از کودکی
فروخته و
کار بگویم؟
از فقر بگویم
چه بگویم؟
به کدامین
دل پر خون بگویم؟
آن کودک رنجور
چجور نان برد و
نان خورد و
خون دل ارزان؟!
از پستی
آن دزد رباینده
اموال
بگویم؟
به که گویم!
که چه گویم؟
که ستم حدو
وحوش ،
بی شرفی،
حد ندارد
که ندارد،!
آن پست
شرف باد دهد
از بر زر
آن دد بس دد،؛!
بر مرگش
ته آمال
بگویم که بگویم،!
تا کودک در
کارو ستمکش
برنان کودکی و
عمر فروشد؛!
بی شرمی ایام
به کام دل
حیوان خروشنده
وحوش است
که به زر
هر شرف و حیث
فروشدکه فروشد؛!
انسانی اگر
درد بگوشست؛!
در رنج دل کودک آلام
بکوش است،
که انسانیت و
هم شرف
آویزه گوشست،
که بکوش است
که بکوش است