دلنوشته ○••♠◘◘♥♥ پاییز ♥♥◘◘♠••○

  • شروع کننده موضوع SHinee
  • بازدیدها 5,541
  • پاسخ ها 166
  • تاریخ شروع

SHinee

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
5,736
امتیاز واکنش
2,564
امتیاز
745
محل سکونت
شیراز
برگی برای روزهای نبودن تو ..

-----------------------------------------------------------------------------------------------------


تابستان گذشته است
جاده فرش شده در برگها
برگی در كفم نيست
برای بازی با روزهایی كه نباشی ..


{ شمس لنگرودی }
 
  • پیشنهادات
  • SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    آفتاب مهر ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------


    آفتاب مهر دلچسب است
    سردی اندوهگینش نیز
    روزها عمر کمی دارند
    زود میآید شب پاییز

    برگ میافتد که برخیزد
    خاك میماند ... و خواهد زاد
    او سفرزادهست، خواهد رفت
    چارهای دیگر ندارد باد

    ابر روی شیشهها نم نم
    از غبار خفته میکاهد
    رنگها را زنده و روشن،
    چشمها را شسته میخواهد

    نغمۀ شاد پرستوها
    روزهايی بود و ديگر نيست
    كوچ میكردند و میگفتند:
    "مرگ پايان كبوتر نيست"

    گيسوانت را قلممو كن !
    باد! ای رقصای سرگردان
    رسم کن با آبرنگ از شهر
    طرح زیبایی پس از باران ..




    { فریبا یوسفی }
     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    پاییز ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------


    شب های ملال آور پاییز است
    هنگام غزل های غم انگیز است

    گویی همه غم های جهان امشب
    در زاری این بارش یکریز است

    ای مرغ سحر ناله به دل بشکن
    هنگامه ی آواز شباویز است

    دورست ازین باغ خزان خورده
    آن باد فرح بخش که گلبیز است

    ساقی سبک آن رطل گران پیش آر
    کاین عمر گران مایه سبک خیز است

    خاکستر خاموش مبین ما را
    باز آ که هنوز آتش ما تیز است

    این دست که در گردن ما کردند
    هش دار که با دشنه ی خونریز است

    برخیز و بزن بر دف رسوایی
    فسقی که در این پرده ی پرهیز است

    سهل است که با سایه نیامیزند

    ماییم و همین غم که خوش آمیز است ..
    { هوشنگ ابتهاج }
     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    فصل رفتن او ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------


    و فصل رفتن او، فصل شعر و شيون بود
    تمام قصهي من قصهي خميدن بود

    و مثل زندگي من پر از جواني و عشق
    و مثل مرگ پر از لحظهي رسيدن بود !

    چقدر سبز شديم و كسي نميدانست
    كه ذره ذرهي ما عاشق تكيدن بود

    دسيسه زير سر باد سرد پاييز است
    تو برگ بودي و او عاشق وزيدن بود

    و بعد زرد شديم و كسي چه ميدانست
    قرار آخرمان تا ابد نديدن بود !

    چه سرد دست تكان دادي و خداحافظ !
    چه تلخ كار من از روي شاخه ديدن بود

    تو كه پرنده نبودي، تو خواب ميديدي
    چرا وجود تو ديوانهي پريدن بود ؟!

    و كاش شاخه مرا هم ز خود جدا ميكرد
    و كاش باغ پر از داغ خواب ديدن بود !

    هبوط كردم و باهم به خاک افتاديم
    و خاک فرصت سبز بههم رسيدن بود !


    { حسین عزیزی }
     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز



    تو به نیامدنت ادامه بده ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------


    مگر قرار نبود آدم به آدم برسد اما کوه به کوه نه ؟
    اینجا سال هاست که کوه ها در کنار هم اند و آدم ها بی خبر از هم
    گاهی حتی به وجود خود نیز شک میکنم
    وقتی تو آنقدر واقعی رویایی میشوی و آنقدر رویایی،مرا از واقعیت دور میکنی
    باز هم من میمانم و این کفش ها که انگار برای راه نیامدن ساخته شده اند ...
    آن هم در خیابانی پر از چنار های پاییز زده و بارانی ...

    من از پس این شب های بلند طولانی بی تو بر نمی آیم
    اما تو همچنان به سر ریز شدنت از لحظه های ساکت من ادامه بده ...
    اصلا من برای همین اینجا نشسته ام که مدام برای تو رویا ببافم
    و تن شب های سرد و پاییزی ات کنم ...

    نترس ...
    لباس گرم پوشیده ام تا از سردی نگاه رهگذران،سرما نخورم ...
    تو به نیامدنت ادامه بده ...
    من دلواپس همین رویاهای بارانی میمانم
    همان ها که گاه میبارند و گاه دست نگه می دارند ..

    دست نگه دار ...
    مگر قرار نبود آدم به آدم برسد اما کوه به کوه نه؟
    پس چرا قصه را وارونه میخوانی ؟

    01720822741897101789.jpg
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    57103158956991970323.jpg

    دلخوش به حضور تو ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------


    یادت هست
    آن غروب داغ مرداد
    همان وقت که نشسته بودیم دو سوی حوض کاشی
    تو آشکارا، سرخوش از خنکای یک لیوان دوغ معطر و طعم نعناع
    من پنهانی٬ دلخوش به حضور تو ..

    بی اعتنا به من با نگاهی آویخته به شاخ و برگ رقصان درخت سیب،
    زیر لب زمزمه میکردی
    گفتم : برای چشمک سیب ها میخوانی ؟
    گفتی : سیب ها دل ندارند ..
    اخم کردم و نگاهت کردم
    خندیدی و نگاهم کردی
    گفتی : حسود

    بودم ...
    دلم سکوت میخواست
    گمانم آن لحظه تو خوب میدانستی که همه را میخواهم
    همه حواست را٬ نگاهت را٬ همه همه بودنت را
    و داشتی انتقام تمام دوستت دارم هایی که نگفته ام را میگرفتی
    آن روز هر دو مغرور٬ سرسخت٬ هرگز اعتراف نکردیم ..

    این را که تو بی تاب اقرار من به بی قراری بودی و من بی قرار شنیدن علاقه تو
    حالا هم باز نشسته ایم رو به روی هم لب حوض کاشی،در یک غروب خنک پاییز
    این بار نه تو آواز میخوانی و نه من حسادت میکنم
    هر دو آموخته ایم که عشق بی تفاوت به غرور ما ،
    راه خودش را در پیچ و خم زندگی پیدا میکند ..



     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    خاطرات مرده ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------


    سنگین سنگینم
    از خاطرات مردهای که گاه یا بیگاه
    با جامههایی شوخ میآیند
    در میزنند و میگریزند از نگاه من ..
    دنبال او تا پارک میآیم
    پشت ردیف ساکت شمشادها را خوب میگردم ؛
    پاییز پوشاندهست
    روی تمام نیمکتها را ..
    از پلههای پارک بالا میروم
    سنگین
    پاییز چشمانداز را
    بر آخرین پله
    یکبار دیگر قاب میگیرم ..
    سنگین سنگینم
    وقتی که بر میگردم از تدفین رؤیاها ؛
    بر پله درگاه
    در میگشاید خاطراتم باز ..


    { سیدعلی میر افضلی }

     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    رفتم اما نرسیدم به تو ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------


    دل پاييــــز نـــدارد غـــم جانكــــــاه مـرا
    رفتنــــی هستـــم ،اگرباز كنـــی راه مرا

    رفتـــــم،اما نرســيدم به تو،دريا نشــــدم
    مانـــــدي،اما نرســـانـدی به خــدا آه مرا

    تو فقط پلك بزن،كار تو جـاری شــدن است
    بغض اگر هست فشرده اسـت گلوگاه مرا

    بازهم پلك بزن،چشم تو لحنش آبی است
    نقــل كن در همــه جا قصــه ی كوتاه مرا

    خاطرم نيست به چشم توچه شعری زيباست
    کمــی آواز بخــــوان گريه ی دلخـــــواه مرا


    شب خوبی ست،هوا طعــم قشنگی دارد
    نی بـزن باز كـه بدمســت كنــی مـاه مـرا


    { ناصر حامدی }
     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    89145018950509915293.jpg

    بی مرد مانده ای پاییز ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------


    پاییز برگریز گریزان ز ماه و سال
    بر سـ*ـینه سپیده دم تو نوار خون آویختند
    با صبحگاه
    سرد تو فریاد گرم دوست آمیختند
    پاییز میوه سحری رنگ سخت وکال
    واریز قصر اب تو در شامگاه سرخ
    نقش امیدهای به آتش نشسته است
    دم سردی نسیم تو در باغ های عـریـ*ـان
    فرمان مرگ بر تن برگ شکسته است
    دروازه ها گشودی و تابوت های گل
    از شهر ما گریخت
    عطر هزار ساله امید های ما
    بارنگ سرخ خون
    بر خاک خشک ریخت
    فردای برف ریز
    پاییز
    هنگام رویش گل یخ از کنار سنگ
    ای ننگ ای درنگ
    قندیل های یخ را
    چه کسی ذوب می کند ؟
    وین جام های می را چه کسی آورد به زنگ ؟
    پاییز
    ای آسمان رقـ*ـص کلاغان خشک بال
    گل خانه شکسته در شاخه های فقر
    دراین شب سیاه که غم بسته راه دید
    کو خوشه ستاره ؟
    کو ابر پاره پاره ؟
    کو کهکشان سنگ فرش تا مشرق امید ؟
    وقتی سوار هست و همآورد گرد هست
    برپهنه نبرد سمندر دلاوران
    چوگان فتح را
    امید برد هست
    آویزهای غمزده برگهای خیس
    وی روزهای گس
    چون شد که بـ..وسـ..ـه هست و لب بـ..وسـ..ـه خواه نیست ؟
    چون شد که دست هست و کس نیست دسترس ؟
    در سرزمین ما
    بیهوده نیست بلبل آشفته را نوا
    در هیچ باغ مگر باغ ما سیاه
    یک سرخ گل نمی شکفد با چنین صفا
    یک سرگشت نیست چنین تیره و تباه
    در جویبار اگرچه می دود الماس های تر
    و آواز خویش را
    می خواند پر سوزتر شبگیر رهگذر
    لیکن در این زمان
    بی مرد مانده ای پاییز
    ای بیوه عزیز غم انگیز مهربان ..


    { سیاوش کسرایی }
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    يک شب پاييزي ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------






    از دستان من نياموختي
    که من براي خوشبختي تو
    چه قدر ناتوانم
    من خواستم با ابيات پراکندهي شعر
    تو را خوشبخت کنم
    آسمان هم نميتوانست ما را تسلي دهد
    خوشبختي را من هميشه به پايان هفته
    به پايان ماه و به پايان سال موکول ميکردم
    هفته پايان مييافت
    ماه پايان مييافت
    سال پايان مييافت
    هنوز در آستانهي در
    در کوچه بوديم ، پيوسته ساعت را نگاه ميکردم
    که کسي خوشبختي و جامهاي نو به ارمغان بياورد
    روزها چه سنگدل بر ما ميگذشت
    ما با سنگدلي خويش را در آينه نگاه ميکرديم
    چه فرسوده و پير شده بوديم
    ميخواستيم
    با دانههاي بادام و خاکسترهاي سرد که
    از شب مانده بود خود را تسلي دهيم
    هميشه در هراس بوديم
    کسي در خانهي ما را بزند و ما در خواب باشيم
    چهقدر ميتوانستيم بيدار باشيم
    يک شب پاييزي
    که بادهاي پاييزي همهي برگهاي درختان را بر زمين
    ريختند
    به زير برگها رفتيم
    و براي هميشه خوابيديم ..




    { احمد رضا احمدي }




    15212960388378678864.jpg
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا