Lady

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/30
ارسالی ها
1,523
امتیاز واکنش
10,543
امتیاز
917
Santiago,” the boy said to him as they climbed the bank from where the skiff was hauled up. “I could go with you again. We’ve made some money.”
The old man had taught the boy to fish and the boy loved him.
“No,” the old man said. “You’re with a lucky boat. Stay with them.”
“But remember how you went eighty-seven days without fish and then we caught big ones
every day for three weeks.”
“I remember,” the old man said. “I know you did not leave me because you doubted.”
“It was papa made me leave. I am a boy and I must obey him.”
“I know,” the old man said. “It is quite normal.”
“He hasn’t much faith.”
“No,” the old man said. “But we have. Haven’t we?”
‘Yes,” the boy said. “Can I offer you a beer on the Terrace and then we’ll take the stuff home.”
Why not?” the old man said. “Between
fishermen.”

مهلت ارسال فردا شب ساعت ۱۲​
 
  • پیشنهادات
  • MoHaDeSeH 79

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/30
    ارسالی ها
    435
    امتیاز واکنش
    1,107
    امتیاز
    420
    وقتی از ساحلی که قایق را در خشکی‌اش گذاشته بودند، بالا میرفتند، پسر گفت: سانتیاگو من میتونم باز هم با تو بیام، حالا ما مقداری پول داریم. پیرمرد ماهیگیری را به پسر اموخته بود «یاد داده بود» وپسر او را دوست داشت.
    پیرمرد گفت: نه قایقت شانس داره، با همونا باش.
    - مگه یادت نیست، هشتاد و هفت روز هیچ ماهی نگرفتیم، بعدش سه هفته هر روز ماهی های بزرگ بزرگ گرفتیم.
    پیرمرد گفت: یادم هست، میدونم رفتنت از روی بی اعتقادی نبود.
    -بابام مجبورم کرد، من هم بچه ام باید حرف بابام رو گوش کنم.
    پیرمرد گفت: من میدونم، این کاملا طبیعیه.
    -بابام زیاد اعتقاد نداره.
    پیرمرد گفت: آره، اما ما که داریم، غیر از اینه؟
    پسرک گفت: نه، میخوای تو کافه یه آبجو برات بگیرم، بعدش این چیزا رو ببریم خونه؟
    پیرمرد گفت: باشه ماهیگیرها با هم رودرواسی ندارن.
     

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    آخرین ویرایش:

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    They sat on the Terrace and many of the fishermen made fun of the old man and he was not angry. Others, of the older fishermen, looked at him and were sad. But they did not show it and they spoke politely about the current and the depths they had drifted their lines at and the steady good weather and of what they had seen. The successful fishermen of that day were already in and had butchered their marlin out and carried them laid full length across two planks, with two men staggering at the end of each plank, to the fish house where they waited for the ice truck to carry them to the market in Havana. Those who had caught sharks had taken them to the shark factory on the other side of the cove where they were hoisted on a block and tackle, their livers removed, their
    fins cut off and their hides skinned out and their flesh cut into strips for salting.

    مهلت ارسال تا ۱۹ بهمن ساعت ۱۲ شب
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    آنها در تراس نشستند و بسیاری از ماهیگیران پیرمرد را مسخره کردند اما او عصبانی نبود. دیگران ، از ماهیگیران مسن تر ، به او نگاه می کردند و غمگین بودند. اما آنها در ظاهرشان نشان ندادند و با ادب درباره جریان و اعماقی که خطوط خود را به آنجا منتقل کرده اند و هوای خوب ثابت و آنچه دیده اند صحبت کردند. ماهیگیران موفق آن روز در آنجا بودند و مارلین خود را قصابی کرده بودند و آنها را بر طول دو تخته انداخته بودند ، در پایان هر تخته را دو نفر گرفتند و به خانه ماهی بردند و منتظر بودند تا کامیون یخ بیاید و آنها را حمل کند و به بازار در هاوانا ببرد. کسانی که کوسه صید کرده بودند ، آنها را به کارخانه کوسه در آن طرف بردند ، جایی که آنها را با یک بلوک و وسایل بالا بردند ، جگرهای آنها را بیرون آوردند ،
    باله هایشان را بریدند و پوست آنها گرفتند و گوشت آنها به صورت نوارهایی برای نمک زدن خرد کردند.
     
    بالا