در دنیای مدرن و با بالا رفتن سطح آموزش در سایهٔ این تفکر نادرست که سواد و آگاهی، الزلماً رفاه و فرهنگ عمومی را در پی خواهد داشت بی شعورهای بیشتری تولید و به بهره برداری رسیدهاند.
تنها کافیست نگاهی گذرا به ایدئولوگها و نظریه پردازان و حتی آدم کُشهایی که از بطن دانشگاههای معتبر جهان رشد یافتهاند و آمار قربانیان آنها بیندازیم تا صدق این مدعا ثابت شود.
بله،دنیا به کام بی شعورهاست و گویی سالهاست که بی شعورهای جهان متحد شدهاند...!
گرسنگی قیمت ها را به من یاد داد، فکر نان تازه مرا کاملا از خود بی خود میکرد و من غروبها ساعت های متمادی بی هدف در شهر پرسه میزدم و به هیچ چیز دیگر فکر نمیکردم به جز نان! چشم هایم می سوخت، زانوهایم از ضعف خم میشد و حس میکردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست.
نان!،من مثل آدمی مرفینی، معتاد به نان بودم...
بعضی وقتها احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد.در سیارهای که میلیونها سال است با شتاب به سوی فراموشی میرود، ما در میان غم زاده شدهایم، بزرگ میشویم، تلاش و تقلا میکنیم، بیمار میشویم، رنج میبریم، سبب رنج دیگران میشویم، گریه و مویه میکنیم، میمیریم، دیگران هم میمیرند و موجودات دیگری به دنیا میآیند تا این کمدی بیمعنی را از سر گیرند.
واقعا اینطور بود؟
همانطور که نشسته بودم درباره مساله بیمفهوم بودن همه چیز تعمق میکردم.
آیا زندگی ما چیزی جز یک سلسه زوزههای بیمعنی در بیابانی از ستارگان بی اعتنا نبود...؟