- عضویت
- 2020/05/25
- ارسالی ها
- 2,429
- امتیاز واکنش
- 4,523
- امتیاز
- 666
آشنایی با آرای ژاک دریدا (۱۹۳۰-۲۰۰۴)
محمدرضا ارشاد: ژاک دریدا را عدهای برجستهترین فیلسوف پایان قرن بیستم نامیدهاند. اهمیت کار وی از آن حیث است که وی با وضع ترفند ساختارشکنی، خوانش جدیدی از سنت فلسفی غرب ارائه داد که تا آن روزگار بینظیر بود.
از نظر دریدا، کل سنت فلسفی غرب بر شالودههای متافیزیکی خاص استوار بوده است. در واقع دریدا با ترفند ساختارشکنی در پی بهپرسشگرفتن آن شالوده برآمد. ساختارشکنی که ریشه در اندیشههای هیدگر و سوسور- زبانشناس ساختگرا- داشت، در حقیقت به خوانش دریدا از آثار افلاطون بازمیگردد. این نشان میدهد که سنت فلسفی غرب پایههایی قوی در متافیزیک افلاطونی دارد. مطلب حاضر برگرفت و ترجمهای است از مطلبی با عنوان «ساختارشکنی، مد روز یا فلسفه» به قلم یکی از دریداشناسان به نام «دیوید آر.کلر» که از پی میخوانید:
دریدا اصطلاح ساختارشکنی را از خلال آثار هیدگر ابداع کرد؛ اما جالب اینجاست که این اصطلاح پیش از هرچیز نقد دریدا از متافیزیک افلاطون است؛ از اینرو، برای فهم ساختارشکنی باید نخست خلاصهوار به متافیزیک افلاطون بپردازیم.
کیهان منظم؛ متافیزیک افلاطون
هستیشناسی افلاطون کاملا غایتشناسانه و مبین نظمی سلسلهمراتبی در کل کیهان است. از نظر افلاطون هرآنچه وجود دارد، به یک غایت تغییرناپذیر، نهایی و جاودانی بازمیگردد. این غایت معلوم میکند که چرا مثلا دانه بلوط به درخت تبدیل میشود و چرا کودکان بزرگ میشوند. این دیدگاه همچنین توضیح میدهدکه چرا دانههای بلوطی که رشد نمیکنند، انحراف از قانون طبیعت تلقی میشوند.
در نظر افلاطون تمام هستی، با آن ساختار غایتشناسانه کیهانی هماهنگ است. این غایت میتواند به منزله خیر یا دال متعالی در نظر گرفته شود. اگر تمثیل غار افلاطون را در نظر آوریم، خورشید قلمرو صورتهاست. در آنجاست که هستی حقیقی بدون رنگ و شکل سکنی گزیده و تنها خرد راهبر روح است که میتواند بر آن نظاره افکند و هر معرفت حقیقیای، متعلق به آن است. به نظر سقراط تنها معرفت حقیقی، برخاسته از صورتهاست؛ بنابراین متافیزیک راهی است که میتوان معرفت حقیقی را فراچنگ آورد. پس، برای درک ساختارهستیشناختی کیهان، راهی جز مشاهده غایت آن وجود ندارد.
با این وجود، هرکس که با زندگانی روی کره زمین آشناست، به خوبی میداند که همه چیز تغییر میکند. ما محکوم به بیماری و مرگ هستیم، به این دلیل که در قلمرو تنانی جای گرفتهایم. جوهرهای جسمانی بازنماییهای ناقصی از صورتهای فرازمانی صورتها هستند. یک انسان بازنمایی ناقصی از صورت ایدهآل انسان است. یک میز نسخه ناقصی است از میز ایدهآلی که تجسمبخش میزبودن(میزیت) کامل است. میز زمینی به طور اجتنابناپذیر زوال مییابد، همچون دیگر اشیای زنده که ناگزیر میمیرند. جوهر، وجود فانی را از آشکارشدن کامل صورت ایدهآلش بازمیدارد؛ مثلا یک دانه بلوط به درخت بلوط تبدیل میشود اما هرگز صورت کاملش را به دست نمیآورد. این تقسیمبندی هستی به دو قلمرو میرا و جاودان (ازلی) تشکیلدهنده تقابلهای دوگانه در متافیزیک افلاطونی است.
محمدرضا ارشاد: ژاک دریدا را عدهای برجستهترین فیلسوف پایان قرن بیستم نامیدهاند. اهمیت کار وی از آن حیث است که وی با وضع ترفند ساختارشکنی، خوانش جدیدی از سنت فلسفی غرب ارائه داد که تا آن روزگار بینظیر بود.
از نظر دریدا، کل سنت فلسفی غرب بر شالودههای متافیزیکی خاص استوار بوده است. در واقع دریدا با ترفند ساختارشکنی در پی بهپرسشگرفتن آن شالوده برآمد. ساختارشکنی که ریشه در اندیشههای هیدگر و سوسور- زبانشناس ساختگرا- داشت، در حقیقت به خوانش دریدا از آثار افلاطون بازمیگردد. این نشان میدهد که سنت فلسفی غرب پایههایی قوی در متافیزیک افلاطونی دارد. مطلب حاضر برگرفت و ترجمهای است از مطلبی با عنوان «ساختارشکنی، مد روز یا فلسفه» به قلم یکی از دریداشناسان به نام «دیوید آر.کلر» که از پی میخوانید:
دریدا اصطلاح ساختارشکنی را از خلال آثار هیدگر ابداع کرد؛ اما جالب اینجاست که این اصطلاح پیش از هرچیز نقد دریدا از متافیزیک افلاطون است؛ از اینرو، برای فهم ساختارشکنی باید نخست خلاصهوار به متافیزیک افلاطون بپردازیم.
کیهان منظم؛ متافیزیک افلاطون
هستیشناسی افلاطون کاملا غایتشناسانه و مبین نظمی سلسلهمراتبی در کل کیهان است. از نظر افلاطون هرآنچه وجود دارد، به یک غایت تغییرناپذیر، نهایی و جاودانی بازمیگردد. این غایت معلوم میکند که چرا مثلا دانه بلوط به درخت تبدیل میشود و چرا کودکان بزرگ میشوند. این دیدگاه همچنین توضیح میدهدکه چرا دانههای بلوطی که رشد نمیکنند، انحراف از قانون طبیعت تلقی میشوند.
در نظر افلاطون تمام هستی، با آن ساختار غایتشناسانه کیهانی هماهنگ است. این غایت میتواند به منزله خیر یا دال متعالی در نظر گرفته شود. اگر تمثیل غار افلاطون را در نظر آوریم، خورشید قلمرو صورتهاست. در آنجاست که هستی حقیقی بدون رنگ و شکل سکنی گزیده و تنها خرد راهبر روح است که میتواند بر آن نظاره افکند و هر معرفت حقیقیای، متعلق به آن است. به نظر سقراط تنها معرفت حقیقی، برخاسته از صورتهاست؛ بنابراین متافیزیک راهی است که میتوان معرفت حقیقی را فراچنگ آورد. پس، برای درک ساختارهستیشناختی کیهان، راهی جز مشاهده غایت آن وجود ندارد.
با این وجود، هرکس که با زندگانی روی کره زمین آشناست، به خوبی میداند که همه چیز تغییر میکند. ما محکوم به بیماری و مرگ هستیم، به این دلیل که در قلمرو تنانی جای گرفتهایم. جوهرهای جسمانی بازنماییهای ناقصی از صورتهای فرازمانی صورتها هستند. یک انسان بازنمایی ناقصی از صورت ایدهآل انسان است. یک میز نسخه ناقصی است از میز ایدهآلی که تجسمبخش میزبودن(میزیت) کامل است. میز زمینی به طور اجتنابناپذیر زوال مییابد، همچون دیگر اشیای زنده که ناگزیر میمیرند. جوهر، وجود فانی را از آشکارشدن کامل صورت ایدهآلش بازمیدارد؛ مثلا یک دانه بلوط به درخت بلوط تبدیل میشود اما هرگز صورت کاملش را به دست نمیآورد. این تقسیمبندی هستی به دو قلمرو میرا و جاودان (ازلی) تشکیلدهنده تقابلهای دوگانه در متافیزیک افلاطونی است.
تالار نقد نگاه دانلود