متون ادبی کهن «کلیله و دمنه» نصرالله منشی

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
و مرا چون افتاب روشن است که از ظلمت بدکرداری و غدر تو پرهیز می‌باید کرد. که صحبت اشرار مایه شقاوت است و مخالطت اخیار کیمیای سعادت. و مثل آن چون باد سحری است که اگر بر ریاحین بزد نسیم آن بدماغ برساند، و اگر بر پارگین گذرد بوی آن حکایت کند. و می‌توان شناخت که این سخن برتو گران می‌آید. و سخن حق تلخ باشد و اثر آن در مسامح مستبدان ناخوش.
چون مفاوضت ایشان بدین کلمت رسید شیر از گاو فارغ شده بود و کار او تمام بپرداخته. و چندانکه او را افگنده دید و در خون غلتیده، و فورت خشم تسکینی یافت، تاملی کرد و با خود گفت: دریغ شنزبه با چندان عقل و کیاست و رای و هنر. نمی دانم که در این کار مصیب بودم و در آنچه ازو رسانیدند حق راستی و امانت گزاردند یا طریق خائنان بی باک سپردند. من باری خود را مصیبت زده کردم و توجع و تحسر سود نخواهد داشت.
چون آثار پشیمانی در وی ظاهر گشت و دلایل آن واضح وبی شبهت شد و دمنه آن بدید سخن کلیله قطع کرد و پیش رفت. گفت: موجب فکرت چیست؟ وقتی ازین خرم تر و روزی ازین مبارک تر چگونه تواند بود؟ملک در مقام پیروزی و نصرت خرامان و دشمن در خوابگاه ناکامی و مذلت غلطان، صبح ظفرت تیغ برآورده، روز عداوت بشام رسانیده. شیر گفت:هرگاه که از صحبت و خدمت و دانش و کفایت شنزبه یاد کنم رقت و شفقت بر من غالب و حسرت و ضجرت مستولی گردد، و الحق پشت و پناه سپاه و روی بازار اتباع من بود، در دیده دشمنان خار و بر روی دوستان خال.
دمنه گفت: ملک را بر آن کافر نعمت غدار جای ترحم نیست، و بدین ظفری که روی نمود و نصرتی که دست داد شادمانگی و ارتیاح و مسرت و اعتداد افزاید، و آن را از قلاید روزگار و مفاخر و مآثر شمرد، که روزنامه اقبال بدین معانی آراسته شود و کارنامه سعادت بامثال آن مطرز گردد. در خرد نخورد بر کسی بخشودن که بجان بر وی ایمن نتوان بود. و خصم ملک را هیچ زندن چون گور و هیچ تازیانه چون شمشیر نیست. و پادشاهان خردمند بسیار کس را که با ایشان الف بیشتر ندارند برای هنر و اخلاص چنانکه داروهای زفت و ناخوش برای فایده و منفعت، نه بآرزو و خواهــش نـفس، خوش بخورند، و انگشت که زینت دست است و آلت قبض و بسط، اگر مار بران بگزد، برای بقای باقی جثه آن را ببرند، و مشقت مباینت آن را عین راحت شمرند.
شیر حالی بدین سخن اندکی بیارامید، اما روزگار انصاف گاو بستد و دمنه را رسوا و فضیحت گردانید، و زور و افترا و زرق و افتعال او شیر را معلوم گشت، و بقصاص گاو بزاریان زارش بکشت، چه نهال کردار و تخم گفتار چنانکه پرورده و کاشته شود بثمرت و ریع رسد.
من یزرع الشوک لایحصد به عنبا
و عواقب مکر و غدر همیشه نامحمود بوده ست و خواتم بدسگالی و کید نامبارک. و هرکه دران قدمی گزارد و بدان دستی دراز کند آخر رنج آن بروی او رسد و پشت او بزمین آرد.
و البغی یصرع اهله
و الظلم مرتعه وخیم
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    رای گفت برهمن را: معلوم گشت داستان ساعی نمام که چگونه جمال یقین را بخیال شبهت بپوشانید تا مروت شیر مجروح شد و سمت نقض عهد بدان پیوست و دشمنایگی در موضع دوستی و وحشت بجای الفت قرار گرفت و دستور ملک و گنجور او در سر آن شد.
    اکنون اگر بیند عاقبت کار دمنه و کیفیت معذرتهای او پیش شیر و وحوش بیان کند، که شیر در آن حادثه چون بعقل خود رجوع کرد و در دمنه بدگمان گشت تدارک آن ا زچه نوع فرمود، و بر غدر او چگونه وقوف یافت، و دمنه بچه حجت تمسک نمود،و تخلص از چه جنس طلبید، و از کدام طریق گرد جستن پوزش آن درآمد.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    برهمن گفت:خون هرگز نخسبد، و بیدار کردن فتنه بهیچ تاویل مهنانماند، و در تواریخ و اخبار چنان خوانده ام که چون شیر از کارگاو بپرداخت از تعجیلی که دران کرده بود بسی پشیمانی خورد و سرانگشت ندامت خایید.
    نیک برنج اندرم از خویشتن
    گم شده تدبیر و خطا کرده ظن
    و بهروقت حقوق متاکد و سوالف مرضی او را یاد می‌کرد و فکرت و ضجرت زیادت استیلا و قوت می‌یافت، که گرامی تر اصحاب و عزیزتر اتباع او بود، و پیوسته می‌خواست که حدیث او گوید و ذکر او شنود. و با هریک از وحوش خلوتها کردی و حکایتها خواستی. شبی پلنگ تا بیگاهی پیش او بود، چون بازگشت برمسکن کلیله و دمنه گذرش افتاد. کلیله روی بدمنه آورده بود و آنچه از جهت او در حق گاو رفت باز می‌راند. پلنگ بیستاد و گوش داشت. سخن کلیله آنجا رسیده بود که: هول ارتکابی کردی، و این غدر و غمزرا مدخلی نیک باریک جستی، و ملک را خــ ـیانـت عظیم روا داشتی. و ایمن نتوان بود که ساعت بساعت بوبال آن ماخوذ شوی و تبعت آن بتو رسد و هیچکس از و حوش ترا دران معذور ندارد، و در تخلص تو ازان معونت و مظاهرت روانبیند، و همه برکشتن و مثله کردن تو یک کلمه شوند. و مرا بهمسایگی تو حاجت نیست از من دورباش و مواصلت و ملاطفت در توقف دار. دمنه گفت که:
    گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
    آن مهر برکه افگنم آن دل کجا برم؟
    نیز کار گذشته تدبیر را نشاید، خیالات فاسد از دل بیرون کن و دست از نیک و بد بدار و روی بشادمانگی و فراغت آر، که دشمن برافتاد و جهان مراد خالی و هوای آرزو صافی گشت.
    سرفراز و بفرخی بگراز
    لهو جوی و بخرمی می‌خور
    و ناخوبی موقع آن سعی در مروت و دیانت بر من پوشیده نبد، و استیلای حرص و حسد مرا بران محرض آمد.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    چون پلنگ این فصول تمام بشنود بنزدیک مادر شیر رفت و از وی عهدی خواست که آنچه گوید مستور ماند. و پس از وثیقت و تاکید آنچه ازیشان شنوده بود باز گفت، و مواعظ کلیله و اقرار دمنه مستوفی تقریر کرد. دیگر روز مادر شیر بدیوار پسر آمد، او را چون غمناکی یافت. پرسید که: موجب چیست؟ گفت: کشتن شنزبه و یاد کردن مقامات مشهور و مآثر مشکور که در خدمت من داشت. هرچند می‌کوشم ذکر وی از خاطر من دور نمی شود، و هرگاه که در مصالح ملک تاملی کنم و از مخلص مشفق و ناصح واقف اندیشم دل بدو رود و محاسن اخلاق او بر من شمرد.
    مادر شیر گفت: شهادت هیچ کس برو مقنع تر از نفس او نیست. و سخن ملک دلیل است برآنچه دل او بر بی گناهی شنزبه گواهی می‌دهد و هر ساعت قلقی تازه می‌گرداند و برخاطر می‌خواند که این کار بی یقین صادق و برهان واضح کرده شده ست. و اگر در آنچه بملک رسانیدند تفکری رفتی و برخشم و نفس مالک و قادر توانستی بود و آن را بر رای و عقل خویش بازانداختی حقیقت حال شناخته گشتی، که هیچ دلیل در تاریکی شک چون رای انور و خاطر ازهر ملک نیست، چه فراست ملوک جاسوس ضمیر ملک و طلیعه اسرار غیب باشد .
    گر ضمیرت بخواهدی بی شک
    از دل آسمان خبر کندی
    گفت:در کار گاو بسیار فکرت کردم و حرص نمود بدانچه بدو خیانتی منسوب گردانم تا در کشتن می‌شود و حسرت و ندامت بر هلاک وی بیشتر. و نیز بیچاره از رای روشن دور و از سیرت پسندیده بیگانه نبود که تهمت حاسدان از آن روی بر وی درست گردد و تمنی بی خردان در دماغ وی متمکن شود، یا مغالبت من بر خاطر گذراند. و در حق وی اهمال هم نرفته بود که داعی عداوت و سبب مناقشت شدی. و می‌خواهم که تفحص این کار بکنم و دران غلو و مبالغت واجب بینم، اگر چه سودمند نباشد و مجال تدارک باقی نگذاشته ام، اما شناخت مواضع خطا و صواب از فواید فراوان خالی نماند. و اگر تو دران چیزی می‌دانی و شنوده ای مرا بیاگاهان.
    گفت:شنوده ام، اما اظهار آن ممکن نیست، که بعضی از نزدیکان تو در کتمان آن مرا وصایت کرده است. و عیب فاش گردانیدن اسرار و تاکید علما در تجنب ازان مقرراست و الا تمام بازگفته آیدی. شیر گفت: اقاویل علما را وجوه بسیار است و تاویلات مختلف، و خردمندان اقتدا بدان فراخور و برقضیت حکمت صواب بینند. و پنهان داشتن راز اهل ریبت مشارکت است در زلت. و شاید بود که رساننده این خبر خواستست که باظهار آن با تو خود را از عهده این حوالت بیرون آرد و ترا بدان آلوده گرداند. می‌نگر در این باب و آنچه فراخور نصیحت و شفقت تواند بود می‌کن.
    مادر شیر گفت: این اشارت پسندیده و رای درستست، لکن کشف اسرار دو عیب ظاهر دارد: اول دشمنایگی آن کس که این اعتماد کرده باشد، و دوم بدگمانی دیگران،تا هیچ کس با من سخنی نگوید و مرا در رازی محرم نشمرد. شیر گفت: حقیقت سخن و کمال صدق تو مقرر است، ومن نیز روا ندارم که بسبب بیرون آوردن خویش از عهده این خطا ترا بر خطایی دیگر اکراه نمایم. و اگر نمی خواهی که نام آن کس تعیین کنی و سر او فاش گردانی باری بمجمل اشارت کن.
    مادر شیر گفت: سخن علما در فضیلت عفو و جمال احسان مشهور است لکن در جرمهایی که اثر آن در فساد عام و ضرر آن در عالم شایع نباشد. چه هرکجا مضرت شامل دیده شد و، وصمت آن ذات پادشاه را بیالود و، موجب دلیری دیگر مفسدان گشت و، حجت متعدیان بدان قوت گرفت فو هریک در بدکرداری و ناهمواری آن را دستور معتمد و نمودار معتبر ساختند و عفو و اغماض وتجاوز و اغضا را مجال نماند و تدارک آن واجب بل که فریضه گردد.
    ولکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب
    و فی الشر نجاة حین لاینجیک احسان
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و آن دمنه که ملک را برین داشت ساعی نمام و شریر و فتان است. شیر مادر را فرمود که: چون برفت تامل کرد و کسان فرستاد و لشکر را حاضر خواست، و مادر را هم خبر کردتا بیامد. پس بفرمود تا دمنه را بیاوردند و از وی اعراض نمود و خویشتن را در فکرت مشغول کرد. دمنه چون در بلا گشاده دید و راه حذر بسته روی بیکی از نزدیکان آورد و آهسته گفت که: چیزی حادث گشتست و فکرت ملک و فراهم آمدن شما را موجبی هست؟ مادر شیر گفت: ملک را زندگانی تو متفکر گردانیده است. و چون خــ ـیانـت تو ظاهر شد ود روغ که در حق قهرمان ناصح او گفتی پیدا آمد نشاید که ترا طرفة العینی زنده گذارد.
    دمنه گفت:متقدمان در حوادث جهان هیچ حکمت ناگفته رها نکرده‌اند که متاخران را در انشای آن رنجی باید برد، و دیر است تا گفته‌اند که «همه تدبیرها سخره تقدیر است و، هرچند خردمند پرهیز بیش کند و، در صیانت نفس مبالغت بیش نماید بدام بلا نزدیک تر باشد. » و در نصیحت پادشاه سلامت طلبیدن و صحبت اشرار را دست موزه سعادت ساختن همچنانست که بر صحیفه کوثر تعلیق کرده شود و کاه بیخته را بباد صر صر سپرده آید. و هرکه در خدمت پادشاه ناصح و یک دل باشد خطر او زیادت است برای آنکه او را دوستان و دشمنان پادشاه خصم گردند: دوستان از روی حسد و منافست در جاه و منزلت، و دشمنان از وجه اخلاص و نصیحت در مصالح ملک و دولت.
    وبرای اینست که اهل حقایق پشت بدیوار امن آورده‌اند و روی ازین دنیای ناپایدار بگردانیده است ودست از لذات و شهوات آن بداشته و تنهایی را بر مخالطت مردمان و عبادت خالق را بر خدمت مخلوق برگزیده، که در حضرت عزت و سهو و غفلت جایز نیست، و جزای نیکی بدی و پاداش عبادت عقوبت صورت نبندد. و در احکام آفریدگار از قضیت معدلت گذر نباشد .
    آنجا غلطی نیست گر اینجا غلطی است
    و کارهای خلایق بخلاف آن بر انواع مختلف و فنون متفاوت رود، اتفاق دران معتبر نه استحقاق، گاه مجرمان را ثواب کردار مخلصان ارزانی می‌دارند و گاه ناصحان را بعذاب زلت جانیان می‌نمایند و هوا بر احوال ایشان غالب و خطا در افعال ایشان ظاهر و نیک و بد و خیر و شر نزدیک ایشان یکسان .
    و پادشاه موفق آنست که کارهای او بایثار صواب نزدیک باشد و از طریق مضایقت دور، نه کسی را بحاجت تربیت کند و نه از بیم عقوبت روا دارد. و پسندیده تر اخلاق ملوک رغبت نمودن است در محاسن صواب و عزیز گردانیدن خدمتگاران مرضی اثر. و ملک می‌داند و حاضران هم گواهی دریغ ندارند که میان من و گاو هیچ چیز اسباب منازعت و دواعی مجاذبت و عداوت قدیم و عصبیت موروث که آن را غایلتی صورت شود نبود. و او را مجال قصد و عنایت و دست بدکرداری و شفقت هم نمی شناختم که ازان حسد و حقدی تولد کردی. لکن ملک را نصیحتی کردم و آنچه برخود واجب شناختم بجای آورد، و مصداق سخن و برهان دعوی بدید و بر مقتضای رای خویش کاری کرد. و بسیار کس از اهل غش و خــ ـیانـت و تهمت و عداوت از من ترسان شده اند، و هراینه بمطابقت در خون من سعی خواهند کرد و بموافقت در من خروشند .
    و هرگز گمان نداشتم که مکافات نصیحت و ثمرت خدمت این خواهد بود که بقای من ملک را رنجور و متاسف گرداند. چون شیر سخن دمنه بشنود گفت: او را بقضات باید سپرد تا از کار او تفحص کنند، چه در احکام سیاست و شرایط انصاف و معدلت. بی ایضاح بینت و الزام حجت جایز نیست عزیمت را در اقامت حدود بامضا رسانیدن. دمنه گفت: کدام حاکم راست کارتر و منصف تر از کمال عقل و عدل ملکست؟ هر مثال که دهد نه روزگار را بدان محل اعتراض تواند بود و نه چرخ را مجال مراجعت.
    گردون گشاده چشم و زمانه گوش
    هر حکم را که رای تو امضا کند همی
    و بر رای متین ملک پوشیده نماند که هیچیز در کشف شبهت و افزودن در نور بصیرت چون مجاهدت و تثبت نیست. و من واثقم که اگر تفحص بسزا رود از باس ملک مسلم مانم. و بهمه حال براءت ساحت و فرط مناصحت و صدق اشارت و یمن ناصیت من معلوم خواهد شد. اما از مبالغتی در تفتیش کار من چاره نیست، که آتش از ضمیر چوب و دل سنگ بی جد تمام و جهد بلیغ بیرون نتوان آورد .
    و اگر من خود را جرمی شناسمی در تدارک غلو التماس ننمایمی. لکن واثقم بدطن تفحص که مزطد اخلاص من ظاهر گردد. و هرچیز که نسیم عطر دارد بپاشیدن آن اثر طیب زودتر باطراف رسد. و اگر در این کار ناقه و جملی داشتمی، پس از گزاردن آن فرصتها بود، بردرگاه ملک ملازم نبودمی وپای شکسته منتظر بلا ننشستمی. و چشم می‌دارم که حوالت کار بامینی کند که از غرض و ریبت مزنه باشد ب، و مثال دهد تا هر روز آنچه رود بسمع ملک برسانند، و ملک آن را بر رای جهان نمای خود، که آینه فتح است و جام ظفر، بازاندازد تا من بشبهت باطل نگردم، چه همان موجب که کشتن گاو ملک را مباح گردانید از ان من بر وی محظور کرده است.
    آنگاه من خود بچه سبب این خــ ـیانـت اندیشم؟ که محل و منزلت آن ندارم که از سمت عبودیت انفت دارم و طمع کارهای بزرگ و درجات بلند بر خاطر گذرانم. هر چند ملک را بنده ام آخر مرا از عدل علام آرای او نصیبی باید، که محروم گپردانیدن من ازان جحایز نباشد، و در حیات و پس از وفات امید من ازان منقطع نگردد.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    یکی از حاضران گفت: آنچه دمنه می‌گوید از وجه تعظیم ملک نیست، اما می‌خواهد که بدین کلمات بلا از خود دفع کند. دمنه گفت: کیست بنصیحت من از نفس من سزاوارتر؟ و هرکه خود را در مقام حاجت فروگذارد و در صیانت ذات خویش اهتمام ننماید دیگران را در وی امیدی نماند. و سخن تو دلیل است بر قصور فهم و وفور جهل تو. و تا گمان نبری که این تمویهات بر رای ملک پوشیده ماند !که چون تاملی فرماید و تمییز ملکانه بر تزویر تو گمارد فضیحت تو پیدا آید و نصیحت از معاندت جدا شود، که رای او کارهای عمری بشبی پردازد و لشکرهای گران باشارتی مقهور کند.
    ز رایش ار نظری یابد آفتاب بصدق
    که خواند یارد صبح نخست را کاذب؟
    مادر شیر گفت: از سوابق مرک و غدر تو چندن عجب نمی دارم که از این مواعظت دراین حال و بیان امثل در هر باب. دمنه گفت: این جای مواعظتست اگر در محل قبول نشیند، و هنگام مثل است اگر بسمع خرد استماع افتد. مادر شیر گفت: ای غدار، هنوز امید می‌داری که بشعوذه و مکر خلاص یابی؟ دمنه گفت: اگر کسی نیکویی را ببدی و خیر را بشر مقابله روا دارد من باری وعده را بانجاز و عهد را بوفا رسانیدم. ملک داند که هیچ خاین را پیش او دلیری سخن گفتن نباشد، و اگر در حق من این روا دارد مضرت آن هم بجانب او باز گردد. و گفته‌اند «هرکه در کارها مسارعت نماید و از فواید تامل و منافع تثبت غافل باشد بدو آن رسد که بدان زن رسید که بگرم شکمی تعجیل روا داشت تا میان دوست و غلام فرق نتوانست کرد. » شیر پرسید:چگونه؟
    گفت:
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    آورده‌اند که در شهر کشمیر بازرگانی بود حمیر نام و زنی ماه پیکر داشت که نه چشم چرخ چنان روی دیده بود، نه راید فکرت چنان نگار گزیده،رخساری چون روز ظفر تابان و زلفی چون شب فراق درهم وبی پایان.
    خود ز رنگ زلف و نور روی او برساختند
    کفر خالی از گمان و دین جمالی زیقین
    و نقاشی استاد، انگشت نمای جهان در چیره دستی، از خامه چهره گشای او جان آزر درغیرت، و از طبع رنگ آمیز او خاطر امانی در حیرت، با ایشان همسایگی داشت. میان او و زن بازرگان معاشقتی افتاد. رورزی زن او را گفت: بهر وقت رنج می‌گیری و زاویه مارا بحضور خویش آراسته می‌گردانی، و لاشک توقفی می‌افتد تا آوازی دهی و سنگی اندازی. آخر مارا از صنعت تو فایأه ای باید. چیزی توانی ساخت که میان من و تو نشانی باشد؟ گفت چادری دو رنگ سازم که سپیدی برو چون ستاره درآب می‌تابد و سایه یدرو چون گله زنگیان بر بناگوش ترکان می‌در فشد. و چون تو آن بدیدی بزودی بیرون خرام. و غلامی این باب می‌شنود. چادر بساخت، و یگچندی بگذشت. روزی نقاش بکاری رفته بود و تا بیگاهی مانده. آن غلام آن چادر را از دختر او عاریت خواست و زن را بدان شعار بفریفت، و بدو نزدیک شد و پس از قضای خواهــش نـفس بازگشت و چادر بازداد. چون نقاش برسید و آرزوی دیدار معشوق می‌داشت، در حال چادر بکتف گردانید و آنجا رفت. زن پیش او بازدوید و گفت: ای دوست، هنوز این ساعت بازگشته ای، خیر هست که برفور باز آمدی! مرد دانست که چه شده است، دختر را ادب بلیغ کرد و چادر بسوخت.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و این مثل بدان آوردم تا ملک بداند که در کار من تعجیل نشاید کرد. و بحقیقت بباید شناخت که من این سخن از بیم عقوبت و هراس هلاک نمی گویم، چه مرگ، اگر چه خواب نامرغوب است و آسایش نامحبوب، هراینه بخواهد بود، و بسیار پای آوران از دست او سرگردان شدند، و گریختن ممکن نیست .
    خیره ماند از قیام غالب او
    حمله شیر و حیلت روباه
    و گرمرا هزار جانستی، و بدانمی که در سپری شدن آن ملک را فایده است و رای او را بدان میلی، در یک ساعت برترک همه بگویمی و سعادت دو جهان دران شناسمی. لکن ملک را در عواقب این کار نظری از فرایض است، که ملک بی تبع نتوان داشت، و خدمتگاران کافی را بقصد جوانب باطل از خللی خالی نماند.
    تنها مانی چو یار بسیار کشی
    و بهر وقت بنده ای د رمعرض کفایت مهمانت نیفتد، و مرضح اعتماد و تربیت نگردد، و هر رو ز خدمتگار ثابت قدم بدست نیاید و چارک ناصح محرم یافته نشود .
    سالها باید که تا یک سنگ اصلی زافتاب
    لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
    مادر شیر چون بدید که سخن دمنه بسمع رضا استماع می‌یابد بد گمان گشت، و اندیشید که ناگاه این غدرهای زراندود و دروغهای دلپذیر او باور دارد، که او نیک گرم سخن و چرب زبان بود، بفصاحت و زبان آوری مباهات نمودی، و مثلا این بیت ورد داشتی:
    جایی که سخن باید چون موم کنم آهن
    روی بشیر اورد و گفت: خاموش ی برحجت بتصدیق ماند، و از اینجا گویند که «خاموشی همداستانیست. » و بخشم برخاست. شیر فرمود که دمنه را بباید بست و بقضات سپرد و بحبس کرد تا تفحص کار او بکند. پس ازان مادر شیر بازآمد وشیر را گفت: من همیشه بوالعجبی دمنه شنودمی، اما اکنون محقق گشت بدین دروغها که می‌گوید، و عذرهای نغز و دفعهای شیرین که می‌نهد، و مخرجهای باریک و مخلصهای نادر که می‌جوید. و اگر ملک او را مجال سخن دهد بیک کلمه خود را از آن ورطه بیرون آرد. در کشتن او ملک را و لشکر را راحت عظیم است. زودتر دل فارغ گرداند و او را مدت و مهلت ندهد.
    شیر گفت: کار نزدیکان ملوک حسد و منازعت و بدسگالی و مناقشت است، و روز و شب در پی یک دیگر باشند و گرد این معانی برآیند، و هرکه هنر بیش دارد در حق او قصد زیادت رود و او را بدخواه و حسود بیش یافته شود. و مکان دمنه و قربت او بر لشکر من گران آمده است. و نمی دانم که اجماع و اتفاق ایشان در این واقعه برای نصیحت منست یا ا زجهت عداوت او. و نمی خواهم که در کار او شتابی رود که برای منفعت دیگران مضرت خویش طلبیده باشم. و تا تفحص تمام نفرمایم خود را در کشتن او معذور نشناسم، که اتباع نفس و طاعت هوا رای راست و تدبیر درست را بپوشاند. و اگر بظن خــ ـیانـت اهل هنر و اربـاب کفایت را باطل کنم حالی فورت خشم تسکینی یابد، لکن غبن آن بمن بازگردد.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    چون دمنه را در حبس بردند و بندگران بر وی نهاد کلیله را سوز برادری وشفقت صحبت برانگیخت، پنهان بدیدار او رفت، و چندانکه نظر بر وی افگند اشک باریدن گرفت و گفت: ای برادر ترا در این بلا و محنت چگونه توانم دید،و مرا پس ازین از زندگانی چه لـ*ـذت؟
    آب صافی شده ست خون دلم
    خون تیره شدست آب سرم
    بودم آهن کنون ازو زنگم
    بودم آتش کنون ازو شررم
    و چون کار بدین منزلت رسید اگر در سخن با تو درشتی کنم باکی نباشد، و من این همه می‌دیدم و در پند دادن غلو می‌نمود، بدان التفات نکردی. و نامقبول تر چیزها نزدیک تو نصیحت است. و اگر بوقت حاجت و در هنگام سلامت در موعظت تقصیر و غفلت روا داشته بودمی امروز باتو در این جنایت شرکت دارمی. لکن اعجاب تو بنفس و رای خویش عقل و علم ترا مقهور گردانید. و اشارت عالمان در آنچه «ساعی پیش از اجل میرد» با تو بگفته ام، و از مردن انقطاع زندگانی نخواسته اند، اما رنجهایی بیند که حیات را منغص گرداند، چنین که تو درین افتاده ای و هراینه مرگ ازان خوشتر است. و راست گفته‌اند «مقتل الرجل بین فکیه. »
    گر زبان تو راز دارستی
    تیغ را بر سرت چه کارستی؟
    دمنه گفت: همیشه آنچه حق بود می‌گفتی و شرایط نصیحت را بجای می‌آورد، لکن شره نفس و قوت حرص بر طلب جاه رای مرا ضعیف کرد و نصایح ترا در دل من بی قدر گردانید، چنانکه بیمار مولع بخوردنی، اگر چه ضرر آن می‌شناسد، بدان التفات ننماید و برقضیت خواهــش نـفس بخورد. نیز خرم و بی خصم زیستن و خوش دل و ایمن روزگار گذاشتن نوعی دیگر است. هرکجا علو همتی بود از رنجهای صعب و چشم زخمهای هایل چاره نباشد .
    و می‌دانم که تخم این بلا من کاشته ام، و هرکه چیزی کاشت هراینه بدرود اگرچه در ندامت افتد و بداند که زهگیا کاشته است. و امروز وقتست که ثمرت کردار و ریع گفتار خویش بردارم. و این رنج بر من گران تر می‌گردد از هراسی که تو بمن متهم شوی بحکم سوابق دوستی و صحبت که میان ماست.
    و عیاذالله اگر بر تو تکلیفی رود تا آنچه می‌دانی از راز من بازگوطی، وانگه من بدو موونت مبتلا گردم، ی:ی رنج نفس تو و خچلت که از جهت من در رنج افتی، و دوم آنکه مرا بیش امطد خلاص باقی نماند، که در صدق قول تو بهیچ تاویل شبهت نباشد «گـه که در حق بیگانگان گواهیدهی فدر باب من با چندان یگانگی و مخالصت صورت ریبتی نبندد. و امروز حال من می‌بینی، وقت رقت است و هنگام شفقت
    کز ضعیفی دست و تنگی جای
    نیست ممکن که پیرهن بدرم
    گشت لاله ز خون دیده رخم
    شد بنفشه ز زخم دست برم
    کلیله گفت: آنچه گفتی معلوم گشت. و حکما گویند که «هیچ کس بر عذاب صبر نتواند کرد، و هرچه ممکن گردد از گفتار حق یا باطل برای دفع اذیت بگوید. » و من ترا هیچ حیلت نمی دانم، چون در این مقام افتادی بهتر آنکه بگناه اعتراف نمایی و بدانچه کرده ای اقرار کنی، و خود را از تبعت آخرت برجوع و انابت برهانی، چه لابد درین هلاک خواهی شد، باری عاجل و آجل بهم پیوندد. دمنه گفت: در این معانی تامل کنم و آنچه فراز آید بمشاورت تو تقدیم نمایم.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    کلیله رنجور و پرغم بازگشت، و انواع بلا بر دل خوش کرده پشت بر بستر نهاد و می‌پیچید تا هم در شب شکمش برآمد و نفس فروشد. و ددی با دمنه بهم محبوس بود و در آن نزدیکی خفته، بسخن کلیله و دمنه بیدار شد و مفاوضت ایشان تمام بشنود و یاد گرفت و هیچ باز نگفت.
    دیگر روز مادر شیر این حدیث تازه گردانید و گفت: زنده گذاشتن فجار هم تنگ کشتن اخیار است. و هر که نابکاری را زنده گزارد در فجور با او شریک گردد. ملک قضات را تعجیل فرمود در گزارد کار دمنه و روشن گردانیدن خــ ـیانـت او در مجمع خاص و محفل عام، و مثال داد که هر روز آنچه رود بازنمایند.
    وقضاوت فراهم آمدند و خاص و عام را جمع کردند، و وکیل قاضی آواز داد و روی بحاضران آورد و گفت: ملک در معنی دمنه و بازجست کار او و تفتیش حوالتی که بدو افتاده ست احتیاط تمام فرموده است، تا حقیقت کار او غبار شبهت منزه شود، و حکمی که رانده اید در حق او از مقتضی عدل دور نباشد، و بکامگاری سلاطین و تهور ملوک منسوب نگردد. و هریکی از شما را از گـ ـناه او آنچه معلومست بباید گفت (برای سه فایده:اول آنکه در عدل معونت کردن و حجت حق گفتن درد ین و مروت موقعی بزرگ دارد، و دوم آنکه بر اطلاق زجر کلی اصحاب ضلالت بگوشمال یکی از اربـاب خــ ـیانـت دست دهد، و سوم آنکه مالش اصحاب مکر و فجور و قطع اسباب ایشان راحتی شامل و منفعتی شایع را متضمن است.
    چون این سخن بآخر رسید همه حاضران خاموش گشتند، و هیچ کس چیزی نگفت؛ چه ایشان را در کار او یقین ظاهر نبود، روا نداشتند که بگمان مجرد چیزی گویند، و بقول ایشان حکمی رانده شود و خونی ریخته گردد.
    چون دمنه آن بدید گفت:اگر من مجرم بودمی بخاموشی شما شاد گشتمی، لکن بی گناهم، و هر که او را جرمی نتوان شناخت برو سبیلی نباشد، و او بنزدیک اهل خرد و دیانت مبرا و معذور است. و چاره نتواند بود ازانکه هرکس بر علم خویش در کار من سخنی گوید، و معذور است. و چاره نتواند بود ازانکه هرکس بر علم خویش در کار من سخنی گوید، و دران راستی و امانت نگاه دارد، که هرگفتاری را پاداشی است، عاجل و آجل، و قول او دران راستی و امانت نگاه دارد، که هرگفتاری را پاداشی است، عاجل و آجل، و قول او حکمی خواهد بود در احیای نفسی یا ابطال شخصی. و هرکه بظن و شبهت، بی یقین صادق، مرا در معرض تلف آرد بدو آن رسد که بدان مدعی رسید که بی علم وافر و مایه کامل، و بصیرتی در شناخت علتها واضح و ممارستی در معرفت داروها راجح، و رایی در انواع معالجت صایب و خاطری در ادراک کیفیت ترکیب نفس و تشریح بدن ثاقب. قدم پیدا و اتقان بسزا، دعوی و رای طبیبی کرد. قضات پرسیدند که: چگونه؟
    گفت:
     
    بالا