شعر •■مرثیه‌ی جدایی■•

  • شروع کننده موضوع ZahraHayati
  • بازدیدها 5,052
  • پاسخ ها 328
  • تاریخ شروع

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
دیدنش حال مرا یک جورِ دیگر می کند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند!

در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده وَ این
جنگ بین ما دو تا را نابرابر می کند

حالت پیچیدهء مویش شبیه سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند

آنقدر دلبسته ام بر دکمهء پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطر می کند

رنگ مویش را تمام شهر می دانند، حیف
پیش چشم عاشق من روسری سر می کند

باحیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام
آب گاهی مؤمنین را هم شناگر می کند

دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما
هر کسی را دوست دارم زود شوهر می کند!

#علی_صفری
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را..
    عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را

    حسرت دیدنت از دور برایم کافیست
    کم نکن از دل من لـ*ـذت کوتاهش را

    من که خوشبختی از این عمر ندیدم، ای کاش
    شانه های تو نشانم بدهد راهش را

    جرم من باش در این شب که خودش می بخشد
    پیش از مدعیان، بنده گمراهش را

    مهربان است خدایی که مقدر کرده
    عشق کافر بکند مومن درگاهش را

    این سکوتی که قسم خورده زمینم بزند
    کاش پنهان بکند ناله جانکاهش را

    همه گفتند دعا وقت سحر می گیرد
    آه از این شب که "ندیدیم سحرگاهش" را

    سهمم از دیدن عکس تو فقط حسرت شد
    مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    کارِ سِن نیست که اینگونه زمین گیر شدم
    من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
    در ازل بود ، تَوَکَلتُ عَلَی الغَم گفتم
    بر زمین آمدم ، آلوده ی تحقیر شدم
    خارج از سلسله ی محکمِ خوشبختی ها
    حلقه ی گمشده ی آخرِ زنجیر شدم
    تا که بر حکم و قوانینِ قضا تَن دادم
    با دلی غم زده آبستنِ تقدیر شدم
    غرق رویا و خیالاتِ تو بودم "دنیا"
    پس چرا در دلِ کابوسِ تو تعبیر شدم؟!
    #رقیه_نوری_پور
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    بی قرارت میکند، صدها چرای لعنتی
    کی به پایان میرسد این ماجرای لعنتی؟

    لب به لب سیگار تا بیت الغزل سوزان شود
    کی صدایم میکنی؟پس کی؟ صدای لعنتی

    دل بریدن در میان بهت و گریه ساده نیست
    بوی رفتن میدهند این لحظه های لعنتی

    فرض کن... تنهایی ات را با خودت قسمت کنی
    فرض کن... تنها شوی در یک هوای لعنتی

    من زمستان زاده ام از سوز میترسانی ام
    من زمستانم، بیا با من، بلای لعنتی

    سعی کردم زندگی را از خودم منها کنم
    کارد از بس میرسد گاهی به جای لعنتی

    با دو زانوی در آغوشم خیالت میکنم
    بغض غوغا میکند، این آشنای لعنتی

    #پویا جمشیدی
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    گنجشک‌ترین آدم اون من شده بودم
    او دغدغه‌اش بود مرا باز بگیرد
    حرصش که درآمد بدنم خون به جگر شد
    من سیب شدم بلکه مرا گاز بگیرد ..

    می آمد و می‌دید مرا مثل دو تا دوست
    من را به دلش یکسره نزدیک نمی کرد
    در جوخه‌ی اعدام من بی‌همه چیزش
    می‌آمد و پا می‌شد و شلیک نمی‌کرد

    دیوونتم با اینکه فهمیدم یه عمره
    این رابـ ـطه از سمت تو عاشق نداره
    انقد نگو احساست از دیوونگیته
    احساس اسمش روشه چون منطق نداره ..

    من آرزویی غیر احساست ندارم
    از بس که رویامو بهت نزدیک کردم
    یک بار که دنبال ردت رفته بودم
    من به خودم از پشت سر شلیک کردم ..

    حال من حال اون آدم زخمیه
    که خودش دیده زخمش چقدر کاریه
    اما جایی نمیره
    خوش نشسته بمیره ..

    من بمیرم بمونم تهش عاشقم
    بی‌تو این حسم این عشقم این منطقم
    تا تو باشی همینم ، تا تو باشی همینم ..

    میری ببینی جاتو با کی میشه پر کرد
    با اینکه این دوری تحمل کردنی نیست
    تو انقدر بودی کنار من که بفهمی
    جای کسی با هیچکس پر کردنی نیست ..

    #روزبه_بمانی
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
    به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند

    یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
    کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند

    نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
    دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

    گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
    یک صلای آشنا به رهگذر نمی زند

    دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
    که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند!

    چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
    برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!

    نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
    اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

    #هوشنگ_ابتهاج
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز
    پای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوز

    می نشینم خاطراتت را مرتب می کنم
    در مرور اولین دیدار، ویرانم هنوز

    کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود
    از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز

    راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ای
    من برای ردپاهایت خیابانم هنوز

    با جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفت
    بی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوز

    بعد تو من مانده ام با سالهای بی بهار
    بعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوز

    دست هایم را رها کردی میان زندگی
    بی تو مثل کودکی تنها پریشانم هنوز

    روبرویت می نشینم روبرویم نیستی
    نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز
    #علی_صفری
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    یارب، غم بی‌رحمی جانان به‌ که گویم؟
    جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم؟

    نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار
    رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم؟

    آشفته شد از قصه من خاطر جمعی
    دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم؟

    گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما
    دردی که گذشتست ز درمان به که گویم؟

    دردی، که مرا ساخته رسوا، همه دانند
    داغی، که مرا ساخته پنهان، به که گویم؟

    اندوه تو ناگفته و درد تو نهان به
    این پیش که ظاهر کنم و آن به که گویم؟

    خلقی همه با هم سخن وصل تو گویند
    من بی‌کسم، افسانه هجران به که گویم؟

    دور طرب، افسوس! که بگذشت، هلالی
    دور دگر آمد، غم دوران به که گویم؟

    #هلالی_جغتایی
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    من همانم که کسی یاد مرا یاد نکرد
    دلِ غم‌دیده ی من را کَمَکی شاد نکرد
    ‌ ‌ ‌
    من همانم که خبر از اثرم نیست عزیز
    تو چه میدانی در این سـ*ـینه چه آهیست عزیز
    ‌ ‌ ‌
    من همانم که به دادم کسی جز من نرسید
    من همانی که صدایم به رسیدن نرسید
    ‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌
    #وحیدعیسوی ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
     
    بالا