دنباله دار اتاق تاریک !

همراز 28

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/23
ارسالی ها
323
امتیاز واکنش
2,960
امتیاز
441
سن
22
يکي از دوستام از بچگي مورد آزار جن قرار مي گرفت خاطره هاي زيادي برام گفته که يکي يکي براتون ميگم
اوليش وقتي پنج سالش بوده از مهموني برميگشتن داخل ماشين خوابش بـرده مامانش براي اينکه بيدار نشه لباساشو در نياورده شب که از خواب بيدار ميشه بره دستشويي ، يک برق هميشه روشن بوده ،از دستشويي که مياد بيرون راه که ميره احساس ميکنه يکي پشت سرش داره مياد وقتي وايميسته صداي خش خش شلوار احساس ميکنه بر که ميگرده دو تا سايه رو ديوار بوده يکي خورشيد يکي يک سايه هم قد و اندازه ي خودش که جيغ ميکشه مامان و باباش ميان
 
  • پیشنهادات
  • همراز 28

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/23
    ارسالی ها
    323
    امتیاز واکنش
    2,960
    امتیاز
    441
    سن
    22
    دوستم ميخواستن واسه ي سيزده به در برن بيرون صبح باباش اومده بيدارش کرده که باباجون زشته دير ميشه عمه ناراحت ميشه بعد ميگه بابام عادت داره تلويزيون رو روشن کنه و جلوي تلويزيون سفره پهن کنه همينطور که داشته صبحانه مي خورده گفته بابا جون پاشو ديگه زشته بعدش نگاه کرده به داداشش ديده خوابه مامانشم که خوابه گفته با خودش که چرا من پاشم سرشو کرده زير پتو بعد چند دقيقه ميگه کسي ديگه بيدارش نکرد پتو رو که کنار ميزنه تلويزيون خاموش بوده سفره پهن ولي خالي و ساعت شيش بوده که اونا قرار بودن ساعت 8 برن
     

    مهشاد1

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/29
    ارسالی ها
    252
    امتیاز واکنش
    2,284
    امتیاز
    371
    محل سکونت
    نصف جهان
    سلام این واقعیه شاهدم دارم

    من همیشه شب ها توی خونه احساس میکردم کسی داره از پشت پنجره منو نگاه میکنه
    یکروز به مامانم گفتم پرده رو بکشه « گیرداره»
    گذشت
    بعد دوشب احساس میکردم یکی تو خونه داره منو نگاه میکنه
    من شب ها تو خونه تنهام و عادت دارم که هرشب میرقصم
    موقع رقـ*ـص هم حس میکردم

    شش ماه گذشت
    یکروز به مادربزرگم گفتم، بهم گفت شش تا توحید بخون و فوت کن دور تا دور خونه هر بار که حس کردی کسی نگاه میکنه
    شب شد
    دوباره حس کردم کسی داره منو نگاه میکنه
    همون کارو کردم و اون حس از بین رفت
    فهمیدم اون............

    دوروغ نمیگم الانم که دارم مینویسم احساس میکنم منو داره نگاه میکنه
     
    آخرین ویرایش:

    atena.vd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/16
    ارسالی ها
    779
    امتیاز واکنش
    10,114
    امتیاز
    704
    محل سکونت
    البرز
    ی رفیقی دارم ب اسم غزاله بش میگیم امیر علی
    این دووختر عمش با جن در ارتباط بوده و دعوا کرده و بعدم کشته شده
    خودش ی شب خونه مامان بزرگش(ک حیوون میوون دارن و درختو ا این وحشتناکا) بوده پا میشه بره دستشویی ی چیز سیاه از پنجرش رد میشه میره فک میکنه توهم زده
    تو راهرو بوده ک میبینه ی نفر قد خیلی بلند حدود3 متر چادر مامان بزرگشو سر کرده..شبیه همون سایه هه بوده..اینم ف ک میکن توهم زده
    ولی چن بار دیگم میبینش
    ی مدت همش میخندیدو./.. تا بردنش قم و جمکران ی چیزی ی شیخه بهش داد خورد خوب شد
     

    'maede'

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/25
    ارسالی ها
    291
    امتیاز واکنش
    4,819
    امتیاز
    441
    سن
    22
    راستش خونه ی ما نه ترسناکه نه عجیب!
    یه روز کاملا عادی تو خونه تنها بودم. یادمه داشتم تو خونه راه میرفتم که وایستادم. همون جایی که ایستاده بودم نشستم زمینو سرمو محکم کوبوندم زمین. چیز زیادی یادم نمیاد ولی یادمه بعدش خودم ازین کارم تعجب کردم و حس میکردم یه نفر وادارم کرده.
     

    mina.brkt

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/12/26
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    1,113
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    اهواز
    والا یه شب مامان بابام به خاطر شغلشون مجبور شدن برن مسافرت من و آجیم خونه بودیم شب که شد خوابیدیم من هی تو خواب حس کردم صدا کمد میاد بیدار شدم دیدم آجیم به درکمد وصله هی میره و میاد بش گفتم برو بخواب حوصلتو ندارم این وقت شب هی صدا کمد در میاری برا من بعد اومدم خوابیدم سمت راست که تخت آجیم بود دیدم خوابه برگشتم سمت کمد دیدم اونیم که به کمد بود همونجاس بعد چند دقیقه دیدم رفت جفت خواهرم خوابید منم اونقد جیغ زدم که حد نداشت
    شاید باور نکنید ولی حقیقت داشت
     
    آخرین ویرایش:

    mina.brkt

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/12/26
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    1,113
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    اهواز
    یه بارم بچه بودم 9 سالم بود اگه اشتباه نکنم ما خونه ویلاییمون دوبلکس بود داشتم از پله ها میومدم پایین یه دفعه پام لیز خورد چون پله ها حفاظ نداشتن داشتم میوفتادم دیدم یکی لباسمو گرفت نگاه کردم دیدم مامانمه بعد آروم اروم یقمو ول کرد متوجه شدم گذاشتم رو پله ها پایینی برگشتم گفتم مامان بدوبیا دیگه دیر شد همه منتظرن وقتی رفتم دمه در دیدم همه تو ماشینن مامانمم دمه در عصبانی که چرا اینقدر دیرر اومدی یعنیا تا نیم ساعت با مامانم دعوا داشتیم که تو منو نجات دادی اون میگفت نه
    اینی که میگم واقعی واقعی بود چون نه خواب بودم نه چیزی هوشیار هوشیار هنوزم بعد اون همه سال هنوزم چهرشو لبخندشو یادمه
     

    AREZOO.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/19
    ارسالی ها
    543
    امتیاز واکنش
    16,186
    امتیاز
    771
    سلام دوستان
    دوباره من اومدم:)
    برادر وسطی من دقیقا سال ۸۲ خیلی پیگیر جن گیری بود، یادمه تو خونمون یک عالمه کتاب در ارتباط با جن و احضار جن داشتیم. منم تو دوران نوجوونی دنباله رو برادرم خیلی پیگیر بودم. جن رو باور نداشتم و بیشتر تو اون دوران برادرم رو زیاد مصخره می کردم. تا این که ما قرار شد بریم شهرستان. ده مادرم تو یکی از دهات های زنجان بود. خالم اون جا یک خونه ویلای بزرگ داشت که یک زیرزمین بزرگیم داشت. شب هاش باغ اون قدر ترسناک بود که اصلا جرأت رفتن تو باغ رو نداشتم، اما برادرم همش می گفت؛ این جا جون میده برای احضار جن! دیگه پایه کارهاش نبودم، واقعا ترسیده بودم. تا این که یک شب گفت؛ اگه می ترسی بریم باغ، پس بریم زیر زمین احضار کنیم. با زیر زمین موافق بودم، برای این که اگه اتفاقی افتاد کسی در جریان باشه، به نوه خالم که دختر بود گفتیم با ما بیاد. اون بنده خدا هم از خدا بی خبر اومد. زیر زمین سقف کوتاهی داشت و تاریک بود. لامپ کم جونی روشن بود، اما کل زیر زمین رو روشن نمی کرد. برادرم کتابش رو باز کرد، یک کاسه گذاشت و از من خواست طرف دیگه پارچه رو بگیرم، منم گرفتم. تمام گفته های کتاب رو خوند، اما هیچ اتفاقی نیوفتاد. دو بار خوند باز هم هیچی! دیگه خوشحال بودم که جن دروغه، اما اتفاق بدی افتاد. برادرم رو به روی در زیرزمین ایستاده بود و پشتش رو نمی دید. من جلوی روش بودم و پشتش رو می دیدم. برادرم ناراحت پارچه رو جمع کرد، اومد کاسه رو برداره که انگار کسی از پشت هولش داد و رو زمین افتاد! با چشم های گرد شده نگاهش می کردم، فکر می کردم داره سر به سرمون میزاره. اما هوای زیر زمین اونم تو چله تابستون سرد شد، لامپ کم سو زیرزمینم ترکید. داشتم سکته می کردم. همون جا رو زمین نشستم و با دست هام سرم رو گرفتم. نوه خالم رفته بود حیاط و صداش رو می شنیدم که مامانم رو صدا میزد. خوشحال بودم که الان مامانم میاد. جرأت نمی کردم به رو به روم نگاه کنم. با صدای داد برادرم سرم رو بلند کردم. باورم نمیشد انگار یکی پاش رو گرفته بود و دور زیرزمین می چرخوند، از ترس چشم بستم و داد زدم. اون فدر داد زدم تا کسی دست گذاشت رو بازوم دیگه هیچی نفهمیدم و بیهوش شدم. وقتی به هوش اومدم، مامانم گفت؛ روی شکم برادرم زخم شد. از اون روز بود که برادرم مریض شد و آزار و اذیت شد. تا این که بابام برد پیش یه آقای تو قم، اون دعا نوشت تا خوب شد. خودمم کم اذیت نشدم که چند مورد تو همین تایپک گفتم. اگه عمری بود از برادرم و اتفاق های که براش افتاد می نویسم. اتفاق هایم که برای من افتاد تو دوران بارداریم بود، اما الان خدا رو شکر هفت ساله نمی بینم. گاهی وجودشون رو کنارم حس می کنم اما نمی بینم.
     
    C

    *C a c t u s*

    مهمان
    اینو داداشم برامون تعریف کرد:
    یه روز عصر بوده داداشم میخواسته بره باشگاه منو خواهرم و مامانم طبقه پایین کنار هم خوابیده بودیم ..اونم داشته وسایلشو جمع میکرده که یهو صدای خواهرم رو میشنوه که از طبقه بالا(اتاق مشترک منو خواهرم) که اروم صداش میکنه :امیرعلی بیا بالا..داداشمم عین خنگولا رفته بالا ..طرف دوباره صداش زده..اونم به در رسید خواست در رو باز کنه یهو یادش اومد ما پایین خوابیدیم و کسی بالا نیست..اونم سررییع مث برق و باد اومده پایین که صدا عصبانی شد و با عصبانیت گفت:امیرعلی بیا بالا..داداش منم با ترس کفشاشو گرفت دستشو از خونه پریده بیرون و تا باشگاه دویده:NewNegah (15)::aiwan_lightsds_blum:25r30wi
     

    mina.brkt

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/12/26
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    1,113
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    اهواز
    من فقط دیدم رفت سمت اجیمو خوابید وقتی جیغ زدم اجیم بیدارشد کسیم کنارش نبود
    ولی واقعا کپ آجیم بود حتی همون لباسا هم تنش بود فقطم لبخند میزد اینیم که میگم سوم راهنمایی بودم بچه نبودم که بگم خواب بودمه و خیالاتی و... چون اگر خواب بود که نمیدیم آجیمم بلند شده وداره میاد سراغم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    31
    بازدیدها
    1,033
    تاپیک‌های دنباله‌دار اتاق
    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    191
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار اتاق آرزو
    پاسخ ها
    127
    بازدیدها
    4,436
    پاسخ ها
    19
    بازدیدها
    673
    بالا