بیوگرافی نویسندگان به مناسبت یکصد و سیامین سالگرد درگذشت ویکتور هوگو

  • شروع کننده موضوع ساینا
  • بازدیدها 362
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

ساینا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
4,376
امتیاز واکنش
775
امتیاز
396
ویکتور، سومین پسر کاپیتان ژوزف لئوپولد سیگیسو هوگو (که بعدها به مقام ژنرالی نائل آمد) و سوفی فرانسوا تره بوشه، در روز ۲۶ فوریه سال ۱۸۰۲ در بزانسون به دنیا آمد.





سایت یک پزشک: ویکتور، سومین پسر کاپیتان ژوزف لئوپولد سیگیسو هوگو (که بعدها به مقام ژنرالی نائل آمد) و سوفی فرانسوا تره بوشه، در روز ۲۶ فوریه سال ۱۸۰۲ در بزانسون به دنیا آمد. وی به شدت زیر نفوذ و تأثیر مادر قرار داشت، مادر او از شاهدوستان و از پیروان متعصب آزادی به شیوهای ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود که پدرش، آن سرباز شجاع، توانست ستایش و علاقه فرزندش را نسبت به خود برانگیزد. سالهای کودکی ویکتور در کشورهای گوناگون سپری شد. مدت کوتاهی در کالج نجیبزادگان در مادرید اسپانیا درس خواند و در فرانسه تحت آموزش معلم خصوصی خود، پدر ریوییو، کشیشی بازنشسته قرار گرفت. در سال ۱۸۱۴ به دستور پدر، وارد یانسیون کوردیسیر شد که بخش اعظم تحصیلات ابتدایی را در آنجا گذراند.

539074_556.jpg


تکالیف مدرسه، مانع مطالعه آثار معاصران، به ویژه شاتو بریان و نیز، مانع نگارش تصنیفهای ادیبانه او نشد، وی سرودن شعر را با ترجمه اشعار ویرژیل آغاز کرد و همراه با این اشعار، قصیدهای بلندی در وصف سیل سرود – با انتشار شعربلند شادی که تصویری از لحظه لحظه زندگی بود، به جمع شاعران پیوست. او توانست قبل از بیست سالگی، نخستین قصه بلند خود، یعنی کتاب بوگ ژارگال را منتشر کند و با انتشار این کتاب، به جمع ادیبان راه یابد.

ویکتور هوگو در سال ۱۸۲۲ با آدل فوشه، دوست دوران کودکی خود ازدواج کرد. آدل فوشه دختری بود سبزهرو با موهای مشکی و ابروانی کمانی. او در ۱۶ سالگی، بانویی خوش سیما و جذاب بود.

آدل فوشه، اولین عشق ویکتور هوگو بود و ویکتور او را بسیار تحسین می کرد. دوران نامزدی آدل و ویکتور را میتوان به عنوان یک تراژدی عاشقانه توصیف کرد. ویکتور و آدل همدیگر را از کودکی میشناختند، دو خانواده فوشه و هوگو باهم بسیار صمیمی بودند و بچههایشان هم با هم بزرگ شدند. زندگی عاشقانه هوگو زمانی آغاز شد که نوجوانی بیش نبود. او عاشق آدل، دختر همسایهشان شد. مادر ویکتور او را از این عشق منع کرد. او معتقد بود که پسرش باید با دختری از خانوادهای بهتر ازدواج کند. مخالفت خانوادههای این دو دلداده درباره ازدواجشان باعث به وجود آمدن شرایط تراژیکی شد. پدر آدل، پییر فوشه، در نهان از موقعیت روبه رشد ویکتور در ادبیات هیجانزده بود، اما میترسید که مادام هوگو، آدل را خوب و مناسب نداند، در نتیجه به آدل هشدار داد که ویکتور، فردی مغرور و دمدمیمزاج و تنپرور است. با این وجود آن دو پنهانی باهم نامه ردوبدل می کردند. ویکتور بدون شک معتقد بود که ارتباط آنها به ازدواج ختم خواهد شد و آن قدر به این مسأله مطمئن بود که زیر نامهای اولش را گستاخانه، با نام همسر تو امضا کرد.

539075_699.jpg


بعد از گذشت و ردوبدل کردن دویست نامه توسط دو دلداده، ویکتور و آدل باهم ازدواج کردند و صاحب فرزند شدند. هوگو، آدل را از صمیم قلب و به شدت دوست داشت. در سالهای اول نامزدیشان وقتی مادر آدل بیرون از خانه بود، آدل بیمعطلی و به طور پنهانی از مسیری تاریک میگذاشت و به ملاقات ویکتور که زیر درخت شاهبلوط منتظر او بود، میرفت؛ مانند کوزت که پنهانی به دیدن ماریوس می رفت.

ویکتور و آدل در ۲۶ آوریل ۱۸۱۹، درست زمانی که ویکتور ۱۹ سال و آدل ۱۶ سال داشت، آشکارا به یکدیگر ابراز علاقه کردند. آدل معتقد بود که هیچ چیز جز دخترکی فقیر با افراد طبقه بورژوا نیست و عقیده او در این باره کم و بیش درست بود. با وجود ظاهر نسبتا خوبی که داشت، اما چیر زیادی درباره شخصیت او قابل ذکر نیست. او در مورد پوشش خود نه سلیقه داشت و نه زیرکی به خرج میداد و همیشه با لباسهای غیررسمی ظاهر میشد. آدل فردی سربه هوا و کم وش بود و این امر باعث شد که وی از لحاظ فرهنگی عقب بماند. او به نبوغ آشکار و دست آوردهای همسرش، فقط به خاطر ارزشهای مالی ارج مینهاد و علاقه چندانی به شعر و سرایش نداشت. هرچند که بعدها دو تن از بزرگترین شاعران فرانسه، به وی علاقهمند شدند.

ویکتور هوگو دو پسر و دو دخترداشت، دختر بزرگ او، لئو پولدین هوگو درسال ۱۸۲۹ در رودخانه سن غرق شد. دختر کوچک او، آدل هوگو در پی عشق نافرجام به یک افسر ارتش نیروی دریایی بریتانیا به بیماری روانی مبتلا شد.

هوگو عقیده داشت که شاعر دو وظیفه دارد: – بازتاب دادن عواطف و احساسات جهانی به وسیله آشکار ساختن احساسات خود و به هم پیوستن صدای نسل بشر، طبیعت و تاریخ – آموزش دادن و راهنمایی کردن خواننده.

539076_495.jpg


آثار هوگو را به طور کلی، می توان در پنج دسته مرور کرد:

- آثار آغاز نوجوانی

- شعرها

- نمایشنامه

- رمانها

- مجموعهای از نامهها ، خاطرات، نقدها و مقالات ادبی و سیـاس*ـی.

در سال ۱۸۲۱ با انتشار کتاب گوژپشت نوتردام که بعد از بینوایان، بزرگترین اثر اوست، شهرتی فراگیر یافت. در سال ۱۸۲۷، درام کرمول را نوشت و بر این کتاب مقدمهای مفصلی نوشت که خود، کتابی مستقل است و اهمیت به مراتب بیشتری از خود درام دارد. این مقدمه را میتوان مرامنامه مکتب رومانتیسم دانست و با همین مقدمه است که رومانتیسم به عنوان مکتبی مستقل، آغاز میشود و بدین گونه، هوگو مکتب رومانتیسم را بنیان نهاد.

او معتقد بود که هر آنچه در طبیعت است، به هنر تعلق دارد و در مقدمه کرمول نوشت:

«بشر در طول حیات خود پیوسته یک نوع تمدن و یک نوع جامعه نداشته است؛ بشریت مانند هر یک از واحدهای خود، یعنی انسانها، بزرگ شده، بالیده، به بلوغ رسیده و آنگاه به پیری پرعظمت خود رسیده است و پیش از عهدی که جمعی امروزی عهد عتیق میخواند، دورهای بوده که عهد افسانه خوانده م شده که بهتر بود عهد آغازین خوانده شود و از آنجا که شعر آینه اندیشههای آدمی است، شعر نیز این سه دوره عهد آغازین، عهد عتیق و عهد جدید را طی کرده است. اشعار غنائی، زاییده عهد آغازین است و خاستگاه اشعار حماسی، عهد عتیق و درام، پرورده عهد جدید است. نغمه و غنا ابدیت را ساز می کند. ماهیت غنا، طبیعی بودن، خصوصیت حماسه، سادگی و صفت درام، حقیقی بودن است. قهرمانان اشعار غنایی، اشخاصی داستانی بزرگی چون آدم و قابیل و نوح بودند. قهرمانان حماسهها، پهلوانان غولصفتی چون هرکول ، ، آژاکس، پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهای عادی، کسی دیگری نیست، کسانی چون هملت، ، اتللو ..»

و بدین گونه هوگوی جوان، عصری نو در تاریخ ادبیات جهان گشود؛ عصری که عنوان عصر رمانتیسم به خود گرفت. از این زمان به بعد، هوگو دوستدار بسیار یافت و خانه او تبدیل به دیدارگاه نویسندگان پیرو مکتب رمانتیسم شد که از میان این نویسندگان می توان به آلفرد داویگنی و چارلز آگوستین سنت بووو منتقد اشاره کرد. سالهای ۱۸۲۹ تا ۱۸۴۳ سالهای بالندگی و کامیابی او بود. هوگو در طی این سالها، چندین مقاله، سه رمان و پنج مجلد کتاب شعر و نمایشنامه به رشته تحریر درآورد.

با این حال شکست نمایشنامه منظوم او در سال ۱۸۴۳ میلادی و به دنبال آن، مرگ دخترش لئو پولدین که بسیار مورد علاقه وی بود، وقفهای در خلاقیت شگفتآورش ایجاد کرد. ویکتور هوگو در سال ۱۸۴۵ از طرف شاه به مجلس اعیان دعوت شد و یک پست سیـاس*ـی در حکومت – و البته با قانون اساسی شاه لوئی فیلیپه- قبول کرد. انتخاب وی، اعتراضهای چندی را برانگیخت که منجر به گوشهگیری او شد و هوگو در انزوای خود، شاهکار انسان دوستانهاش -بینوایان- را به رشته تحریر درآورد. در سال ۱۸۴۸ بعد از وقوع انقلاب، نماینده مردم شد، ولی بعد از لویی ناپلئون بناپارت که رئیس جمهور جمهوری دوم فرانسه شد، او علیه اعدامها و بیعدالتی اجتماعی سخن راند و بعدها به عضویت در مجامع قانونگذاری و مجمع وابسته به قانون اساسی برگزیده شد.

539077_295.jpg


از نامزدی لویی ناپلئون به عنوان رئیس جمهوری حمایت کرد و برای مدتی هم حامی حزب محافظهکار و ریاست جمهور بود ولی هنگامی که ناپلئون در سال ۱۸۵۱ قدرت را به طور کامل در دست گرفت و قانون اساسی ضد پارلمانی را جایگزین کرد. هوگو او را علناً خائن به فرانسه نامید و در نطق تاریخی ۱۸ ژوئیه ۱۸۵۱ در بررسی قانون اساسی گفت:

«چون زمانی ناپلئون کبیر داشتهایم، اکنون باید ناپلئون حقیر نیز داشته باشیم.»

بعد از کودتای ۲ دسامبر ۱۸۵۱ به بروکسل گریخت و در تبعید درازمدت خود، آثار بزرگی تدوین کرد. با سقوط ناپلئون سوم در سال ۱۸۷۰ به میهن بازگشت. به مدت چندین سال او نماد مخالفت با پادشاهی و طرفدار جمهوری بود/ در سال ۱۸۷۰ به مجلس ملی راه یافت، ولی خیلی زود از نمایندگی مجلس کناره گیری کرد و در سال ۱۸۷۴ بیاعتنا نسبت به نقدهای تاریخی طبیعیگرایان، کتاب نود وسه را نوشت. در سن هفتاد و پنج سالگی کتاب دلنشین هنر پدربزرگ بودن را نوشت، اما همچنان به دنیای سیاست تمایل داشت و در سال ۱۸۷۶ به مجلسی سنا راه یافت. در فوریه ی ۱۸۸۱ به مناسبت هشتادسالگیاش، مراسم باشکوهی به افتخار وی برپا شد که کمتر کسی در زمان حیات خود، چنین افتخاری را کسب کرده است.

ویکتور هوگو در زمان حیاتش، همواره به دلیل داشتن عقاید آزادیخواهانه و سوسیالیستی و حمایت قلمی و لفظی از طبقات محروم جامعه مورد خشم سران دولتی و حکومتی بود و علیرغم فشارهایی چون سانسور، تهدید و تبعید، هرگز از آرمانهای بلند خود دست نکشید. او ابتدا به بروکسل و سپس به جزیره جرزی و در نهایت به جزیره جرنزی که از جزایر دریای مانش است، تبعید شد. در آنجا بود که با نوشتن به نکوهش اعمال ظالمانه حکومت فرانسه ادامه داد و در نتیجه، مقالات مشهور او بر ضد ناپلئون سوم در فرانسه ممنوع شد. با این وجود، این مقالات تأثیر زیادی از خود به جای گذاشت. هوگو هنگام تبعید در زمینه نویسندگی به تکامل و پختگی رسید و نخستین اشعار حماسی برساخته خود را با نام افسانهای قرنها، کتاب بینوایان، کتاب جنجال برانگیز ناپلئون صغیر و بسیاری آثار دیگر را در این دوران نوشت.

او درباره ی نگارش رمان بینوایان گفته است:

«من این کتاب را برای همه آزادیخواهان نوشتهام.»

539078_321.jpg


با وجود این که ناپلئون سوم در سال ۱۸۵۹ تمام تبعیدیهای سیـاس*ـی را بخشید، اما هوگو از پذیرش این عفو سر باز زد، زیرا پذیرش بخشودگی، به این معنی بود که او دیگر نباید از دولت انتقاد کند. او پس از سرنگونی امپراتوری دوم در سال ۱۸۷۰ به عنوان قهرمان ملی به پاریس بازگشت و عضو مجمع نمایندگان ملی و بعد به عنوان سناتور جمهوری سوم انتخاب شد. دیدگاههای مذهبی هوگو در طول زندگیاش به سرعت تغییر کرد. او در جوانی به عنوان مسیحی کاتولیک سوگند یاد کرد که به مقامات و مسئولان کلیسا احترام بگذارد. اما به تدریج تبدیل به کاتولیکی شد که به وظایف دینیاش عمل نمی کرد و بیش از پیش به بیان دیدگاههای ضدپاپ و ضد کشیشان پرداخت. در طول دوران تبعید، به طور تفننی، به احضار روح میپرداخت و در سالهای بعد، خداشناسی بر پایه عقل را – مشابه آنچه مورد حمایت ولتر، نویسنده فرانسوی بود- پابرجا کرد.

در سال ۱۸۷۲ وقتی متصدی آمارگیری از هوگو پرسید که آیا کاتولیک است یا نه، او پاسخ داد «خیر، من آزاداندیش هستم.» هوگو هیچگاه بیزاری خود را از کلیسای کاتولیک از دست نداد. این انزجار به دلیل بی تفاوتی کلیسا نسبت به وضع بدکاری زیر سلطه ظلم حکومت پادشاهی و شاید هم به خاطر قرار گرفتن اثر بینوایان، در لیست کتابهای ممنوعه ی پاپ بود.

هنگام مرگ دو پسرش، چارلز و فرانسوا، او اصرار داشت که آنها بدون صلیب عیسی یا کشیش به خاک سپرده شوند و او در وصیتنامه اش هم همین شرط را برای خاکسپاری خود گذاشت. هیچ گاه مستقیما از عرف و سنت انتقاد نکرد. او همچنان به عنوان فردی که به وجود خدا معتقد است، باقی ماند. او عمیقا په قدرت و ضرورت حمد و ستایش خدا ایمان داشت. عقلگرایی هوگو را در اشعارش میتوان مشاهده کرد.

هوگو پیشبینی میکرد که مسیحیت، بالاخره روزی از بین خواهد رفت اما مردم، همچنان به خدا، روح و تعهد، معتقد خواهند ماند.

هوگو وقتی در سال ۱۸۷۰ به پاریس بازگشت، مردم از او به عنوان قهرمان ملی استقبال کردند. هوگو بهه رغم انتخاب دوباره در مجمع نمایندگان ملی در سال ۱۸۷۲ هیچ تلاشی نکرد.

دو هفته آخر زندگی هوگو به خاطر بستری شدن دخترش در آسایشگاه روانی، مرگ دو پسرش و نیز مرگ آدل در ۱۸۵۲ بسیار ناراحت کننده بود. هوگو با وجود لطمات روحی و روانی که بر او وارد شده بود، همچنان به نوشتن ادامه داد و در سیاست هم تا سال ۱۸۷۸ که تندرستیاش رو به زوال گذاشت، فعال بود. او در ۳۰ ژانویه ۱۸۷۶، در انتخابات مجلس سنا که تازه تأسیس شده بود نیز انتخاب شد.

در فوریه سال ۱۸۸۱، به مناسبت هشتادمین سال زندگی هوگو، یکی ازبزرگترین مراسم بزرگداشت برای نویسندهای که در قید حیات بود، برگزار شد. مراسم جشن از روز بیست و پنجم فوریه با اهدای گلدان «سور» (نوعى چینى فرانسوى) به هوگو آغاز شد. این گلدان، هدیه سنتی برای مقامهای بلندپایه بود که به ویکتور هوگو نیز اهدا شد. روز ۲۷ فوریه، بزرگترین رژه در تاریخ فرانسه برگزار شد. رژه روندگان شش ساعت راهپیمایی کردند تا از مقابل هوگو که پشت پنجره اتاقشی نشسته بود، رد شوند.

سربازان راهنما برای اشاره به ترانه کوزت در بینوایان، گلهای گندم به گردن خود آویخته بودند. هوگو در ۲۲ ماه مه سال ۱۸۸۵ پس از یک دوره بیماری در سن هشتاد و سه سالگی در پاریس درگذشت. مرگ وی باعث سوگ ملی شد. بیش از دو میلیون نفر در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند.

539079_880.jpg


539080_560.jpg


539081_987.jpg


هوگو تنها به خاطر شخصیت والای ادبی در ادبیات فرانسه مورد ستایش قرار نگرفت، بلکه به عنوان سیاستمداری که به تشکیل و نگهداری جمهوری سوم و دموکراسی در فرانسه کمک کرد، از او قدردانی به عمل آمد.

آرامگاه هوگو در پانتئون، نزدیک پارک لوگزامبورگ قرار دارد.

ویکتور هوگو آیا باز هم زندگی خواهیم کرد؟

من آینده زندگیام را در وجود خویش احساس مـیکنم. هـمانند جنگلی هستم که هـنگامی که درخـتانش را بریده باشند، شاخ وبرگهای نورس ،نیرومندتر و شادابتر از پیش میرویند. میدانم که به جانب آسمان اوج میگیرم.آفتاب درخشان برفراز سرم قرار دارد ،زمین شهد سخاوتمندش را بهمن ارزانی میدارد. اما بهشت با تابش جـهانهای نـاشناختهاش بهمن روشنی میبخشد.

شما ممکن است بگویید که روح چیزی جز قابلیتها و تواناییهای تن نیست.پس چرا آنگاه که تنم از توان میافتد، روانم آشکارتر میگردد؟ زمستان در بیرون من، اما بهار جاوید در قلب من اسـت.مـن اکنون چـون بیست سالگی عمرم از بوییدن گلهای یاس و بنفشه و گل سرخ لـ*ـذت میبرم.هراندازه بهپایان زندگانیام نزدیکتر میشوم،آهنگهای دلنـواز و جانبخش جهانهایی که مرا به سوی خود میخوانند،واضحتر میشنوم.شگفتانگیز و شـاید هـم سـاده است.قصهیی از پریان است،ا فسانه است

چرا که تاکنون نیم قرن است که من اندیشههایم را به نـثرونظم مـینویسم: تاریخ،فلسفه، نمایشنامه، رمان، شرححال، هجو، قصیده و سروده.

در همهی آنها کوشیدهام، لیکن احـساس مـیکنم کـه یکهزارم آنچه را که در من است، هنوز نگفتهام.آنگاه که بهگور میروم،همچون بسیاری از مردم میتوانم بـگویم که «کار روزانهام را بهپایان بردهام.» اما نمیتوانم بگویم،«زندگیام به پایان رسیده.» کـار روزانه من در بامدادی دیـگر هـنوز آغاز خواهد شد.گور یک بنبست نیست، بلکه یک شاهراه است. در شبانگاه بسته است و در بامدادان گشوده.






 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
1
بازدیدها
200
پاسخ ها
0
بازدیدها
240
پاسخ ها
0
بازدیدها
146
بالا