داستان کمک! کمک

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

کمک! کمک


یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.

یک روز خرگوش، جست زنان توی جنگل بازی می کرد که ... تالاپ! افتاد توی یک چاه.

خرگوش فریاد زد:« کمک! کمک! کمک کنید!سنجاب صدای خرگوش را شنید. اما نمی دانست چه طوری به خرگوش کمک کند. سنجاب کنار چاه ایستاد و فکر کرد. بعد گفتخرگوش جان! الان فیل را خبر می کنم تا بیاید و با خرطوم بلندش تو را از چاه در بیاورد.

سنجاب رفت و فیل را خبر کرد. فیل آمد. خرطومش را توی چاه انداخت، اما چاه خیلی گود بود و خرطوم فیل به خرگوش نمی رسید.سنجاب گفت: حالا چه کار کنیم؟

فیل گفت: مار را خبر کنیم. مار خیلی بلند است. حتماً تا ته چاه می رسد و خرگوش را نجات می دهد.

سنجاب رفت و مار را خبر کرد. مار آمد. دمش را انداخت توی چاه، اما چاه خیلی گود بود و دم مار به خرگوش نمی رسید. سنجاب گفت: حالا چه کار کنیم: کاش یک فیل بود که خرطومش از مار بلندتر بود یا یک مار بود که از خرطوم فیل هم بلندتر بود!

ناگهان فیل گفت: فهمیدم! اگر مار از خرطوم من آویزان شود، همان می شود که سنجاب گفت! مار از خرطوم فیل آویزان شد و رفت ته چاه.



خرگوش، مار را گرفت. فیل خرطومش را بالا کشید و مار و خرگوش را از چاه بیرون آورد.

خرگوش گفت: ممنون سنجاب جان! سنجاب گفت: من که کاری نکردم فیل و مار تو را نجات دادند.

فیل گفت: ما هر سه با هم به تو کمک کردیم. من و مار و سنجاب!

خرگوش خوش حال بود که دوستانی خوب و مهربان دارد.

 

برخی موضوعات مشابه

بالا