متون ادبی کهن «کلیله و دمنه» نصرالله منشی

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
ملک گفت: از جانبین ابتدا و جوانی رفت فاکنون نه ما را بر تو کراهیت یمتوجهست ونه ترا از ما آزاری باقی، قول ما باور دار و بیهوده مفارقت جان گداز اختیار مکن. و بدان که من انتقام وتشفی را از معایب روزگار مردان شمرم و هرگز از روزگار خویش دران مبالغت روا نبینم.
خشم نبوده ست براعدام هیچ
چشم ندیده ست در ابروم چین
فنزه گفت: باز آمدن هرگز ممکن نگردد، که خردمندان از مقاربت یار مستوحش نهی کرده‌اند. و گویند هرچند مردم آزرده را لطف ودل جویی بیش واجب دارند و اکرام و احسان لازم تر شناسند بدگمانی و نفرت بیشتر شود و احتراز واحتراس فراوان تر لازم آید. و حکما مادر و پدر را بمنزلت دوستان دانند،و برادر را در محل رفیق، و زن را بمثابت الیف شمرند، و اقربا را در رتبت غریمان، و دختر را در موازنه خصمان دانند، و پسر را برای بقای ذکر خواهند و در نفس و ذلات خویشتن را یکتا شناسند و درعزت آن کس را شکرت ندهند و چه هرگاه که مهمی حادث گردد هر کس بگوشه ای نشینند و بهیچ تاویل خود را از برای دیگران درمیان نهند.
داشت زالی بروستای چکاو
مهستی نام دختری و دو گاو
نو عروسی چو سرو تر بالان
گشت روزی زچشم بد نالان
گشت بدرش جو ماه نو بایک
شد جهان پیش پیرزن تاریک
دلش آتش گرفت و سوخت جگر
که نیازی چنو نداشت دگر
از قضا گاو زالک از پی خورد
پوز روزی بدیگش اندر کرد
ماند چون پای مقعد اندر ریگ
آن سر مرده ریگش اندر دیگ
گاو مانند دیوی از دوزخ
سوی آن زال تاخت از مطبخ
زال پنداشت هست عزراییل
بانگ برداشت پیش گاو نبیل
که: ای مکلموت من نه مهستیم
من یکی پیر زال محنتیم
گر ترا مهستی همی باید
رو مرو را ببر، مرا شاید
بی بلا نازنین شمرد او را
چون بلا دید در سپرد او را
تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچ کس مر ترا نباشد هیچ
و من امروز از همه علایق منقطع شده ام و از همه خلایق مفرد گشته، و از خدمت تو چندان توشه غم برداشته ام که راحله من بدان گران بار شده است، و کدام جانور طاقت تحمل آن دارد؟ در جمله، جگر گوشه و میوه دل و روشنایی دیده و راحت جان در صحبت تو بباختم.
دشمن خندید بر من و دوست گریست
کو بی دل و جان و دیده چون خواهد زیست
و با این همه بجان ایمن نیستم وبدین لاوه فریفته شدن از خرد و کیآست دور می‌نماید، رای من هجر است و صبر.
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    ملک گفت: اگر آن از جهت تو بر سبیل ابتدا رفتی تحرز نیکو نمودی، ولکن چون بر سبیل قصاص و جزا کاری پیوستی، و قضیت معدلت همین است، مانع ثقت و موجب نفرت چیست؟ فنزه گفت: موضع خشم در ضمایر موجع است و محل حقد در دلها مولم، وا گر بخلاف این چیزی شنوده شود اعتماد را نشاید، که زبان در این معانی از مضمون عقیدت، عبارت راست نکند و بیان در این سفارت حق امانت نگزارد، اما دلها یک دیگر را شاهد عدل و گواه بحق است و از یکی بر دیگری دلیل توان گرفت، و دل تو در آنچه می‌گویی موافق زبان نیست، و من صعوبت صولت ترا نیکو شناسم و در هیچ وقت از باس تو ایمن نتوانم بود.
    کز کوه گاه زخم گران تر کنی رکاب
    وز باد وقت حمله سبک تر کنی عنان
    ملک گفت: میان دوستان ومعارف احقاد و ضغائن بسیار حادث گردد، چه امکان جهانیان از بسته گردانیدن راه آزار و خصومت قاصر است، و هر که بنور عقل آراسته باشد و بزینت خرد متحلی بر میرانیدن آ نحرص نماید و از احیای آن تجنب لازم شمرد. فنزه گفت: العوان لاتعلم الخمرة. من گرم و سرد جهان بسیار دیده ام و عمر در نظاره مهره بازی چرخ بپایان رسانیده ام، و بسیار نفایس زیر حقه این دهر بوالعجب بباد داده ام، و از ذخایر تجربت و ممارست استظهاری وافر حاصل آورده، و بحقیقت بشناخته که هرکه برپشت کره خاک دست خویش مطلق دید دل او چون سر چوگان بهمگنان کژ شود و بر اطلاق فرق مروت را زیر قدم بسپرد و روی آزرم وفا را خراشیده گرداند؛ و برمن این معانی نگردد؛ و پیر فریفتن روزگار، ضایع گرداندینست.
    و آنچه برلفظ ملک می‌رود عین صدق و محض حقیقت است، اما در مذهب خرد قبول عذر اربـاب حقد محظور است و طلب صلح اصحاب عداوت حرام. زیرا که دران خطر بزرگست و جان بازی ندبی گران، تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد دران شروع نشاید پیوست. و نیز صورت نبندد که خصم موجبات وحشت فروگذارد و از ترصد فرصت در مکافات آن اعراض نماید، و بسیار دشمنانند که بقوت و زور بریشان دست نتوان یافت و بحیلت و مکر در قبضه قدرت و چنگال نقمت توان کشید، چنانکه پیل وحشی موانست پیل اهلی در دام افتد. و من بهیچ وقت و در هیچ حال از انتقام ملک ایمن نتوانم بود، روزی در خدمت او برمن سالی گذرد، چه ضعف و حیرت من ظاهر است و شکوه و مهابت او غالب.
    شیطان سنان آب دارت را
    ناداده شهاب کوب شیطانی
    باران کمان کامگارت را
    نادوخته روزگار بارانی
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    ملک گفت: کریم الیف را در سوز فراق نیفگند و بهر بدگمانی انقطاع دوستی و برادری روا ندارد و معرفت قدیم و صحبت مستقیم را بظن مجرد ضایع و بی ثمره نگرداند، اگر چه دران خطر نفس و مخافت جان باشد. و این خلق در حقیر قدر و خسیس منزلت از جانوران هم یافته شود،
    المعرفة تنفع و لو مع الکلب العقور
    فنزه گفت: حقد و آزار در اصل مخوفست، خاصه که اندر ضمایر ملوک ممکن گردد، که پادشاه در مذهب تشفی صلب باشد و در دین انتقام غالی؛ تاویل و رخصت را البته در تحوالی سخط و کراهیت راه ندارد، و فرصت مجازات را فرضی متعین شمرند، و امضای عزیمت را در تدارک زلت جانیان و تلافی سهو مفسدان فخر بزرگ و دخر نافع، و اگر کسی بخلاف این چشم دارد زرد روی شود که فلک در این هـ*ـوس دیده سپید کرد و در این تگاپوی پشت کوژ، و بدین مراد نتوانست رسید.
    و مثل کینه در سـ*ـینه مادام که مهیجی نباشد چون انگشت افروخته بی هیزم است، اگر چه حالی اثری ظاهر نگرداند بهانه ای یافت و علتی دید برآن مثال که آتش درخف افتد فروغ خشم بالا گیرد و جهانی را بسوزد و دود آن بسیار دماغهای تر را خشک گرداند، و هرگز آن آتش را مال و سخن جانی و لطف مجرم و چاپلوسی و تضرع گناهکار و اخلاص و مناصحت خدمتگار تسکین ندهد، و تا نفس آن متهم باقی است فورت خشم کم نشود، چنانکه تا هیزم بر جای است آتش نمیرد. و با این همه اگر کسی از گـ ـناه کاران امکان تواند بود که در مراعات جوانب لطفی بجای آرد و در طلب رضا و تحری فراغ دوستان سعی پیوندد و در کسب منافع و دفع مضار معونتی و مظاهرتی واجب دارد ممکن است که آن وحشت برخیزد، و هم عقیدت مستزید را صفوتی حاصل آید و هم دل خایف مجرم بنسیم امن خوش و خنک گردد. و من ازان ضعیف تر و عاجزترم که از این ابواب چیزی بر خاطر یارم گذرانید، یا توانم اندیشید که خدمت من موجب استزادت را نفی کند و سبب الفت را مثبت گرداند، اگر باز آیم پیوسته در خوف و خشیت باشم و هر روز بل هر ساعت مرگ تازه مشاهده کنم، در این مراجعت مرا فایده ای نمانده ست که خود را دست دیت نمی بینم و سرو گردن فدای تیغ نمی توانم داشت.
    نه مرا برتکاب تو پایاب
    نه مرا برگشاد تو جوشن
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    ملک گفت: هیچ کس برنفع و ضر در حق کسی بی خواست باری عز اسمه قادر نتواند بود و اندک و بسیار و خرد و بزرگ آن بتقدیری سابق و حکمی مبرم باز بسته است، چنانکه مفاتحت پسر من و مکافات تو بقضای آسمانی و مشیت ایزدی نفاذ یافت، و ایشان علت آن غرض و شرط آن حکم بودند، ما را بمقادیر آسمانی مواخذت منمای، که اگر این هجر اتفاق افتد بتقسیم خاطر و التفات ضمیر کشد، و شادمانگی و مسرت از کامرانی و بسطت آنگاه مهنا گردد که اتباع و پیوستگان را ازان نصیبی باشد.
    فنزه گفت: عجز آفریدگان از دفع قضای آفریدگار عز اسمه ظاهر است، و مقرر است که انواع خیر و شر و ابواب نفع و ضر برحسب ارادت و قضیت مشیت خداوند جل جلاله نافذ می‌گردد، و بجهد و کوشش خلایق دران تقدیم و تاخیر و ممالطت و تعجیل صورت نبندد، لامرد لقضاء الله و لامعقب لحکمه یفعل الله مایشاء و یحکم مایرید. (با اینهمه)اجماع کلی و اتفاق جملی است برآنکه جانب حزم و احتیاط را مهمل نشاید گذاشت و تصون نفس از مکاره واجب باید شناخت. اعقلها و توکل علی الله. و میان گفتار و کردار تو مسافت تمام می‌توان شناخت، و راه اقتحام مخوفست و من بنفس معلول، و تجنب از خطر لازم، و تو می‌خواهی که درد دل خود را بکشتن من تشفی دهی و بحیلت مرا در دام افگنی، و نفس من از مرگ ابا می‌نماید، و الحق هیچ جانور باختیار این شربت نخورد و تاعنان مراد بدست اوست ازان تحرز صواب بیند. و گفته‌اند که: غم بلاست و فاقه بلاست و نزدیکی دشمن بلا و فراق دوست بلا و ناتوانی بلا و خوف بلا، و عنوان همه بلاها مرگست، وصوفیان آن را آکفت کبیر خوانند
    این بنده دگر باره نروید نی نیست
    و از مضمون ضمیر مصیبت زده آن کس تنسم تواند کرد که بارها بسوز آن مبتلا بوده باشد و هم از آن نوع شربتهای تلخ تجرع کرده. و من امروز از دل خویش برعقیدت ملک دلیل می‌توانم کرد و کمال حسرت و ضجرت او بچشم خرد می‌توانم دید؛ و فرط توجع و تاسف من نمودار حال اوست. و نیز متیقنم که هرگاه ملک را از بینایی پسر یاد آید، و من از بچه خود براندیشم، تغیری و تفاوتی در باطنها پیدا آید، و نتوان دانست که ازان چه زاید. در این صحبت بیش راحتی نیست، مفارقت اولی تر.
    با هر که بدی کردی تا مرگ براندیش
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    ملک گفت: چه خبر تواند بود در آن کس که از سهوهای دوستان اعراض نتواند نمود و، از سر حقد و آزار چنان برنتواند خاست که در مدت عمر بدان مراجعت نپیوندد و، بهیچ وقت و در هیچ حال بر صحیفه دل او ازان اندک و بسیار نشانی یافته نشود و، اعتذار و استغفار اصحاب را باهتزاز و استبشار تلقی ننماید؟ قال النبی صلی الله علیه و سلم: الا انبئکم بشر الناس: من لایقبل عذرا و لایقبل عشرة. و من باری ضمیر خود را هرچه صافی تر می‌بینم و از ین ابواب که برشمرده می‌آید در خاطر خود اثری نمی یابم، و همیشه جانب عفو من اتباع را ممهد بوده ست و انعام و احسان من خدمتگاران را مبذول.
    فنزه گفت:
    گر باد انتقام تو بربحر بگذرد
    از آب هر بخار که خیزد شود غبار
    من می‌دانم که گـ ـناه کارم، و اگر چه مبتدی نبوده ام معتدی هستم، و هرکه در کف پای او قرحه ای باشد اگر چه بثبات عزم و قوت طبع بی باکی کند و در سنگ درشت رفتن جایز شمرده چاره نباشد از آنچه جراحت تازه شود و پای از کار بماند. چنانکه برخاک نرم رفتن بیش دست ندهد، و آنکه با علت رمد استقبال شمال جایز بیند همت او برتعرض کوری مقصور باشد. و مقاربت من با تو همین مزاج دارد و تحرز ازان از وجه شرع و قانون رسم فرض است، قال الله تعالی: ولاتلقوا بایدیکم الی التهلکة. و استطاعت خلایق ازان نتواند گذشت که در صیانت ذات خود آن قدر مبالغت نمایند که بنزد خود معذور گردند. چه هرکه برقوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد و اقتحام او موجب هلاک و بوار باشد، و هرکه مقدار طعام و نوشید*نی نشناسد و چندان خورد که معده از هضم آن عاجز آید، یا لقمه براندازه دهان نکند تا در گلو بیاویزد،او را دشمن خود باید شمرد.
    حیات را چه گوارنده تر زآب ولیک
    کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش
    و هر که بغرور فریفته شود بنزدیک اصحاب خرد از اربـاب جهل و ضلالت معدود گردد. و هیچ کس نتواند شناخت که تقدیر د رحق وی چگونه رانده شده است و او را مترصد سعادت روزگار می‌باید گذاشت یا منتظر شقاوت زیست. لکن برهمگنان واجبست که کارهای خویش بر مقتضای رایهای صایب می‌گزارند، و در مراعات جانب حزم، و خرد تکلف واجب می‌بینند، و در حساب نفس خویش ابواب مناقشت لازم می‌شمرند، و در میدان هوا عنان خود گرد می‌گیرند، و با دوست و دشمن در خیرات سبقت می‌جویند، تا همیشه مستعد قبول و اقبال و دولت توانند بود، واگر اتفاق خوب روی نماید از جمال آن خالی ننماید.
    و کارهای جهان خود برقضیت حکم آسمانی می‌رود، و دران زیادت و نقصان و تقدیم و تاخیر صورت نبندد. وبر اطلاق عاقل آن کس را توان شناخت که از ظلم کردن و ایذای جانوران بپرهیزد، و مادام که را ه حذر پیش وی گشاده باشد در مقام خوف و فزع نه ایستد. و من بمهرب نزدیکم وگریزگاه، بسیار دارم، و حرام است بر من توقف در این حیرت و تردد، که سخط ملک خون من حلال دارد و آنچه از وجه دیانت و مروت محظور است مباح داند. و امید چنین می‌دارم که هرکجا روم اسباب معیشت من ساخته و مهیا باشد. چه هرکه پنج خصلت را بضاعت و سرمایه عمر خویش سازد بهر جانب که روی نهد اغراض پیش او متعذر نگردد و مرافقت رفیقان ممتنع نباشد و وحشت غربت او را موانست بدل گردد، از بدکرداری باز بودن، واز ریبت و خطر پهلو تهی کردن، و مکارم اخلاق را لازم گرفتن، وشعار و دئار خود کم آزاری و نیکو کاری ساختن، و حسن ادب در همه اوقات نگاه داشتن. و عاقل چون در منشاء و مولد و میان اقربا و عشیرت بجان ایمن نتواند بودن دل بر فراق اهل ودوستان و فرزندان و پیوستگان خوش کند، که این همه را عوض ممکن گردد.
    و از نفس و ذات عوض صورت نبندد
    این بنده دگر باره نروید نی نیست
    و بباید دانست که ضایع تر مالها آنست که ازان انتفاع نباشد و و در وجه انفاق ننشیند، و نابکارتر زنان اوست که با شوی نسازد، و بتر فرزندان آنست که از اطاعت مادر و پدر ابا نماید و همت برعقوق مقصور دارد، و لئیم تر دوستان اوست که در حال شدت و نکبت دوستی و صداقت را مهمل گذارد، و غافل تر ملوک آنست که بی گناهان ازو ترسان باشند و در حفظ ممالک و اهتمام رعایا نکوشد، و ویران تر شهرها آنست که درو امن کم اتفاق افتد. وهرچند ملک کرامت می‌فرماید و انواع تمنیت و قوت دل ارزانی می‌دارد و آن را بعهود و مواثیق موکد می‌گرداند البته مرا بنزدیک او امان نیست و درخدمت و جوار او ایمن نتوانم زیست، چه روزگار میآن ما مفارقتی افگند که مواصلت را در حوالی آن مجال نتواند بود، و در مستقبل هرگاه که اشتیاقی غالب گردد حکایت جمال تخت آرای ملک بر چهره ماه و پیکر مهر خواهم دید و اخبار سعادت او از نسیم سحری خواهم پرسید.
    و از حال غربت من رای ملک را هم بر این مزاج معلوم تواند شد.
    ای باد صبح دم گذری کن بکوی من
    پیغام من ببر ببر ماه روی من
    بر این کلمه سخن بآخر رساندیدند و ملک را وداع کرد.
    بجست با رخ زرد از نهیب تیغ کبود
    چنانکه برگ بهاری زپیش باد خزان
    اینست داستان حذر از مخادعت دشمن مستولی و احتراز از تصدیق لاوه و زرق خصم غالب. و بر عاقل پوشیده نماند که غرض از بیان این مثال آن بوده است تا خردمندان در حوادث هریک را امام سازند و بنای کارها برقضیت آن نهند. ایزد تعالی جملگی مومنان را شناسای مصالح حال و مآل و بینای مناظم دین و دنیا کناد، بمنه و رحمته.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    رای گفت: شنودم مثل دشمن آزرده که دل بر استمالت او نیارامد، اگر چه در ملاطفت مبالغت نماید و در تودد تنوق واجب دارد. اکنون بازگوید داستان ملوک در آنچه میان ایشان و نزدیکان حادث گردد، پس از تقدیم جفا و عقوبت و ظهور جرم و خــ ـیانـت مراجعت صورت بندد و تازه گردانیدن اعتماد بحزم نزدیک باشد؟
    برهمن جواب داد که: اگر پادشاهان در عفو و اغماض بسته گردانند، و از هرکه اندک خیانتی بینند یا در باب وی بکراهیت مثال دهند بیش بر وی اعتماد نفرمایند، کارها مهمل شود و ایشان از لـ*ـذت عفو و منت بی نصیب مانند؛ و مامون می‌گوید: رضی الله عنه اهل الجرایم لذتی فی العفو لارتکبوها.
    و جمال حال و کمال کار مرد را نه هیچ پیرایه از عفو زیباتر است و نه هیچ دلیل از اغماض و تجـ*ـاوز روشن تر.
    و پسندیده تر سیرتی ملوک را آنست که حکم خویش در حوادث عقل کل را سازند، و در هیچ وقت اخلاق خود را از لطفی بی ضعف و عنفی خالی نگذارند، تا کارها میان خوف و رجا روان باشد. نه مخلصان نومید شوند و نه عاصیان دلیر گردند. یکی از مشایخ طریقت را پرسیدند که: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس را معنی بگوی. پیر رحمة الله علیه جواب داد که واضح آیت در شریعت مستوفی بیاوردهاند و بران مزید نیست، اما پیران طریقت رضوان الله علیهم چنین گفته‌اند که: خشم فرو خوردن آنستک ه در عقوبت مبالغت نرود، و بباید دانست که ایزد تعالی بندگان خویش را مکارم اخلاق آموخته است و بر عادات ستوده تحریض کرده، و هرکرا سعادت اصلی و عنایت ازلی یار و معین بود قبله دل و کعبه جان وی احکام قرآن عظیم باشد.
    و هرگاه که در این مقامات تاملی بسزا رفت و فضایل عفو و احسان مقرر گشت همت بر ملازمت آن سیرت مقصور شود و وجه صلاح و طریق صواب دران مشتبه نگردد و پوشیده نیست که آدمی از سهو و غفلت و جرم و زلت کم معصوم تواند بود، واگر درمقابله این معانی و تدارک این ابواب غلو جایز شمرده شود مضرت آن مهمات سرایت کند.
    در جمله باید که اندازه اخلاص و مناصحت و هنر و کفایت آن کس که در معرض تهمتی افتاد نیکو بشناسد، اگر در مصالح بدو استعانتی تواند کرد و از رای و امانت او دفع مهمی تواند کرد و در تازه گردانیدن اعتماد بر وی مبادرت نماید و آن را از ریب و عیب خالی پندارد. و قوت دل او از وجه استمالت و تالف بقرار معهود باز رساند واین حدیث را امام سازد که اقیلوا ذوی الهیئات عثراتهم. چه ضبط ممالک بی وزرا و معینان در امکان نیاید وانتفاع از بندگان آنگاه میسر گردد که ذات ایشان بخرد و عفاف وهنر و صلاح آراسته باشد و ضمیر بحق گزاری، و نصیحت و هواخواهی و مودت پیراسته.
    و نیز مهمات ملک را نهایت نیست و حاجت ملوک بکافیان ناصح که استحقاق محرمیت اسرار و استقلال تمشیت اعمال دارند همه مقرر است، و کسانی که بسداد و امانت و تقوی و دیانت متحزم‌اند اندک اندک و طریق راست در اینمعنی معرفت محاسن و مقابح اتباع است و وقوف برآنچه از هر یک چه کار آید و کدام مهم را شاید، و چون پادشاه به اتقان و بصیرت معلوم رای خویش گردانید باید که هریک را فراخور هنر واهیلت براندازه رای و شجاعت و بمقدار عقل و کفایت کاری می‌فرماید، و اگر در مقابله هنرهای کسی عیبی یافته شود ازان هم غافل نباشد، که هیچ مخلوقی بی عیب نتواند بود.
    و پس از تفهیم این معانی و شناخت این دقایق بر پادشاه فرض است که تفحص عمال و تتبع احوال و اشغال که بکفایت ایشان تفویض فرموده باشد، بجای می‌آرد. و از نقیر و قطمیر احوال هیچیز بر وی پوشیده نگردد، تا اگر مخلصان را توفیق مساعدت کند و خدمتی کنند، و یا خائنان را فرصتی افتد و اهمال نمایند، هر دو می‌داند و ثمرت کردار مخلصان هرچه مهناتر ارزانی می‌دارد، و جانیان را بقدر گـ ـناه تنبیه واجب می‌بیند؛ چه اگر یکی از این دو طرف بی رعایت گردد مصلحان کاهل و آسان گیر و مفسدان دلیر و بی باک شوند، و کارها پیچیده و اعمال و اشغال مختل و مهمل ماند، و تلافی آن دشوار دست. و داستان شیر و شگال لایق این تشبیب است. رای چگونه است آن؟
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    آورده‌اند که در زمین هند شگالی بود روی از دنیا بگردانیده و در میان امثال خویش می‌بود. اما از خوردن گوشت و ریختن خون و ایذای جانوران تحرز نمودی. یاران بروی مخاصمت بر دست گرفتند و گفتند: بدین سیرت تو راضی نیستیم و را ترا درین مخطی می‌دانیم، چون از صحبت یک دیگر نمی نماییم در عادت و سیرت هم موافقت توقع کنی»، و نیز عمر در زحیر گذاشتن را فایده ای صورت نمی توان کرد. چنانکه آید روزی بپایان می‌باید رسانید و نصیب خود از لـ*ـذت دنیا می‌برداشت. و لاتنس نصیبک من الدنیا. و بحقیقت بباید شناخت که دی را باز نتوان آورد و ثقت بدریافتن فردا مستحکم نیست.
    در نسیه آن جهان کجا بندد دل
    آن را که بنقد اینجهانش تویی؟
    شگال جواب داد که: ای دوستان و برادران، از این ترهات درگذرید، و چون می‌دانید که دی گذشت و فردا در نمی توان یافت از امروز چیزی ذخیره کنید که توشه راه را شاید، که این دنیای فریبنده سراسر عیب است، هنر همین دارد که مزرعت آخرت است، در وی گنـد می‌توان افگند که ریع آن در عقبی مهناتر می‌باشد. نهمت باحراز مثوبات و امضای خیرات مصروف دارید، و بر مساعدت عالم غدار تکیه مکنید، و دل در بقای ابد بندید، و از ثمره تن درستی و زندگانی و جوانی خویش بی نصیب مباشید. که لذات دنیا چون روشنایی برق و تاریکی ابر بی ثبات و دوام است. در جمله، دل بر کلیه عنا وقف کردن و تن در سرای فنا سبیل داشتن از علو همت و کمال حصافت دور افتد. و عاقل از نعیم اینجهانی جز نام نیکو و ذکر باقی نطلبد. زیرا که خوشی و راحت و کامرانی و نعمت آن روی بزوال و انتقال دارد.
    اگر سعادت دو جهانی می‌خواهید این سخن در گوش گذارید و از برای طعمه خویش که حلاوت آن تا حلق است ابطال جانوری روا مدارید و بدانچه بی ایذا بدست آید قانع باشید، چه آن قدر که بقای جثه و قوام نفس بدان متعلق است هرگز فرونماند. این مواعظ را بسمع خرد استماع نمایید و از من در آنچه مردود عقل است موافقت مطلبید، که صحبت من با شما سبب وبال نیست، اما موافقت در اعمال ناستوده موجب عذاب گردد، چه دل و دست آلت گناهست، یکی مرکز فکرت ناشایست و دیگر منبع کردار ناپسندیده، و اگر موضعی را در نیکی و بدی این اثر تواند بود هرکه د رمسجد کسی را بکشتی بزه کار نبودی، و آنکه در مصاف یک تن را زنده گذارد بزه کار شدی. و من نیز در صحبت شما ام و بدل از شما گریزان.
    یاران او را معذور داشتند و قدم او بر بساط ورع و صلاح هرچه ثابت تر شد و ذکر آن در آفاق سایر گشت و بمدت و مجاهدت در تقوی و دیانت، منزلتی یافت که مطمح هیچ همت بدان نتواند رسید.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و در آن حالی مرغزاری بود که ماه رنگ آمیز از جمال صحن او نقش بندی آموختی و زهره مشک بیز از نسیم اوج او استمداد گرفتی.
    نموده تیره و منسوخ با هوا و فضاش
    صفای چرخ اثیر و صفات باغ ارم
    و در وی سباع و وحوش بسیار، و ملک ایشان شیری که همه در طاعت و متابعت او بودندی و در پناه حشمت و حریم سیادت او روزگار گذاشتندی. چندانکه صورت حال این شگال بشنود او را بخواند و بدید و بهر نوع بیازمود، و پس بچند روز با وی خلوت فرمود و گفت: ملک ما بسطتی دارد و اعمال و مهمات بسیار است، و بناصحان و معینان محتاج باشیم، و بسمع ما رسانیده‌اند که تو در زهد و عفت منزلتی یافته ای، و چون ترا بدیدیم نظر بر خبر راجح آمد و سماع از عیان قاصر.
    فلما التقینا صغر الخبر الخبر
    و اکنون بر تو اعتماد می‌خواهیم فرمود تا درجه تو بدانافراشته گردد و در زمره خواص و نزدیکان ما آیی. شگال جواب داد که: ملوک سزاوارند بدانچه برای کفایت مهمات انصار و اعوان شایسته گزینند، و با این همه بر ایشان واجب است که هیچ کس را بر قبول عملی اکراه ننمایند، که چون کاری بجبر در گردن کسی کرده شود او را ضبط آن میسر نگردد و از عهده لوازم مناصحت بواجبی بیرون نتواند آمد. و زندگانی ملک دراز باد، من عمل سلطان را کارهم و بران وقوفی و دران تجربتی ندارم، و تو پادشاه محتشمی و در خدمت تو وحوش و سباع بسیارند، که هم قوت و کفایت دارند و هم حرص و شره اعمال اینجهانی. اگر در باب ایشان اصطناعی فرمایی دل تو فارغ گرداند، و بمنال و اصابت که از اشغال یابند شادمان و مستظهر شوند.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    شیر گفت: در این مدافعت چه فایده؟ که البته ترا معاف نخواهیم فرمود. شگال گفت: کار سلطان بابت دو کس باشد: یکی مکاری مقتحم که غرض خویش به اقتحام حاصل کند و بمکر و شعوذه مسلم ماند، و دیگر غافلی ضعیف که برخواری کشیدن خو دارد و بهیچ تاویل منظور و محترم و مطاع و مکرم نگردد. که در معرض حسد و عداوت افتد. و بباید دانست که عاقل همیشه محروم باشد و محسود. و من از اطن هر دو طبقه نیستم، نه آزی غالب است که خــ ـیانـت کنم.
    و نه طبع خسیس که مذلت کشم.
    و هرکه بنلاد خدمت سلطان بنصیحت و امانت و عفت و دیانت موکد گرداند واطراف آن را از ریا و سمعه و ریب و خــ ـیانـت مصون و منزه دارد کار او را استقامتی صورت نبندد و مدت عمل او را دوامی و ثباتی ممکن نگردد. هم دوستان سپر معادات و مناقشت در روی کشند و هم دشمنان از جان او نشانه تیر بلا سازند: دوستان از روی حسد در منزلت، مخاصمت اندیشند، و دشمنان از جهت یکدلی و مناصحت مناقشت کنند، و هرگاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست وا جماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست، و اگرچه پای بر فرق کیوان نهاده ست جان بسلامت نبرد. و خائن باری از جانب دشمنان پادشاه فارغ باشد، اگرچه از دوستان بترسد.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    شیر فرمود که: قصد نزدیکان ما این محل ندارد چون رضای ما ترا حاصل آمد، خود را به وهم بیمار مکن که حسن رای ما رد کید وبدسگالی دشمنان را تمام است بیک تعریک راه مکاید ایشان را بسته گردانیم و ترا بنهایت همت و غایت امنیت برسانیم. شگال گفت: اگر غرض ملک از این تربیت و تقویت احسانی است که در باب من می‌فرماید بعاطفت و رحمت و انصاف و معدلت آن لایق تر که بگذارد تا در این صحرا ایمن و بی غم می‌گردم، و از نعیم دنیا بآب و گیاه قانع شوم، و از معادات و محاسدت جملگی اهل عالم فارغ. و مقرر است که عمر اندک در امن و راحت و فراغ و دعت بهتر که بسیار در خوف و خشیت. شیر گفت: این فصل معلوم گشت. ترا ترس از ضمیر و هراس ازد ل بیرون می‌باید کرد، که هراینه بما نزدیک خواهی گشت.
    شگال گفت: اگر حال بر این جملت است مرا امانی باید داد که چون یاران قصدی پیوندند، زیردستان بامید منزلت من و زبردستان از بیم منزلت خویش، باغرای ایشان بر من متغیر نگردی و دران تامل و تثبت وزی و شرایط احتیاط هرچه تمام تر بجای آری
    تا با تو چنان زیم که رای دل تست
    شیر با او وثیقتی موکد بجای آورد و اموال و خزاین خود بدو سپرد، و از همه اتباع او را منزلت و مزید کرامت مخصوص گردانید و ابواب مشاورت و رایها در انواع مهمات بر وی مقصور شد، و اعجاب شیر هر روز در باب وی زیادت می‌گشت.
    و قربت و مکانت او بر نزدیکان شیر گران آمد، در مخاصمت او با یک دیگر مطابقت کردند و روزها در آن تدبیر بودند الی ان رموه بثالثه الاثافی. یکی را پیش کردند تا قدری گوشت که شیر از برای چاشت خویش را بنهاده بود بدزدید و در حجره شگال پنهان کرد. دیگر روز که وقت چاشت شیر فراز آمد بخواست، گفتند: نمی یابیم، و شگال غایب بود و خصمان وقاصدان حاضر، چون بدیدند که آتش گرسنگی و آتش خشم هر دو بهم پیوست و تنور گرم ایستاد فطیر خویش در بستند. و یکی از ایشان گفت: چاره نیست از آنچه ملک را بیاگاهانیم از هرچه از منافع و مضارا او بشناسیم، اگرچه بعضی را موافق نیفتد. و بمن چنان رسانیدند که شگال آن گوشت سوی وثاق خویش برد.
    دیگری گفت: اگرترا این باور نمی آید درین احتیاط باید کرد، که معرفت خلایق دشواراست، و راست گفته‌اند که:
    لاتحمدن امرءا حتی تجربه
     
    بالا