دلنوشته کاربران گیس گلابتون | شکوفه حسابی کاربر انجمن نگاه دانلود

شکوفه حسابی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/02
ارسالی ها
7,854
امتیاز واکنش
29,176
امتیاز
1,001
محل سکونت
ترینیداد و توباگو
*|به نام اویی که گیس گلابتون را به پرواز خیال در آورد|*
نام مجموعه دلنوشته: گیس گلابتون
نویسنده: شکوفه حسابی
* همیشه دوست داشتم دست گندمزار خیالم را بگیرم و با دل قدم بزنم، این بار من و دل و گندمزار خیال دست به قلم شده ایم برای عروج نوشتن*

به تایپک دلنوشته های پر از احساس و رنگی من خوش اومدید.
اینجا خود خودمم، با کم و کسری هایی که قصد پوشوندشون و ندارم!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • شکوفه حسابی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/02
    ارسالی ها
    7,854
    امتیاز واکنش
    29,176
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    ترینیداد و توباگو
    هراس خاکستری
    موهای طلایی، روزهایی طلایی، خیال های طلایی.
    من را گیس گلابتون می نامند شبیه روز های تلخ و زیبایی های گندم زار خیال.
    شبیه یک طعم گس و شادی یک جو شاد.
    من کمی دور و نزدیک نشسته در افتراهای دیگران، با گیس هایی به رنگ زر و نگاهی پر از دلداری به فردا، با خودم زیر لب می گویم:
    _پناه می برم به چشم هایی که همه چیز است.
    کاری به هیچ چیز ندارم من با خیال عاشقانه خوشم.
    خیال های عاشقانه یعنی جهانی که پر از کهکشان های صورتی و بنفش و سفید است؛ شاید هم رنگ های دیگر اما مشکی نه، خاکستری هم نه!
    خیال عاشقانه این روز ها دمده شده است، به کسی می گویم من خیال هایم عاشقانه است به من می خندند و حواسش می رود پی فیلم ترسناکی که دیشب دیده، پزش را به افکار طلایی من می دهد.
    این روز ها جالب شده ام؛ پای تلوزیون آنابل می بینم اما نمیدانم چرا باز نصفه شب دستم به سمت کتاب غرور و تعصبم می رود.
    آه نگفته بودم نه؟!
    این روز ها غرور و تعصب نیز تکراری شده است.باز هم می روم هری پاتر می خوانم اما نیمه شب یکهو وقتی به خودم می آیم که باد در پنجره ی ضعیف خانه ام را باز می کند و من دارم از لیزی و دارسی می خوانم، از رقصشان از همه ی اتفاقاتشان و همه ی چیز هایی که آنها را دارد..
    یک نفر مانند دوست، نشسته بود کنارم؛ بلند گفت می شود یک قهوه برایم دم کنی؟
    و من از بوی تلخ قهوه حالم بد می شود و به حیاط خلوت خانه می روم و او با پرستیژ خاصی فنجان قهوه اش را در دست می گیرد.
    این مردم عاشق مد های امروزی هستند و من ترجیح می دهم خودم را در یک کیسه ی در بسته خفه کنم تا از دمده های آنها بشنوم!
    ساعت سه نیمه شب، غرور و تعصب، نسکافه های شیرین و خیال عاشقانه ام را جمع می کنم و به ونیز می روم.
    من به هیچ چیز کاری ندارم؛ من با خودم لـ*ـذت می برم!
    #شکوفه_حسابی
    ساعت 9:03 روز شنبه11 اسفند 1397
     
    آخرین ویرایش:

    شکوفه حسابی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/02
    ارسالی ها
    7,854
    امتیاز واکنش
    29,176
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    ترینیداد و توباگو

    مردن ناگفته ای است که بعد از بازگو شدن، پیله را تبدیل به پروانه می کند.
    مردن هم اغوشی زیبای یک خیال است با آرامش و پیکار حرف های خوره واری که در جانمان سکنا گزیده است.
    مردن ارزویی است که گاهی در سرم می نشیند و می دانم که یک روز از جا بلند می شود؛ خاک لباسش را می تکاند و بلند بلند داد می زند:
    _وقتشه، وقتشه،وقتشه!
    در واقعیت همه ما مرده ایم اما در نظر تنها نفس می کشیم، پس چرا باور نمی کنیم؟
    23 اسفند ماه 97
    پنجشنبه ساعت 11:34
     
    آخرین ویرایش:

    شکوفه حسابی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/02
    ارسالی ها
    7,854
    امتیاز واکنش
    29,176
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    ترینیداد و توباگو
    10531447826354965151.jpg

    دلبر جان، من دلبری ام مختص بافتن موهایم است.تویی که جبهه ات بیشتر است قدمی به سمتم بردار و دلبری ات را به اتمام برسان.
    می دانی عطر تنت بوی سیب می دهد؛ من چند صبایی است که دلم سیب ترش کشیده است.
    و امان از لب هایی که ظاهر آلوچه های سبز باغ هشت بهشت را دارند!
    شکوفه حسابی/23 اسفند ماه 97/پنجشنبه
     
    آخرین ویرایش:

    شکوفه حسابی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/02
    ارسالی ها
    7,854
    امتیاز واکنش
    29,176
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    ترینیداد و توباگو
    دلنوشته های نارنجی(گیس گلابتون), [۲۸.۰۵.۱۹ ۰۲:۰۸]
    #شکوفه ☘️
    گاه احساس می کنم تنهایی، جا مانده است میان چین های دامن گلگلی که هدیه ی روزهای پیشم بود. با چین هایش می رقصد و احساسات مرا به پرواز در می اورد.
    بهانه نمی گیرم،
    پا نمی کوبم،
    چیزی نمی گویم.تنهایی است و خیالات خوشش!
    من اگر بگویم قسم هایم را به آشوب نکش و مرا ویران تر از پیش مکن، بیخیال می شود؟
    من بگویم قلب های سیاه در دفتر درد دارند
    تو درد دیگری اضافه نکن بی خیالم می شود؟
    من بگویم، نکن، برو، خسته ام! تنها نزدیک تر می شود انقدر نزدیک که برایم پرچینی از جنس شبدر می کشد.
    همانی که از لا به لای قسم های دروغینت روی گردنم سبز شد.
    گاهی از پشت پرده ی مات چشم هایم، یک نفر می پرسد حالت خوب است؟ می بینمش مهربان نیست بیشتر ترحم دارد.
    به منی که نارس باغ انگور های ننا بودم، به منی که انگور ها رسیدند و فصل ها رسیدند و تو به من نرسیدی.
    من همان انگور کالی هستم که باید چیده می شد، یک نفر باید او را می چید!
    هر بار زمین را می نگرم، جای پاهای تو سبز می شود و تو چه می دانی بیماری چیست؟ تویی که معبودگاه قسم هایم بودی چه می دانی وقتی به خاطر یک بیماری، دلت را از دست بدهی یعنی چه؟
    من پشیمانم، از عکاسی، از افتابگردان های روییده ی پشت باغ، از همان زردهای نارنجی دار رو به اسمان، که شب ها دلشان برای معشوقشان تنگ می شود و سر بر زمین می اندازند.
    من پشیمانم از یک شب تو به طعم افتابگردان ها!
     

    شکوفه حسابی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/02
    ارسالی ها
    7,854
    امتیاز واکنش
    29,176
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    ترینیداد و توباگو
    شب، موجود عجیبی است، سیاه و ترسناک. پیچیده و کمی غمگین !
    شب شاید به غمگینی چشم های کودکی است که با دست های خالی، به اسباب بازی های رنگارنگ درون ویترین می نگرد.
    شب شاید حسرت دست هایی است که هیچ گاه فرصت پیوند نیافتند.
    شب، ترسناک است! مانند تمام جیغ زدن های مداوم نصفه شب کودکانه از ترس از هیولاهای درون کمد.
    شب شاید، قسمتی از من است! شب اسمان دارد، دل دارد، نگرانی دارد.
    اما هیچ گاه خوبی ندارد!
    می خواهم با شب مذاکره ای بکنم، با او حرف بزنم، کمی برایش چای میخک بریزم، کنارش شیرینی های دست پخت ننا را بگذارم و بگویم: «ببین، با من راحت باش، میدونم بغض داری ها، میشه بشکنیش؟بیا خوب باش، مهربون باش ما ادما دلرحمیم»
    شب ها عذاب اور اند، برای مردی که در حسرت بازگشت است، برای جسمی که روحش را می خواهد، برای دردی که درمان ندارد.
    شب انچنان تلخ است که با هیچ چیز شیرین نمی شود!
    یکبار در کودکی هایم کسی مرا در اغوش گرفت، باران می بارید و گـه گاه رعد و برق می زد و من ترسیده بودم ...آه! لعنت به شب ها!
    «ببین هیچی نیست! شب فقط کمی ناراحته، گریه داره، الان داره گریه میکنه تا سبک بشه.»
    دختر همسایه مان، نامزدش را سرطان در اغوش کشیده بود، شاید هم مرگ دلش اغوش می خواست.یک شب در اتاقش شب را سر کشید و دیگر صبحی برایش نمانده بود!
    شب از همان روز ازل گریه داشت، اکنون انگار عقده هم دارد که این چنان بی رحمانه دردش را برسرمان ریزد.
    معما حل نشد، می خواهم شب را به روز برسانم اما نمی توانم.
    اگر می توانستم، دیگر هیچ اشک و آه و ماتمی نبود.دیگر هیچ کس در گوشه ی اتاقش همانی که پر است از نقاشی هایش خفه فریاد نمی کشد.
    و دیگر کسی دور از چشم همه و دلش، سیگار به لب نمی برد.
    #مشکی_نویس
    #شکوفه_حسابی
     

    شکوفه حسابی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/02
    ارسالی ها
    7,854
    امتیاز واکنش
    29,176
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    ترینیداد و توباگو
    |• دیدنی ترین چیز در دنیا، انتظاری است که به پایان می رسد.
    آخر انتظار، کلاف پیچیده ای است که نمی شود گردش کرد.
    گره خوردنش، یا ساعت ها تو را کلافه می کند یا تو را بیخیال و یا قیچی به دست!
    بستگی دارد تو با انتظار چگونه برخورد کنی.مثلاً من...همین منِ تنها، انتظار را گذاشتم بالای طاقچه و خودم برای کشف یار رفتم. |•
     

    شکوفه حسابی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/02
    ارسالی ها
    7,854
    امتیاز واکنش
    29,176
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    ترینیداد و توباگو
    -| من اگر مبتلا به بیماری خطرناکی بودم که باید از تو فاصله می گرفتم، فاصله ی فاصله ۱.۵ متری را رعایت نمی کردم و در همان زمان که تو را در آغـ*وش می گرفتم می مردم و می مردم و می مردم.
    به درک که ریه های لعنتی هوای تو را پس می زنند، قلبم که دلش نفس کشیدن می خواهد! |-
    پ.ن: اندر احوالات Five Feet Apart
     
    آخرین ویرایش:
    بالا