داستانک کاربران یکی بود یکی نبود

__VON__

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/12/17
ارسالی ها
348
امتیاز واکنش
5,605
امتیاز
585
محل سکونت
تراسن
به نام او
سلام بچه ها

نگاه ،
خونه دوم من بود جایی که به داستانای بچه ها پناه می بردمو زندگی معمولی خودمو فراموش می کردم.

نگاه جایی برای شاعرانه هام بود جایی که نیاز نبود سخت باشم ، من خودمو لابه لای صفحه های کتاب پیدا کردم لابه لای شعر ها و رویاها ولی جایی که بودم این ها معنایی نداشت کسی دنیای فانتزی منو نمی فهمید پس سعی کردم همرنگ اونا بشم همرنگ آدمایی که خودشون هزار رنگ بودند و خود واقعیم رو گم کردم من دیگه من نبودم نه خودم.

خیلی وقتا دلم برای
بچگی هام تنگ می شه برای :campeon4542:دنیای کوچیکی که داشتم خنده های بی دلیلم

نمی دونم خیلی وقت بود نوشتنو کنار گذاشته بودم نمی دونم چرا اومدم اینجا اما می دونم هر کی یه داستانی داره یه زندگی که متفاوت ورق خورده متفاوت خط خطی شده و نقاشی
بیاین همو بشناسیم به داستان های هم گوش بدیم و از دنیایی که می بینیم چارچوب نگاهمون برای هم بگیم


یکی بود یکی نبود
برام یه قصه بگو...:aiwan_light_girl_sigh:

234916_222843_IMG_20180416_184701_875.jpg
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • _Saba_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/17
    ارسالی ها
    431
    امتیاز واکنش
    3,992
    امتیاز
    481
    محل سکونت
    توو بَغَلِ یِه کاکتووس :|
    اگه بخوام خودم باشم و همینجوری صاف و ساده بگم ...
    بگم ک امروز درد داشت ..
    کل تن و روحم درد داشت ..
    باید بگم واقعا مسخره س که هنوز با این همه دلخوری ازت ، منتظرم که بهم پیام بدی .. روز اولم بت گفتم ک حساسم ..
    نگفتم؟.
    آشناییمون با دعوا شروع شد ( از نظر من )
    زدی زیرش و گفتی دعوا چیه؟ من فقط گفتم چقد شبیه همیم ..
    چرت گفتی .. مثه هر بار !
    مثه هر بار ک غیب میشدی و من صد تا پیام جورواجور میدادم ..
    مث وختایی ک یا سین نمیزدی پیاممو یا اگ میزدی باید ۴ ساعت طول مکشید تا جواب بدی ...
    گفتی اگ میرم یهو خدافظی نمیتونم بکنم ..
    گفتم باشه .. حق داری !
    کو ولی؟
    کجایی الان؟...
    ولی منم چرت گفتم ک حق داری ..
    بخدا ک حق نداشتی اینجوری با اینهمه دلتنگی ولم کنی ..
    میدونم ولی الان هم ک بیای پیام بدی " سلام " همه چی قراره یادم بره ..
    میگم ..
    من خیلی دوستت دارم یا تو انقدر بیخیالی ک دارم عذاب میکشم؟
    هر دوش شایدم ..
    شایدم مورد سوم ..
    مورد سوم همونیه ک همیشه توو خلوت ب خودم گفتم ..
    نمیبینی منو ! مهم نیستم برات :)
    اصن میدونی چیه؟
    خسته شدم از بس نوشتم برات و خونده _ نخونده ، باز عوض نشدی!
     

    _Saba_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/17
    ارسالی ها
    431
    امتیاز واکنش
    3,992
    امتیاز
    481
    محل سکونت
    توو بَغَلِ یِه کاکتووس :|
    دیروز خیلی روز خاصی بود .. از خودم انتظار اینو نداشتم که اینقدر متفاوت بسازم روزمو ...
    میدونی؟ دیروز ننشستم پشت میزم و دفترم رو پر نکردم از گِله هایی که باید به تو میگفتمشون .. دیروز به مامانم نگفتم " ول کن تورو خدا .حوصله ندارم. ".
    دیروز بدون اینکه مامان به موهای بلند و موج دارم طعنه بزنه ؛ خودم رفتم بافتمشون یه گوشه ... لاکِ جیغ زدم!
    رژ لبم پر رنگ تر از همیشه بود و فکرکنم عجیب بود که من دیروز حتی توی خونه ، جین پوشیدم :)
    مامان بهم میگفت " چقدر ماه شدی . افتاب از کدوم طرف در اومد که تو حوصله کردی؟ " .. خندیدم ..
    دیروز پای چشای گود رفته مو پوشونده بودم ..
    انقدر بلند بلند قهقهه میزدم و با خونواده شوخی میکردم که چشمام پر از اشک شد ..
    تنها کسی که متوجه شده بود دلم پُره و دارم الکی شوخی میکنم و میخندم ، مثل همیشه بابام بود! خلاصه خوب پیش رفته بودم تا حول و حوشِ ساعت 11 شب...
    نمیدونم چیشد یهو ولی؟ ..
    انگار تمام دلتنگی های عالم ریخت تو دلم ... اصن انگار بیحوصله و کلافه ترین آدم روی زمین من بودم ...
    شروع کردم بهونه گرفتن .. شروع کردم دوباره همون جمله رو تکرار کردن که " واقعا حوصله ندارم . بیخیال ".
    که بعدش مامان نگران بشه و بگه واقعا چمه و من بگم فقط یه دوست ! با دوستم به مشکل برخوردیم. نگاه که کردم ؛ دیدم ما که دوست نبودیم ما رفیق بودیم ..
    ربطی نداره که مجازی بودی.. ما باهم بودیم . من پیش تو خودم بودم ... من پیش تو خوشحال بودم و تو ...؟ نمیدونم.
    میدونی؟ دیروز داشتم با یکی از دوستای مجازی حرف میزدم. اونم خیلی درد داشت مثل اینکه ... میگفت " مجازی ها مجازی ان . وابستشون نشو ! خودت زمین میخوری " .
    تهِ شب فکر که کردم .. دیدم راست میگه ها لعنتی! ... خودم وابسته شدم و خودم ضربه خوردم...
    خلاصه که ... دیشب هر پیچ و کوچه و خیابونی که رد میکردیم ، یه جمله مثل پتک میخورد توو سرم " مجازی ها مجازی ان ".
    برای بابا که تعریف کردم .. فقط گفت بچگی کردم و دارم تجربه جمع میکنم و خیلی حرفای منطقیه دیگه ...
    دیدم اونم راست میگه ..
    از 4 صبح به بعد ... یعنی درست از لحظه ای که با بابا رسیدیم خونه و دست از دُور دُور برداشتیم .. سعی کردم حالم خوب باشه...
    سعی کردم کمتر به تیکه کلامت و یا عادت هات فکر کنم ... سعی کردم کمتر بگم " چرا نیس؟ چرا کشید کنار یهو ؟ ".
    میخوام خوب کنم حالمو ... تقصیر اونایی که باهاشون سر یه میز میشینم و زندگی میکنم ، چیه؟ چیه که باهر یه اخم و اشک من صد بار قربون صدقه م برن و خودشون دلشون بریزه از اینکه من چرا اینجوری شدم؟. راستشو بخوای ... من اصلا مجازی رو اینجوری ندیده بودم .. نمیدونستم انقدر خطر داره ، واسه همینم اینجوری شد ...
    اصلا حالمو میخوام خوب کنم ... شاید یه روزی برگشتی سمت من ... میخوام با حالِ خوب باهات رو به رو شم :)
    اصن کی میدونه؟ شاید با حال بدِ منم یه کم بد شه حالت ...
    واسه همینه ک میخوام خوب شم :)
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    82
    بالا