فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
عشق مرا از هزار کار برآورد

گرد جهانم هزار بار برآورد

یار مرا خوی تنگ بود به غایت

عشق دلم را به خوی یار بر آورد

لشکر سودای عشق بر سر من تاخت

از تن خاکی من غبار برآورد

خیز و بیا چشم روزگار برآور

کز تو مرا چشم روزگار برآورد

با تو بیا تا دمی به کام برآیم

همان که فراقت زما دمان برآورد

کام من جان به لب رسیده برآورد

ز آن لب شیرین کزین هزار برآورد

بس که مرا چون صبا هوای خیالت

گرد گلستان و لاله زار برآورد

قد تو در چشم من به جلوه درآمد

سرو سهی را ز جویبار برآورد

به پاسخ گفت با بانو جهاندار

نخست اندیشه می باید در این کار

نیابی خیر از آن شاخ برومند

که سازد با درخت خشک پیوند

چرا در خاک سیمی را کنم گم

که می شاید به کحل چشم مردم؟

بری طوبی ز خلد جاودانی

بری در غیر ذی زرعش نشانی

هر آنکو کرد با ناجنس پیوند

قرین بد گزید از بهر فرزند

به جای نور چشم خویش بد کرد

بدست خویش قصد جان خود کرد

اگرچه قطره زاد از ابر لیکن

به بحر افتاد و شد در بحر ساکن

به لطف خویش بحر او را بپرورد

یتیم بحر نام خویشتن کرد

بزرگی و هنر از یم در آموخت

هنرهای بزرگان زو هم آموخت

چو صاحب مکنت و صاحب هنر شد

سزای گوشوار و تاج و زر شد

تو یک مه گر به لطفش می بخوانی

به خورشید جهانتابش رسانی

تو خورشید جمالی او مه نو

نظر می دارد از لطف تو پرتو

گرفتم خود نه از فغفور چین است

خردمندیش ما را خود یقین است

همه شب بود با قیصر دراین زار

همی راند از غم و شادی سخن باز
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چو رای هند رخ بر تافت قیصر

    نمود از ملک چین رخشنده افسر

    تقاضای عروسی کرد داماد

    بر قیصر به خواهش کس فرستاد

    شه رومی به ابرو چین درآورد

    تأمل کرد و آنگه سر برآورد

    که: «شادیشاه نور دیده ماست

    ولیکن هست از او ما را سه درخواست

    نخستین از پی کابین دختر

    دهد یک نیمه ملک شاه و بربر

    دوم باید که پوید سوی افرنج

    برسم باج از آن بوم آورد گنج

    سوم شرط آنکه سوی کشور شام

    نسازد عزم و اینجا گیرد آرام

    مبادا کو شود زین شرط مأیوس

    مراد ما از این نام است و ناموس»

    رسولان چون شنیدند این حکایت

    به شادی باز گفتند این روایت

    ملک را گشت روشن ز آن فسانه

    که می گیرد بر او قیصر بهانه

    به پاسخ گفت: «این کاریست دشوار

    نشاید بی پدر کردن چنین کار

    اگر فرمان بود من باز گردم

    ازین در با پدر همراز گردم

    به فرمان پدر یکسال دیگر

    بیایم بر خط فرمان نهم سر»
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    حکایت را بدین پیدا شد انجام

    سحرگه کرد شادی روی در شام

    ملک جمشید را افسر طلب کرد

    حکایتهای شادی شه در آورد

    ملک را گفت: «شادی رفت در شام

    نمی دانم که چون باشد سرانجام

    ندانم کو کشد لشکر برین بوم

    ز شادی عکس گردد کشور روم؟

    ملک برخواست گفت: «ای بر سران شاه

    ز ماهی یاد محکوم تو تا ماه

    اگر فرمان دهد فرمانده روم

    روم سازم بر ایشان شام را شوم

    همی تا بر تو شام آرد عدو بام

    روم از روم و صبحش را کنم شام»

    بدین معنی ملک فصلی بپرداخت

    که از شادی سر افسر برافراخت

    بدو گفت: » آفرین بر گوهر نیک!

    قوی مردانه می گویی سخن ، لیک

    زگفتار تهی کاری نیاید

    بگفتار اندرون کردار باید

    اگر زین عهد و پیمان بر نگردی

    به جای آورده باشی شرط مردی

    ترا قیصر ز گردون بگذراند

    دهد دختر به خورشیدت رساند»

    به دارای جهان جم خورد سوگند

    که : «تا جان و تنم را هست پیوند

    من از فرمان قیصر بر نگردم

    اگر زین قول برگردم ، نه مردم

    بباشم در رهش تا زنده باشم

    بدین در کمترینش بنده باشم»

    چو بشنید آن سخن برخاست آن سرو

    به پیش قیصر آمد راست آن سرو

    بدادش مژده از گفتار جمشید

    شهنشه شاد شد از کار جمشید

    اشارت کرد از آن پس رومیان را

    که: « در بندید بهر کین میان را»
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    زند از شهر گردان خیمه بر دشت

    زمین از خیمه همچون آسمان گشت

    هنرمندان ز کین دلها پر از خون

    ز تن کردند ساز بزم بیرون

    ز هر سو لشکری آمد به انبوه

    تو گفتی گشت بر صحرا روان کوه

    برون از شهر دشتی بود دلکش

    چو گلزار جوانی خرم و خوش

    چو روی جم در آن گلها شکفته

    چو چشم آهوان بر لاله خفته

    میان یاسمین و نسترن در

    بلورین برکه ای چون حوض کوثر

    ز هر سویی روان نالنده رودی

    برو گوینده هر مرغی سرودی

    گلش صد بار لعل افکنده بر هم

    نمی آمد لبش از خنده بر هم

    هوایش عقد پروین دانه می کرد

    معنبر زلف سنبل شانه می کرد

    چنار و گل ز ابرش آب جسته

    به آب ابر دست و روی شسته

    چو پیری زاده از مادر شکوفه

    زبان بهانده سوسن در شکوفه

    دل گل چون دماغ پور سینا

    درختان چون درخت طور سینا

    چمن از سایه بید و گل بان

    کشیده سایبانها گرد بستان

    به سوری این غزل می خواند بلبل

    سحر گـه در مقام نغز با گل:
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بود ز غم صد گره بر گل و بر بارگل

    باد به یکدم گشاد صد گره از کار گل

    طرف چمن را چو کرد چشم شکوفه سپید

    باز منور شدش دیده به دیدار گل

    لاله زر آتشی است ناسره اش در میان

    لاجرم آن قیمتش نیست به بازار گل

    قوس قزح در هوا تا سر پرگار زد

    دایره لعل گشت نقطه پرگار گل

    در چمنی کان صنم جلوه دهد حسن را

    خار عجب گر کشد بار دگر بار گل

    کف به لب آورده باز جام پر از لعل می

    می به کف آور ببین روی پریوار گل

    ملک با لشکری افزون ز باران

    فرود آمد در آن خرم بهاران

    میان سبزه چون گل جای کردند

    ملک را بارگه بر پای کردند

    به یاد روی گل ساغر گرفتند

    چو نرگس دور جام از سر گرفتند

    ملک یک هفته با قیصر طرب کرد

    بر آن گل ارغوانی باده می خورد

    ملک نالید یک شب پیش مهراب

    که کار از دست رفته ای دوست دریاب

    چنین از عمر تا کی دور باشم؟

    ز جان خویشتن مهجور باشم؟

    برای من بسی زحمت کشیدی

    ز دست من بسی تلخی چشیدی

    برای من بکن یک کار دیگر

    بیار آن ماه را یکبار دیگر

    سرشک از دیدگان بارید بر زر

    فرو خواند این غزل با اشک برتر
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آیا کراست زهره؟ آیا کراست یارا؟

    کر من برد به یارم این یک سخن که: «یارا؟

    بستان ما ندارد بی طلعت تو نوری

    ای سرو ناز بازآ ، بستان ما بیارا»

    چنان دلخسته هجرانم امشب

    که مشتاق وداع جانم امشب

    به شب مهراب رفت از پیش جمشید

    شب مهتاب شد جویای خورشید

    سواری دید بر شبرنگی از دور

    چو در تاریکی شب شعله نور

    چو طاووسی نشسته بر پر زاغ

    چو بادی کاورد گلبرگی از باغ

    همی آمد بر آن تازنده دلدل

    چو بر باد بهاری خرمن گل

    چو مهرابش در آن شب دید بشناخت

    که خورشید است سر در پایش انداخت

    به زاری گفت «ای شمع دل افروز

    شبت فرخنده باد و روز نوروز

    بیا ای تازه گلبرگ بهاری

    بگو عزم کدامین باغ داری؟

    ز جان نازکتری ای سرو آزاد

    به تنها می روی جانت فدا باد

    سبک گردان عنان و زود بشتاب

    رکابت را گران کن، وقت دریاب

    مگر جمشید را سازی وداعی

    مهی دارد هوای اجتماعی»

    به شب می راند مرکب گرم خورشید

    بیامد تا به لشکرگاه جمشید

    در آن گلزار عمر افزای مهتاب

    ملک با یاوران بر گوشه آب

    نشسته صوت بلبل گوش می کرد

    به یاد یار جامی نوش می کرد

    کجا بر سنبلی بادی گذشتی

    ملک شوریده و آشفته گشتی

    گمان بردی که مشکین زلف یارست

    که از باد بهاری بیقرار است

    چو سرو نازنین جنبید از جای

    ملک از جای جستی بی سر و پای

    چنان پنداشتی کامد نگارش

    گرفتی خوش در آغـ*ـوش و کنارش

    دوان آمد به پیش شاه مهراب

    که شاها ، هان شب قدرست، دریاب

    به استقبالت آمد بخت پیروز

    شب قدر تو خواهد گشت نوروز

    چو شد خورشید با آن مه مقابل

    ملک را برزد این مطلع سر از دل
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    شادی آمد از درون امشب که هان جان می رسد

    جان به استقبال شد بیرون که جانان می رسد

    یار چون گیسو کشان در پای یار آمد ز در

    مژده ای دل کان شب سودا به پایان می رسد

    خوش بخند ای دل که اینک صبح خندان می دمد

    خوش برقص ای ذره کاینک مهر رخشان می رسد

    پریشان و سرو جان داده بر باد

    چو زلف آمد ملک بر پایش افتاد

    گل خندان به زیر پر گرفتش

    گشاد آغـ*ـوش و خوش در بر گرفتش

    نشستند آن دو نازک یار باهم

    بر آن گلزار روح افزا چو شبنم

    بپرسیدند هر دو یکدگر را

    ببوسیدند بادام و شکر را

    خوشا آن هر دو معشوق موافق

    که بنشینند با هم چون دو عاشق

    به مژگان گفته با هم هر دو صد راز

    به ابرو کرده باهم هر دو صد ناز

    ملک را گفت: «ای روی تو روزم

    به شام آورده روز دلفروزم

    مده بر عکس خورشید ای گل اندام

    سپاه حسن چون مه عرض بر شام

    رخ فرخ چرا می تابی از روم

    به عزم بام صبحم را مکن شوم

    ندانم تا کی ای عمر گرامی

    چنین تو در سفر فرسوده مانی

    چو مه روز و شب ای زرین شمایل

    چه تن می کاهی از قطع منازل؟

    مه و خور گرچه در بر داری از من

    ندیدی هیچ برخورداری از من

    تو چون زلف ار نبودی فتنه بر روم

    چرا گشتی چنین سرگشته در روم

    ز حلوایم به جز دودی ندیدی

    زیانها کردی و سودی ندیدی»

    بگفت این و سرشک از دیده افشاند

    روان این مطلع موزون فرو خواند:
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    از دیده دلم روز وداعش نگران شد

    با قافله اشک در افتاد و روان شد

    ای جان کم از او گیر برو با غم او باش

    دل رفت و همه روزه در آن می نتوان شد

    جوابش داد جم کای مایه ناز

    طراز خوبی و پیرایه ناز

    تن و جان کرده ام وقف هوایت

    سرم بادا فدای خاک پایت

    سر من گرنه سودای تو ورزد،

    سر وارون سودایی چه ارزد؟

    ز شمعت شعله ای در هر که گیرد

    چراغ روشنش هرگز نمیرد

    ز جان و تن که بنیادیست بس سست

    مراد من تویی و صحبت تست

    تنم خاک است و جانم باد پر درد

    چه برخیزد ز خاک و باد جز گرد؟

    به اقبالت نمی اندیشم از کس

    مرا از هجر تست اندیشه و بس

    مرا باغمزه این دل می خراشد

    چه باک از زخم تیغ و تیر باشد؟

    چو خواهم طاق ابروی تو دیدن

    چرا باید کمان باری کشیدن

    ز بهر آن زنم بر تیغ جان را

    ز عشق آن شوم قربان کمان را

    درین ره از هوا سر می زنم من

    اگر سر می نهم خونم به گردن

    فک با عاشقان دایم به کین است

    چه شاید کرد قسمت اینچنین است؟

    فلک تا تیغ خود خواهد کشیدن

    عزیزان را زهم خواهد بریدن

    ملک می گفت و آب از دیده می راند

    بر او این قطعه موزون فرو خواند
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در آن روز وداع آن ماه خوبان

    لبم بر لب نهاد و گفت نرمک

    ز روی حسرت او با من همی گفت:

    هذا فراق بینی و بینک

    همه شب با دوتن افسر در آن دشت

    تماشا را بدان مهتاب می گشت

    طوافی گرد آب و سبزه می کرد

    ز ناگه ره بدان منزل در آورد

    به یک منزل دو مه را دید با هم

    نشسته هر دو چون بلقیس با جم

    نوای چنگ و بانگ رود بشنود

    بدان فرخ مقام آهنگ فرمود

    در آن مهتاب خرم بود خورشید

    نشسته چون گلی در سایه بید

    چو مادر را بدید از دور بشناخت

    صنم خود را به بیدستان درانداخت

    به دستان چون فلک نقشی عیان کرد

    به بیدستان چو گل خود را نهان کرد

    زمانه قاطع خوشـی‌ است و شادی

    نمی خواهد به غیر از نامرادی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چون گل دهنی زمانه پر خنده نکرد

    کش باز به خون جگر آکنده نکرد

    چون غنچه گل دمی دلی جمع نگشت

    کایام هماندمش پراکنده نکرد

    ملک چون عکس تاج افسری یافت

    زجای خود به استقبال بشتافت

    ز جای خود نرفت و رفت از جای

    چو دامن بـ..وسـ..ـه اش می داد بر پای

    به آغـ*ـوش اندر آورد افسرش مـسـ*ـت

    گرفتش سیب سیمین بر کف دست

    لبان و مشک و شهد و می به هم دید

    می مشکین ز شیرین شهد نوشید

    به زیر بید بن می دید خورشید

    ز غیرت شد تنش لرزان تر از بید

    ملک گفت: « از کجا ای سرو نامی

    به اقبال و سعادت می خرامی؟
     
    بالا