داستان گربه‌ای که میومیو بلد نبود

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

گربه‌ای که میومیو بلد نبود

20120226100358378_12.jpg



گربه کوچولو تو یه شب بارانی به دنیا می آد. صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار می شه مامانش رو پیدا نمی کنه. گربه کوچولو هر چی تلاش می کنه صحبت کنه نمی تونه، چون او نمی دونه گربه ها چه جوری صحبت می کنن.

گربه کوچولو تصمیم می گیره بره و مامانش رو پیدا کنه. توی راه یه حیوون بزرگی رو می بینه که چهار پا داره و ماما می کنه. گربه کوچولو می ترسه و فرار می کنه.

کمی اون طرف تر، حیوون کوچکتری رو می بینه که چهار پا داره و بع بع می کنه. اما گربه کوچولو هر کاری می کنه نمی تونه بع بع کنه.

گربه کوچولو ناامید می شه و به راهش ادامه می ده. توی راه پرنده ای رو بالای درخت می بینه که قار قار می کنه. قارقاری از اون می پرسه: گربه کوچولو کجا می ری؟

ولی گربه کوچولو جوابی نمی ده و به راهش ادامه می ده.گربه کوچولو که خیلی از دهکده دور شده بود، کمی می ترسه و تصمیم می گیره از همین راهی که اومده برگرده. توی راه حیوونی رو می بینه که هاپ هاپ می کنه و اونو دنبال می کنه. گربه کوچولو خیلی می ترسه و به سرعت فرار می کنه.

گربه کوچولو می ره و می ره تا به برکه ای می رسه. می ره کنار برکه تا آب بخوره. توی آب حیوونی رو می بینه که خیلی شبیه خودشه. اون می خواست با دستش اونو بگیره ولی یکدفعه صدای میو میویی می شنوه. اون صدا خیلی شبیه صدای مامان گربه بود. گربه کوچولو که روشو برمی گردونه می بینه مامانش کنارش ایستاده و اونو ناز می کنه. گربه کوچولو می دوه و می ره تو بغـ*ـل مامانش و شروع می کنه به میو میو کردن. حالا دیگه گربه کوچولو میدونه چه جوری باید صحبت کنه.

گربه کوچولو و مامانش با هم به دهکده برمی گردن و وقتی آقا گاوه و خانم گوسفنده و کلاغ قارقاری اونا رو با هم می بینن خیلی خوشحال می شن و به گربه کوچولو تبریک می گن و گربه کوچولو هم با میو میو جوابشونو می ده.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا