پیشتر از آنکه یکی هم نبود،
دورتر از گنبد و چرخ کبود،
باد سیاهی که دلش سرد بود
گرم شد آمد ز فرازش فرود
گرمی خود را که ز خود میزدود
برق شد، آتش شد و هم کرد دود
دود سپیدی به فراز جهان
گرم و به دل قصهی رازی نهان
نیمهی آن سرد و سیاه و پلید
نیم دگر گرم و سپید و نوید
برقی از آتش به میان سد راه
گشت جهان رنگ سپید و سیاه
جنگ میان دو تن آغاز شد
پنجه به پنجه به جهان گرد خود
برق جنون زد به دو جنگی و باد
چرخش خود در تن آنها نهاد
از عرق و خشم دو موج پلید
آب و سپس سنگ بیامد پدید
چونکه چهل روز تلاش و نبرد
فاتح این جنگ نمایان نکرد
گفت سیاهی به سپیدی بس است
از همه پیکار بشوییم دست
سوی دگر داد نشان خاک و آب
جای دگر آتش و پس با شتاب،
گفت ز ما اینهمه جان کنده شد
دشمن ما دشمن پاینده شد
من همهام، ذرهی کوچک تویی
آنچه تو هستی شده از من تهی
پشت سیاهی به سپیدی هنوز
همچو که شب هست پس و پیش روز
از همهی آنچه که شد آب و خاک
گردش و افلاک بنا کرد پاک
بارگهی در افق آسمان
سردر این کاخ کران تا کران
عرصهی این کاخ بر ابر است و باد
هرچه در آنجاست سپید است و شاد
دورتر از گنبد و چرخ کبود،
باد سیاهی که دلش سرد بود
گرم شد آمد ز فرازش فرود
گرمی خود را که ز خود میزدود
برق شد، آتش شد و هم کرد دود
دود سپیدی به فراز جهان
گرم و به دل قصهی رازی نهان
نیمهی آن سرد و سیاه و پلید
نیم دگر گرم و سپید و نوید
برقی از آتش به میان سد راه
گشت جهان رنگ سپید و سیاه
جنگ میان دو تن آغاز شد
پنجه به پنجه به جهان گرد خود
برق جنون زد به دو جنگی و باد
چرخش خود در تن آنها نهاد
از عرق و خشم دو موج پلید
آب و سپس سنگ بیامد پدید
چونکه چهل روز تلاش و نبرد
فاتح این جنگ نمایان نکرد
گفت سیاهی به سپیدی بس است
از همه پیکار بشوییم دست
سوی دگر داد نشان خاک و آب
جای دگر آتش و پس با شتاب،
گفت ز ما اینهمه جان کنده شد
دشمن ما دشمن پاینده شد
من همهام، ذرهی کوچک تویی
آنچه تو هستی شده از من تهی
پشت سیاهی به سپیدی هنوز
همچو که شب هست پس و پیش روز
از همهی آنچه که شد آب و خاک
گردش و افلاک بنا کرد پاک
بارگهی در افق آسمان
سردر این کاخ کران تا کران
عرصهی این کاخ بر ابر است و باد
هرچه در آنجاست سپید است و شاد
آخرین ویرایش: