- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
نقدی از راجر ایبرت بر شاهکار برتولوچی
آخرین تانگو در پاریس /کارگردان و نویسنده: برناردو برتولوچی/ بازیگران: مارلون براندو، ماریا اشنایدر و ژان پیر لئو
سال ۱۹۷۲ هنگام نوشتن بر فیلم “آخرین تانگو در پاریس” نوشتم که این فیلم یکی از بزرگترین تجارب احساسی زمان ماست. در ادامه ذکر کردم ” فیلمی است که بسیار مصممانه بر پایه احساسات بنا نهاده شده است. در واقع، تنها مارلون براندو ، بزرگترین بازیگر زنده حال حاضر سینما از عهده چنین نقشی برآمده است. چه کس دیگری میتواند همزمان هم خویِ جانوری وحشی را القا کند و هم آدمی آسیب پذیر و محتاج؟”
اکنون سال ۲۰۰۴ است و مارلون براندو دیگر در بین ما نیست. هنگام دیدن دوباره فیلم، قدرتمندترین صحنه براندو به شیوه غریبی در من طنین اندازشد. صحنه رویارویی او با جسد همسرش که خودکشی کرده است و براندو با غضب و اندوه بسیار به سوگواری او میپردازد. او میگوید ” شاید قادر به فهم جهان شوم اما هیچ وقت حقیقت درباره تو را درک نمیکنم.” براندو او را با اسمهایی زننده صدا میزند و سپس هق هق گریه را سر میدهد. او در حالی که مشغول به پاک کردن آرایشی که بعد از مرگ بر صورت او انجام شده است، است میگوید (”نگاش کن، درست مثل مجسمه ای از مادرت میمونی، هیچ وقت آرایش نکردی، هیچوقت مژه مصنوعی نذاشتی!.”). براندو نمیفهمد که چرا او خودش را کشته است، چرا او را ترک کرد، چرا هیچ وقت او را از ته دل دوست نداشت، چرا براندو برای او بیشتر شبیه یک مهمان در هتلش بود نه یک شوهر در کنارش.در طول دیدن این صحنه فکری عجیب به ذهنم خطور کرد. دوباره آن صحنه را دیدم این بار با این تصور که براندو مشغول حرف زدن با جسد مرده خودش است ــ که عشق و نفرتاش، اندوه و گناهش را به سمت خودش هدایت میکند. من مطمئنم که برناردو برتولوچی کارگردان فیلم، این مسئله را در ذهن نداشته است و البته نمیدانم که در آن لحظه براندو به چه چیزی فکر میکرده است. اما اینجا مردی قرار دارد که گهگاهی استعداد خودش را تحقیر میکند، و مشتاقاناش را با بیتوجهی به آنها، از خود خشمگین میسازد. استنلی کافمن بعد از درگذشت او بهترین جمله ممکنه را درباره او به کار برد. “چاقی مفرط او بنظر نشان آشکاری از تنفرش از هالیوود بود”. براندو بزرگترین بازیگر زمانه خودش بود. نویسنده ِ اجراهایی که به سینما افتخار بخشیدند. و هنوز، همانطور که کافمن میگوید، او برآن بود که حرفه هنرپیشگی را کمرنگ جلوه دهد. هنری که ابزار نبوغ خودش بود.
همسر او در «آخرین تانگو در پاریس» مالک و گرداننده یک هتل کوچک بود. براندو میگوید ” یه آشغالدونیه اما نه خیلی ارزون”. اما فیلم به وضوح نشان میدهد که روسپیها مشتریهایشان را به آنجا میآوردند. پس براندو زنی را خرج میداد که خودش از پول روسپیها امرار معاش میکرد. براندو در افکارش میگوید “یک شب به آنجا رفتم و برای پنج سال ماندگار شدم”. آیا این میتواند کنایهای از عشق/نفرت او از هالیوود، بازیگری، حرفهاش و اتلاف وقتی که او استعداد خودش را خرج آن کرد، باشد؟
ما نمیدانیم. این افکاری است که به ذهن من خطور کرده است و اشتباه است اگر آنها را به براندو نسبت دهم. اما او به عنوان یک بازیگر خودشیفته هیچ وقت عشق و اندوهی که برخود روا میداشت، بر هیچ کس دیگری نکرد. براندو در سالهای پایانی عمرش چاق شد. بسیاری مردم چاق می شوند. اما چه مصیبی برای براندو بود. آیا بهتر نیست که غرور یک بازیگر را بشکنی و به تحسین او بخاطر “خودش” بپردازی و نه فقط به این خاطر که استنلی کوالسکی در یک تی شرت پاره سکسی به نظر میرسید، او را تحسین کنی؟.فیلم با پال(براندو) و جین(ماریا اشنایدر) که بطور تصادفی در مسافرخانهای که هر دو قصد اجاره آن را دارند یکدیگر را میبینند، آغاز می شود. چندی بعد میفهمیم که پال قصد دارد از مسافرخانه متعلق به همسر مرده اش به جایی دیگر نقل مکان کند. جین هم قصد دارد با تام (ژان پیر لید) که یک کارگردان صفر کیلومتر است، ازدواج کند. لحظاتی بعد از اینکه آن دو همدیگر را در آپارتمان ملاقات میکنند، پل به طور غیرمترقبهای و بالجبار به او تجـ*ـاوز میکند. میتوانستیم اسم این کار را هتک ناموس بگذاریم اگر جین دربرابر او مقاومت نمیکرد و بدنش را به راحتی در اختیار او قرار نمیداد اما به واقع در ذهن پال این کار یک هتک ناموس است. در سرتاسر فیلم ارضای جنـ*ـسی پال واقعی به نظر میرسد اما هیچ وقت مطمئن نیستیم که جین در هنگام رابـط*ـه با پال چه احساسی دارد. اگر چه او (چین) در حین صحنه مشهور (کره) گریه میکند اما در حقیقت گریه او بخاطر رابـط*ـه و آن لحظات نیست و حتی به آن هم فکر نمیکند.پل اصرار میورزد که “هیچ اسمی” و “هیچ خاطرهای” گفته نشود. دیدارهای آنها در آپارتمان همچون قرارملاقات نیست بلکه لحظاتی است صرفا برای رابـط*ـه که پال آنها را معین میکند و جین میپذیرد. جفت شدن یک دختر بیست ساله با یک مرد ۴۵ سالهِ خشن، غیر محتمل به نظر میرسد. اما برتولوچی آن لحظات را با دیالوگ هایی فوق العاده غنی میسازد. براندو و اشنایدر بدیهی و بسیار واقعی به نظر میرسند. دیالوگهای رد و بدل شده آنها ناب است و به نظر نمیرسد که نوشته شده اند تا هدف معینی را دنبال کنند بلکه دیالوگ هایی هستند که آن افراد واقعا امکان دارد در آن لحظات بر زبان بیاورند و شگفت انگیز است که چقد راحت، مطبوع و سرزنده پال با جین ارتباط برقرار میکند درحالی که پال همانند یک آدم وحشیصفت هنگام رابـط*ـه با او رفتار میکند.بازیگری اشنایدر در طول سالیان اخیر تقلیل یافته است. از آخرین تانگو در پاریس به عنوان فیلم مارلون براندو اسم بـرده میشود. در سال ۱۹۹۵ در یادداشتی دوباره بر این فیلم نوشتم “هردو کاراکتر معما هستند. اما مارلون براندو، پال را بخوبی میشناسد در حالی که اشنایدر فقط جا پای جین میگذارد.” هنگام دیدن دوباره فیلم ، دیدم که اشتباه کرده ام. اشنایدر که تقریبا دوسوم فیلم را برهنه است، که در برداشتهایی بلند و پیچیده و در کلوزآپ قرار دارد، که تا قبل از بیست و دو سالگی بازی آنچنان درخشانی را در پرونده نداشته است، فیلم را با براندو به اشتراک میگذارد و از میانه به او میپیوندد. در آن زمان کدام بازیگر زن هالیوودی را یارای بازیکردن با براندوی بزرگ در محدوده خودش، بود؟
در سال ۱۹۹۵ بر این فیلم نوشتم “براندو در صحنه ها به عنوان یک بازیگر حضور دارد و اشنایدر به عنوان یک شیء.” باز هم اشتباه میکردم. هر دو در صحنه ها به عنوان بازیگر حضور دارند اما من اشنایدر با به عنوان شیء ای میدیدم که مجذوب انفصال بین خام بودن ِ بلوغش و بدن خواهــش نـفس انگیزش شده است. من ماهیت او را اینطور تعیین کرده بودم اما نه فیلم بر آن صحه میگذارد و نه براندو. آنچه که او رازهایش را مخفی مخفی میسازد، صمیمیت را رد میکند و وحشیانه با او رفتار میکند، در صحنه ای که او با جسد همسرش روبرو است توضیح داده شده است و احتمالا این کارها تجربههای شخصی او است از رابـط*ـه.هنگامی که در سال ۱۹۷۵ با اشنایدر مصاحبه میکردم، به من گفت که همراه با براندو آن صحنه حمام را از روی بداهه اجرا کرده اند. صحنه ای که براندو مشغول اصلاح پاهای او است در حالی که همزمان حرف هم میزنند. براندو همیشه دوست داشت که کاری را با دستهایش انجام دهد. به نوعی سرگرم شود. دیالوگ های آنها در این صحنه همانند یک گفتگوی کاملا واقعی است که در چنین مواقعی بر زبان جاری میشود. آنها حتی بعضی اوقات کلمات را اشتباه میگویند و همچنین مکثهای کوتاه و انفصال هایی در این صحنه وجود دارد که بر بداهه بودن آن صحه میگذارد. مکالمه این صحنه به نظر میرسد که خودش در جستجوی پیدا کردن راه خودش است.در فیلمی که بر دو کاراکتر متمرکز شده اشت که غریب به نظر میرسند، برتولوچی و بازیگرانش به قسمی از رابـ ـطه جنـ*ـسی دست مییابند که فیلم ها به ندرت به آن نزدیک میشوند. در اینجا بازی از روی بداهه مجاز است، در صحنه رو در رویی براندو با معشـ*ـوقه زنش، پال سرفه میکند و در این لحظه ما حقیقتا حس میکینم که او سرفه میکند و این را میپذیریم. اما در دیگر فیلم ها بازیگران هیچ وقت سرفه نمی کنند مگر اینکه در فیلم نامه باشد.
فیلم بی عیب و نقص نیست. کاراکتر تام کاریکاتوری است که هر لحظه بیشتر هواسها را پرت میکند. بازی ِ لید، ستاره فیلمهای شرححالنامهی تروفو، طوری است که نه به عنوان یک کارگردان بلکه تظاهر به آن است. دیالوگ های رد و بدل شده ما بین تام و جین غیرطبیعی و اجباری به نظر میرسند. آنها را باور نمیکینم و برایمان هم مهم نیستند.
چیزی که مابین پال و جین در آپارتمان رخ میدهد، همان چیزی است که فیلم درباره آن است. چگونه رابـط*ـه احتیاج دو نوع آدم کاملا متفاوت را بر آورده میسازد. پال احتیاج دارد که از خودش رها شود، غر بزند و خشمگین شود. نیاز دارد که مردانگیاش را بر یک غریبه تحمیل کند چون در رقابت با زنش شکستت خورده است. جین به مردی واکنش نشان میدهد که جدا از ژست گرفتنهایش، به طور بسیار شدیدی به او نیاز دارد. (حالا به هر دلیلی که جین نمیفهمد). پال در طرف مقابل تام قرار دارد. پسری که میگوید میخواهد هر لحظه زندگی جین را فیلم کند. اما تام به فیلمش فکر میکند و نه به جین. جین احساس میکند که پال به گونهای (بسیار شدید) به او نیاز دارد که امکان دارد این عطش خواستن در زندگی او هیچ وقت تکرار نشود. نومیدی او در آخر فیلم نه بخاطر عشق گمشده بلکه به این خاطر است که به نظر می رسد پال دیگر به او نیاز ندارد.
سپس در سکانس پایانی پال که اخلاق گذشتهاش را ندارد اسمش را فاش میکند، به جین درباره زندگیاش میگوید و به نظر میرسد که که شوق و اشتقاق او را که ممکن است یک مرد میانسال نسبت به یک دختر داشته باشد، دارد. این همه چیز را تغییر میدهد. آیا کاری که جین با پال میکند هنگامی که او جین را تا داخل آپارتمان مادرش دنبال میکند پذیرفتنی است؟ نمیدانم، اما میدانم که این فیلم نمیتوانست تمام شود بدون اینکه یکی از آن دو زنده باشند. درباره صحنه مرگ براندو در فیلم پدرخوانده زیاد صحبت شده است اما چه بازیگر دیگری میتوانست قبل از مهمترین لحظه زندگیاش، آدامساش را از دهان خارج کند؟[/BCOLOR]
آخرین تانگو در پاریس (last tango in paris (1972
[/BCOLOR][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
آخرین تانگو در پاریس /کارگردان و نویسنده: برناردو برتولوچی/ بازیگران: مارلون براندو، ماریا اشنایدر و ژان پیر لئو
سال ۱۹۷۲ هنگام نوشتن بر فیلم “آخرین تانگو در پاریس” نوشتم که این فیلم یکی از بزرگترین تجارب احساسی زمان ماست. در ادامه ذکر کردم ” فیلمی است که بسیار مصممانه بر پایه احساسات بنا نهاده شده است. در واقع، تنها مارلون براندو ، بزرگترین بازیگر زنده حال حاضر سینما از عهده چنین نقشی برآمده است. چه کس دیگری میتواند همزمان هم خویِ جانوری وحشی را القا کند و هم آدمی آسیب پذیر و محتاج؟”
اکنون سال ۲۰۰۴ است و مارلون براندو دیگر در بین ما نیست. هنگام دیدن دوباره فیلم، قدرتمندترین صحنه براندو به شیوه غریبی در من طنین اندازشد. صحنه رویارویی او با جسد همسرش که خودکشی کرده است و براندو با غضب و اندوه بسیار به سوگواری او میپردازد. او میگوید ” شاید قادر به فهم جهان شوم اما هیچ وقت حقیقت درباره تو را درک نمیکنم.” براندو او را با اسمهایی زننده صدا میزند و سپس هق هق گریه را سر میدهد. او در حالی که مشغول به پاک کردن آرایشی که بعد از مرگ بر صورت او انجام شده است، است میگوید (”نگاش کن، درست مثل مجسمه ای از مادرت میمونی، هیچ وقت آرایش نکردی، هیچوقت مژه مصنوعی نذاشتی!.”). براندو نمیفهمد که چرا او خودش را کشته است، چرا او را ترک کرد، چرا هیچ وقت او را از ته دل دوست نداشت، چرا براندو برای او بیشتر شبیه یک مهمان در هتلش بود نه یک شوهر در کنارش.در طول دیدن این صحنه فکری عجیب به ذهنم خطور کرد. دوباره آن صحنه را دیدم این بار با این تصور که براندو مشغول حرف زدن با جسد مرده خودش است ــ که عشق و نفرتاش، اندوه و گناهش را به سمت خودش هدایت میکند. من مطمئنم که برناردو برتولوچی کارگردان فیلم، این مسئله را در ذهن نداشته است و البته نمیدانم که در آن لحظه براندو به چه چیزی فکر میکرده است. اما اینجا مردی قرار دارد که گهگاهی استعداد خودش را تحقیر میکند، و مشتاقاناش را با بیتوجهی به آنها، از خود خشمگین میسازد. استنلی کافمن بعد از درگذشت او بهترین جمله ممکنه را درباره او به کار برد. “چاقی مفرط او بنظر نشان آشکاری از تنفرش از هالیوود بود”. براندو بزرگترین بازیگر زمانه خودش بود. نویسنده ِ اجراهایی که به سینما افتخار بخشیدند. و هنوز، همانطور که کافمن میگوید، او برآن بود که حرفه هنرپیشگی را کمرنگ جلوه دهد. هنری که ابزار نبوغ خودش بود.
همسر او در «آخرین تانگو در پاریس» مالک و گرداننده یک هتل کوچک بود. براندو میگوید ” یه آشغالدونیه اما نه خیلی ارزون”. اما فیلم به وضوح نشان میدهد که روسپیها مشتریهایشان را به آنجا میآوردند. پس براندو زنی را خرج میداد که خودش از پول روسپیها امرار معاش میکرد. براندو در افکارش میگوید “یک شب به آنجا رفتم و برای پنج سال ماندگار شدم”. آیا این میتواند کنایهای از عشق/نفرت او از هالیوود، بازیگری، حرفهاش و اتلاف وقتی که او استعداد خودش را خرج آن کرد، باشد؟
ما نمیدانیم. این افکاری است که به ذهن من خطور کرده است و اشتباه است اگر آنها را به براندو نسبت دهم. اما او به عنوان یک بازیگر خودشیفته هیچ وقت عشق و اندوهی که برخود روا میداشت، بر هیچ کس دیگری نکرد. براندو در سالهای پایانی عمرش چاق شد. بسیاری مردم چاق می شوند. اما چه مصیبی برای براندو بود. آیا بهتر نیست که غرور یک بازیگر را بشکنی و به تحسین او بخاطر “خودش” بپردازی و نه فقط به این خاطر که استنلی کوالسکی در یک تی شرت پاره سکسی به نظر میرسید، او را تحسین کنی؟.فیلم با پال(براندو) و جین(ماریا اشنایدر) که بطور تصادفی در مسافرخانهای که هر دو قصد اجاره آن را دارند یکدیگر را میبینند، آغاز می شود. چندی بعد میفهمیم که پال قصد دارد از مسافرخانه متعلق به همسر مرده اش به جایی دیگر نقل مکان کند. جین هم قصد دارد با تام (ژان پیر لید) که یک کارگردان صفر کیلومتر است، ازدواج کند. لحظاتی بعد از اینکه آن دو همدیگر را در آپارتمان ملاقات میکنند، پل به طور غیرمترقبهای و بالجبار به او تجـ*ـاوز میکند. میتوانستیم اسم این کار را هتک ناموس بگذاریم اگر جین دربرابر او مقاومت نمیکرد و بدنش را به راحتی در اختیار او قرار نمیداد اما به واقع در ذهن پال این کار یک هتک ناموس است. در سرتاسر فیلم ارضای جنـ*ـسی پال واقعی به نظر میرسد اما هیچ وقت مطمئن نیستیم که جین در هنگام رابـط*ـه با پال چه احساسی دارد. اگر چه او (چین) در حین صحنه مشهور (کره) گریه میکند اما در حقیقت گریه او بخاطر رابـط*ـه و آن لحظات نیست و حتی به آن هم فکر نمیکند.پل اصرار میورزد که “هیچ اسمی” و “هیچ خاطرهای” گفته نشود. دیدارهای آنها در آپارتمان همچون قرارملاقات نیست بلکه لحظاتی است صرفا برای رابـط*ـه که پال آنها را معین میکند و جین میپذیرد. جفت شدن یک دختر بیست ساله با یک مرد ۴۵ سالهِ خشن، غیر محتمل به نظر میرسد. اما برتولوچی آن لحظات را با دیالوگ هایی فوق العاده غنی میسازد. براندو و اشنایدر بدیهی و بسیار واقعی به نظر میرسند. دیالوگهای رد و بدل شده آنها ناب است و به نظر نمیرسد که نوشته شده اند تا هدف معینی را دنبال کنند بلکه دیالوگ هایی هستند که آن افراد واقعا امکان دارد در آن لحظات بر زبان بیاورند و شگفت انگیز است که چقد راحت، مطبوع و سرزنده پال با جین ارتباط برقرار میکند درحالی که پال همانند یک آدم وحشیصفت هنگام رابـط*ـه با او رفتار میکند.بازیگری اشنایدر در طول سالیان اخیر تقلیل یافته است. از آخرین تانگو در پاریس به عنوان فیلم مارلون براندو اسم بـرده میشود. در سال ۱۹۹۵ در یادداشتی دوباره بر این فیلم نوشتم “هردو کاراکتر معما هستند. اما مارلون براندو، پال را بخوبی میشناسد در حالی که اشنایدر فقط جا پای جین میگذارد.” هنگام دیدن دوباره فیلم ، دیدم که اشتباه کرده ام. اشنایدر که تقریبا دوسوم فیلم را برهنه است، که در برداشتهایی بلند و پیچیده و در کلوزآپ قرار دارد، که تا قبل از بیست و دو سالگی بازی آنچنان درخشانی را در پرونده نداشته است، فیلم را با براندو به اشتراک میگذارد و از میانه به او میپیوندد. در آن زمان کدام بازیگر زن هالیوودی را یارای بازیکردن با براندوی بزرگ در محدوده خودش، بود؟
در سال ۱۹۹۵ بر این فیلم نوشتم “براندو در صحنه ها به عنوان یک بازیگر حضور دارد و اشنایدر به عنوان یک شیء.” باز هم اشتباه میکردم. هر دو در صحنه ها به عنوان بازیگر حضور دارند اما من اشنایدر با به عنوان شیء ای میدیدم که مجذوب انفصال بین خام بودن ِ بلوغش و بدن خواهــش نـفس انگیزش شده است. من ماهیت او را اینطور تعیین کرده بودم اما نه فیلم بر آن صحه میگذارد و نه براندو. آنچه که او رازهایش را مخفی مخفی میسازد، صمیمیت را رد میکند و وحشیانه با او رفتار میکند، در صحنه ای که او با جسد همسرش روبرو است توضیح داده شده است و احتمالا این کارها تجربههای شخصی او است از رابـط*ـه.هنگامی که در سال ۱۹۷۵ با اشنایدر مصاحبه میکردم، به من گفت که همراه با براندو آن صحنه حمام را از روی بداهه اجرا کرده اند. صحنه ای که براندو مشغول اصلاح پاهای او است در حالی که همزمان حرف هم میزنند. براندو همیشه دوست داشت که کاری را با دستهایش انجام دهد. به نوعی سرگرم شود. دیالوگ های آنها در این صحنه همانند یک گفتگوی کاملا واقعی است که در چنین مواقعی بر زبان جاری میشود. آنها حتی بعضی اوقات کلمات را اشتباه میگویند و همچنین مکثهای کوتاه و انفصال هایی در این صحنه وجود دارد که بر بداهه بودن آن صحه میگذارد. مکالمه این صحنه به نظر میرسد که خودش در جستجوی پیدا کردن راه خودش است.در فیلمی که بر دو کاراکتر متمرکز شده اشت که غریب به نظر میرسند، برتولوچی و بازیگرانش به قسمی از رابـ ـطه جنـ*ـسی دست مییابند که فیلم ها به ندرت به آن نزدیک میشوند. در اینجا بازی از روی بداهه مجاز است، در صحنه رو در رویی براندو با معشـ*ـوقه زنش، پال سرفه میکند و در این لحظه ما حقیقتا حس میکینم که او سرفه میکند و این را میپذیریم. اما در دیگر فیلم ها بازیگران هیچ وقت سرفه نمی کنند مگر اینکه در فیلم نامه باشد.
فیلم بی عیب و نقص نیست. کاراکتر تام کاریکاتوری است که هر لحظه بیشتر هواسها را پرت میکند. بازی ِ لید، ستاره فیلمهای شرححالنامهی تروفو، طوری است که نه به عنوان یک کارگردان بلکه تظاهر به آن است. دیالوگ های رد و بدل شده ما بین تام و جین غیرطبیعی و اجباری به نظر میرسند. آنها را باور نمیکینم و برایمان هم مهم نیستند.
چیزی که مابین پال و جین در آپارتمان رخ میدهد، همان چیزی است که فیلم درباره آن است. چگونه رابـط*ـه احتیاج دو نوع آدم کاملا متفاوت را بر آورده میسازد. پال احتیاج دارد که از خودش رها شود، غر بزند و خشمگین شود. نیاز دارد که مردانگیاش را بر یک غریبه تحمیل کند چون در رقابت با زنش شکستت خورده است. جین به مردی واکنش نشان میدهد که جدا از ژست گرفتنهایش، به طور بسیار شدیدی به او نیاز دارد. (حالا به هر دلیلی که جین نمیفهمد). پال در طرف مقابل تام قرار دارد. پسری که میگوید میخواهد هر لحظه زندگی جین را فیلم کند. اما تام به فیلمش فکر میکند و نه به جین. جین احساس میکند که پال به گونهای (بسیار شدید) به او نیاز دارد که امکان دارد این عطش خواستن در زندگی او هیچ وقت تکرار نشود. نومیدی او در آخر فیلم نه بخاطر عشق گمشده بلکه به این خاطر است که به نظر می رسد پال دیگر به او نیاز ندارد.
سپس در سکانس پایانی پال که اخلاق گذشتهاش را ندارد اسمش را فاش میکند، به جین درباره زندگیاش میگوید و به نظر میرسد که که شوق و اشتقاق او را که ممکن است یک مرد میانسال نسبت به یک دختر داشته باشد، دارد. این همه چیز را تغییر میدهد. آیا کاری که جین با پال میکند هنگامی که او جین را تا داخل آپارتمان مادرش دنبال میکند پذیرفتنی است؟ نمیدانم، اما میدانم که این فیلم نمیتوانست تمام شود بدون اینکه یکی از آن دو زنده باشند. درباره صحنه مرگ براندو در فیلم پدرخوانده زیاد صحبت شده است اما چه بازیگر دیگری میتوانست قبل از مهمترین لحظه زندگیاش، آدامساش را از دهان خارج کند؟