمن است.
    می گویند هیچ یک از استخوان ها یا غضلاتش قوی نیست،
    اما چنگ دستانش پیوسته محکم است.
    هنوز از وصل نر و ماده چیزی نمی داند
    با اینهمه بالقوگی او آشکار است.
    ذات زندگیش کامل است.
    تمام وقت می تواند بگرید بی آن که صدایش بگیرد.
    سازگاری درونیش عالی است.

    آگاه بودن از سازگاری درونی، با واقعیت ماندن است.
    با واقعیت ماندن، روشن بودن است.
    اما زندگی را تا بالاترین حد آن پیش راندن به شر (سیانگ) می انجامد.
    دلی که نیروی بالقوه خود را می انگیزد، ساختگی است.

    چیزها چون ساختگی باشد به زوال می انجامد.
    این بیراهه افتادن است از دائو.
    هرچه بیراه افتد به پایان می رسد .

    باب 56 :


    آن که آگاه است، نمی گوید
    آن که می گوید، آگاه نیست1.

    لب از سخن فرو بستن،
    درب احساس ها را فراز کردن،
    تیزش را کُند کردن
    بندهایش را گشودن
    درخشش آن را ملایم کردن،
    و با زمین یگانه شدن:

    این را همسانی با دائو خوانند.

    پس، نه نزدیک می تواند بدو رسد و نه دور در او اثر می گذارد.
    نه سود اثری در او دارد و نه زیان پریشانش می کند.

    پس، او را ارجمند ترین مردان جهان است.
    توجه:
    1- یا: آن که می داند، نمی گوید. آن که می گوید، نمی داند .

    باب 57 :


    کشور را از طریق آرامش1 هدایت کن.
    با کردارهای نامعمول درگیر جنگ شو.
    از راه بی کنشی بر جهان غالب آی.

    چه گونه بدانم که باید چنین باشد؟

    بدین سبب: هر چه محدودیت ها و تنگناها بیشتر باشد مردمان فقیرتر خواهند بود.
    مردمان هرچه سلاح بیشتری داشته باشند
    کشور پرآشوب تر خواهد بود.
    آدمیان هرچه دسیسه گر و گُربُزتر باشند
    چیزهای شگفت تر پدید خواهد آمد.
    هرچه قواعد و دستورهای بیشتری اعمال شود
    دزد و دغل بیشتر خواهند شد.
    پس، سخنان فرزانه را داریم که می گوید:
    از بی کنشی من
    آدمیان به خود دیگرگون خواهند شد.
    از آرامش من
    آدمیان به خود آرام خواهند شد.
    از دخالت نکردن من.
    مال و منال شان به طبع افزون می شود.
    از نخواهندگی من
    آدمیان به خود به سادگی آغازین باز می گردند.
    توجه:
    1- واژه "جن" chen (به جای cheng) معمولا "سر راست" است. امّا "جن" به معنی "بینگ" (ping) یا آرامش نیز است در بخش 45 می خوانیم:"آرامش، جهان را نمونه ای بنیاد می نهد." و نیز در بخش 37:"برای فارغ بودن از قصد بی قصدی باید آرام بود. پس، جهان به طبع به آرامش می انجامد."

    باب 58 :

    هرگاه از راه سادگی و دلسوزی بر کشوری فرمان برانند
    مردمان راسترو و شریف خواهند بود.
    هرگاه از روی درشتی و تجسس دقیق بر کشوری فرمان برانند
    مردمان گربزتر و ناشریف تر خواهند شد.

    از بخت، بد بخت خوش زاید.
    بخت خوش، آبستن بخت بد است.

    حقیقت فرجامین را که می تواند معین کند؟
    یا خود هیچ حقیقت فرجامینی در کار است؟
    بدان سان که غالباً روشن می شود که حقیقت، ناحقیقت است، غالباً روشن می شود که خوبی هم، بدی است.
    دیری مردم از این آشفته گشته اند.

    بدین سان فرزانه چون به کارها می پردازد در اصولش پابرجاست، لیکن تیز نیست.
    پاک است، اما گزند نی رساند.
    راسترو است، اما ستمگر نیست.
    روشن است، اما چشم ا نمی زند .

    باب 59 :

    در هدایت مردمان و کارکردن موافق طبیعت،
    آن به که از ترک، پیروی کرده آید.

    از ترک پیروی کردن، زود بازگشتن است.
    زود بازگشتن، اندوختن یافت است.
    با اندوختن یافت، به هرکاری می توان پرداخت.
    به هر کاری پرداختن به نامحدودی می انجامد
    با نامحدودی، بر کشور حکم می توان راند.

    حکومت بر کشور از طریق اصل آن، به تحمل می انجامد.
    این بدان معناست که عمیقاً ریشه دواندن و استوار روئیدن به زندگانی دراز و به دانستگی ابدی می انجامد.

    پس، فرمان راندن بر ملتی بزرگ همان مایه ساده است که آماده کردن ظرفی غذا .

    باب 60 :

    دائو بزرگ چون در جهان رواج یابد، بدی بی توش و توان شود.
    نه چنان است که بدی را دیگر توان روحی نباشد.
    چنان است که از توان او گزندی به مردمان نمی رسد.
    به راستی، نه چنان است که از توان او گزندی به مردمان نرسد.
    نخست، چنان است که امیر گزندرسان مردمان نشود.

    اضداد چون دیگر آسیبی به یکدیگر نرسانند،
    هر دو از راه یافت دائو سود می برند .


    laotzu.gif
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    باب 61 :

    ملت بزرگتر باید افتادگی کند به کردار برکه ای که جمله ی آب ها در آن به یکدیگر می پیوندند.

    پذیرندگی عالم است این.
    پذیرندگی از راه آرامش1 پیوسته بر کوشش غالب می آید.

    آرامش در برابر کوشش، افتادگی پیشه می کند.

    ملت بزرگتر چون در برابر ملت کوچکتر افتادگی کند بر ملت کوچکتر غالب آید.
    ملت کوچکتر چون پیش ملت بزرگتر خاکساری کند بر ملت بزرگتر چیرگی می یابد.

    پس، آدمی به افتادگی بر دیگران ظفر می یابد.
    یا چون از آغاز در موضعی پست تر است بر دیگران غالب می آید.
    ملت بزرگتر دوست دارد مردمان را در کنار هم گرد آورده آنان را بپرورد.
    ملت کوچکتر فقط می خواهد با دیگران انبازی و کار کند.
    بدین طریق، هر دو آن را که دوست دارند، دارند.
    ملت بزرگتر اما باید افتادگی پیشه کند.
    توجه:
    1- به معنی "بی جنبشی" و سکون

    باب 62 :


    دائو در اعماق همه نهان است.
    شایستگان ارج می نهند او را.
    ناشایستگان حمایت بینند از او.

    می توان سخنان نیکو داد و سرافرازی گرفت.
    کارهای نیکو شاید در آدمی موثر افتد.

    مردی خود اگر ناشایسته باشد،
    دائو هرگز طرد نمی کند او را.

    هرگاه در میان ملتی بزرگ خاقانی بر پا می دارند،
    وزیران برمی گمارند
    و یشم و اسبان را جمله می آرایند،
    از اینان هیچ یک پیشکشی نیکوتر از دائو به آن ملت نیست.
    دائو را از گذشته ی دور بسی بزرگ داشته اند.
    چرا؟ چون نمی جوید او را، می یابد او را.1
    او خود اگر خطاها کرده باشد، از آن ها آزاد است
    پس، دائو محترم ترین چیزهای عالم است
    توجه:
    1- بنا به نظر ین لینگ-فنگ، این سطر را باید چنین خواند: «آن را نمی جویند، اما به خود یافته می آید.»

    باب 63 :


    کنش یا بی کنشی، کار یا بی کاری، دانش یا بی دانشی.1

    کلان یا خرد، بیش یا کم:
    راست به بازگرداندن کینه به مهر می ماند،
    نظاره کردن دشوار با آسان،
    کارکردن بر کلان از طریق خُرد.

    چون در جهان آسان باید بر کارهای سخت مقدم باشد.

    کارهای گران جهان باید با آنچه به غایت خرد است آغاز شود.

    پس، فرزانه هرگز بر آنچه بزرگ است کاری نمی کند؛
    به بزرگ می رسد.

    هر آنچه را که آسان تر وعده دهند
    کم تر بدان وفا کنند.
    کارها را هرچه سبکتر گیرند
    دشواری های بیشتری پیش می آید.

    پس، فرزانه کارها را دشوار می گیرد و
    پیوسته از دشوار فارغ است.
    توجه:
    1- بنا به نظر گائو هنگ متن را باید «دانش یا نادانش» خواند. متن گائو مبتنی است بر رساله در باب دائو از ون-زه و تاریخ سلسله متاخر هان .

    باب 64 :


    آرام1 را نگاه داشتن آسان است.
    به نامده2 پرداختن آسان است.
    نوآغاز را از میان بردن آسان است.
    خُردینک3 را پراکندن آسان است.

    تا روی نداده است به کارش شو.
    تا نیاشفته کارها را سامان ده.

    درخت تنومند4 از یک نهالک می روید.
    برآوردن یکی برج نه اشکوب از یکی کلوخک خاک آغاز می شود.
    سفر یک هزار میلی از منزلگه آدمی آغاز می شود.

    هرکه از طریق عمل پیش رود ناکام آید.
    هر که چنگ در چیزی زند از کف بدهد آن را.

    از این رو، فرزانه دست به کاری نمی زند و از ناکامی فارغ است.
    چون به چیزها نمی چسبد، از کف نمی دهد آن ها را.5

    مردمانی که به کاری سرگرمند غالباً آن گاه که دیگر چیزی به اتمام آن نمانده ناکام می شوند.
    پس، باید در آخرین مرحله کار همان مایه دقیق بود که در آغاز آن.
    آن گاه از ناکامی ایمنی باشد.

    پس نزد فرزانه، خواستن، نخواستن است.
    هرگز به چیزهای دشواریاب ارج نمی نهد.
    نیاموخته را می آموزد.
    از لغزش های دیگران می پرهیزد
    او با سرشت ده هزارگان همدستان است، لیکن در کارشان هرگز دخالت نمی کند.
    توجه:
    1- آرام، به معنی بی جنبش و ساکن.
    2- نامده، نیامد، یعنی چیزی که هنوز پیدا نشده.
    3- خُردینک (خُرد + ین + ک): بسیار خرد، چیز بسیار ریز.
    4- هو بائو (ho pao) به درخت تنومند گفته می شود که آغـ*ـوش دو تنی را که دست های یکدیگر را گرفته اند پر کند.
    5- چی دونگ می گوید این سطر و سه سطر قبل از آن شاید از این دفتر نباشد. خصوصاً که دو سطر اول در دفتر 29 نیز تکرار شده است. ما سیو-لون و ین لینگ-فنگ نیز بر این نظرند .

    باب 65 :


    در گذشته دور، مرد استاد دائو مردمانش را به تفکر حسابگرانه نمی کشاند، بلکه آنان را در بی خبری نگاه می داشت از آن.
    پروردن مردمان، دشوار است از آن رو که آنان مالامال تمییز عقلی اند،

    فرمان راندن بر ملت از طریق تمییز عقلی، آسیب است [ملت] را.
    فرمان نراندن بر ملت از طریق تمییز عقلی، نعمت است آن [ملت] را.
    از دانستن فرق میان این دو، معیاری بنا نهاده می شود.
    آگاه بودن از این معیار، یافتِ [ده] ژرف است.
    یافت ژرف، عمیق است و دور از دسترس.

    خلاف معمول است، امّا به سازگاری بزرگِ با دائو می انجامد.


    باب 66 :

    رودها و دریاها بر جمله آب های از کوهساران آمده نیروهای راهبر می شوند، زیرا که پیش آب های دیگر پستی اختیار می کنند.

    بدین سان، نیروهای راهبر می شوند رودها و دریا بر جمله آب های کوهساران. پس، امیری که بخواهد راهبر مردمانش شود، نخست پیش آنان افتادگی می کند.

    چون بخواهد پیشاپیش مردمانش باشد، نخست در قفای آنان می ایستد.
    چون او در مقام بلند باشد مردمان اقتدارش را حس نمی کنند.
    چون پیشاپیش مردمان باشد، او را مانعی نمی پندارند.
    پس، جمله مردمان بخواهند که پشتوانش باشند، و یک تا کس از او بیزار نیست.

    چون با دیگران نمی ستیزد، دیگران نیز از ستیز با او ناتوانند .

    باب 67 :


    جهان گوید من ورای تعیّنم1
    و مرا به چیزی مانند نمی توان کرد.
    چون ورای تعیّنم مرا به چیزی مانند نمی توان کرد.
    به چیزی ماننده اگر می بودم
    دیگر ورای تعیّن نمی بودم.

    سه بنیادند که من ارج می نهم و نگاه می دارم:
    یک مهر (تسه) است و
    دو دیگر ترک (چیان) و
    سدیگر: هرگز آرزوی سر بودنِ2 در جهان در دل نداشتن.3
    آن کو مهر می ورزد پُر دل تواند بود.
    آن کو ترک می گوید خود را گسترده تواند کرد.
    آن کو هرگز آرزو نکند که در جهان سر باشد به کمال قابلییتش تواند رسید.

    توجه:
    1- در نسخه وانگ بی، واژه «دائو» آمده است. اما شماری از نسخه های بعدی، مثل نسخه های جینگ- لونگ، دون-هونگ، جینگ-فو و دیگران، همه بدون واژه «دائو» است. در این برگردان از این نسخه ها پیروی شده است (جانگ، ص 165). لگ می نویسد: عبارت «دائو من» فقط در نسخه وانگ بی آمده است و اکنون عموماً همه آن را پذیرفته اند (ص 111).
    2- «اول بودن» آمده است به معنی پیشگام و سر بودن، پیشی جستن بر همه.
    3- این سه چیز، همان سه گنج دائو یا سان بائو (San Bao) هستند .

    باب 68 :


    سپاهیِ خوب از قهر آزاد است و
    جنگاور خوب از خشم و
    برنده خوب از رقابت آزادند.
    راهبر خوب پیش مردمان فروتن است.

    این را یافت بی ستیزگی خوانند،
    یا به کار بردن نیروی دیگران.
    و نیز آن را همسانی خوانند با فرجامینِ ورای مکان و زمان1.
    توجه:
    1- جانگ درباره سطر آخر می نویسد: در این سطر واژه نگاره های «تیان» یا آسمان و «گو» (Ku) یا کهن را داریم که اینجا به مکان و زمان برگردانده شده است. اما در تاریخ پژوهش دائو ده جینگ این دو واژه مفسران بسیاری را کلاف سردرگم کرده است. برخی برآنند که «گو» به این سطر تعلق ندارد. دیگران معنقدند که باید بعد از «تیان» ویرگول گذاشت تا از «گو» جدا شود. بدین ترتیب ترجمه آن چنین می شود: "این یعنی سازگاری با آسمان"، که نهایت همه است. اما به قول یو یوئه، قافیه آخرین واژه ها در چهار جمله قبل وو، نو، یو، سیا، و قافیه آخرین واژه های سه جمله بعدی ده، لی، جی، با تیان هم قافیه نیست مگر بعد از تیان ویرگول گذاشته شود و همین موجب می شود که تیان آخرین واژه آن جمله باشد. بدین ترتیب ترجمه "این یعنی سازگاری با آسمان" راهی به دهی نمی برد. مقصود این است که وقتی رهبری بزرگ پیش مردم خاکسار باشدو به نایلفت برسد، از به کار بردن نیروی دیگران سود می برد. او با واقعیت فرجامین که در این مکان و زمان است یگانه می شود. به عبارت دیگر یگانگی فقط در لحظه مطلق صورت می گیرد (پانویس ص 161) .

    باب 69 :


    در کار سپاهیگری گفته اند:
    «نخست به دیگران نمی تازم به گستاخی
    بلکه چون به من حمله آورند دست به کار می شوم.»
    «حتی یک بند انگشت هم پیش نمی روم به گستاخی
    امّا یک بدست پا پس می کشم.»

    این را عمل بی عملی،
    بردن سلاح بی سلاحی
    حمله به خصم بی خصمی
    بستن سلاح بی سلاحی خوانند.

    هیچ شوم بختی سخت تر از
    ناخواسته گرفتار جنگ شدن نیست.
    ناخواسته گرفتار جنگ شدن خلاف تعالیم بنیادین من است (در باب) مهر، ترک، و هرگز در جهان آرزوی سر بودن در سر نداشتن1.
    پس، دو سپاه چون به کارزار به هم رسند
    آن که مهربان است ظفر یابد.2
    توجه:
    1- لائو زه این گنج ها را «بائو» (bao) می خواند، یعنی چیزهای گرانبها. از این گنج ها در دفتر 67 هم بحث شده است.
    2- انسان هایی که مهربانند و دلسوز با یکدیگر همدردی می کنند، سود را برای خود نمی خواهند، و از زیان می پرهیزند. آنان حتا بر دشمنان نیز غلبه می کنند (جانگ پانویس ص 170)

    باب 70 :

    فهم سخنم یا به کار بستن آن دشوار نیست.
    هیچ کس اما در جهان نمی تواند دریابد آن را یا به کارش بندد.

    زیرا که سخن را باید از سرچشمه سخن گرفت،
    و کردار را کننده ای باید.

    چون از آن آگاه نئی، مرا نمی توانی شناخت.
    نزد مردمان هرچه کمتر شناخته آیم ارجمندتر باشم.

    پس، فرزانه جامه ای ژنده پوشیده که یشمی گرانبها را پوشیده می دارد.
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    باب 71 :

    چون بداند که آن را نمی توان دانست، کامل است.
    آگاه نبودن ار این دانستن، نقص است.

    نقص ها را نقص دانستن، فارغ بودن از آن هاست.
    فرزانه از نقص ها آزاد است.
    نقص ها را نقص می داند،
    پس، از نقص ها آزاد است .

    باب 72 :

    مردمان چون از بیم آزاد باشند
    «هراس بنیادین» را درمی یابند.

    چون منزلگاه هاشان تنگنایی بر آنان نیست،
    با زندگی در صلحند.
    چون با زندگی در صلحند
    زندگی شان صلح آمیز است.

    پس، فرزانه به خود آگاه است،
    اما خودی نشان نمی دهد.
    خود را می پرورد،
    اما به خود نمی بالد.

    اندک بیمی از خود به جا می نهد
    اما هراس بنیادین را درمی یابد .

    باب 73 :

    دلیر است اما نه بجا، [پس] از میان برود.
    دلیر است اما نه بیجا، جان به در می برد.
    میان این دو، یکی سود می برد و آن دیگری زیان می بیند.

    که می داند طبیعت از چه بیزار است؟

    فرزانه نیز حتا به سختی می تواند انتخابی بخردانه کند1.

    موافق راه آسمان،
    نمی ستیزد، [پس] ظفر می یابد به ناگزیر.
    نمی پرسد، [پس] پاسخ می گیرد خود انگیخته.
    فرا نمی خواند، [پس] کامگاری می آید به خود.
    راه آسمان خوش طرح است، بی هیچ قصد.

    دام طبیعت همه را در خود می گیرد.
    گرچه شبکه ها [ی این دام] فراخ است چیزی از آن نمی گریزد.
    توجه:
    1- چو این سطر را چنین بر می گرداند: «بنابراین حتا فرزانه هم اینجا دشواری احساس می کند»، و آن را از این دفتر نمی داند، چون در نسخه دون-هوانگ نیامده است(ص 88). این سطر را چنین برگردانده: «بنابراین فرزانه حتا (آسان را) سخت می یابد». می نویسد: «تکرار همین سطر در دفتر 63، که من مطابق با کتیبه عهد تانگ آن را از اینجا حذف کرده ام.» (ص 151).

    باب 74 :

    مردمان را دیگر بیمی از مردن نیست.
    چرا بایدشان به مرگ ترسانید؟
    مردمان را اگر هنوز همان مایه از مرگ هراس می بود که پیش از این، شاید می شد بزهکاری را گرفته به قتل آورد.
    آن گاه که را زهره بود که دست به جنایت آلاید.

    (در طبیعت) همواره یکی هست که کارش ستاندن جان از مردمان است. اگر این وظیفه جان ستانی را ما برعهده بگیریم راست بدان ماند که کار چوب بری ارّه کش بزرگ را برعهده گرفته باشیم، که اگر چنین کنیم، مشکل بتوان یاری کرد، بلکه به دست هامان آسیب می رسانیم .

    باب 75 :


    مردمان چون از قوت خود محروم باشند
    سبب آن است که شاهان از آنان باج و خراج کمرشکن می ستانند.
    از این رو آنان از قوت شان محرومند.
    چون فرمان راندن بر مردمان دشوار باشد،
    سبب آن است که شاهان در زندگی آنان دخالت می کنند.
    از این رو فرمان راندن بر آنان دشوار است.
    وقتی مردمان، آسان از جان سیر شوند
    سبب آن است که شاهان1 را میل به زندگی مسرفانه است.

    از این رو مردمان، آسان از زندگی دست می شویند.
    تنها آن که او را به زندگی خود اعتنایی نیست
    می داند چه گونه به زندگانی دیگران ارج نهد.
    توجه:
    1- به نظر ین لینگ-فنگ، لغت «شانگ»، یا شاه از متن افتاده است. اساس متن او نسخه های فویی، دو دائو-جیان و وانگ بی است .

    باب 76 :


    آدمی را تا زندگانی هست
    تنش نرم است و سست است.
    از پس مرگ،
    سخت باشد و سفت.
    علف ها و درختان تا می روید
    نازک است و شکننده است،
    از پس مرگ
    خشک باشد و پوسید.
    پس، سخت به مرگ نزدیک است و
    نرم به زندگانی نزدیک است.

    بدین سان، سپاهیان چون انعطاف ناپذیر باشند جنگ را ببازند.
    تخته که بسیار خشک باشد، می شکند1.
    محکم ترین و سفت ترین در زیر می ماند و
    نرم ترین و ملایم ترین در بالا2
    توجه:
    1- بنابر چی دونگ، واژه «بینگ» که در متن وانگ بی آمده باید «جه» (che) باشد که به معنای «شکستن» است. متن چی دونگ مبتنی بر نظر هوای-نان زه است که می گوید «بینگ» یا سرباز اشتباه است و باید «جه» باشد به معنی شکستن و ترک خوردن.
    2- لین می نویسد: «مثل شاخه های کوچک و تنه ها(ی درختان)» (پانویس ص 305) .

    باب 77 :

    راه طبیعت به خم کمان ماند:
    بالا، فرو کشیده می شود؛
    پائین، به بالا می رود.
    از سرشار، کاسته گرد؛
    و کم دار کامل شود.

    از سرشار کاستن و به کم دار افزودن: راه طبیعت است.
    که می تواند سرشار را کامل کند برای مردم عالم؟
    این از مرد دائو برآید و بس.

    پس، نزد فرزانه، کار کرده آمد و دیگر کسی را بدان اتکایی نیست.
    کارها کرده شد، اما هیچ کس مدعی نام نیست.

    آیا او از میل به نشاندن برتری خویش آزاد نیست؟

    باب 78 :


    آب، نرم ترین و ملایم ترین است در عالم،
    با اینهمه از هر چیزی نیکوتر می تواند بر سخت و سفت غالب آید.
    این حقیقت است و دیگرگونی نمی پذیرد.

    «ملایم بر سخت و نرم بر سفت غالب آید.»
    جمله ی عالم این را می دانند
    اما نمی توانند آن را در زندگی به کار بندند.

    از این رو، فرزانه می گوید:
    «آنان که بتوانند ملامت را به جای جمله ی ملّت بپذیرند رهبران ملت خواهند بود.
    آنان که بتوانند شومی های جهان را برتابند
    شاه جهان خواهند بود.»

    سخن درست به خلافش ماند1.
    توجه:

    1. مقصود بیان مخالف و متناقض است .

    باب 79 :

    رنجشی سخت چون به آشتی آید،
    بی گمان اندکی از آن رنجش به جا می ماند.
    پس، آشتی را نیکوترین راه نمی توان دانست.

    گرچه فرزانه به عهدی که بدهکار فراهم آورده پای بند است، هرگز بدهکار را به وفای وظیفه اش وانمی دارد.
    پس، مرد دائو به عهد پای بند است و بس،
    اما مرد به «ده» به خاطر مالیات سختی روا می دارد.

    راه طبیعت از دوستی فارغ است.
    با اینهمه همواره در کنار مرد نیک می ماند .

    باب 80 :


    سرزمینی هست کوچک و مردمانش اندکند.
    ابزارهای بی شمار در آن است، اما کسی به کارشان نمی برد.
    مردمان، زندگی1 را دوست می دارند و هیچ کس را میل به دور دست نیست.

    زورق ها و ارابه در دسترس دارند، اما در آن ها نمی نشینند.
    جنگ ابزارهای خوب دارند، اما به کارشان نمی گیرند.

    مردمان به روزگارانی بازمی گردند که ثبت چیزها را رشته های گره خورده به کار می بردند.
    از خورش های خوب لـ*ـذت می برند و در جامه هاشان زیبا می نمایند.
    از خانه هاشان شادند و از سنت هاشان خشنود.

    گرچه امیرنشین همسایه در دیدرس است آواز خروسان و پارس سگان به گوش می آید،
    امّا مردمان تمامی عمر را سپری می کنند بی آنکه راه سفر به این سو و آن سو را در پیش گرفته باشند.
    توجه:
    1. لین هم «زندگی» می گوید، اما می نویسد در متن اصلی «مرگ» آمده است .

    باب 81 :


    سخنی که گویای حقیقت باشد، آراسته نیست.
    سخنی که آراسته باشد گویای حقیقت نیست.
    کاردان را به جدال لفظی اتکائی نیست.
    آن کو به جدال لفظی متکی است کاردان نیست.
    آن که می داند، همه دان نیست.
    همه دان، نمی داند.

    فرزانه نمی اندوزد.
    دیگران را هر چه بیش کار کند بیشتر فراچنگ می آرد.
    با دیگران هر چه بیش انبازی کند بیشتر می یابد.
    دائوی که آسمان پیرویش کند نیکی کردن است نه گزند رساندن.
    دائوی که فرزانه پیرویش کند کار کردن است نه مدعی نام شدن1.
    توجه:
    1. به تعبیر وانگ هوای معنای این سطر با معنای سطر «دستاوردها یافته شد اما کسی دعوی نام نمی کند» در دفتر 2 یکی است. دائو ده جینگ با این سطر پایان می یابد. برای فهم معنای واقعی این سطر، شخص باید فهم عمیقی از فلسفه بنیادین پیش از هستی شناختی (preontological) داشته باشد .



    پایان
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا