نقد و بررسی فیلم ایرانی یک نقد تازه درباره فیلم خوب امسال: "سینگ استریت"

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 134
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
788d4279ef2eb1fb6564ac771622ef93_M.jpg
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]پیش از این، نقد امیر قادری درباره این فیلم پیشنهادی "کافه سینما" را خوانده‌اید. (این لینک)[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
«کانرِ» نوجوان برای گروه موسیقی کوچکش ترانه‌سرایی می‌کند و آن‌ها را قبل از ترکیب شدن با آهنگ برای افراد مختلفی می‌خواند، اما خوانش شعر به این صورت اتفاق می‌افتد: او یک بیت را می‌خواند، طرف مخاطبش از او معنی عبارات را می‌پرسد، کانر با لحنی عادی بیت را تشریح و موارد ارجاعی آن به زندگی روزمره‌اش را با صراحت ذکر می‌کند، سپس به سراغ بیت بعدی می‌رود. این دقیقا خود ساختار فرمی سینگ استریت است. فیلمی به سرراستی زیستنِ یک پسر نوجوان. درست با همان ضرب‌آهنگ و درست به همان سادگی. زیستن پسر ۱۵ ساله‌ای که قرار نیست سازَش این خانه و شهر لبریز از فقر و فحش را به گلستان بدل کند اما می‌تواند بر ترتیب گریزناپذیر ناسزاها یک هارمونی قابل زمزمه بنشاند.
فیلم روایتی مستقیم و ساده دارد، درست به سادگی آنچه یک گروه دبیرستانی موسیقی می‌تواند بیاندیشد. گروهی که از اساس بر پایه‌ی یک لاف عاشقانه تاسیس شده و حالا قرار است نقطه‌ی تلاقی رویاهای پسران و دختری باشد که درامز و کیبوردشان را در میان آکسسوار تزئینی یک اتاق پذیرایی جای داده‌اند تا در آنجا جمع شوند و بیش از آنچه داشته‌های تکنیکال‌شان را به نمایش بگذارند تلاش کنند تا موسیقی بیاموزند. پسرانی که در ۱۱۵ دقیقه بزرگ‌ شدن‌شان را می‌بینیم و دختری که انگار از همان ابتدا بزرگسال است.
طنز خوب نیمه‌ی ابتدایی فیلم از همین سرراستی نشأت می‌گیرد. تصویر پسرانی که در حیاط مدرسه به قصد کشت همدیگر را می‌زنند و ناظمی که همچون یک تماشاگرِ بالانشینِ رینگ بوکس از پنجره‌ی طبقه‌ی دوم به آنها خیره شده و به روند «مرد شدن» آنها نظارت می‌کند، به عنوان نمای معرفی موقعیت جدید قهرمان نمی‌تواند مستقیم‌تر از این وضعیتی را تشریح کند. همین بیان مستقیم به ‍طنزی جذاب ختم شده که از موقعیت‌هایی همچون یادآوری عنوان کلاس درس به معلم پیر در بلبشو مطلق کلاس می‌گذرد و به کاراکترها سرایت می‌کند؛ پسری که در توضیح کجا بودن پدرش هر سوءتفاهمی را مرتفع می‌کند و توضیح می‌دهد که آنجا نه یک کلوپ موسیقی بلکه آسایشگاهی ‌ست که در آنجا به معتادین الـ*کـل می‌آموزند که نباید زن و فرزند خود را به باد کتک بگیرند. بدین ترتیب همین سرراستی به خصیصه‌ی اصلی سینگ استریت بدل می‌شود و در نهایت به روایت راه می‌یابد تا آنجا که برای پیدا کردن اعضاء یک گروه موسیقی، چسباندن کاغذی به دیوار کفایت می‌کند و البته رفتن به سراغ تنها پسر سیاه پوست محله. حالا چرا باید به سراغ او بروند؟ جواب پسر کوتاه‌قامتِ مو قرمز ساده است: «_اون سیاهه! حتما بلده ساز بزنه.» اما نکته‌ی اصلی آنجا ست که پسر سیاه نیز با وجود عدم تسلط کافی به ساز، برای پیوستن به یک گروه موسیقی به چیزی بیش از یک تکان ساده‌ی سر نیاز ندارد.
کاراکترها نیز مختصر و مفیداند. مادری که در حال پذیرایی از بندمیت (هم‌گروهی)های پسرش همزمان قرارهای تمرین آنها را کنسل می‌کند و بدون آنکه کلمه‌ای در این‌باره بگوید به ما می‌فهماند که نمی‌خواهد پسرش در مسیر پدر قدم بردارد، در سکانسی دیگر نشان می‌دهد که حتی او نیز نمی‌تواند از جادوی موسیقی دور بماند و مادری دیگر که وقتی به عنوان تنها زن سیاه‌پوست محله درِخانه‌اش را باز می‌کند با یک دیالوگ ساده موقعیتی طنز و تصویری قابل قبول از خود به عنوان یک شخصیت مکمل جزء می‌سازد. این تسلط دیالوگ نویس به ریتم کلام را می‌توان از ابتدا تا انتهای اثر شاهد بود. اما برای درک بهتر اختصار و مفید بودن اکت کاراکترها شاید هیچ مثالی بهتر از صحنه‌ی دعوت پسر از دختر برای گردش با قایق نباشد؛ پسر به در می‌کوبد / دختر در را باز می‌کند / پسر از او می‌پرسد که آیا می‌خواهد یک ماجراجویی را تجربه کند؟ / دختر همان لحظه به پسر ملحق می‌شود و در خانه را پشت سر خود می‌بندد، بدون هیچ حشو و زوائدی.
در مقیاس بزرگتر اما داستان دختر آن چیزی ست که فیلم را در نیمه‌ی دوم آن از رمق می‌اندازد. داستان رفت و آمدهای دختر و دوری و نزدیکی او به «کانر» به هیچ عنوان توانایی به دوش کشیدن بار روایی فیلم را در پرده‌های کشمکش‌محور میانی ندارد و از طرفی سیر ارتباطی آنها فاقد جزئیات لازم برای ایجاد سمپاتی حداکثری ست، که این خود باعث کم‌رمق شدن سیر روایی می‌شود. به نظر می‌رسد «جان کارنی» باز هم به دام همان ضعف قدیمی آثارش افتاده و شاید با آگاهی به همین امر است که تلاش می‌کند شورش علیه ناظم به عنوان آنتاگونیست درام را در قالب یک المان روایی جا بی‌اندازد. امری که در آن موفق نمی‌شود زیرا که تقابل میان کانر و ناظم بیش از آنکه به بدمن بودن ناظم بیانجامد، به ساخت تصویری تیپیکال (و البته یک کاراکتر تیپیکال خوب) از او منجر می‌شود و توجیه شورش نهایی علیه او را سخت می‌کند.

اما آنچه در نهایت مانع اوج‌گیری این موزیکال خوب می‌شود «ساده انگاری» ست. چیزی که درست در نقطه‌ی مقابل سرراست بودن روایت می‌ایستد، این همان نقطه‌ضعفی ست که کاراکتر برادر را علی‌رغم تمام جذابیت‌هایش با عدم تضادی کشنده روبرو کرده که مانع چند وجهی شدن شخصیتش می‌شود، آنچه که در نهایت او را دوست‌داشتنی می‌کند اما «پیچیده» نه؛ و همین «ساده انگار»ی ست که تمام سرانجام قهرمانان را به یک قایق و تلاش‌شان برای رفتن گره می‌زند، تلاشی که قرار است خود نشان پیروزی باشد. غافل از آنکه ما این نشان پیروزی را صحنه‌ها قبل در نگاه منتظر پسر به خیابان یافته‌ایم.
سید نعیم صدری/ نقد سینما
[/BCOLOR]
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
296
پاسخ ها
0
بازدیدها
151
پاسخ ها
0
بازدیدها
101
پاسخ ها
1
بازدیدها
212
پاسخ ها
0
بازدیدها
126
پاسخ ها
0
بازدیدها
124
پاسخ ها
1
بازدیدها
513
پاسخ ها
11
بازدیدها
721
بالا