اشعار یه مرغی بود که جوجه داشت

  • شروع کننده موضوع DENIRA
  • بازدیدها 158
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

DENIRA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
9,963
امتیاز واکنش
85,309
امتیاز
1,139
محل سکونت
تهران
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
یه مرغی بود که جوجه داشت
جوجه را خیلی دوست می داشت
برای اون قصه می گفت
از فندق و پسته میگفت
از ببر و آهو و پلنگ
قصه ی خرگوش زرنگ
از گربه ی شیطون بلا
از گرگ زشت و ناقلا
جوجه کوچولو
جیک و جیک و جیک
از رو زمین، دونه بر می چید
دنبال مادر همه جا
می گشت و دنیا رو میدید
یه روز که مرغه خوابید
جوجه کوچولو یواشکی
از لونشون بیرون دوید
گفت حالا گردش میکنم
یه کمی نرمش می کنم
کنار باغچه می شینم
دونه ها را بر می چینم
تا مامانم بخوابه
خیلی خوبه که خوابه
بچه خوبی میشم
مزاحمش نمیشم
جوجه کوچولو
خوشحال و شاد و سردماغ
قدم میزد میون باغ
گل های باغو خوب می دید
گاهی یه دونه شو می چید
گربه ی چاق ناقلا
زرنگ و شیطون و بلا
اومد به باغ با صفا
میدونی چی دید؟
جوجه کوچولوی تنها را
گفت خوبه شکارش کنم
لقمه ی خامش کنم
نه خوبه کبابش کنم
آهسته رفت به سوی او
به سوی جوجه کوچولو
خانم مرغه از خواب پرید
جوجه رو تو لونه ندید
گفت ای خدا جوجه ی من
کجا گذاشته رفته
چرا بیدارم نکرده
چیزی به من نگفته
نکنه که گربه ی بلا
اون شکموی ناقلا
بگیره و شکارش کنه
شام و ناهارش کنه
از لونه بیرون دوید
جوجه و گربه را دید
داد کشید قد قد قدا
جوجه ی من بدو بیا
گربه هه در کمینه
میخواد تو رو بگیره
جوجه شنید
دوید و دوید
رفت زیر بال مادرش
خطر گذشت از رو سرش
گربه ی شیطون و بلا
اون شکموی ناقلا
جوجه کوچولو را شکار نکرد
خوراک واسه ناهار نکرد
جوجه به مادرش رسید
گربه ی شیطون و بلا
دستش به جوجه نرسید
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک قبلی
تاپیک بعدی
بالا