داستان الاغ جونی

  • شروع کننده موضوع ԼƠƔЄԼƳ
  • بازدیدها 124
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

ԼƠƔЄԼƳ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
3,970
امتیاز واکنش
22,084
امتیاز
736
محل سکونت
زیر سقف آسمون
یه الاغ بود که خیال می کرد ندارد. راه افتاد و رفت پیش الاغی که نوک نداشت و گفت: من ندارم.
19813914359177618494024314710121021123470.jpg


کلاغه گفت: غصه نخور، گریه نکن. شاید یک روزی دوباره در بیاری.

الاغه رفت و رفت. رسید به یه پیرمرد و گفت: من ندارم.

پیرمرده گفت: عیبی ندارد. غصه نخور! برو پیش دکتر تا برایت یک مصنوعی درست کند. بعد هم دندان هایش را بیرون آورد و نشان الاغ داد.

الاغه رفت و رفت. رسید ببه یه پیرزن و گفت: من ندارم.

پیرزن گفت: من هم ندارم. گاهی وقت ها نداشتن بهتر از داشتن است.

الاغه رفت و رفت تا رسید به یک الاغ دیگر. و گفت: من ندارم.

او گفت: راست می گی؟ من هم ندارم چه خوب!

بعد دوتای یاز خوش حالی پریدند و هم دیگر را بغـ*ـل کردند و رفتند تا بازی کنند و خوش حالی کنند چون هیچ کدام سرما خوردگی ندارند.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا