احمد مهرانفر جزو خاصترین بازیگران سینما، تئاتر و تلویزیون ایران است. خاص نه به خاطر بازیهایش،خاص به خاطر ویژگیهاي اخلاقی خودش که در تعداد زیادی از موارد با همکارانش متفاوت است. در او خبری از ادا و اصول نیست.
او فارغ از شوها، جلب توجه کردنها و بازیگری جز روی صحنه که در میان عوام هم رایج شده، خودش است. خودی که خیلی دوست دارد آنرا پنهان کند. بدترین چیز برای او این است که مخاطبان آثارش بجای باور شخصیتی که آنرا جان داده، خود احمد مهرانفر را ببینند. برای همین است که با گریم و لباس شخصیتها، فقط به زبان آن ها صحبت میکند و هیچ وقت حین ضبط یک مجموعه با لباس و ویژگیهاي کاراکترش حاضر به گفت و گو نمیشود و ترجیح میدهد پایان کار، وقتی خودِ خودش است درباره «ارسطوها و خنجریها و دایی اسدلیها» حرف بزند.
کارش را از تئاتر آغاز کرده و به قول خودش در تئاتر جان کنده تا توانسته به مرور ایفاگر نقشهاي کوتاه و به مرور صاحب نقشهاي اصلی در سینما و تلویزیون باشد. خیلی جاها شنیده فلانی بازیگر تئاتر است، چرا به عرصه تصویر آمده است؟ شنیده و ناراحت شده اما مقاومت کرده و ادامه داده تا به او اعتماد کردهاند و به این جا رسیده است. اینروزها مشغول بازی در «پایتخت ۴» در نقش شناخته شده ارسطو است.
مهرانفر می گوید روزگاری شر و شور بوده و دیگران را هم سرگرم میکرده است اما حالا مدتی است در سکوت به سر می برد و به سختی خندهاش میگیرد. گفتگوی ما با وی را در سایت تالاب در ادامه بخوانید:
احمد مهرانفر و مادرش
*تلقی شخصی من درسالهایي که پشت صحنه سریالها به ویژه «پایتخت» شما را میدیدم آن گونه بود که چندان علاقهاي به دیده شدن و جلب توجه ندارید، حتی کمتر گفت و گو میکنید. چطور احمد مهرانفر با این ویژگیها سراغ بازیگری آمد و نقشهایي مثل ارسطو، پنجعلی یا دایی اسدلی را بازی کرد که زمین تا آسمان با او فرق میکنند؟
– خیلی از آدمها از نوجوانی به بازیگری
علاقه پیدا می کنند. از ابتدا چیزی وجوددارد، مثل تابلویی که روی دیوار نصب شده و دوستش دارید اما وقتی وارد آن تابلو می شوید میبینید چقدر جزئیات دارد و همه ی چیز آنرا نمیتوانید کشف کنید. بازیگری هم همین طوری است. من از ابتدا به بازیگری علاقه شدم و هرچه بیشتر وارد آن شدم، احساس کردم دنیای بزرگی است که هیچ وقت تمامی ندارد و به انتها نمیرسد.
یک جور بازیگوشی در بازیگری است که دوستش دارم. من بهترین لحظات زندگیام را روی صحنه و جلوی دوربین داشتهام. لحظاتی که به راستی از خودم و همه ی چیز جدا میشوم. یک جاهایی واقعا خندهام میگیرد. من در زندگی واقعی خنده رو نیستم اما در «شاهگوش» یا «پایتخت» یک جاهایی واقعا خندهام میگیرد و نمیتوانم خودم را نظارت کنم. در صورتی که در زندگی واقعی چندان چیز خندهداری نمیبینم. سریالهاي مثلاً طنزی که آدمها خیلی جاها به آن ها می خندند مرا نمیخنداند.
*پس در بازیگری کاملا از خودتان فاصله میگیرید و ویژگیهایي ازآنِ شما می شوند که خودتان رابا آن ها نمیشناسید؟
– بله. بیشتر قرار گرفتن دریک موقعیت و شکل گرفتن یک لحظه واقعی مرا به خنده میاندازد.این که هیچ چیزی وجود ندارد و شما بی آلایش و پاک دریک موقعیت قرار میگیری، آنرا زندگی می کني و بدون آنکه به چیز دیگری فکر کنی خندهات میگیرد.
من خودم خیلی وقتها به آدمها حسادت می کنم، آنهایی که خیلی آسان می خندند. چون من خودم اینطوری نیستم. اما گاهی جلوی دوربین که رفتهام اگرچه خودم نمی خواستم اما خندهدار بنظر میرسیدم.
کودکی و بازیگوشی راکه در بازیگری هست به صورت ناخودآگاه دوست دارم.
حالا دیگر به جایی رسیدهام که فکر میکنم بجز بازیگری کار دیگری نمیتوانم بکنم و اصلا دوست ندارم کاردیگری انجام بدهم.
واقعا کار دیگری از دست من برنمیآید و تواناییاش را ندارم. من وارد بازیگری شدم، جلو آمدم،درسش را خواندم، تمرین کردم و جلوتر می آیم اما همان گونه چیزی که مرا جذب کند وجوددارد.آن کودکی و بازیگوشی…
این که می توانم با کارم آدمها را جدا از این که سرگرم کنم،به فکر فرو ببرم، برایم مهم است. خیلی به این قضیه فکر می کنم که وقتی نقشی بازی می کنم حرفی هم برای گفتن داشته باشم. رسیدن به مرحلهاي که آدمها نگاهت می کنند و این جا می توانی حرفهاي خودت را هم بزنی، به شکلی کودکانه یا مانیفستوار.
او فارغ از شوها، جلب توجه کردنها و بازیگری جز روی صحنه که در میان عوام هم رایج شده، خودش است. خودی که خیلی دوست دارد آنرا پنهان کند. بدترین چیز برای او این است که مخاطبان آثارش بجای باور شخصیتی که آنرا جان داده، خود احمد مهرانفر را ببینند. برای همین است که با گریم و لباس شخصیتها، فقط به زبان آن ها صحبت میکند و هیچ وقت حین ضبط یک مجموعه با لباس و ویژگیهاي کاراکترش حاضر به گفت و گو نمیشود و ترجیح میدهد پایان کار، وقتی خودِ خودش است درباره «ارسطوها و خنجریها و دایی اسدلیها» حرف بزند.
کارش را از تئاتر آغاز کرده و به قول خودش در تئاتر جان کنده تا توانسته به مرور ایفاگر نقشهاي کوتاه و به مرور صاحب نقشهاي اصلی در سینما و تلویزیون باشد. خیلی جاها شنیده فلانی بازیگر تئاتر است، چرا به عرصه تصویر آمده است؟ شنیده و ناراحت شده اما مقاومت کرده و ادامه داده تا به او اعتماد کردهاند و به این جا رسیده است. اینروزها مشغول بازی در «پایتخت ۴» در نقش شناخته شده ارسطو است.
مهرانفر می گوید روزگاری شر و شور بوده و دیگران را هم سرگرم میکرده است اما حالا مدتی است در سکوت به سر می برد و به سختی خندهاش میگیرد. گفتگوی ما با وی را در سایت تالاب در ادامه بخوانید:
احمد مهرانفر و مادرش
*تلقی شخصی من درسالهایي که پشت صحنه سریالها به ویژه «پایتخت» شما را میدیدم آن گونه بود که چندان علاقهاي به دیده شدن و جلب توجه ندارید، حتی کمتر گفت و گو میکنید. چطور احمد مهرانفر با این ویژگیها سراغ بازیگری آمد و نقشهایي مثل ارسطو، پنجعلی یا دایی اسدلی را بازی کرد که زمین تا آسمان با او فرق میکنند؟
– خیلی از آدمها از نوجوانی به بازیگری
علاقه پیدا می کنند. از ابتدا چیزی وجوددارد، مثل تابلویی که روی دیوار نصب شده و دوستش دارید اما وقتی وارد آن تابلو می شوید میبینید چقدر جزئیات دارد و همه ی چیز آنرا نمیتوانید کشف کنید. بازیگری هم همین طوری است. من از ابتدا به بازیگری علاقه شدم و هرچه بیشتر وارد آن شدم، احساس کردم دنیای بزرگی است که هیچ وقت تمامی ندارد و به انتها نمیرسد.
یک جور بازیگوشی در بازیگری است که دوستش دارم. من بهترین لحظات زندگیام را روی صحنه و جلوی دوربین داشتهام. لحظاتی که به راستی از خودم و همه ی چیز جدا میشوم. یک جاهایی واقعا خندهام میگیرد. من در زندگی واقعی خنده رو نیستم اما در «شاهگوش» یا «پایتخت» یک جاهایی واقعا خندهام میگیرد و نمیتوانم خودم را نظارت کنم. در صورتی که در زندگی واقعی چندان چیز خندهداری نمیبینم. سریالهاي مثلاً طنزی که آدمها خیلی جاها به آن ها می خندند مرا نمیخنداند.
*پس در بازیگری کاملا از خودتان فاصله میگیرید و ویژگیهایي ازآنِ شما می شوند که خودتان رابا آن ها نمیشناسید؟
– بله. بیشتر قرار گرفتن دریک موقعیت و شکل گرفتن یک لحظه واقعی مرا به خنده میاندازد.این که هیچ چیزی وجود ندارد و شما بی آلایش و پاک دریک موقعیت قرار میگیری، آنرا زندگی می کني و بدون آنکه به چیز دیگری فکر کنی خندهات میگیرد.
من خودم خیلی وقتها به آدمها حسادت می کنم، آنهایی که خیلی آسان می خندند. چون من خودم اینطوری نیستم. اما گاهی جلوی دوربین که رفتهام اگرچه خودم نمی خواستم اما خندهدار بنظر میرسیدم.
کودکی و بازیگوشی راکه در بازیگری هست به صورت ناخودآگاه دوست دارم.
حالا دیگر به جایی رسیدهام که فکر میکنم بجز بازیگری کار دیگری نمیتوانم بکنم و اصلا دوست ندارم کاردیگری انجام بدهم.
واقعا کار دیگری از دست من برنمیآید و تواناییاش را ندارم. من وارد بازیگری شدم، جلو آمدم،درسش را خواندم، تمرین کردم و جلوتر می آیم اما همان گونه چیزی که مرا جذب کند وجوددارد.آن کودکی و بازیگوشی…
این که می توانم با کارم آدمها را جدا از این که سرگرم کنم،به فکر فرو ببرم، برایم مهم است. خیلی به این قضیه فکر می کنم که وقتی نقشی بازی می کنم حرفی هم برای گفتن داشته باشم. رسیدن به مرحلهاي که آدمها نگاهت می کنند و این جا می توانی حرفهاي خودت را هم بزنی، به شکلی کودکانه یا مانیفستوار.